-
کرکسهای پشتت سفید آفریقایی
مرد فكر كرد ماشه را فشار دهم تمام مي شود. هفت تير را روي شقيقه گذاشت. چشمهايش را بست. صداي زنگ تلفن را كه شنيد چشمهايش را باز كرد. گوشي را برداشت. زني از پشت خط گفت: من سردبير ماهنامه ي حيات وحش هستم. هفته ي گذشته سوالهاي مصاحبه را برايتان ايميل كردم. مرد گفت: دارم جواب مي دهم. زن گفت: اگر شما مايل باشيد مي توانم همين الان با شما مصاحبه كنم. مرد گفت: نه. زن گفت: راستي عكس شما طرح جلد اين شماره ي ماهنامه است. مرد تلفن را قطع كرد. خيره شد به عكسهاي رنگي وسياه وسفيد روي ديوار. گله هاي بزرگ شير، گورخرها وگوزنهاي آفريقايي در عكسها ديده مي شدند.
پوسترهاي بزرگي كه اسم او زيرشان نوشته شده بود. عكسهايي از ته اقيانوسها. هر چه فكر كرد يادش نيامد بعضي از عكسها را ا زكجا گرفته. دوباره چشمهايش را بست. روانپزشگ گفته بود: بنويس روي كاغذ. تمام جزييات را بنويس و بعد مچاله كن. آن وقت راحت مي شوي.
مرد اين كار را هم كرده بود. آخرين بار مرد گفته بود: دكتر شما تا حالا لاشخور ديده ايد.
- نه ولي شنيده ام قدرت بينايي خارق العاده اي دارد.
- بله كركسها تو ارتفاع پرواز مي كنند و به دنبال مردار، ته مانده ي شكار ديگرانند.
روانپزشگ روي برگه ي ويزيت چيزي نوشته بود و گفته بود: عجب.
مرد دستهاي عرق كرده اش را به هم فشرده و گفته بود: يك شاه كركس پشت سفيد آفريقايي بود. با بالهاي پهن و صورتي آويزان. چشمهايي زاغ و نافذ.
روانپزشگ پلك چشم مرد را بالا زده گفته بود: بنويسش جانم. با شرح جزييات و بعد پاره ا ش كن.
مرد گفته بود: اين كار را كردم راحتم نمي گذارد.
روانپزشگ توي پرونده ي مرد نوشته بود افسردگي حاد و گفته بود: خوب اين بار با مركب سياه كاغذت را رنگ كن. بعد بسوزانش همه چيز خاكستر مي شود. راحت مي شوي.
مرد فكر كرده بود شايد اگر ماجرا را تا آخر مي گفت حالش بهتر مي شد. و ادامه داده بود: شكار آن كركس، نيمه جان بود با آن كه مي دانستم كركسها مردارخوارند ترسيدم جلوتر بروم.از آنجا كه ايستاده بودم نمي توانستم طعمه را خوب تشخيص دهم. لنز تله را روي دوربين تنظيم كردم. دورنمایی از خانه های کاه گلی و کپرها دیده می شد. روانپزشگ گفته بود: احساساتي نشويد. برايتان يك آزمايش ديگر مي نويسم. اين يكي كمي مشكل است.
مرد ادامه داده بود: آفتاب داشت غروب مي كرد. ديافراگم را باز كردم. سرعت را روي يك شصتم ثانيه گذاشتم. هيجان زده بودم كه طعمه ي اين كركس عظيم الجثه را ببينم. رويشان زوم كردم. مي بايست جلوتر مي رفتم تا هر دويشان را واضح مي ديدم.
روانپزشگ لوردراپه را باز كرده بود آفتاب افتاده بود توي اتاق. مرد چشمهايش را بسته بود. روانپزشگ پرسيده بود: نور اذيتتان مي كند؟
نسخه را درون پاكت گذاشته، به دست مرد داده وگفته بود: هفته ديگر منتظرتان هستم اصلا اين بار ادامه ي ماجرا را بنويسيد از همين جا شروع كنيد. هر چه را كه نوشته ايد، براي من بياوريد. من مي دانم چه كارش كنم كه راحتتان بگذارد. با جواب آزمايشها بياييد.
مرد با خودش فكركرد بايد ماشه را فشار دهم. هفت تير را كه روي متكايش افتاده بود برداشت. پشت ميز تحريرش نشست. يادش نمي آمد حرفش را از كجا قطع كرده بود. هنوز چيزها يي بود كه مي بايست از كركس مي گفت. تلفن را برداشت توي اين چند روز بارها خواسته بود براي دوستش تعريف كند ولي نشده بود. شماره اي را از حفظ گرفت. صداي ضبط شده ي زني آشنا مي گفت: خانه نيست.خواسته بود شماره ي خود را بگذارند تا به محض برگشتن تماس بگيرد. تلفن را قطع كرد. شروع كرد به نوشتن.
با دوربين از هلي كوپتر زمين را نگاه مي كردم. انگار خرگوش سياه كوچكي طعمه ي كركس شده بود. به خلبان هلي كوپتر گفتم: مي توانيم فرود بياييم.
گفت: امتحان مي كنم.
هلي كوپتر نشست. شنهاي زرد، هلي كوپتر را مي مكيدند درون خودشان. به سختي نشستيم. طوفاني كه از نشستن هلي كوپتر ايجاد شد نمي گذاشت اطرافمان را ببينيم. مي بايست پياده مي شدم. هلي كوپتر پرواز كرد. شن آرام فرو نشست. كركس را از آن فاصله مي شد ديد. با پاهايي بزرگ ومنقاري چروكيده. پرها ي گردنش ريخته بود. سرخي پوست چين خورده اش پيدا بود. منتظر بود شكارش جان دهد. شايد مي خواست بدون هيچ تلاشي او را پاره كند و لطيف ترين قسمتش را بخورد.
تلفن چند بار زنگ زد. مرد خود كار را روي كاغذ گذاشت. فكر كرد شايد دوستش باشد. مديرش پشت خط بود. گفت: شاهكار كردي پسر. عكس تو برنده ي فستيوال شد. حتما هنوز روي ديوار اتاقت هم نزدي. ديدي گفتم با اين عكس به شهرت مي رسي ديوانگي را بگذار كنار.
مرد گفت: ببين شايد مي توانستيم نجاتش بدهيم. وقتي از پشت لنز دوربين ديدمش هنوز زنده بود. سينه اش به سختي بالا و پايين مي رفت. انگار داشت آخرين نفسهايش را مي كشيد. نور سرخ رنگ غروب خورشيد افتاده بود توي صورتش. برهنه نبود. با كرباسي زرد نيمي از بدن كوچكش را پوشانده بود. باورم نمي شد. فرياد زدم و به طرف لاشخور دويدم. و آن وقت لاشخور بالهاي پهنش را تكاني داد و كمي آن طرف تر روي دو پايش نشست. مديرش داد زد: سخت نگير. ما قرارداد بستيم از فردا توي تمام هتلها، باغ وحشها و گردشگاه هاي توريستي بيل بورد عكسي را كه تو انداختي مي زنند. شنيدي چي گفتم. فردا بايد بيايي دفتر مجله خودت نظارت كني.
مرد گوشي را قطع كرد. فكر كرد تا كجا تعريف كرده بود و نوشت
هفت تيرم توي هلي كوپتر بود. با دوربين به طرفش حمله كردم. هلي كوپتر طبق قرار بعد از 15 دقيقه آمده بود. در هلي كوپتر باز شد. فرياد زدم و به طرف هلي كوپتر دويدم تا كمك بياورم. مي بايست با هفت تيرم مي چكاندم توي چشمهاي كركس. هلي كوپتر تعادلش را از دست مي داد. كمك خلبان زير بازويم را گرفت. مرا كشيد توي هلي كوپتر. فرياد زدم و گفتم: دارد آنجا جان مي دهد. كمك كنيد بايد نجاتش دهيم.
هلي كوپتر بلند شد. من براي آخرين بار به جسم كوچك سياهي كه با كرباسي زرد هيكل نحيفش پوشانده شده بود نگاه كردم.
مرد مركب را برداشت خالي كرد روي كاغذ ها. مركب قهوه اي آرام آرام در قسمتهاي سفيد كاغذ نشت مي كرد. كاغذ اول زرد مي شد و بعد قهوه اي. مرد به عكسهاي روي ديوار خيره شد. بچه جوجه تيغي در لانه اي آرام و راحت، پو شيده از علف و برگ در پشت يك پرچين به دنيا آمده بود. هنوز تيغهاي پشتش نرم و سفيد بود. توضيح زير عكس را خواند. همايش حمايت از حيوانات غير اهلي. اسم خودش زير عكس بود. پوستر بزرگ لوله شده اي را از زير تخت بيرون كشيد. جرئت نداشت بازش كند. گوشه ي سمت راست پوستر را باز كرد. نور سرخ رنگ خورشيد كه داشت غروب مي كرد افتاده بود توي صورت كودك. كرباسي زرد نيمي از بدن كوچك سياهش را پوشانده بود. گردن آويزي از استخوان و سنگهاي زيبا دور گردنش بود. شايد طلسمي بود كه مي بايست نگهبان كودك باشد. شايد مادرش با اولين گامهايي كه كودك برداشته بود و به زمين خورده بود به گردنش آويخته بود، بر آنها دعا خوانده بود تا نگهبانش باشند. مرد با خودش فكر كرد شايد هنوز آنجا باشد. شايد هنوز آن شاه كركس پشت سفيد كودك را نخورده باشد.شايد آن طلسم زيباي دور گردنش واقعا از كودك محافظت كرده باشد. يادش نمي آمد چطور در آخرين ثانيه ها دستش روي دكمه ي شاتر رفته بود.
هفت تير را محكم توي دستش فشار داد. به صداي زنگ تلفن كه اتاق را پرمي كرد گوش داد.
برچسب برای این موضوع
مجوز های ارسال و ویرایش
- شما نمی توانید موضوع جدید ارسال کنید
- شما نمی توانید به پست ها پاسخ دهید
- شما strong>نمی توانید فایل پیوست ضمیمه کنید
- شما نمی توانید پست های خود را ویرایش کنید
-
قوانین انجمن