فقط براي اين لحظه است که صبح زود، آفتاب نزده در زمستان و آفتاب پهن نشده در تابستان، بيدار ميشود و بلند کش و قوسي ميرود که مثلأ ورزش کرده.
ميرود زير آب سردِ سرد دوش و نفسش ميگيرد، اول؛ بعد نفسي عميق ميکشد، چند بار. از حمام بيرون ميآيد و چند دقيقهاي راه ميرود تا رطوبت پوست خشک شود. لباس ميپوشد. با زن که بيدار شده و چاي گذاشته، صبحانه ميخورد و گاهي با يکي از بچهها، که بيدار شده چون کلاس فوقالعاده دارد در مدرسه يا دانشگاه؛ خداحافظي ميکند و جلوي در يک بار ديگر کيفش را وارسي که چيزي يادش نرفته باشد، اتومبيل را از پارکينگ بيرون ميآورد و چراغهاي پارکينگ را خاموش ميکند و راه ميافتد، اخبار راديو را يکربع به يکربع گوش ميدهد. همراه ترانهها و آهنگهائي که ميشناسد زمزمه ميکند، سر چهارراه به آن تاکسي که بيخيال جلويش ميپيچد فحشي ميدهد و ...
از آن يکي که شعور ترمز کردن دارد، تشکر ميکند. به پليس جوان لبخندي ميزند و يادش ميآيد که موبايلش را روشن نکرده و روشن ميکند و اگر پيام کوتاهي آمده باشد، آن را پشت چراغ قرمزي ميخواند و به جوکي که دوستي فرستاده لبخندي ميزند. در پارکينگ اداره، زمستانها دنبال جاي آفتابگير ميگردد و تابستانها، سايه. سلامها را و خسته نباشيدهاي اول صبح را تحمل ميکند و جواب ميدهد. بوي شبماندگي پراکنده در راهروها را فرو ميدهد، وارد اتاق ميشود، سلام و عليکي و احوالپرسي ميکند، کامپيوتر را روشن ميکند ميزش را دستي ميکشد و ، پروندهها و پوشهها را از اين ور به آن ور ميگذارد و از آن ور به اين ور، چاي مينوشد و اگر حوصله داشته باشد، قهوه، يکي، دو روزنامه را ورقي ميزند، سري به تأسف يا حيرت تکان ميدهد و نميدهد، وارد بحث با همکاران ميشود و نميشود، تلفن مي زند، به تعريفهاي همکاران از اتفاقات شب قبل و از جريانها و ماجراهاي همکاران ديگر گوش ميکند و گاه دم به دمشان ميدهد، به صحبت هاي آرام و خندههاي ريز ريز همکار جوان در گوشي تلفن گوش نميدهد، تذکرهاي رئيس را و " ملاحظه ميفرمائيد" ها را ميشنود، در جلسهاي شرکت مي کند و حرف هاي هزار بار زده و شنيده را گوش مي کند و مي زند، شيريني تولدها و عروسيها و خانه خريدنها را مي خورد، تلفني به منزل ميزند و به يکي دو آشنا ؛ روزهائي که نهار مرغ ميدهند يا کباب کوبيده، از حدود ساعت 11گوش به شادي همکاران دارد؛ از دو، سه پروژه و برنامه بازديد ميکند، گزارش مينويسد، طرفهاي بعدازظهر برگ تقويم را ورق ميزند و فردا را روي ميز ميگذارد، طرفهاي عصر خدا حافظيها وشوخيها را تحمل ميکند، در پارکينگ از بيشعوري کسي که اتومبيلش را طوري پارک کرده که او نميتواند بيرون بيايد حرص ميخورد، جلوي در پارکينگ يکي، دو تا از دوستان را سوار ميکند و گوش ميدهد به مرورِ همراه با شاخ و برگي که آنها از کارها و اتفاقات روز ميکنند، به متلکها و خندههايشان و غيبتهايشان گوش ميدهد و نميدهد، سر راه پيادهشان ميکند، جائي و زماني تلفنش زنگ ميزند و زنش سفارشهائي ميدهد و او خريدها را انجام ميدهد، سر راه به کتابفروشي ميرود و کتابهاي کنکور دخترش را مي خرد، در پارکينگِ منزل، دستي به شيشه هاي اتومبيل مي کشد، در خانه سراغ بچه ها را مي گيرد، سوئيچ به پسر بزرگتر مي دهد و پول به کوچکتر، به حياط مي رود و باغچه ها را ـ تابستان ها ـ آب مي دهد و ـ زمستان هاـ تميز مي کند، براي شام منتظر اين پسر يا آن پسر مي ماند، اگر ميهمان داشته باشند کمکي به زن مي کند و اگر دعوت باشند، لباس مي پوشد و مي روند، در خانه سر ميهمان ها را گرم مي کند و در ميهماني ها خوش زباني ؛ خميازه مي کشد، دست ها را به هم مي مالد، اگر خانه باشند اخبار تلويزيون را نگاه مي کند و به کلنجار رفتن بچه ها سر ديدن اين برنامه يا آن گوش مي دهد، واسطه مي شود، به اينتر نت سري مي زند ، نامه اي جواب مي دهد، به سايت هاي سياسي يا سکسي سرکي مي کشد، کنار پنجره مي ايستد و به شب ، به باران ، به برف ، به باد، به گرما ، به گربه ها نگا مي کند، ريش مي تراشد تا فردا وقت کم نياورد، دندان مسواک مي کند و صورت مي شويد و کرم به پوست مي مالد و نمي داند با چروک هاي زير چشم و عميق تر شدن چين هاي کنار بيني چه کند، سري به بچه ها مي زند، چيزي مي پرسد و جواب هاي سر با لا مي گيرد، به اتاق خواب مي رود و لباس براي فردا جور مي کند؛ اگر دير نشده باشد، چند صفحه اي کتاب مي خواند و اگر زنش خواب نباشد ، چند کلامي با هم حرف مي زنند و بعد چراغ را خاموش مي کند.
با لش زير سر را مرتب مي کند، لحاف را اول تا گردن با لا مي کشد، اينور آنور
مي شود تا احساس کنددر رختخواب جا افتاده است ، مدتي به سقف نگاه مي کند و به سايه هائي که باريکه نورِ راهرو از لاي در ، و نورِ کمرنگ از کوچه، روي سقف و بر ديوار ها انداخته اند.
سايه هاکه کم کم شکل مي گيرند، اين لحظه مي رسد که لحاف را روي سر بکشدو نفس آرام ، و آنگاه پَرسه اي بزند در دنياي خودش، گاه با نمي در چشمها .
پرس