مهره های سوخته در تاریخ زیادند؛ راه های رفته و به ثمر نرسیده نیز بسیارند.در این راستا افراد خوب و بد بسیاری بوده اند که هر کدام رد پایی از خود در تاریخ به جا گذاشته اند.البته این مساله موجب خلق لکه های ننگینی در تاریخ شده است.داستان زندگانی لنین و انقلاب اكتبر یكی از این راه هاست، عظیم ترین انشعابی كه سر راه تاریخ مدرن باز شد، میلیون ها عالم و عامی را سمت خود كشید و اما به هر حال مراد كه حاصل نشد هیچ، خروارها خرابی هم بر جای ماند.
17 سال پیش در روز 21 دسامبر سال 1991 میلادی نمایندگان 11 جمهوری شوروی در شهر آلماآتی در قزاقستان مرگ اتحاد جماهیر شوروی راقبل از این كه 70 ساله شود ، اعلام كردند.اتحاد جماهیر شوروی 69 سال پیش از این تاریخ در روز 30 دسامبر سال 1922 میلادی متولد شده بود.
با مرگ شوروی ، جامعه كشورهای مستقل مشترك المنافع جایگزین آن شد. تنها 3 جمهوری بالت «لیتوانی ، لتونی و استونی» و جمهوری گرجستان حاضر نشدند به این جامعه تازه حیات یافته بپیوندند.
با این حال ، با گذشت چند سال سایر جمهوری ها از جامعه كشورهای مستقل مشترك المنافع خود را كنار كشیدند تا بتوانند با استقلال كامل به حیات خود ادامه دهند.
ده سال پیش از این تاریخ ، اتحاد جماهیر شوروی هنوز لرزه به پیكر جهان می انداخت. ارتش سرخ در افغانستان می جنگید و لئونید برژنف آخرین «تزار سرخ» موشك های هسته ای اش را به سوی اروپای غربی نشانه گرفته بود.در واشنگتن، رونالد ریگان ، رئیس جمهور ایالات متحده یك مسابقه تسلیحاتی موسوم به «جنگ ستارگان» برگرفته از نام یك فیلم مشهور را آغاز كرده بود. حكومت شوروی قربانی یك اقتصاد از پای درآمده، قادر نبود رقیبش را در این زمینه دنبال كند.ارتش این كشور در افغانستان به دام افتاده بود. انتخاب یك پاپ لهستانی در واتیكان موجب بروز بحران سیاسی در لهستان شده بود و كارگران لهستانی حكومت كمونیستی ورشو را به چالش خوانده بودند.شوروی ناگزیر می شود به دلیل وجود این نقاط ضعف امتیازات متوالی به ایالات متحده بدهد.
در روز 13 مارس سال 1985 میلادی ، پس از مرگ برژنف و 2 جانشینش كه عمری كوتاه به عنوان رهبر شوروی داشتند ، میخائیل گورباچف 54 ساله رهبر شوروی می شود.
انقلابی که بدون خشونت و تشنجات سیاسی باشد، دست نیافتنی است


او تلاش می كند با مدرنیزه كردن اقتصاد و نهادهای شوروی از سقوط این ابرقدرت جهان جلوگیری كند.
فاجعه نیروگاه هسته ای چرنوبیل در روز 26 آوریل سال 1986 میلادی و ماجرای فرود حیرت آور یك هواپیمای كوچك به خلبانی یك جوان آلمانی در میدان سرخ مسكو در روز 28 مه سال 1987میلادی،علی رغم دفاع ضدهوایی رعب آور شوروی، نشانه های واضحی از زوال امپراتوری سرخ بودند.
موج انقلاب از جمهوری كوچك شوروی لیتوانی آغاز می شود. مجلس این جمهوری در روز 11 مارس سال 1990 میلادی به طور یكجانبه استقلال لیتوانی از اتحاد جماهیر شوروی را اعلام می كند.
در حالی جهان نفس را در سینه حبس كرده بود، میخائیل گورباچف در عین حال كه تنش ها را مهار می كرد به اصلاحات ادامه می داد.در ژانویه سال 1991 میلادی ، ارتش شوروی وارد لیتوانی می شود. نیروهای شوروی در شهر ویلنیوس پایتخت لیتوانی تلاش می كنند ایستگاه تلویزیون را اشغال كنند اما مردم لیتوانی مقاومت می كنند.

در روز 19 اوت سال 1991 میلادی ، هنگامی كه گورباچف در سواحل كریمه بود كمونیست های محافظه كار با یك كودتا تلاش می كنند گورباچف را از قدرت ساقط كنند. گورباچف دیگر قادر به جلوگیری از روند تحولات نبود و قدرت واقعی به دست بوریس یلتسین می افتد. به این ترتیب ، در روز 21 دسامبر سال 1991 میلادی نمایندگان 11 جمهوری شوروی در شهر آلماآتی در قزاقستان مرگ اتحاد جماهیر شوروی را قبل از این كه 70 ساله شود، اعلام می كنند.
پس از مرگ شوروی ، فقط باید میراث لنین محو می شدند كه این كار در جریان چند ماه بعد انجام می شود. در شهر لنینگراد، پایتخت سابق تزارهای روسیه ، مردم در یك همه پرسی خواهان تغییر نام شهر می شوند.لنینگراد بار دیگر نام اصلی خود «سنت - پترزبورگ» كه ریشه آلمانی داشت را بازمی یابد!.اما قصه زندگانی لنین در نوع خود جالب توجه است.اینکه لنین در جستحوی چه چیز بود و توانست چه اقداماتی را انجام دهد.
قصه زندگانی لنین اینطور نشان می دهد که وی فراز و نشیب هایی را در زندگی خانوادگی خویش سپری کرده که تاثیر بسیاری در شخصیت وی داشته است.گفته شده که لنین پس از مرگ برادرش به مذهب بی اعتقاد شد و در پی نوعی انتقام برآمد و تصمیم گرفت برای نجات کشور در جستجوی راهی باشد. بنابراین همه ی تلاش خود را کرد تا بتواند در رشته ی حقوق در سن پترزبورگ تحصیل کند. او قصد داشت وکیل مدافع شود و برای خواهرش و دیگران توضیح می داد که تغییر کشور از راه قانونی آن امکان پذیر است. در این دوره او معتقد بود که این حقوقدانان هستند که آینده ی کشور را در دست دارند، خلاف نظری که در سالهای بعد، مطرح می کند. تمام فکر و ذکر او انقلاب بود. البته انقلابی با رهبری خودش، چرا که او خود را آگاه تر از سایرین نسبت به وضعیت می دانست. او به نظریات دیگران کمتر بها می داد و غالباًً نظرات آنها را رد می کرد. خیلی زود همکارانش شخصیت مستبد و خودکامه ی او را شناختند. اولیانف راه های خشونت آمیز را می پسندید و می گفت انقلابی که بدون خشونت و تشنجات سیاسی باشد، دست نیافتنی است. "می شود اخلاق را فدای انقلاب کرد اما نمی توان انقلاب را فدای اخلاق کرد."

لنین در نهایت توانست رهبری پرولتاریا را به دست بگیرد. با آغاز رهبری لنین او غالباً بدون مشورت با دیگران و راساً وارد عمل می شد. او تمام مخالفین خود را به سادگی کنار می گذاشت. تفاوت اساسی او را با دیگر دیکتاتورها در این می دانند که در عین خود پسندی به رفاقت و برادری تظاهر می کرد.اما در نهایت آنچه رخ داد این بود که انقلاب لنین بعدها چنان سیمای منفوری یافت كه هرگز از خاطره ها زدوده نشد. حكومتی كه او ساخت به احدی مجال مخالفت نداد، آزادی بیان را یكسره فسخ كرد و خیل عظیمی از مردم روس را به صرف همراهی نكردن با سیاست هایش اگر نكشت، از موطن شان راند. استالین، نایب بر حقش، این سیر را تا نهایت پیش برد و مخوف ترین دستگاه پلیسی و تفتیش عقاید را علم كرد، تا نوه های خردسال انقلاب در برابر جای خالی مجسمه به زیر كشیده لنین به صف شوند و از دست پیرمردهای آمریكایی (همان امپریالیسم سابق) شكلات صدقه بگیرند. به هر حال می توان اینطور بیان کرد که لنین رسم و راه اقسام فریبكاری های سیاسی، رسیدن به هدف به هر وسیله و تحقیر آزادی بیان و انتقاد را یاد داده بود تا به هر قیمت كه شده به هدف، دیكتاتوری پرولتاریا، دست یابد. لنینیسم كه بعد از او دستورالعمل اخلافش شد، به همین روش ها و ایده هایی نظر داشت كه با لنین متحقق شد.
گردآوری:فاطمه ناظم زاده/گروه جامعه و سیاست