آنا آخماتووا

در نيمه باز است
در نيمه باز است
آهسته تكان مي خورند درختان ليمو ترش ....
جا مانده
بر اين ميز
يك دستكش ، يك تسمه ي چرمي
يك هاله ي زرد است دور لامپ ....
من گوش دارم به صداي خش وخش برگهاي خشك
چرا رفتي؟
نمي فهمم ....
فردا صبح
روشن، شاد
خواهد بود
و زندگي زيبا
هشيار باش اي قلب!
اكنون تو هستي كاملاً خسته
ومي تپي آرام تر و كند تر از پيش....
مي داني !
پي برده ام كه
روح ناميراست.



The door is half open
The lime trees wave sweetly ...
On the table ,forgotten
A whip and a glove.


The lamp casts a yellow circle ...
I listen to the rustling
Why did you go
I don't understand

Tomorrow the morning
Will be clear and happy.
This life is beautiful
Heart, be wise

You are utterly tired
You beat calmer ,duller...
You know , I read
That souls are immortal