امام(ع)در صدد لغو قرار داد صلح
وقتى معاويه به شروطى كه با آن توافق شده بود،بطور صحيح عمل نكرد،بسيارى از
مسلمانان از امام(ع)خواستند قرار داد صلح را فسخ كند و از نو بامعاويه روبرو گردد.اما امام
به آنان گفت:
ان لكل شيئى اجل و لكل شيئى حساب...و لعله فتنه لكم و متاعالى حين (3) .
(هر چيز از زمانى است و هر كار را حسابى)(شايد براى شما آزمايشى باشدكه باطن خويش
را جلوهگر سازيد و البته تا فرا رسيدن اجل معين از زندگانىبهرهمند خواهيد بود).
امام بطور مطلق و قاطع با انديشه پيمان شكنى موافقت نكرد.اما بااين منطق كه براى هر
چيزى سرآمدى است و براى هر امر،حسابى،عدول ازپيمان را به تاخير انداخت.زيرا
ميخواستشخصيت معاويه را به شكلى واضح بر ملا سازد،هر چند هدفهاى جاهلى او نزد همه
كس مكشوف بود.
اما معاويه نقشه امام(ع)را احساس كرد و دانست كه امام(ع)او رادر ملاء عام رسوا خواهد
ساخت و نقش خود را در برابر مردم با موفقيت ايفاخواهد كرد و در آنوقت كار او به بى آبروئى
و رسوائى خواهد انجاميد.
ازينرو معاويه براى نگاهدارى خويشتن در مقابل آن رسوائى،دست به كارشد و براى خنثى
كردن نقشه امام دست به فعاليت زد تا سرنوشتش همانندسرنوشت عثمان نشود.
وقتى معاويه ميخواست بمدد ملك و پادشاهى خود تا آنجا كه امكانداشت نوشخوارى كند،
ناچار دستش در مقابل مردم باز ميشد و همه باطن اورا در مىيافتند.ازينرو براى پنهان
داشتن رسوائى خود به كار و برنامهريزىتكيه كرد تا وجدان امت را بميراند و اراده و قابليت
ويرا براى ايستادگى درمقابل ستمگاران نابود سازد.پس سياست او در طول بيستسال اين
بود كهپيوسته برنامهاى تنظيم و اجرا كند كه وجدان امت و اراده او را از ميان ببردو ملت را از
انديشيدن درباره مسائل بزرگ جامعه منصرف سازد تا تنها درانديشه گرفتاريهاى كوچك
روزانه خود باشند تا از هدفهائى كه رسول خدا(ص)
در پى آن بود و بار سنگين اين هدفهاى خطير را كه بكمك نبى اكرم بردوشميكشيدند،تا
نادانيها و تاريكيها نابود گردد،منصرف شوند و تنها به زندگانىو منافع شخصى بينديشند و به
وجوهى كه از بيت المال به دست مىآوردندفكر كنند.
بارى در آن هنگام،پارهاى از نقشههاى معاويه عملى گرديد.تا آنجاكه مسلمانانى كه درين فكر
بودند كه تختستمكاران را در بلاد قيصر و كسرىدرهم فرو ريزند،اينك جز دريافت عطائى
بىبها و تسليم به زندگانى مبتذلبه چيز ديگر نمىانديشيدند.
برخى از شيوخ قبايل كوفه،با وجود اينكه از شيعيان على امير المؤمنين(ع) بودند،از
جاسوسان معاويه شدند و خبرها را در باب كوچكترين حركتيامخالفت مردان قبيله،گزارش
ميدادند.آنگاه ماموران دولتى سر مىرسيدندو آن كسانى را كه خلاف معاويه چيزى گفته
بودند يا حركتى كرده بودند،دستگير ميكردند و نفس مخالفان را مىبريدند.
اين بيستسالى كه معاويه حكومت كرد،شرم آورترين و دشوارتريندوران تاريخى بود كه بر
امت اسلام گذشت.افراد مسلمان،در گذرگاه اينمقطع،احساس ميكردند كه پايه حيات
انسانى شان ويران شده است و مىديدندكه بر آنان ستم ميرود و امتشان در معرض خطر و
نابودى قرار دارد و مشاهدهميكردند كه با احكام شريعت بازى ميكنند و غنائمى كه از نبرد
بدست آمده استو مزرعهها و آباديهاى بين كوفه و بصره،بستانهاى قريش شده است و
خلافتگويچهاى گرديده است كه كودكان بنى اميه با آن به بازى پرداختهاند.
دفاع از امام حسن(ع)
دريغا كه بسيارى از مورخان،تصورى را كه راجع به رهبرى امام وناتوانى و عقب گرد وى در
مقابل فشار حوادث در ميان آنان شايع شده استبا تاكيد باز ميگويند و اعلام ميكنند كه آن
امام با رضاى خود از حق خويش چشمپوشيد تا فتنه را بخواباند يا اين عقيده را مىپراكنند
كه او به انقلاب خيانتكرد و آنرا بى جنگ و كشتار تسليم معاويه يعنى دشمن اسلام كرد تا
خود درآسايش و راحت به سر برد...اين چنين و با كمال سادگى!
اين عقيده شايع،به ظن غالب از آن روست كه مورخان مزبور چنينپنداشتهاند كه نقش
پيشوايان در زندگانى،نقشى غالبا منفى بوده است تا آنانرااز زمامدارى دور كرده باشند.و البته
اعتقاد مزبور نادرست و خطاست و دليلبر عدم آگاهى مورخان درباره تاريخ زندگانى
پيشوايان است.زيرا با وجوديكههميشه دشمنان پيشوايان ميكوشيدند آنانرا از زمامدارى دور
كنند و از مسئوليت!117 هاى حكمفرمائى بر كنار نگاه دارند،اما آنان پيوسته و بطور مستمر،
مسئوليتخود را در حفظ و نگاهدارى مكتب اسلام عمل ميكردند و بر ضد سقوط درورطه
فنا،به تقويت و استوار داشتن مكتب مىپرداختند.و از انحراف و جداشدن امت از هدفهاى
اسلام و از ارزشهاى آن به طور كامل جلوگيرى ميكردند.
بارى هرگونه رنج را براى حفظ مكتب متحمل مىشدند.
وقتى امام حسن(ع)با معاويه از در صلح درآمد و از حكومت كنارهگرفت،رو به سوى
دگرگونسازى امت و نگاهدارى آن از خطرهائى شد كه اورا تهديد ميكرد و به نظارت بر
پايگاههاى مردمى پرداخت مردم را به نيازها وخواستههاى اسلامى آگاهى داد و منظورهاى
دگرگونسازى مكتبى را براىاسلام تعبيه كرد و برانگيختن امت را از نو وجهه همت قرار داد.
اين نقش مثبت امام(ع)و تحرك وى در صحنه حوادث سبب آن شد كهزير نظر حكومت قرار
گيرد.اين امور آشكارا نشان ميدهد كه دولت وقت ازامام(ع)وحشت داشت و او را قدرتى
ميدانست كه احساس ملت و آگاهىروز افزون آن پشتيبان اوست.
بارى،خطر انقلاب بر ضد ستم بنى اميه از سوى امام،در دل حكومتخلجان داشت.شهيد
كردن امام(ع)باز هر دليل بزرگى است بر كار و فعاليتامام و بر سعى و كوشش خستگى
ناپذير آن بزرگوار در برانگيختن امت و بيدارساختن او از نو.
امام(ع)از رهبرى امت و برآوردن نيازهاى آن،از مبارزه خوددارىنمىفرمود.معاويه به خوبى
مىفهميد كه امام(ع)صاحب مكتب و هدف استو ناچار براى اجراى رسالتخود از هيچ
كوششى خوددارى نميكند و همهسعى خود را در راه اعتلاى مكتب و روشهاى دگرگونسازى
به كار مىبرد.
پىنوشتها:
1- انبياء- 111.
2- اقتباس از كتاب صلح حسن-نوشته شيخ راضى آل ياسين ص 259- 261.
3- سوره انبياء- 111.