آیا ایران دوباره تاریخ را می‌سازد؟ این پرسش لاجرم گریبانگیر همه آنهایی است که به سیاستِ امروز می‌اندیشند. همه آنها که در جستجوی دمیدن روحی به این شهر سیلی‌خورده‌اند. همه آنها که روزها را در خیابان سپری می‌کنند. شب‌ها را در پشت‌بام. و نیمه‌شب‌ها را در رویا با بیم‌ها و امید‌ها، خوف‌ها و رجاها. بیم از آینده و امید به آینده.
آیا ایران دوباره تاریخ را می‌سازد؟ به‌گونه‌ای دیگر: آیا تاریخ دوباره تکرار می‌شود؟ همه آنها که روزنامه‌های این روزها را ورق می‌زنند و اخبار را دنبال می‌کنند. نه، حتی آنها که دنبال هم نمی‌کنند. خطی‌های هفت‌تیر- نوبنیاد که از صبح تا شب «صیاد» و «مدرس» را بالا و پایین می‌کنند. کارمندان دولتی که تا می‌خواهند حرفی بزنند چهار طرف خود را می‌پایند مبادا کسی صدایشان را بشنود. همسایه دو کوچه آن‌طرف‌تر که سلام و علیک مختصری هم بیشتر ندارد. زن کهنسالی که در راهپیمایی می‌گوید: «‌ما برای شماها آمده‌ایم». دریانی محل که انتظار دارد هر روز بیانیه‌ها و اخبار جدیدی را برایش بیاوری. و ناشناسی که صرفاً از روی حدس و گمان می‌پرسد:‌ «‌امروز قرار کجاست؟»، همه و همه، لااقل برای لحظه‌ای هم که شده این فکر از خاطرشان گذشته که: می‌شود؟ یعنی ممکن است اتفاق بیفتد؟
آیا دوباره ایران تاریخ را رقم می‌زند؟ فکر کردن به این پرسش مستلزم در نظرآوردن همه رنج‌ها و فلاکت‌ها، همه شورها و شوق‌ها، همه آمال و آرزوها، همه سرکوب‌ها و تهمت‌ها، همه تیرگی‌ها و تاریکی‌ها و همه روزنه‌ها و روشنایی‌های وضعیت است. وضعیتی که توامان امید می‌دهد و می‌هراساند. بنابراین باید عجله کرد اما صبور بود. باید ذوق‌زده شد اما تحمل داشت.
1- بیست و ششم دی‌ماه 1357 محمد‌رضا پهلوی سوار هواپیمای تهران- مصر شد. مردم امیدوار بودند که شاه رفت. رژیم شاهنشاهی را نیز با خود بُرد. سی سال بعد همان مردم، افزون بر نسلی جدید، در خیابان‌های تهران هنوز هم شعار می‌دهند و " الله‌اکبر" می‌گویند و کشته می‌شوند. شنبه 30 خرداد 1388، ساعت 4:30 بعدازظهر مرد کهنسالی با لهجه غلیظ آذری از کنار جمعیت در خیابانِ سراسر گزمه‌پوشِ آزادی رد می‌شود: «پنجاه سال از خدا عمر گرفتیم، یه رژیمو ور انداختیم، لازم باشه . . .». انقلابیونی که روزگاری شاه را به زیر کشیده بودند حالا با نیروی انقلاب به جنگ انقلاب آمده‌اند. با شعار "الله‌اکبر". چه اتفاقی افتاده است؟ چگونه مردمی که تنها هم و غم‌شان در گذران زندگی و یافتن آب‌باریکه‌ای برای بقاء خلاصه می‌شد، یک‌شبه، دقیقاً یک‌شبه، سیاسی شدند؟ درست به مدد احیای نیروی انقلاب، به‌واسطه احیای خاطره بهمن 57،‌ آن‌هم نه به ضرب و زور پخش سرودهای کهنه در دهه فجر از صدا و سیمای ضرغامی، بلکه از طریق فتح خیابان‌ها. همچنان‌که حکومت علاقه مفرطی به استفاده از روش‌های اوایل قرن بیستمی - از قبیل سرکوب شدید و ضرب و جرح، ‌دستگیری بی‌حدو‌حصر فعالان سیاسی، کشتار افراد بی‌گناه، قطع هرگونه ارتباط و . . . - دارد، مردم نیز روش‌های سی‌سال پیش را ترجیح می‌دهند؛ اعلامیه، بیانیه، الله‌اکبر، پچ‌پچ تاکسی‌ها، اعتصاب.
2- چهارم ژوئن 1989 تانک‌های چینی وارد میدان تیان‌آنمن پکن شدند و با درهم شکستن جنبش دانشجویی گسترده‌ای که بیش از یک ماه از آغازش می‌گذشت و با کشتن صدها دانشجو، آرامش و نظم مورد علاقه دولتمردان را به کشور بازگرداندند. جنبش خوابید، حدود 2000 نفر به خاک و خون کشیده شدند، اما یک عکس بیست‌سال دست به دست در سراسر جهان گشت. در حافظه تاریخ ثبت شد. تعداد دانشجویان حاضر در تیان آن‌من چقدر بود؟ در مقایسه با جمعیت چین، نه چندان زیاد. همان یک شاتر دوربین کافی بود تا همه خبردار شوند در شهر چه خبر است. دولت چین با مشاهده سرایت جنبش به اقشار مختلف مردم در پکن دست به فاجعه‌ای باورنکردنی زد. همه معترضان را نیست و نابود کرد. صدای مخالفان در نطفه خفه شد. دولت چین به واسطه اصلاحات اقتصادی وسیعِ پس از آن قسِر در رفت. اما با آن عکس مشهور هیچ کاری نتوانست بکند؛ جوانی مقابل لوله تانک. "تن"ی بی‌دفاع در برابر آتش گشوده شده. آیا در تهران تیان آنمن دیگری در راه است؟ هم آری و هم نه. تیان آنمن پیش‌بینی‌ناپذیر است، با برنامه‌ریزی بدان نمی‌رسند. اتفاق می‌افتد.
3- جنبش‌های توده‌ای به‌ندرت موجب سرنگونی یک رژیم می‌شوند. اما خبر از چیزی می‌دهند: فقدان مشروعیت. قرار نیست کسی با کارناوال راه انداختن انقلاب کند اما انقلاب‌ها از کارناوالی توده‌ای آغاز می‌شوند. جمعیتی که همه کار و زندگی‌اش می‌شود مترکردن خیابان‌های شهر، بگیریم تهران، نه با زبان بی‌زبانی که آشکارا و بی‌پرده، مشروعیت رژیم را به چالش می‌کشد. لنین بود که می‌گفت رایی که مردم با پای خود می‌دهند بس موثرتر از رایی است که به صندوق انتخابات می‌اندازند. در اروپای شرقی جنبش مردمی به رژیم‌های حاکم، که پیش از این به دلیل عدم کمک شوروی دچار دلسردی شده بودند، قبولاند که کارشان به پایان رسیده است. مهم نیست میزان مشارکت در انتخابات 85 درصد اعلام شود یا حتی بیش‌تر. چهار ماه قبل از فروپاشی جمهوری دموکراتیک آلمان هم آرای حزب حاکم در انتخابات محلی این کشور 85/98 درصد بود. مردم بی‌پناهی که تن‌های خود را مقابل یورش بی‌امان باطوم و گلوله قرار می‌دهند، هر قدر هم کم باشند، آمار و ارقام و درصدها را به لرزه می‌اندازند. "تن‌ها" و "بدن‌ها"ی عریان در خیابان نشانه‌ای است از اینکه حاکمان یا مشروعیت خود را از دست داده‌اند، یا هرگز، و از اساس، مشروعیتی نداشته‌اند. با این‌همه صِرف فقدان مشروعیت موجب سرنگونی یک رژیم نمی‌شود. همچنان یک جای کار می‌لنگد. چیزی بیش از به‌رخ‌کشیدن آن در کف خیابان‌ها لازم است. آنچه توده‌های مردم را در سال 57 به حرکت واداشت اعتراض سیاسی مخالفان رژیم بود، اما آنچه باعث شد تا این مبارزات به انقلاب تبدیل شود آمادگی میلیون‌ها نفر برای پیوستن به این مبارزه بود. جنبش میلیونی یک‌شبه اتفاق نمی‌افتد اما یک شب کافی است برای آغاز آن. یک "الله‌اکبر". یک دست خونین رو به آسمان. یک "بدن" سیاسی. کاتالیزور چنین حرکتی می‌تواند و باید شکافی در بالا باشد؛ اختلافی در الیت حاکم، یا حتی فراخوانی سیاسی از یک نفر داخل خود سیستم. مع‌الوصف توده‌های مردم از این فراخوان فراتر می‌روند. به آن بسنده نمی‌کنند و به کمتر از آن رضایت نمی‌دهند. منطق آن چنین است: «حالا که می‌توانیم چرا بیش‌تر نخواهیم؟ حالا که پاهای‌مان سرنوشت را رقم می‌زند چرا به کم قانع شویم؟» سیاستِ پاها می‌تواند سرکوب شود، حتی شاید با قهر و زور اسلحه متوقف شود، اما خاموش نمی‌شود. دیر یا زود سر باز می‌کند. ارتشی‌ها و پلیس هم ارتشی و پلیس به دنیا نیامده‌اند. ارتشی شده‌اند، نظامی گشته‌اند. غریب نیست تصور روزی که لباس نظامی بدر کنند و جامه مردمان عادی بر تن. همچنان‌که جنبش مردمی در خیابان‌ها به واسطه حکومت نظامی قفل می‌کند، شکاف درون الیت حاکم نیز به نقطه‌ای می‌رسد که قفل می‌کند. قفل‌ها برای همیشه بسته نمی‌مانند. جایی باید که از هم گسسته شوند. زیادی خو‌ش‌بینانه است. نه؟
4- سال‌های دور در مدارس آموخته‌ایم که ترجمه "الله‌اکبر" به "خدا بزرگ است" کافی نیست، بلکه باید گفت "خدا بزرگ‌تر است"، بزرگ‌تر از هر آنچه تصور و توصیف شود، بزرگ‌تر از هر مفهومی از خدا، بزرگ‌تر از هر شناختی از خدا. خدا بزرگ‌تر از هر بزرگی است. بزرگ‌ترین است. در ایران خدا بزرگ‌تر از حکومت است. حالا که طرف مقابل تحت لوای "خدا" و "شریعت" به توجیه خشونت نشسته است، چاره‌ای نیست جز مقابله به مثل؛ ترجمه تحت‌اللفظی "الله‌اکبر" و تکرار فرم از‌دست‌رفته‌ی آن؛ رهانیدن آن از دستِ تکبیر‌های خطبه‌ نماز جمعه و برکشیدن آن به پشت‌بام‌ها. هنوز هم سویه‌های رهایی‌بخشی در اسلام هست که می‌توان بر آن انگشت نهاد، تاکید گذاشت،‌ برجسته کرد و آن را از پسله‌های طالبانیسم رهانید. به سبک پدران و پدربزرگ‌های‌مان: خدا بزرگ است، بزرگ‌تر از هر نیروی قهریه، بزرگ‌تر از هر خشونت و زوری، بزرگ‌تر از هر حکومتی، بزرگ‌تر از هر قدرتی، بزرگ‌تر از هر شاه و سلطنتی، بزرگ‌تر از هر ولایتی. و خدا با ماست . . . چرا که نه.