بسیاری از مردم ، هرکدام ، یک سرگرمی دارند.بعضی سکه قدیمی یا تمبر خارجی جمع می کنند ، برخی به کار دستی مشغول می شوند ، دیگران در اوغات فراغت به ورزش می پردازند.
گروهی از کتاب خواندن لذت می برند. ولی ذوق مطالعه ی آنها بسیار با هم متفاوت است.عده ای فقط روزنامه یا چیز های فکاهی می خوانند ، جمعی رمان دوست دارند ، مابقی هم چه بسا خواندن کتاب های ستاره شناسی ، طبیعت وحشی یا کشفیات علمی را ترجیح می دهند.
اگر من به اسب یا به سنگ های قیمتی علاقه مند باشم نباید انتظار داشته باشم که بقیه هم در سلیقه ی من سهیم باشند. اگر من کلیه برنامه های ورزشی تلویزیون را با لذت تمام تماشا می کنم ، باید این واقعیت را بپذیرم که افرادی هم حوصله شان از ورزش سر می رود.
آیا چیزی هست که همه به ان علاقه مند باشیم؟آیا چیزی هست که مربوط به همه -صرف نظر از اینکه کی هستند و کجای جهان زندگی می کنند- باشد؟ آری ، عزیز! ، مطالبی هست که قطعا مورد علاقه همگان است. و موضوع بحث ما هم دقیقا همین هاست.
مهمترین چیز در زندگی چیست؟ اگر این سوال را از کسی بکنیم که سخت گرسنه است ، خواهد گفت : غذا.اگر از کسی بپرسیم که از سرما دارد می میرد، خواهد گفت گرما . و اگر از ادمی تک و تنها همین سوال را بکنیم ، لابد خواهد گفت مصاحبت آدم ها.




یوستین گردر


ولی هنگامی که این نیاز های اولیه براورده شد - آیا چیزی می ماند که انسان بدان نیازمند باشد؟ فیلسوفان می گویند: بله. به عقیده ی انها آدم نمی تواند فقط در بند شکم و زیر ان باشد. البته همه خورد و خوراک و نیاز های جنسی لازم دارند. البته که همه محتاج محبت و مواظبت اند. ولی از این ها که بگذریم- یک چیز دیگر هم هست که همه لازم دارند ، و ان این است که بدانیم ما کیستیم و در اینجا چه می کنیم.
علاقه به اینکه بدانیم ما کی هستیم امری «تصادفی» چون جمع کردن تمبر نیست. جوینده ی این مطلب در بحث مهمی شرکت می کند که با پیدایش بشر بر کره ی زمین آغاز شد و هنوز ادامه دارد.این جهان ، زمین ، حیات چگونه وجود یافت؟ موضوعی است بس مهمتر و بزرگتر از اینکه چه کسی در بازی های المپیک پیشین بیش از همه مدال برد.
بهترین راه نزدیک شدن به فلسفه پرسیدن یکی چند پرسش فلسفی است:
جهان چگونه به وجود امد؟آیا در پس انچه روی می دهد اراده و مقصودی نهان است؟آیا پس از مرگ حیات است؟این مسائل را گونه می توان پاسخ داد؟و از همه مهمتر ، چگونه باید زیست؟ آدمیان در طول سال ها و سده ها این پرسش ها را کرده اند.فرهنگی وجود ندارد که نخواسته باشد بداند بشر چیست و جهن از کجا امده است.
سوالات فلسفی در اصل چندان زیاد نیستند. شماری از مهمترین انها را ما در همین گفتگو مطرح کردیم.ولی تاریخ برای هرکدام از این سوال ها جواب های متعدد پیشنهاد داده است.از این رو پرسیدن مسائل فلسفی اسنتر از پاسخ دادن انهاست.
امروز نیز هرفرد باید برای ان گونه پرسش ها پاسخ خود را بیابد. برای درک این که آیا خدایی وجود دارد یا پس از مرگ حیات هست ، نمی توان به دایره المعارف مراجعه کرد.هیچ دایره المعارفی به ما نمی گوید که چگونه باید زندگی کرد. اما بررسی اعتقادات دیگران می تواند یاری رساند که دید خود را از زندگی سر و سامان ببخشیم.
جستجوی فیلسوفان برای حقیقت بی شباهت به داستان های جنایی نیست.بعضی فکر می کنند فلان کس قاتل است،دیگران این یا آن را مسئول می دانند. پلیس گاه موفق به کشف حقیقت می شود ولی گاهی نیز با وجود ان که جواب مسئله جایی نهان است ، به اصل قضیه پی نمی برد. پس اگر هم پاسخ مطلب دشوار باش ، پاسخی احتمالا هست و پاسخ درست فقط یکی است. یا نوعی هستی پس از مزگ هست - یا نیست.
بسیاری از معماهای کهن را علم تاکنون پاسخ گفته است.روزگاری هیچکس نمی دانست پشت تاریکی ماه چه شکلی است.این را با بحث و جدل نمیشد حل کرد ، و هر کسی تصوری از ان داشت. ولی امروزه دققا می دانیم. سمت تاریکی ماه چه شکل است، و احدی دیگر به آدم های کره ماه یا اینکه ماه از پنیر است باور ندارد.
یک فیلسوف یونانی که بیش از دو هزار سال پیش می زیست. معتقد بود فلسفه در نتیجه ی شگفتی و کنجکاوی انسان پدید امد.حیات برای بشر چنان حیرت انگیز بود که پرسش های فلسفی به خودی خود مطرح شد.
درست مانند هنگامی که تردستی شعبده بازی را می نگریم. نمی دانیم این کارها را چگونه می کند پس می پرسیم : چه طور توانست از دو دستمال ابریشمی سفید خرگوشی زنده دراورد؟ شعبده باز کلاه را نشان تماشاگران می دهد، کاملا تهی است ، ولی ناگهان خرگوشی از ان بیرون می جهد. بسیاری از ادم ها به جهان با دیده ی تعجب و ناباوری همسان می نگرند.
در مورد خرگوش ف خوب می دانیم که شعبده باز به ما حقه زده است. و دلمان می خواهد بفهمیم این کار را چگونه می کند.ولی درمورد جهان موضوع کمی متفاوت است. می دانیم که جهان چشم بندی و نیرنگ نیست. چون خودمان در انیم.بخشی از آنیم. در واقع ما خود خرگوش سفیدی هستیم که از کلاه در می آید. تفاوت ما و خرگوش سفید تنها در این است که خرگوش نمی داند در ترفند شعبده باز شرکت دارد. ولی ما می دانیم در چیزی مرموز شرکت داریم و می خواهیم از ساز و کار آن سردر اوریم.
پی نوشت: شاید هم بهتر باشد کل جهان کائنات را به ان خرگوش سفید تشبیه کرد. ما که در اینجا به سر می بریم شپشک های ریزی در لابه لای موهای ان خرگوش به حساب می آییم. منتها فیلسوفان سعی دارند از این موهای نازک بالا بروند و مستقیم در چشم شعبده باز نگاه کنند.


منبع :
كد - لینک:
یادداشت های امین هاشمی

گردآونده:طه-Borna66