كارنامه سیاه خلافت در عصر امام كاظم(ع)

دوران سیاه خلافت منصور كه سایه شوم آن در سراسر كشور اسلامی سنگینی می كرد، با مرگ وی به پایان رسید و مردم پس از 22 سال تحمل رنج و فشار، نفس راحتی كشیدند.
پس از وی فرزندش محمد مشهور به «مهدی» روی كار آمد. زمامداری مهدی در ابتدا با استقبال گرم عموم مردم روبرو گردید، زیرا وی نخست در باغ سبز به مردم نشان داد و با اعلان فرمان «عفو عمومی» تمام زندانیان سیاسی را (اعم از بنی هاشم و دیگران) آزاد ساخت، و به قتل و كشتار و شكنجه و آزار مردم خاتمه بخشید، و تمام اموال منقول و غیر منقول مردم را كه پدرش منصور مصادره و ضبط كرده بود، به صاحبان آنها تحویل داد و مقدار زیادی از موجودی خزانه بیت المال را در میان مردم تقسیم كرد.[1]
طبق نوشته «مسعودی»، مورخ مشهور، مجموع اموالی كه منصور بزور از مردم گرفته بود، بالغ بر ششصد میلیون درهم و چهارصد میلیون دینار بود!! و این مبلغ غیر از مالیات اراضی و خراجهایی بود كه منصور در زمان خلافت خود از كشاورزان گرفته بود.[2] و چون به دستور وی تمام این اموال به عنوان «بیت المال مظالم»! در محل مخصوصی نگهداری می شد و نام صاحب هر مالی روی آن نوشته شده بود، مهدی همه آنها را تفكیك نموده به صاحبان اموال و یا وارث آنها تحویل داد.[3]
شاید یكی از عوامل اقدام مهدی این بود كه وقتی كه او روی كار آمد، جنبشها و نهضتهای ضد استبدادی علویان به وسیله منصور سركوب شده و آرامش نسبی برقرار شده بود.
در هرحال این آزادی و امنیت و رفاه اقتصادی موجبات رضایت گروههای مختلف اجتماع را فراهم آورد و خون تازه ای در شریان حیات اجتماعی و اقتصادی به جریان انداخت.
البته اگر این برنامه ادامه پیدا می كرد آثار و نتایج درخشانی به بار می آورد، ولی متأسفانه طولی نكشید كه برنامه عوض شد و خلیفه جدید چهره اصلی خود را آشكار ساخت و برنامه های ضد اسلامی خلفای پیشین از نو آغاز گردید.
كانون عیاشی و فساد

«مهدی» در آغاز خلافت به پیروی از «منصور»كه مردی خشك و باصلابت بود، خیل ندیمان و عناصر آلوده را كه معمولاً در دربار خلفأ بزم آرایی می كردند، به دربار راه نداد و از خوشگذرانی و مجالس عیش و نوش دوری جست، ولی بیش از یك سال نگذشته بود كه تغییر روش داد و بساط خوشگذرانی و عیاشی را دایر كرد و ندیمان را مورد توجه فوق العاده قرار داد، و هرچه خیراندیشان و رجال بی نظر عواقب ناگوار این كار را گوشزد كردند، ترتیب اثر نداد و گفت: «آن دم خوش است كه در بزم بگذرد و زندگی بدون ندیمان دركام من گوارا نیست»![4]
وی به قدری در این راه افراط می كرد كه حتی گوش به نصایح و اندرزهای وزیر خردمند و بافضیلت خود، «یعقوب بن داود»، نمی داد. او كه هرگز در امور كشوری از نظریات یعقوب عدول نمی كرد و نقشه ها و برنامه های او را صد در صد به مورد اجرا می گذاشت، وقتی پای بزم و عیش و نوش به میان می آمد، به سخنان منطقی و بی غرضانه او ترتیب اثر نمی داد.
یعقوب كه از فساد و آلودگی دربار خلافت و بوالهوسی خلیفه رنج می برد، وقتی مشاهده می كرد كه اطرافیان مهدی در قصر خلافت اسلامی! و در حضور وی بساط میگساری گسترده اند، می گفت:
«آیا برای همین كارها وزارت را به عهده من گذاشته و مرا به این سمت منصوب كرده ای؟ آیا صحیح است كه بعد از پنج نوبت اقامه نماز جماعت در مسجد جامع، بر سر سفره شراب بنشینی؟!».
ولی ندیمان خلیفه كه عادت كرده بودند با بیت المال مسلمانان، شب و روز به خوشگذرانی بپردازند، سخنان یعقوب را به باد تمسخر گرفته مهدی را به باده گساری تشویق می كردند و گاهی به زبان شعر می گفتند:
فَدَع عَنكَ یَعقُوبَ بنَ داوُدَ جانِباًوَاَقبِله عَلی صَهبأَ طَیّبَ النّشرِ
یعقوب و سخنان او را رها كن و با شراب گوارا دمساز باش![5]
این روش مهدی موجب گسترش دامنه آلودگی و لااُبالیگری در جامعه اسلامی گردید و اشعار و غزلهای بی پرده و هوس انگیز شُعرایی مثل «بَشّار» همه جا دهن به دهن گشت و آتش به خرمن عفت و پاكی جامعه زد و صدای اعتراض بزرگان و افراد غیور از هر سو بلند شد.[6]
خلیفه كه سرگرم خوشگذرانیهای خود بود، از آگاهی به وضع مردم دور ماند و در نتیجه فساد و رشوه خواری رواج یافت و مأموران مالیات عرصه را بر مردم تنگ گرفتند. خود وی نیز بنای سختگیری گذاشت و برای نخستین بار مالیاتهایی بر بازارهای بغداد بست[7] و زندگانی كشاورزان فوق العاده پریشان گشت و از شدت فشار و سختی به ستوه آمدند.[8]
سختگیری فوق العاده نسبت به علویان

طرز رفتار مهدی از جهات مختلف با پدرش منصور فرق داشت، ولی روش این دو، از یك جهت مثل هم بود و آن سختگیری و فشار نسبت به علویان بود. مهدی نیز مثل منصور ازهرگونه سختگیری و فشار نسبت به بنی هاشم فرو گذاری نمی كرد و حتی گاهی بیش از منصور خشونت نشان می داد. مهدی كه فرزندان علی علیه السلام - را برای حكومت خود خطرناك می دانست، همواره در صدد كوبیدن هر جنبشی بود كه از طرف آنان رهبری می شد. او با گرایش به سوی تشیع و همكاری با رهبران علوی بشدت مبارزه می كرد.
مورخان می نویسند: «قاسم بن مجاشع تمیمی» هنگام مرگ خود وصیتنامه ای نوشت و برای امضای مهدی نزد وی فرستاد. مهدی مشغول خواندن وصیتنامه شد، ولی همین كه به جمله ای رسید كه قاسم ضمن بیان عقاید اسلامی خود، پس از اقرار به یگانگی خدا و نبوت پیامبر اسلام - صلی الله علیه و آله - ، علی علیه السلام - را به عنوان امام و جانشین پیامبر - صلی الله علیه و آله - ، معرفی كرده بود، وصیتنامه را به زمین پرت نمود و آن را تا آخر نخواند![9]
تحریم شراب در قرآن

نمونه دیگر از مخالفت شدید مهدی با مظاهر تشیع، گفتگویی است كه بین او و امام كاظم علیه السلام - در مدینه رخ داد. در یكی از سالها مهدی وارد مدینه شد و پس از زیارت قبر پیامبر - صلی الله علیه و آله - با امام كاظم علیه السلام - ملاقات كرد و برای آنكه به گمان خود از نظر علمی آن حضرت را آزمایش كند! بحث حرمت «خَمر» (شراب) در قرآن را پیش كشید و پرسید:
- آیا شراب در قرآن مجید تحریم شده است؟ آنگاه اضافه كرد: مردم اغلب می دانند كه در قرآن از خوردن شراب نهی شده، ولی نمی دانند كه معنای این نهی، حرام بودن آن است!
امام فرمود:
- بلی حرمت شراب در قرآن مجید صریحاً بیان شده است.
- در كجای قرآن؟
- آنجا كه خداوند (خطاب به پیامبر) می فرماید: «بگو پروردگار من، تنها كارهای زشت، چه آشكار و چه پنهان و نیز «اِثم» (گناه) و ستم بناحق را حرام نموده است...». [10]
آنگاه امام پس از بیان چند موضوع دیگر كه در این آیه تحریم شده، فرمود:
مقصود از كلمه «اثم»در این آیه كه خداوند آن را تحریم نموده، همان شراب است، زیرا خدا در آیه دیگریی می فرماید:
«از تو از شراب و قمار می پرسند، بگو در آن «اثم كبیر» (گناهی بزرگ) و سودهایی برای مردم هست و گناهش از سودش بزرگتر است».[11]
و اثم كه در سوره اعراف صریحاً حرام معرفی شده، در سوره بقره در مورد شراب و قمار به كار رفته است، بنابراین شراب صریحاً در قرآن مجید حرام معرفی شده است.
مهدی سخت تحت تأثیر استدلال امام قرار گرفت و بی اختیار رو به «علی بن یقطین» (كه حضور داشت) كرد و گفت: به خدا این فتوا، فتوای هاشمی است! علی بن یقطین گفت: «شكر خدا را كه این علم را در شما خاندان پیامبر - صلی الله علیه و آله - قرار داده است».[12]
مهدی از این پاسخ ناراحت شد و در حالی كه خشم خود را بسختی فرو می خورد، گفت:«راست می گویی ای رافضی»!![13]
2 - هادی عباسی

سال 169 هجری در تاریخ اسلام یك سال بحرانی و تاریك و پر تشنج و غم انگیز بود، زیرا در این سال پس از مرگ «مهدی عباسی» فرزندش «هادی» كه جوانی خوشگذران و مغرور و ناپخته بود، به خلافت رسید و حكومت وی سرچشمه حوادث تلخی گردید كه برای جامعه اسلامی بسیار گران تمام شد.
البته نشستن هادی به جای پدر، مسئله تازه ای نبود، زیرا مدتها بود كه حكومت اسلامی به وسیله خلفای ستمگر، به صورت رژیم موروثی درآمده بود و در میان دودمان اموی و عباسی دست به دست می گشت و انتقال قدرتها از این راه كه با سكوت تلخ و اجباری مردم همراه بود، تقریباً یك مسئله عادی شده بود.
چیزی كه تازگی داشت، سپرده شدن سرنوشت مسلمانان به دست جوانی ناپخته، فاقد صلاحیت، بوالهوس و خوشگذرانی مثل هادی بود، زیرا هنگامی كه وی بر مسند خلافت تكیه زد، هنوز 25 سال تمام نداشت[14] و از جهات اخلاقی به هیچ وجه شایستگی احراز مقام خطیر خلافت و زمامداری جامعه اسلامی را نداشت.
او جوانی میگسار، سبكسر و بی بند و بار بود، به طوری كه حتی پس از رسیدن به خلافت، اعمال سابق خود را ترك ننمود، و حتی شئون ظاهری خلافت را حفظ نمی كرد.[15] علاوه بر این، او فردی سنگدل، بدخوی، سختگیر و كج رفتار بود.[16]
هادی در محیط آلوده دربار عباسی تربیت یافته و از پستان چنین رژیم خود خواه و ستمگر و زورگویی شیر خورده بود. با چنین پرورشی، اگر خلافت نصیب وی نمی شد، در جرگه جوانان زورگو و تهی مغزی قرار می گرفت كه جز هوسرانی و خوشگذرانی هدف دیگری ندارد.
بزمهای ننگین!

او در زمان خلافت پدر، همراه برادرش هارون، جمعی از خوانندگان را به بزم اشرافی خود كه با بیت المال اسلام برگزار می شد، دعوت می نمود و به میگساری و عیش و طرب می پرداخت. او آنچنان در این كار افراط می كرد كه گاهی پدرش مهدی آن را تحمل نكرده ندیمان و آوازه خوانان مورد علاقه او را تنبیه می كرد[17] ! چنانكه یكبار «ابراهیم موصلی»، خواننده مشهور آن زمان را از شركت در بزم او نهی كرد و چون هادی دست بردار نبود، ابراهیم را به زندان افكند! [18]
هادی كه در زمان پدر، گاهی به خاطر رفتار زننده خود با مخالفت پدر روبرو می شد، پس از آنكه به خلافت رسید، آزادانه به عیاشی پرداخت و اموال عمومی مسلمانان را صرف بزمهای شبانه و شب نشینیهای آلوده خود كرد.
به گفته مورخان، او«ابراهیم موصلی»را به دربار خلافت دعوت می كرد و ساعتها به آواز او گوش می داد و به حدی به او دل بسته بود كه اموال و ثروت زیادی به او می بخشید، به طوری كه یك روز مبلغ دریافتی او از خلیفه، به یكصد و پنجاه هزار دینار بالغ گردید! پسر ابراهیم می گفت:«اگر هادی بیش از این عمر می كرد، ما حتی دیوارهای خانه مان را از طلا و نقره می ساختیم»! [19]
روزی «ابراهیم موصلی» چند آواز برای وی خواند و او را سخت به هیجان درآورد. هادی او را تشویق كرد و مكرر از وی خواست كه مجدداً بخواند. در پایان بزم، به یكی از پیشكاران خود دستور داد دست ابراهیم را بگیرد و به خزانه بیت المال ببرد تا او هر قدر خواست (از اموال مسلمین) بردارد، و حتّی اگر خواست تمام بیت المال را ببرد، او را آزاد بگذارد! ابراهیم می گوید: «وارد خزانه بیت المال شدم و فقط پنجاه هزار دینار برداشتم»!![20]
با چنین طرز رفتار و روش، پیدا بود كه او از عهده مسئولیت سنگین اداره امور جامعه اسلامی برنخواهد آمد، به همین دلیل، در دروان خلافت او، كشور اسلامی كه در آغاز نسبتاً آرام بود و همه ایالات و استانها به اصطلاح مطیع حكومت مركزی بودند، بر اثر رفتار زننده و اعمال زشت وی، دستخوش اضطراب و تشنج گردید و از هر سو موج نارضایی عمومی پدیدار گشت.
البته علل مختلفی موجب پیدایش این وضع شد ولی عاملی كه بیش از هرچیز به نارضایی و خشم مردم دامن زد، سختگیری هادی نسبت به بنی هاشم و فرزندان علی علیه السلام - بود. او از آغاز خلافت، سادات و بنی هاشم را زیر فشار طاقت فرسا گذاشت و حق آنها را كه از زمان خلافت مهدی از بیت المال پرداخت می شد، قطع كرد و با تعقیبب مداوم آنان، رعب و وحشت شدیدی در میان آنان به وجود آورد و دستور داد آنان را در مناطق مختلف باز داشت نموده و روانه بغداد كردند.[21]
فاجعه خونین سرزمین فخّ

این فشارها، رجال آزاده و دلیر بنی هاشم را به ستوده آورده آنها را به مقاومت در برابر یورشهای پی در پی و خشونت آمیز حكومت ستمگر عباسی واداشت و در اثر همین بیدادگریها، كم كم، نطفه یك نهضت مقاومت در برابر حكومت عباسی به رهبری یكی از نوادگان امام حسن مجتبی علیه السلام - بنام «حسین صاحب فخ»[22] منعقد گردید.
البته هنوز این نهضت شكل نگرفته و موعد آن كه موسم حج بود، فرا نرسیده بود ولی سختگیریهای طاقت فرسای فرماندار وقت مدینه، باعث شد كه آتش این نهضت زودتر شعله ور شود.
فرماندار مدینه كه از مخالفان خاندان پیامبر - صلی الله علیه و آله - بود، برای خوش خدمتی به دستگاه خلافت، و گویا به منظور اثبات لیاقت خود! هر روز به بهانه ای رجال و شخصیتهای بزرگ هاشمی را اذیت می كرد. از جمله، آنها را مجبور می ساخت هر روز در فرمانداری حاضر شده خود را معرفی نمایند، او به این هم اكتفا نكرده، آنها را ضامن حضور یكدیگر قرار می داد و یكی را به علت غیبت دیگری، مؤاخذه و بازداشت می نمود![23]
یك روز «حسین صاحب فخ»و«یحیی بن عبدالله» را به خاطر غیبت یكی از بزرگان بنی هاشم سخت مؤاخذه كرد و به عنوان گروگان بازداشت نمود و همین امر مثل جرقه ای كه به انبار باروتی برسد، موجب انفجار خشم و انزجار هاشمیان گردیده نهضت آنها را جلو انداخت و آتش جنگ در مدینه شعله ور گردید.
3 - هارون الرشید

زمامداران اموی و عباسی، كه چندین قرن به نام اسلام بر جامعه اسلامی حكومت كردند، برای استوار ساختن پایه های حكومت خود و به منظور تسلط بیشتر بر مردم، در پی كسب نفوذ معنوی در دلها، و جلب اعتماد و احترام مردم بودند تا مسلمانان، زمامداری آنان را از جان و دل پذیرفته، اطاعت از آنان را وظیفه واجب دینی خود بدانند! و از آنجا كه اعتقاد قلبی چیزی نیست كه بازور و قدرت به وجود آید یا با زور از بین برود، ناگزیر از راه عوام فریبی وارد شده با نقشه های مزورانه برای كسب نفوذ معنوی تلاش می كردند.
البته در این زمینه عباسیان برحسب ظاهر، برگ برنده ای در دست داشتند كه امویان فاقد آن بودند و آن عبارت از خویشاوندی و قرابت با خاندان پیامبر اسلام - صلی الله علیه و آله - بودند.
بنی عباس كه از نسل عموی پیامبر اسلام - صلی الله علیه و آله - (عباس بن عبدالمطلب) بودند، از انتساب خود به خاندان رسالت بهره برداری تبلیغاتی نموده خود را وارث خلافت معرفی می كردند. [24]
لكن با این حال، حربه تبلیغاتی آنان در برابر پیشوایان بزرگ شیعه كند بود، زیرا اولاً در موضوع خلافت، مسئله وراثت مطرح نیست، بلكه آنچه مهم است شایستگی و عظمت و پاكی خود رهبر و پیشوا است.
ثانیاً بر فرض اینكه وارثت در این مسئله دخیل باشد، باز فرزندان امیرمؤمنان - علیه السلام - بر دیگران مقدم بودند، زیرا قرابت نزدیكتری با پیامبر - صلی الله علیه و آله - داشتند.
پیشوایان بزرگ شیعه، كه هم شایستگی شخصی و هم انتساب نزدیك به پیامبر - صلی الله علیه و آله - داشتند، همواره مورد احترام و توجه مردم بودند و باتمام تلاشی كه زمامداران اموی و عباسی برای كسب نفوذ معنوی به عمل می آوردند، باز عملاً كفه ترازوی محبوبیت عمومی، به نفع پیشوایان بزرگ دینی سنگینی می كرد.
________________________________________
[1] . ابن واضح، تاریخ یعقوبی، نجف، منشورات‏المكتبهالحیدریه، 1384 ه.ق، ج 3، ص 132.
[2] . مسعودی، مروج‏الذهب، بیروت، دارالأندلس، ج 3، ص 312.
[3] . سید امیر علی،مختصر تاریخ‏العرب، ط 2، تعریب: عفیف‏البعلبكی، بیروت، دارالعلم‏للملایین، 1968 م، ص 213.
[4] . عبدالرحمن‏السیوطی، تاریخ‏الخلفأ، بغداد، مكتبهالمثنی‏، ص 277.
[5] . ابن اثیر، الكامل فی‏التاریخ، بیروت، دار صادر، ج 6، ص 73 - ابن طقطقا، الفخری، بیروت، دارصادر، ص 185.
[6] . شریف‏القرشی، باقر، حیاهالاًّمام موسی بن جعفر، ط 2، نجف، مطبعهالآداب، 1389 ه.ق، ج 1، ص 436.
[7] . ابن واضح، تاریخ یعقوبی، نجف، منشورات‏المكتبهالحیدریه، 1384 ه.ق، ج 3، ص 137.
[8] . شریف‏القرشی، همان كتاب، ص 442.
[9] . ابن اثیر، همان كتاب، ج 6، ص 84.
[10] . قُل اِنّما حَرّمَ رَبّی الفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَما بَطَنَ و الْاًّثمَ وَالْبَغْی بِغَیْرِ الحَقّ... (سوره اعراف: 33).
[11] . یَسْئَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَیْسِر قُلْ فیهِما اِثْمٌ كَبیرٌ وَ مَنافِعُ لِلنّاسِ وَ اِئْمُهُا اَكْبَرُ مِنْ نَفْعِهِما... (سوره بقره: 219).
[12] . گویا مقصود وی این بود كه به حكم قرابتی كه میان بنی هاشم هست، علم و دانش امام كاظم برای مهدی نیز موجب افتخار است.
[13] . كلینی، الفروع من الكافی، تهران، دارالكتب‏الاًّسلامیْ، ج 6، ص 406.
[14] . مسعودی، همان كتاب، ص 324.
[15] . مسعودی، مروج‏الذهب، بیروت، دارالأندلس، ج 3، ص 325. - ابوالفرج‏الاًّصفهانی، بیروت، دار احیأالتراث‏العربی،ج 5، ص 184.
[16] . عبدالرحمن‏السیوطی، تاریخ الخفأ، بغداد، مكتبْالمثنی‏، ص 279.
[17] . ابن اثیر، الكامل فی التاریخ، بیروت، دارصادر، ج 6، ص 102.
[18] . ابوالفرج‏الاًّصفهانی، همان كتاب، ص 160.
[19] . ابوالفرج‏الاًّصفهانی، همان كتاب، ج 5، ص 163.
[20] . ابوالفرج‏الاًّصفهانی، همان كتاب، ص 185.
[21] . ابن واضح، تاریخ یعقوبی، نجف، منشورات‏المكتبهالحیدریه، 1384 ه.ق، ج 3، ص 142.
[22] . وی حسین بن علی بن حسن بن علی بن ابی طالب است و چون در سرزمینی بنام «فخ» در 6 میلی مكه در جنگ با سپاهیان خلیفه عباسی به قتل رسید، به «صاحب فخ» یا «شهید فخ» مشهور گردید.
[23] . محمد بن جریر الطبری، تاریخ الأمم والملوك، بیروت، دارالقاموس الحدیث،ج 10، ص 25 - ابوالفرج الاًّصفهانی، مقاتل الطالبیین، نجف، منشورات المكتبهالحیدیه، 1385 ه.ق، ص 294 - 295 - ابن اثیر، الكامل فی التاریخ، بیروت، دارصاد، ج 6، ص 90.
[24] . گرچه بنی‏امیه چنین دستاویزی برای تصاحب خلافت در دست نداشتند، اما به طرق دیگری در صدد كسب محبوبیت در افكار عمومی بودند. اقدامات مزورانه معاویه در زمینه جعل حدیث به نفع خود، و خریدن محدثان دروغ‏پرداز و مزدور، گوشه‏ای از تلاشهای پرتزویر حكومت بنی‏امیه به شمار می‏رود.

منبع: سایت اندیشه قم