خرافه چيست؟ ريشه هاي اجتماعي و روانشناختي آن کدام است؟ آيا هر ايده، انديشه و رفتاري پس از مدتي به خرافه بدل مي شود. عوامل آن کدام هستند؟
به هر روي آنچه در بررسي خرافه يا خرافات داراي اهميت است، خاستگاه اجتماعي و سازوکاري است که آنها در مجموعه اجتماع و در پيوندهاي جمعي و نيز روانشناسي فردي برعهده دارند.
مساله مهم آن است که خرافات در گوشه اي از باورهاي عاميانه مردم هر کشور جاي داشته و داراي کارکردهايي است و بر پژوهشگران است که جنبه هاي منفي و مثبت و کارآمد آنها در يک فرهنگ خاص را بررسي کنند.
مطلب زير به بررسي انگيزه هاي روانشناختي و خاستگاه اجتماعي خرافات به ويژه در ايران پرداخته است. انسان ابتدايي به حکم زندگي ناگزير از آن است که نمونه هاي هستي را بشناسد و حوادث عالم را براي خود تبيين يا معني کند. از اين رو عملا و نظرا به تلا ش مي پردازد. اما چون تجربه کافي ندارد و نمي تواند با مشاهده و آزمايش بسياري از اشياي امور پيرامون خود را بشناسد به ناچار براي فرونشاندن بي تکليفي خود به خيال پناه مي برد و با تخيل ابتدايي خود هستي را تعيين مي کند و به اين طريق پاسخ هايي براي برخي از مسائل بي شمار زندگي مي يابد و موافق آنها براي تسلط بر حوادث پيرامون خود دست به فعاليت هايي مي زند.
خرافه پرستي در واقع همزمان با شروع شناخت بشر از خويش آغاز شد و انسان در صدد برآمد به مدد وسايلي به حوادث آينده وقوف يابد و از اتفاقات ناخوشايند جلوگيري به عمل آورد تا بدين گونه بر ترس هايش فائق شده به نوعي به احساس امنيت دست يابد.
مطالعات اجتماعي بر روي انسان نشان مي دهد که رفتار اجتماعي از ديد تحليلي، رفتاري خلق الساعه و انفرادي نيست که بتوان آن را به صورت پديده اي مجزا و منفک از گذشته مورد مطالعه قرار داد. بلکه بايد آن را به صورت پديده هاي به هم پيوسته اجتماعي بررسي کرد. برخورد تحليلي با رفتار اجتماعي بيانگر اين معني است که عمل اجتماعي عملي است، ساخت يافته که در طي زمان در يک نظام روابط متقابل شکل گرفته است. تولد، رشد و مرگ يک پديده اجتماعي هم پيوند با پديده هاي ديگر اجتماعي است و عملکرد يک نظام اجتماعي از دست به دست دادن هزاران پديده به دست مي آيد.
بررسي زمينه هاي اجتماعي و فرهنگي بروز خرافات نشان مي دهد که برخلا ف تصور رايج خرافات به هيچ وجه چيزي غيرطبيعي و عجيب نبوده است. بلکه با شيوه هاي بنيادين انديشيدن و احساس کردن و به طور کلي با نحوه پاسخ دهي انسان ها در برابر محيط پيوند تنگاتنگي داشته است.
برخي از خرافه ها احتمالا در گذشته، بخشي از نظام گسترده تري از انديشه ها و باورها را تشکيل مي داده اند اما در حال حاضر عناصر مجزا و منفردي هستند که از راه سنت به ما رسيده اند و هنوز هم توان خود را حفظ کرده اند. مانند خوش شانسي، بدشانسي، آينه شکستن، نعل اسب، آب پشت سر مسافر ريختن، طلسم ها و غيره. در واقع مي توان گفت قسمت اعظم خرافات جنبه فردي نداشته، بلکه از طريق اجتماعي و به عنوان ميراث اجتماعي به افراد رسيده است. اين خرافات به همان صورت حاضر و آماده معمولا مورد قبول واقع شده مي شوند. بي آنکه مشاهداتي در کار بوده باشد. بشر قبيله اي چون نمي توانسته بين قوانين طبيعي و قوانين اجتماعي که ناشي از عملکرد زندگي اجتماعي انسانهاست تفاوتي قائل شود، قوانين اجتماعي را نيز لا يتغير فرض مي کند. در نتيجه از ابزارهاي دعا و نفرين جادو و غيره براي مهار امور اجتماعي جاري سود مي برد.
در واقع مي توان چنين استنباط کرد که وقتي امکان کنترل محيط کم تر مي شود گرايش به خرافات افزايش مي يابد. بنابراين بشر قبيله اي براي راهنمايي خودش در موضوع اعتقادات به عقل اتکا نمي کند. ولي به واسطه ميل و احتياجي که به دانستن عليت وجود اشيا دارد به قلب، احساسات و قوه تصور خودش پناهنده مي شود.
به طور کلي از ديدگاه اجتماعي خرافه يک پديده روحي و اجتماعي است که از هزاران سال پيش تاکنون در ذهن بشر چنان نفوذ کرده است که طرز تفکر او را تحت تاثير سلطه خود درآورده است. به طوري که با غريزه او عجين شده است وعقل و استدلا ل هم قادر نيست که در همه موارد بر غريزه تحت تسلط خرافات پيروز شود. از اين رو فرهنگ خرافات با جهل و توجيه غيرعقلا ني از عملکردهاي بشر همراه مي گردد.
سحر و جادو نيز که در اين زمينه شکل مي گيرد در واقع اعتقاد به اين مساله است که از راهي غيرعقلا ني به کمک نيروهاي مرموز بر روابط ضروري پديده ها تاثير گذاشته شود و آنها را به نفع يا زيان جرياني به کار اندازد.
منظور از غيرعقلا ني بودن در واقع نوعي برداشت انسان ها از تدبير مسائل اجتماعي نسبت به پديده هاي طبيعي است که براساس منطق و محاسبات و دريافت واقعي روابط پديده هاي قابل پيش بيني بنا نشده و در نتيجه قانون مند تجربه پذير و قابل اصلا ح نيست.
در چنين جامعه اي مناسبات اجتماعي معمولا براساس مشيت نيرويي غيرقابل محاسبه شکل مي گيرد. به دليل همين نگرش نجوم و خرافات بسيار گسترده مي شود و شکل ساختاري به خود مي گيرد. پر واضح است که کاربرد اجتماعي آن نيز اين است که رنج فکر کردن و شکل تحليل عقلا ني در امور روزمره را از دوش انسان بر دارد.
هنگامي که عقل و خرد نيز به خواب خرگوشي رفت و شومي جهل دامان آدمي را گرفت، ديو و غول و موجودات عجيب و غريب زاده مي شوند و در خانه وجود آدمي جاي مي گيرند.
اين چنين انديشيدني بي گمان يک عمل نادانسته رواني است که چون آدمي از درمان دردها عاجز مي ماند به تسلي خود مي پردازد و گذران بودن همه چيز را دستاويز تسکين خويش مي سازد که «اين نيز بگذرد» در چنين شرايطي انسان ها در هر امري فقط به وضع آني آن توجه مي کنند و آينده را به دست حادثه مي سپارند. با هرچه پيش آيد مي سازند و به آنچه مي گذرد نمي انديشند. به همين جهت خرافه پرستي که البته در دوره هاي مختلف تاريخي در ايران کم و بيش رواج داشته است در ادوار سياه اجتماعي و سياسي از جمله دوره غلبه اقوام (بيگانه) وقتي جامعه دست خوش اضطراب، درماندگي و نوميدي بوده و راهي براي گريز يا بهروزي نمي يافته شدت مي گرفته است.
خطر خرافه گرايي اين است که موجب بي اختياري انسان مي شود. چرا که يک انسان سنتي هميشه خود را به تقدير وابسته مي داند و گمان مي کند که سرنوشت انسان از پيش طراحي شده است. در اين خصوص «ريچارد هوگارت» مي گويد دنياي تجربه بسياري از انسان ها با مقام جزئيات آن تابع نقشه مشخصي است. برخي افراد با وجود آن که به خرافات مي خندند و خود را از داشتن چنين عقايدي مبري مي دانند. به طور کلي به راهي مي روند که در همان نقشه مشخص شده است. آنان همان ترجيح بندهاي سابق را تکرار مي کنند و همان ممنوعيت ها و رخصت ها را همچنان پاک مي دارند. بررسي زمينه هاي روانشناختي خرافات، رفتار انسان هميشه انسان ها را در تعجب فرو برده است. گاه خود ما نيز از داشتن برخي تمايلا ت يا برخي افکار و اعتقادت يا حتي استفاده از يک کلمه نابه جا به جاي يک کلمه مناسب در تعجب فرو مي رويم.
بخش عظيمي از قلمرو فرهنگ عامه اختصاص به اعتقادات و باورها دارد که برخي از آنها جنبه منطقه اي و برخي ديگر جنبه ملي يا بين المللي دارد. به عنوان مثال سرعت تغييرناپذير، سرنوشت، ذات، بدشانسي، چشم زخم، نحوست عدد سيزده و غيره عقايدي هستند که در سطح گسترده اي در اغلب جوامع بشري حضور دارند. در واقع آراي شکل گرفته اي هستند که نسل به نسل منتقل شده اند و در معبر زمان و مکان تغيير يافته، دچار حذف و اضافاتي شده اند. افراد معمولا به يک نسبت به همه آنها معتقد نيستند اين اعتقادات از وابستگي کامل تا بي اعتقادي کامل به انديشه ها متغير است. برخي آنان را خرافه مي دانند و برخي ديگر سخت بدان پايبندند.
مطالعات روانشناختي خرافات نشان مي دهد که معمولا در مواقع حساس و لحظه هايي که عدم اعتماد و اطمينان به آينده وجود دارد خرافات زاده مي شود و رويارويي با مسائلي همچون تولد، مرگ، مرض، قحطي و فقر و حوادث طبيعي شايدهايي از اين قبيل که هميشه براي بشر منبع اضطراب بودند و احساس شکست و ترس و خشم به دنبال داشته اند و چون هيچ کدام از اين ها را آدميزاد نمي توانسته از راه علم و منطق توجيه کند به خرافات و اعتقادات رو آورده است تا از اضطراب و تشويش دروني رها شده تسکين خاطر پيدا کنند.
همان طور که «ديويد هيرم» مدت ها پيش بيان کرده تمايل به خرافات را هرگز نمي توان از بين برد چون نکته متناقض اين جاست که خرافات بخش جدايي ناپذير آن دسته از سازوکارهاي سازگاري انسان است که بدون آن ها آدمي قادر به ادامه حيات نيست. خرافات ممکن است اين نقش مثبت را نيز داشته باشد که لا اقل نوعي احساس تسلط در شخص بيافريند. اين احساس تسلط هر چند خيالي باشد باز هم ممکن است واقعا کمک کند که يکپارچگي شخصيت فرد حفظ شود.
از طرفي هر گاه خرافات يکي از هنجارهاي اجتماعي را که براي گروهي از آدميان سودمند است تاکيد کند ارزشي مثبتي از لحاظ ادامه حيات پيدا خواهد کرد و به عبارتي تقويت مي شود و سرعت اشاعه آن دو چندان مي گردد.
در اين خصوص پاره اي از صاحبنظران و دانشمندان علوم اجتماعي نظريات مختلفي ارائه کرده اند که هر کدام از منظري خاص به پديده خرافات نگريسته و سعي در تبيين علي آن نموده اند. به عنوان مثال مطابق نظريه يادگيري اجتماعي علت رفتارها و انديشه هاي خرافي فرهنگ حاکم بر جامعه است که با نفوذ اثر بر فرد نسل ها را متاثر مي سازد. بدين ترتيب برخي خصايص فرهنگي و عادات اجتماعي به عنوان متغيرهاي محيطي که رنگ و بوي خرافي دارند. افکار و انديشه ها و تصورات خرافي را در فرد ايجاد مي کنند و فرد بعدا به عنوان يک عامل مثبت خرافه در محيط بر افراد اثر مي گذارند.
نظريه همرنگي اجتماعي ريشه خرافات را در اعمال فشارهايي مي داند که از جانب گروه يا اجتماع به فرد يا اشخاص وارد ميآيد و افراد خود را ملزم مي دانند تا در رفتار و عقايد خود تغييراتي ايجاد کنند و خود را با جمع همرنگ سازند.
«اسکينر» که اساس نظريه خود را بر اهل تقويت رفتار بنا نهاده است اذعان مي دارد که هر گاه بين ياس و ظهور يک تقويت کننده پيوندي تصادفي وجود داشته باشد رفتار حاصل را رفتار خرافي مي ناميم.
«اپنحايم» براساس تقسيم بندي هاي انجام شده بر روي سطوح مختلف شخصيت انسان اظهار مي دارد که سطح اول شخصيت انسان رفتار است که سطحي قابل مشاهده و سنجشي براي شخصيت انسان محسوب مي شود.
سطح دوم نظرات يا نيات انسان است که مي تواند به عنوان موثرترين پيشگويي کننده رفتار انسان محسوب شود. سطح دوم نگرش ها هستند که از احساسات مثبت نسبت به به يک شي» يا موضوع شروع و به بي تفاوتي و احساسات منفي ختم مي شود و در واقع نوعي حالت آمادگي براي عمل يا عکس العمل در قبال محرکي خاص هستند. سطح چهارم ارزش ها هستند که در شخصيت انسان از نگرش ها به مراتب دروني تر، عميق تر و با دوام تراند. تغييرات آنها در شخصيت کمتر و ديرتر صورت مي گيرد و باورهاي کاملا محکم و دروني شده اي است که مبتني بر يک سلسله ارزش ها و واقعيات است مطابق اين نظريه اعتقاد يا باورزماني حاصل مي شود که فرد به طور مکرر يک حادثه يا پديده را عينا تجربه مي کند که در اين صورت تکرار اين تجربه منتهي به اعتقاد به آن پديده مي شود.
علا وه بر نظريات ياد شده که از سوي دانشمندان مختلف علوم اجتماعي و روان شناسي در قالب مکاتب متعدد ابراز شده است نظريه هاي ديگري وجود دارند که به طور غير مستقيم به موضوع خرافات پرداخته اند و در واقع رفتارها،کنش ها و واکنش هاي انسان را توجيه و تبيين نموده اند يکي از آنها نظريه فرافکني است مقصود از فرافکني آن است که انگيزه هاي خود را از خويش بيرون اندازيم و آن را به ديگري نسبت دهيم اين واکنش جبراني و دفاعي انسان است که مي خواهد اضطراب را از خود دور سازد و به طور ناهشيار عزت نفس خود را حفظ کند. به طور طبيعي افراد با احساس مشکلا ت به ويژه مشکلا تي که حد و مرزهايش نامعلوم است دچار ترس مي شوند و براي رفع اين ترس ها به هر وسيله اي متوسل مي شوند و هر تجربه اي را امتحان مي کنند اين دسته از افراد معمولا با ندانم کاري موجبات شکست خود و بروز مشکلا ت را فراهم ميآورند اما براي فرار از مسووليت گناه آن را به گردن چيزهاي ديگر مي اندازند کلماتي چون «چرخ کج مدار» «ملک کجرفتار»، «اي بخشکي شانس»، «بختم بسته شده» و بختم برگشته که مرتب در زبان برخي افراد مي چرخد در واقع علت شکست ها و ناکامي هاي افراد قلمداد مي شود در حالي که اين افراد هيچ گاه به فکر يافتن علت اصلي و جبران شکست خود نيستند. در روايات اسلا مي نيز مردم به شدت از رجوع به منجمين و اعتنا به اوضاع کواکب و موثر دانستن آنها در سرنوشت و حوادث روي زمين نهي شده اند چنان که امام علي (ع) در نهج البلا غه مي فرمايد: «المنجم کالکاهن و الکاهن کالسا مدحرو الساحر کالکافر و الکافر في النار» يکي ديگر از موارد شايع که ريشه در اعماق وجود بسياري از مردمان دارد تفال «فال خوب زدن» و تطير «فال بد زدن» است اصولا مواردي که به فال بد گرفته مي شوند في نفسه اثري ندارند اما همين چيزي که به فال بد گرفته مي شود در اثر همين تلقين روحيه انسان را سست کرده تاثير ناخودآگاه خود را مي گذارد در حقيقت اين تلقين روحي فال «خوب و بد» است که موجب تاثير آن مي شود به عنوان مثال ممکن است کساني که به نحوست روز سيزده فروردين معتقدند اگر روز سيزده بيرون بروند و در اثر داشتن چنين اعتقادي تصادفا اتفاقي براي آنان بيفتد سريعا آن را به نحوست عدد سيزده مرتبط دانسته بر باور خود معتقدتر مي شوند.
امام صادق (ع) در اين خصوص مي فرمايد: تطير و فال بد زدن چيزي است که سخت بگيري بر تو سخت مي گيرد و اگر آسان بگيري بر تو آسان مي گيرد واگر اعتنا نکني مي بيني که چيزي نيست.
فال نيک و بد گرچه اثر طبيعي ندارند اما اثر رواني مي توانند داشته باشند فال نيک غالبا مايه اميدواري ولي فال بد موجب ياس و نااميدي است.

برگرفته از :


كد - لینک:
روزنامه مردم سالاری - صفحه اول

گردآونده:طه-Borna66