ترازوی هزارکفه 4
نوشته : پرویز رجبی
^من كریستف كلمب را مخترع میدانم. چون او، در قلمرو صنعت بهرهكشی و غارت و تصاحب هست و نیست اموال منقول و غیر منقول دیگران، پیشگام ساخت «ماشین مدنیت خُردكنی» است و به جا خواهد بود كه او را مخترع بخوانیم. سرخپوستان به معنای واقعی و علمی كلمه به صورت مواد خام به مصرف ماشین «مدنیت خُردكنی» رسیدند. از همین ماشین میخواستند برای مصرفكردن سیاهان نیز استفاده كنند، اما ظاهراً این ماشین نیاز به اندكی دستكاری در چرخدندهها داشت، كه به هنگام نیاز برای این كار مخترعی كارآمد برنخاست! البته دانشمندان كوكلِس كْلان به موفقیتهای چشمگیری دست یافتند و بسیاری از نقصهای ماشین «مدنیت خُردكنی» یا «آدم خُردكنی» را مشعل به دست از میان برداشتند.
^در جهان نو و مدنیت نو، شگردهای برخورد با مدنیتها هم تاریخ مصرف دارند و اتفاقاً در رعایت این تاریخ مصرف دقت زیادی به عمل میآید، تا شگردسازان و فتنهآفرینان از فسادِ شگردها و فتنههای خود در امان بمانند.
^اگر در هزاران سال گذشته رسم چنین بود كه مدنیتهای همسایه، به تناوب با یافتن بهانهای بر سر و كلۀ همدیگر بكوبند، اینك برای جنگ، همسایهبودن نه شرطی كافی است نه لازم. برای نمونه آمریكا با ویتنام هیچ نوع اختلاف مرزی نمیتوانست داشته باشد و اگر هزار بار هم ویتنام تضمین میداد كه هرگز به مرزهای ایالات متحدۀ آمریكا تجاوز نخواهد كرد، بازهم جنگ آمریكا و ویتنام اجتناب ناپذیر میبود. همۀ جنگهای بیشماری كه از این نوع میشناسیم مستقیماً جنگ میان مدنیتها نبودند، بلكه جنگهایی بودند برای دستیابی به منابع طبیعی و مواد خام نقاط دور و نزدیك جهان و تهیۀ خوراك ماشینهای انقلابیِ انقلاب صنعتی، كه از نیمۀ نخست قرن بیستم، با اعتراض مدنیتهای استثمار شده، هنجاری به ظاهر مدنی به خود گرفتهاند!
^قرن بیستم دربست در اختیار چاقوكشانِ مرئی و نامرئی بود و صنعتِ مدرن خوفآفرینی سرویسهای امنیتی، در جایجای جهان، با همۀ ظرفیت خود به تولید وحشت و ناامنی پرداخت و جهان با هرروز به استاندارد تازهای در شگردسازی برای تولید ناامنی دست یافت.
^اینك آمریكا، به بهانۀ پاسداری و پرچمداری از مدنیت و آزادی، بی توجه به بیلیاقتیها و ناتوانیهایی كه از خود در برخورد با مدنیت سیاهان و سرخپوستانِ یك قدمی خود نشان داده بود، از نظر شگردسازی به موقعیت خوبی. حاصل اینكه امروز در آنجا در یك «نشستِ سرپایی» تكلیف چند میلیون آدم را روشن میكنند و بعد هم مدعی میشوند كه این میلیونها عرضۀ زندگی كردن را ندارند. امروز كمتر محلهای از دنیا را سراغ داریم كه تفنگداران آمریكایی در آن حضور نداشته باشند. بگذریم از صنعتِ جانبیِ نوعِ آمریكاییِ فحشا و فراهمآوری عیاشی برای این تفنگداران.
^قرن بیستم از مفهوم كلاسیك «صلح» نیز فاصلهای بسیار بزرگ گرفته است. اینك دیگر صلح پیمانی نیست كه به سبب خستگی دو مدنیت از جنگ و یا رسیدن آنها به تفاهمی نسبی، با اندك جابهجایی مرزی، بسته میشود. بلكه اغلب چون دو طرف جنگ از نظر قدرت نابرابر هستند، بر تغییر استراتژی نیروی برتر نام صلح نهاده میشود. همچنین است اعطای استقلال پس از چند قرن استثمار! پیداست كه برقراری چنین صلحی از نظر مدنی و حقوقی عاری از وجاهت است.
^با عنایت به چنین فضایی است كه این رسالۀ كوچك نوشته میشود و میخواهد زمزمهای باشد در كنار مبحث «گفتوگوی تمدنها» كه آقای خاتمی پیشنهاد كردهاند و سازمان ناتوان ملل آن را تصویب كرده است. ت ئ‘كید بر این نكته ضروری است كه اگر هم این پیشنهاد، به سبب عدم نیاز به اعتنأ مدنیتهای به ظاهر بزرگ به مدنیتهای به ظاهر كوچك، چندان جدی گرفته نشود، همینكه مس ئ‘له مطرح شده است، گامی بلند برداشته شده است. همچنان كه همین سازمان مللِ بسیار ناتوان نیز بارها از بروز فاجعهای حتمی و جبران ناپذیر جلوگیری كرده است و با نهادهای جانبی خود، مانند یونسكو و یونیسف، گامهایی ولو كوچك برداشته است. به نقش پاسداران صلح سازمان ملل نیز میتوان ارج نهاد.
^اما این را هم نمیتوان انكار كرد كه این گفتگوها دست كم این فایده را خواهند داشت كه از مِهر بیشماری از هواداران و شیفتگان مدنیتهای به ظاهر بزرگ، كه خود از مدنیتهای به ظاهر كوچك هستند، خواهند كاست! مدنیتهای بزرگ بخش مهمی از تواناییهای نامرئی خود را از همین هواداران و شیفتگان خود دارند، كه در سراسر جهان سوم پراكندهاند!
^گفتوگوی تمدنها ما را با این حقیقتِ نهچندان آشكار نیز آشنا خواهد كرد، كه تمدنها از دیرباز، به رغم دشمنیِ سرسختانهای كه به سرپرستی فرمانروایان جوامع خود به یكدیگر نشان دادهاند، با كوشش اندیشمندان و هنرمندان خود میراث ارجمندی را نیز برای بشریت برجای گذاشته اند. این میراث، با اینكه به نسبت طول عمر بشر بسیار ناچیز است، بر بسیاری از زخمهای بشری مرهم نهاده است و مانع از آن شده است كه بشریت بهكلی از خود مایوس شود. بنابراین، مدنیت در كنار چهرۀ كریهی كه از زخمهای مكرر تاریخی یافته است، چهرۀ باشكوه و رعنایی نیز دارد كه هر نگاه به آن قلب آدمی را مالامال از عشق میكند:
زرتشت پندار نیك، گفتار نیك و كردار نیك را آموخته است و افلاتون، كم و زیاد برخوردار از این آموزه، دكترین آرمانشهری یا آرمانشهرداری خود را مطرح كرده است. هنرمندان به قدر توانایی و به مرور، با برهنهكردن زیباییها و جلوههای باشكوه جهان هستی، از مرگ لطافت روحیۀ شیفتگیِ انسان به عشق و زیبایی جلوگیری كردهاند و اندیشمندان و دانشمندان، با كشف اندكی از رازهای جهان هستی، نگذاشتهاند كه این جهان بیشتر از این بیمقدار شود و از چشم بیفتد. آلفرد نوبل نمونۀ ارزندهای است بر اینكه برای بیدار شدن وجدان آدمیان همیشه فرصت مهیا است. حتی دمِ مرگ.
ما در همین رسالۀ كوچك، جابهجا خواهیم دید كه تمدنها به هنگام برخورد با یكدیگر، به رغم زخمهای عمیقی كه بر پیكر یكدیگر فرود آوردهاند، بسیاری نیز از همدیگر آموختهاند. ما در همین رسالۀ كوچك درخواهیم یافت كه جنگهای طولانی صلیبی با كُند كردنِ تیغِ جنگجویانِ خود، چنان شمشیری برای دانش بشری آختند كه توانست، در سپیده دم رنسانس، به یك ضربت چنان شكافی میان دنیای تاریك گذشته و عصر جدید دراندازد كه هرگز نتوان آن را پركرد. گویی كه سقف فلك شكاف بر داشت و طرحی نو درانداخته شد!
^رنسانس، همانگونه كه از نامش پیداست، تولد دوبارۀ مدنیت بود، كه البته هنوز برای پرورش، به سبب زشتی دامنی كه در آن زاده شده بود، نیاز به تلاش فراوان دارد. نشانههای كوچكی از امكان موفقیت در طلایۀ راه سوسو میزنند و امید میآفرینند.
^در اوج نفرت سفیدان آمریكایی از سیاهان آفریقایی، موسیقی جاز از مادری اندوهگین زاده شده است و در دامنی تحقیر شده پروبال گشوده است و اندام گرفته است و از سنگِ دلِ سفیدانِ متكبر دنیای جدید، طراوت و نشاط تراشیده است و آنان را رقصانده است.
^گفتوگوی تمدنها در روزگاری كه ما حتی از گفتوگو با هموطنان عاجزیم، به هیچ كاری كه نیاید، ما را اقلاً به تعارف واخواهد داشت! ما اگر حتی به ریا به جلوههای باشكوه گذشتۀ مدنیتها نگاه بكنیم، از سرِ نیاز خواهیم آموخت كه دیگر صلاح نیست كه دنیا را با حذف ابنسینا یك ابنسینا فقیرتر بكنیم و یا به قدر یك ادیسون از منزلت دنیا بكاهیم. سرانجام، كشف بسیاری از حقایق ما را از ریا خسته خواهد كرد! این یك واقعیت است كه ریاكاری خستهكنندهتر از عشق است. و بشر هرگز به اندازۀ قرن بیستم با ریا سر و كار نداشته است.
^شاید این رساله بتواند در اوج نفرتِ حاكم بر انسانها، از سنگِ دلها تندیسی بتراشد، كه در كنار آن دیگر نتوان دشنام داد! یكی از كمبودهای اجتناب ناپذیر این رساله گذشتن از كنار برخوردهای تمدنها خواهد بود. این برخوردها به گونهای حیرتانگیز فراوانند و برنامۀ ما تدوین دائرۀالمعارف جنگ و یا تهیۀ فهرستی از جباران تاریخ و جباریتهای متنوع این جباران نیست. برای این كار غیرضروری و ملالآور كاری گروهی لازم است.
^برنامۀ ما هموار ساختن راهی است كه به سوی آشتی میرود! معمولاً هنگامی كه زمامداران اقدام به انجام كاری پرهیاهو میكنند، بازارچۀ روزی هم برای چاپلوسان گشوده میشود. اگر از سر عادت تاریخی بازهم چنین شود، چاپلوسی چون در راه آشتی است، باك چندانی از آن نیست. به ویژه اینكه گام گذاشتن در این راه برای چاپلوسان كار آسانی نیست!
^o
^در این یادداشت اشاره به این نكته نیز ضروری است كه در روزگار ما حساسیت مُدمانندی دربارۀ بزرگ خواندن و یا ستایشكردن از شخصیتهای تاریخی وجود دارد و این «آلرژی» به قدری زیاد است، كه گاهی اصل موضوع را از یاد میبرد و منطق را فدای مُد میكند. ما در این رساله اگر گاهی از فرمانروایی به نیكی و با صفت «بزرگ» یادمیكنیم، به صفت «بزرگ» با معیارهای تاریخِ محض نگاه میكنیم، نه با معیارهای اخلاقِ محض. نگارنده آگاه است، كه اخلاقِ مجرد از حقیقتهایِ تاریخی، اگر هم بررسی آن بدون پیمانۀ تاریخ بسیار دشوار است، تعریفی جداگانه دارد. شاید پیدا شود كسی كه بدون حقیقتهایِ دست و پاگیر تاریخی و بدون افتادن به دامِ جذاب آرمانشهری و آرمان شهرداری، تعریفی برای «اخلاق در پیمانۀ تاریخ» بیابد!
^در هر حال، هنگامیكه سخن از مدنیتی بزرگ میرود، مورخ هر از گاهی به شخصیتی برمیخورد كه در چهارچوب این مدنیت و در كاروان جباران و تاریخسازان و مقایسۀ آنها با یكدیگر، نقشی مثبت، بزرگ و متفاوت دارد! مانند كورش بزرگ. این حقیقت را نمیتوان از یاد برد كه جباران تاریخ در شكلگیری، تكامل و تغییر مسیر مدنیتها، حتی گاهی در فروپاشی آنها، سهیم هستند. جباران و فرمانروایان برخورد مدنیتها را سبب شدهاند و روزگاری اگر گفتوگوی تمدنها هم عملی شود، این گفتوگو بیحضور فرمانروایان میسر نخواهد بود!
^هیتلر را میتوان محاكمۀ غیابی كرد و به 55 میلیون بار اعدام محكوم كرد، اما در گفتوگویی جدی دربارۀ مدنیت، از حضور هیتلر نمیتوان صرف نظر كرد. باید خود او اعتراف به بداخلاقیهای وقت و بیوقت خود بكند. وگرنه پیدا خواهند شد كسانی كه یاد آن صحنهای بیفتند كه ابراهیم آهنگ قربانی كردن اسماعیل را داشت و مدعی شزند كه در كشتار هیتلری هم حكمتی بوده است واجب.
دنباله دارد