خلافت عباسی در دوره نفوذ خراسانیها
نخستین خلیفه عباسی ابوالعباس ملقب به سفاح (خونریز )چنانکه گفتیم روز 12ربیع الثانی 132 در کوفه به اجماع هوادارن خود به خلافت نشست و بر منبر ایستاده خطبه ای خواند و درطی آن خود و خانواده خود را اهل بیت پیغمبر وآل محمد وذوی القربی وعشیره اقربین نامید وآیات راجع به اهل بیت و حقوق آنها را ذکر کرد. سپس به مذهب بنی حرب (سفیانیها) و مروانیها پرداخت که ظلم کردند و حق رااز دست اهلش خارج ساختند تا آنکه خداوند از آنها انتقام کشید و با خلافت عباسیان بر مردم منت نهاد.
ابوسلمه حفص بن سلیمان معروف به خلال که کارگردان دعوت عباسی در کوفه بود و از ارکان نهضت محسوب می شد اخیرا از پیش آوردن عباسیان پشیمان شده وبه فکر آل محمد واقعی افتاده بود بدین جهت مدتی ابوالعباس را در خانه ای از چشم شیعیانش پنهان نگاه داشت و مردم را از ورود او به کوفه بی خبر گذاشت .
بنابه روایت مسعودی ابوسلمه دو نامه نوشت به مدینه یکی به امام جعفر صادق (ع) و دیگری به عبدالله بن الحسن بن الحسن بن علی و آنها را به کوفه دعوت کرد و وعده داد که برای آنها از اهل خراسان بیعت بگیرد . جعفربن محمد (ع) نامه ابوسلمه را در حضور فرستاده اش به شعله چراغ سوزانید و گفت جواب این است ولی عبدالله بن حسن جواب قبول داد. اما فرستاده وقتی به کوفه رسید که ابو العباس را خراسانیها را نهانخانه ابوسلمه در آورده به خلافت اعلام کرده بودند . سفاح با آنکه از سو ء نیت ابو سلمه به خود اطلاع داشت از مکانت و نفوذ او ترسید و دشمنی را اظهارنکرد و برعکس او را به وزارت خود برگزید و او را وزیر آل محمد می گفتند و اولین دفعه بود که کلمه وزیر در اسلام پیدا شد . ترس سفاح بیشتر از ابو مسلم بود و می ترسید که مبادا این مخالفت خوانی ابوسلمه به اتکای او باشد ; ابومسلم که شخصا نیز با ابوسلمه و نفوذ اودر عراق بد بود کسی را از خراسان فرستاد تا ابوسلمه را در کوفه بالطلاع خلیفه شبانه غافلگیر کرده کشتند و آوازه درانداختند که خوارج کشته اند، و جنازه اش را به احترام به خاک سپردند. سفاح تمام ممالکی راکه از بنی امیه داشتند بدست آورد سوای اندلس که عبدالرحمن اموی آن را تصرف کرده بود چنانکه پیش گفته شد و هیچ وقت هم اندلس به دست عباسیان نیامد . خراسان در دست ابومسلم ماند و او در آنجا فرمانروای مطلق بود و یاغیهایی راکه در اطراف آنجا به عنوان مخالف با امویه طلوع کرده بودند سرکوب داد واز ازرو سای نهضت یعنی همکاران قدیمی خود را مزاحم قدرت خود احساس می کرد از میان برمی داشت . در فارس عامل ابومسلم، عیسی بن علی عموی خلیفه را که حکم خلیفه به والیگری آنجا آمده بود نپذیرفت و گفت حکم ابومسلم لازم است، خلیفه شنید و جز خاموشی مصلحت نداشت زیرا خلیفه واقعی ابومسلم بود. پایتخت سفاح شهر انبار بود که یک شهر قدیمی ایرانی بود، سفاح در انبار به سن قریب به سی در سال 136 درگذشت . برادرش ابوجعفر منصور به خلافت نشست و از مردم برای خود و پس از خود برای عیسی بن موسی بیعت گرفت . عبدالله بن علی عموی منصور در شام به مخالفت برادرزاده برخاست و با لشکر فراوانی از شامیها که برای غزوه (جنگ خارجی) جمع شده بودند رو به عراق آمد . منصور ابومسلم را به جنگ عبدالله فرستاد. با آنکه لشکر شام از حیث ساز و برگ و عده سوار بر لشکر خراسانی برتری داشت ولی ابومسلم با تعبیه خاصی شامیها رااغفال کرد و آنها شکست یافتند ، منصور کس فرستاد که غنائم را برای خلیفه ببرند و در ضمن برای اینکه خراسان را ازدست ابومسلم خارج کند فرمان ولایت مصر و شام را برای او فرستاد و بهانه آنکه در اینجا ابومسلم به خلیفه نزدیکتر خواهد بود تا در خراسان . ولی ابومسلم برآشفت و به حال تعرض و تهدید با لشکر خود راه خراسان را پیش گرفت. منصور به دست و پا افتاد، عده ای از خواص ومحترمین دربار خود را به استماله نزد ابومسلم فرستاد و پیغمبر و حرمت اهل بیت را یادآوی کرد وعده داد که اگر ابومسلم به پایتخت خلافت بیاید، خلیفه تمام کارهای خود را به دست او خواهد داد. در پایان همه پیغام داد که اگر کار به مخالفت بکشد، تا پای جان خواهد ایستاد. از طرف دیگر به اوبوداود عامل ابومسلم در خراسان نامه نوشت و ایالت خراسان را به او وعده داد. فرستادگان خلیفه نخست پیغامهای نرم را رساندند، ابومسلم با کسان خود مشورت کرد، آنها رفتن نزد خلیفه را صلاح ندانستند ، ابومسلم نیز رای آنها را پسندید . فرستادگان چون امتناع او را دیدند آن پیغام درشت را ابلاغ کردند، ابومسلم که از نامه خلیفه به عامل خراسان نیز اطلاع یافته بود و از پشت سر می ترسید عاقبت تسلیم شد و به رسیدن نزد خلیفه کشته شد (137). و آن مرد عظیم که به عقیده مامون تالی اردشیر و اسکندر بشمار می رفت بر سر یک اشتباه نابود شد. ترکت الرای بالری ضرب المثل شده است. ابومسلم را که عباسیان در آغاز امین آل محمد نام داده بودند پس از کشته شدنش ابومجرم نامیدند.
قتل ابومسلم دل ایرانیان را جریحه دار کرد ؛ در خراسان ایرانی ای به نام سنباد که از پروردگان ابومسلم بود به خونخواهی ابومسلم خروج کرد و با لشکری بیشتر از اهل کوهستان یا بلاد جبال،نیشابور و قومس . ری را گرفت و پس از هفتاد روز لشکر خلیفه میان همدان و ری او را شکست داد. سنباد در حال فرار بین قومس و مازندران به دست ایرانی دیگری لونان طبری به قتل رسید(137 ﻫ).
منصور در تمام مدت خلافت از تعقیب و تهدید فاطمیان فارغ نبود و نوشته اند که پس از مرگش مخزنی یافتند که در آنجا سرهای عده زیادی از کشتگان طالبین را انبار کرده بود . منصور در راه تخت و تاج از قتل و فتک خویشاوندان خود نیز مضایقه نداشت؛ منصور علاقه داشت که مهدی پسر خود را ولیعهد کند در صورتی که مطابق وصیت سفاح، عیسی بن موسی ولیعهد منصور بود و تن به خواهش خلیفه تن درنمی داد، عاقبت عیسی را روزی با پسرش احضار کرد و فرمان داد که پسر را در حضور پدر خفه کنند، چون مامورین شروع به کار کردند عیسی تسلیم شد و از ولیعهدی استعفا داد. در زمان منصور غزوات خارجی تابستانی مرتبا ادامه داشت جز در مواقعی که گرفتاری داخلی مانع بود. فتح تازه ای که در زمان منصور واقع شد فتح دماوند و طبرستان بود که تا آن .قت در حوزه اسلام در نیامده بود. با همه این اشتغال های جنگی، منصور در امور ملکی نیز فعالیت داشت، در طی این وقایع شهرهای نو بنیاد بغداد، رصافه و رافقه را ساخت، مسئله پول و مالیات بیشتر از هر چیز مورد توجه بود : در خرج نیز بسیار سخت گیر بود حتی بر خود به طوری که می گویند از شدت لئامت پیراهن پینه دار در بر داشت. از امام جعفر صادق (ع) است که درباره منصور گفت : الحمدلله الذی لطف له حتی ابتلاه بالفقر فی ملکه بنا به گفته مسعودی منصور در موقعی که مرد نهصد و شصت میلیون درهم بجا گذاشت .
خالد برمکی متصدی امور خراج بود و او دیوانها یعنی ادارات منظم برای این کار تشکیل داد و دستگاه دولت را بر طبق آئین ساسانیان مرتب کرد و آبادی و عمران و علم و ادب و سرانجام زندگانی تازه ای آغاز شد که رنگ ایرانی آن به وضوح تمام محسوس بود. منصور پس از تقریبا 22 سال خلافت پر حوادث خود در سال 158 بر اثر سوء هضم به سن شصت و پنج سالگی در نزدیک مکه در سفر حج مرد . مردی گندمگون، بلند بالا و لاغر بود با ریشی بسیار کم و نازک.
امام جعفر صادق (ع) در زمان منصور وفات یافت ، در سال 148 به سن 65 ودر بقیع پهلوی پدرش مدفون شد . جانشین منصور، پسرش محمد ملقب به المهدی ، جوانی نسبتا نرمخوی و خوش قلب بود و از کشتن بنی هاشم احتراز داشت . از آرامشی که مهابت پدر بر قرار کرده بود برای عیش و نوش و خوشگذرانی خود استفاده کرد .
جنگهای خارجی (غزو) نسبتا مهم بود . و خلیفه با تشریفات لشکر را به راه می انداخت. عباس بن محمد به همراهی عده ای از سرداران خراسانی تا آنقره پیش رفت و پس از قتل و غارت بازگشت (159). هارون پسر خلیفه به خلیج قسطنطنیه رسید ، ملکه بیزانس تقاضای صلح کرد و هارون نیز به واسطه آنکه نفهمیده در محل خطرناکی افتاده بود این تفاضا را قبول کرد و متارکه ای به مدت سه سال با جزیه ای سالانه که رومیها بدهند منعقد کرد و بازگشت (162).
در مسئله جانشینی ، مهدی گرفتار مشکلی بود که وقتی هم پدرش بدان دچار شد . در عملی که در زمان منصور شد خلافت پس از مهدی باز به عیسی بن موسی داده شده بود و مهد ی می خواست پسر خود موسی الهادی را ولیعهد کند و عیسی باز راضی نمی شد . و عاقبت عیسی را با ده میلیون درهم نقد و مقداری املاک در ناحیه زاب راضی کردند و برای هادی بیعت گرفتند و پس از چندی هارون پسر دوم خلیفه راهم به جانشینی هادی اعلام کردند.
ولیکن خیزران که مادر هردو پسر بود می خواست هارون نفر اول باشد برای آنکه خیزران او را بیشتر دوست داشت . برای این کار مشغول اقدام و دسیسه کاری شد و برای نخستین دفعه در تاریخ عباسیان مداخله زنها در امور خلافت نمودار شد . برمکیها به مناسبت آنکه تربیت هارون را که خلیفه به عهده آنها گذاشته بود با خیزران همدست شدند . خلیفه که در مقابل اراده سوگلی خود عاجز بود از موسی الهادی که در این موقع در گرگان مشغول جنگی بود تقاضا کرد که استفعا بدهد و او حاضر نشد. پس خلیفه برای ملاقات و اقناع او شخصا به قصد گرگان حرکت کرد و در رسیدن به ماسبذان ناگهان مرد. (محرم 169)
هادی در خلافت خود نخستین کاری که کرد آن بود که مادر خود خیزران را از مداخله در امور مملکت ممنوع کرد.