ريشسفيد در برابر مادر مهربان
1-9- در برابر ريشسفيد، مادر بسيار انسانيتر و مهربانتر قرار داشت كه فرزندان را پناه و پند ميداد. مادر بود كه فرزندان را چنان ميپروراند كه از ريش سفيد بترسند و از او پيروي كنند. مادر در گوشه و كنار در گوش فرزندان خود ميخواند و ميآموخت. روانكاري فرويد و يونگ براي روشن ساختن اينكه ترس از پدر و مهر مادر هنوز براي سازگار ساختن انديشهي آدمي با نيازمنديهاي اجتماعي چه نقش مهمي بر عهده دارد بسيار سودمند بوده است. بررسي پر كوشش آنان در خوابها و تصورات كودكي و جواني بسيار به كار فهم آنچه در روان مردم نخستين ميگذشته، سودمند افتاده است. روان آن مردم آنچنان بود كه انتظار ميرود. يعني روان يك كودك نيرومند. وي جهان را وابسته به بزرگ خانواده ميپنداشت. ترس او از تقصيرهايي كه از او در قبال ريشسفيد سرزده بود با ترس از جانوران خطرناك پيرامونش در آميخت. حتي در شيرخوارگاههاي امروزي نام «دده» را گاهي بر خرس اطلاق ميكنند. يك ريشسفيد متعالي شده كه به صورت خدا نيز در ميآيد به آساني ميتوانست صورت جانوران به خود بگيرد.
با اين حال خدايان ماده، مهربانتر و حيله كارتر بودند. ايشان ياري و پشتيباني ميكردند و نياز ميدادند و تسلي ميبخشيدند. با اين همه در آنها چيزي بود رازناكتر از وحشيگري آشكار ريشسفيد كه خود رازي بزرگ بود. پس زنان نيز زمينهي ترس از مردان نخستين را داشتند. خدايان ماده ترسناك بودند، زيراكه ايشان با رازها و و پنهانيها سروكار داشتند.
آغاز پيدايش سعد و نحس
1-10- شايد يك انديشهي بسيار اساسي كه در مغز آدميان از همان نخست در نتيجهي شيوع و واگيري راز گونهي بيماريهاي مسري پيدا شد همانا انديشهي ناپاكي و ملعنت بود. از آنجا نيز فكر پرهيز از بعضي جاها و به ويژه پرهيز از كساني ريشه گرفت. از اينجا يك مجموعهي ديگر تابوها نيز ريشه ميگرفت. پس آدميان از همان آغازِ پديد آمدنِ انديشه، شايد نسبت به بعضي جاها و چيزها احساس سعد و نحس داشتند. جانوراني كه از تله ميترسند چنين احساسي دارند. ببر چه بسا كه از راهي كه هميشه در جنگل ميرفته با ديدن چند تار نخ پنبه، دست بر دارد. كودكان آدمي نيز مانند نوزادان جانوران ديگر از چيزهاي مختلف به آساني با اشارهي پرستاران و بزرگان هراس پيدا ميكنند. از اينجا نيز يك مجموعهي انديشههاي ديگر (انديشههاي رميدگي و پرهيز كه تقريباً در هر كس پديد ميآيد) ريشه گرفت تا زبان و سخن گفتن رو به كمال گذارد. شايد بر پايهي اين گونه احساسات رشد كرده و تنظيم شده، آدميان به هنگام سخن گفتن با يكديگر ترس را در يكديگر نيرو ميدهند و يك سنت همگاني از تابوها و چيزهاي دست نزدني و ناپاك ميسازند. با انديشهي ناپاكي، انديشههايي از ناپاكي زدودهشدن و دورساختن ملعنت، پديدار ميشود. رهايي از ناپاكي بايد با راهنمايي و رهبري و ياري پيرمردي يا پيرزني بخرد باشد. در چنين كوششي، ريشهي نخستين دستگاه كاهنان و ساحران پديدار شد. براي راندن ملعنت، بايد كارهاي شايسته و بزرگي كرد... آيا كاري بزرگتر و شايستهتر از كشتن يعني خون ريختن وجود دارد؟
سخن گفتن، از ابتداء مكملي نيرومند شد براي آموزش تقليدي و آموزشي كه پدران و مادران بيزبان، بازدن كشيده و مشت ميدادند. مادران به فرزندان خود ميگفتند يا ايشان را مسخره ميكردند. هر چه زبان رو به كمال رفت مردم بيشتر دريافتند كه تجربياتي دارند و معتقداتي كه به ايشان نيرو ميدهد. ايشان اين چيزها را نهان ميساختند.
مناهي، همواره بوده است
1-11- در آدميان دو گونه گرايش هست يكي راز داري محيلانه و ديگري (كه شايد بعدها پديدار شده باشد) آن است كه چيزهايي بگوييم كه ديگران را به شگفتي آورد و در ايشان اثر گذارد. بسياري از مردم رازها ميسازند براي آنكه آنهار را فاش كنند. اين رازها را پير مردان به جوانان ميگفتند. جواناني كه به حكم جواني، كساني اثرپذيرتر و درستكارتر و مقلدتر بودند. از اينها گذشته يك اصل آموزشي ديگر در آدميان هست و آن اينكه بيشتر مردم دوست دارند به ديگران بگويند «نشايد» و ايشان را از كاري كه ميخواهند بكنند باز دارند. چيزهاي نهي شدهي فراوان چه براي پسران و چه براي دختران و چه زنان از آغاز تاريخ بشر در ميان بوده است و خوي بشري آن را همگاني ساخته است.
قرباني كردن؛ ميراند و ميربايد
1-12- قرباني كردن ريشهاي دو گانه داشته است: يكي بر سر لطف آوردن ريشسفيد، ديگري گرايش به انجام كاري بزرگ. قرباني بيشتر شايد براي اثر جادويي آن انجام گرفته است تا براي جلب لطف و آرامش. قرباني چيزي را ميراند و دور ميكرد و چيزي را هم تأييد ميكرد و چون خاصيتي داشت آن را اندكاندك، راهي براي دلجويي روان ريشسفيدي كه اكنون خداي قبيله شده بود پنداشتند.