تاريخ نگاران عرب و فتنه كبرا(1)
(قسمت اول)
دكتر عدنان محمد ملحم مترجم: سيدعباس قديمى نژاد
________________________________________
پايان خلافت عثمان با بحرانى همه جانبه روبه رو شد و به كشته شدن او و تفرقه امت اسلامى منجر گرديد. كتاب هاى تاريخى از اين بحران با نام ((فتنه)) ياد مى كنند كه يادآور سرگردانى امت اسلامى و مناقشات بزرگان صحابه است. چهارتن از تاريخ نگاران اسلامى: بلاذرى, يعقوبى, صاحب ((الامامه و السياسه)) و طبرى در طى قرن سوم و چهارم هجرى به بحث و بررسى اين بحران عظيم پرداخته و با نقل صحنه هاى تإسف بار, مواضع متفاوتى نسبت به آن اتخاذ كرده اند. با بررسى زمينه هاى اجتماعى, فرهنگى و سياسى حاكم بر تفكر اين مورخين و هم چنين با ارزيابى روايات مربوط به فتنه و تحقيق در احوال راويان آن مى توانيم به مواضع فكرى تاريخ نگاران فوق در تحليل ((فتنه عثمان)) و تصورى كه از آن داشته اند, پى ببريم. از اين رو مقاله حاضر تلاشى است در دست يابى به اطلاعات تاريخى در پايان خلافت عثمان كه به شرح حال, مستندات روايى, راويان و تحليل مواضع فكرى چهار تاريخ نگار ياد شده مى پردازد.
مقدمه
فاصله ميان اواسط خلافت عثمان (29ق) تا خلافت معاويه(41ق) كه از آن به عصر ((فتنه عثمان)) تعبير مى شود, دوره گذر و جدايى محسوب مى گردد, كه شاهد انشعاب هايى در بين مسلمين بوده و زمينه خيزش احزاب سياسى را فراهم نموده است و اين خود, سرآغاز تحولات دامنه دارى در آينده امت اسلامى شده است. نخستين تاريخ نگاران اسلامى, آن چنان از اين دوران بحرانى متإثر شده اند كه با حساسيت زيادى به نقل رويدادها و بيان مناقشات آن اهتمام ورزيده اند. اما چون زمينه هاى سياسى و اجتماعى آن عصر آشكارا بر تإليفات آنان تإثير داشته, مناسب است درباره اين تإثيرات, بررسى هاى جدىترى صورت گيرد.
مولف براى اين منظور, چهار تاريخ نگار مسلمان را كه در قرون سوم و چهارم مى زيسته اند, انتخاب نموده تا مواضع و تحليلاتشان را درباره بحران عصر عثمان تبيين نمايد. انتخاب اين چهار مورخ در اين بررسى به خاطر اين است كه اولا, اكثر روايات مربوط به فتنه عثمان, به گونه هاى متفاوت, تنها در كتب تاريخى همين افراد ثبت شده است و متإخرين نيز به ناچار به اخبار و روايات آنان استناد كرده اند. ثانيا, اين چهار مورخ ديدگاه هاى متفاوت و مهمى در برابر اين فتنه ارائه كرده اند كه در خور توجه و تحقيق است. اينك به ترتيب به شرح حال هر يك از اين چهار تاريخ نگار, مستندات روايى, راويان و تحليل مواضع فكرى آنان مى پردازيم.
بلاذرى (متوفاى 279ق)
الف ـ زندگى و رشد علمى
1) نسب
وى احمدبن يحيى بن جابربن داود است كه برخى منابع, كنيه اش را ابوبكر(2) و ابوالعباس(3)گفته اند و برخى منابع ديگر كه تقريبا نزديك به دوران او بوده اند كنيه وى را ابوالحسن(4) و ابوجعفر(5) ذكر كرده اند. اين كنيه هاى متفاوت احتمالا از اشتباه نسخه برداران يا تحريفات آنان ناشى شده و ترجيح يكى بر ديگرى نيز دشوار است, زيرا در منابع تاريخى ما, اطلاعات كاملى درباره زندگى شخصى بلاذرى نيامده است. گفته شده كلمه بلاذرى, منسوب به دانه بلاذر است كه وى به عنوان يك توصيه طبى براى تقويت حافظه و اعصاب خويش از آن استفاده مى كرده است, ولى با وجود استعمال آن براى افزايش فهم و كمك به حافظه خود, براثر مصرف بى رويه و ناآگاهانه آن دچار اختلال عقلى شده و روانه بيمارستان گرديد, و در همان جا نيز درگذشت.(6) اما ياقوت حموى(متوفاى 626ق) در اين مطلب تشكيك نموده و گفته است جهشيارى (متوفاى 331ق) اين لقب را به جد اعلاى بلاذرى يعنى جابربن داود نسبت داده است. بنابراين كسى كه دانه بلاذرى را مصرف مى كرده جد بلاذرى يعنى جابربن داود بوده, و شايد در آن زمان نوه او يعنى بلاذرى هنوز متولد نشده بود ـ و الله اعلم ـ (7) و شايد بتوان گفت: اساسا كلمه بلاذرى بدون هيچ مناسبتى به عنوان نام خانوادگى مورخ ما احمد بن يحيى محسوب مى شده كه مثل جدش بدان معروف بوده است. گويا احمد در اواخر عمرش به خاطر مصرف زياد دانه بلاذرى دچار ضعف حافظه و اعصاب و بالاخره اختلال عقلى گرديده و اين امر هيچ ارتباطى با نام خانوادگى او نداشته است. در هر صورت, مورخ ما به اين نام يعنى بلاذرى, شهرت بسيار يافته است.
2) نژاد
منابع تاريخى به نژاد بلاذرى اشاره اى نمى كنند و فقط او را به شهر بغداد نسبت مى دهند(8)در حالى كه برخى از پژوهشگران معاصر, بلاذرى را ايرانى الاصل مى دانند(9), چون اگر عربى الاصل بود, نسب نامه خود را ثبت كرده يا دست كم, نسبت فاميلى خود را در آخر اسمش ذكر مى كرد.(10)برخى ديگر, شواهدى ذكر مى كنند از قبيل اين كه: وى زبان فارسى را نيكو مى دانست و آن را به زبان ديگر ترجمه مى كرد و نيز در دربار خصيب بن عبدالحميد مسئول ماليات بر درآمد مصر, در زمان هارون الرشيد (متوفاى 193ق), جد بلاذرى يعنى جابربن داود, منصب كتابت را برعهده داشت و مى دانيم كه اكثر كارمندان امور مالى در عصر اموى و عباسى, غير عرب بوده اند.(11) البته پژوهشگران ديگرى هستند كه در اين امر ترديد داشته, ترجيحا بلاذرى را از نژاد عرب مى دانند و مى گويند: در نسب پدر و هيچ يك از اجدادش نام عجمى يافت نمى شود. اما اين كه او زبان فارسى را نيكو مى دانسته به هيچ وجه دليل انتساب او به فارس ها نيست , چون آشنايى با يك زبان, دليل هم نژادى با اهل آن زبان نيست وانگهى, دو كتاب بلاذرى به نام هاى ((الرد على الشعوبيه)) و ((انساب الاشراف)) آشكارا درباره حمايت از نژاد عربى در برابر طايفه شعوبيه بحث مى كنند.(12) از اين ها گذشته چنان چه او عربى الاصل هم نباشد, اكنون ديگر يك عرب به تمام معنا شده و به صف حاميان عرب پيوسته است.
3) تاريخ ولادت
منابع تاريخى, زمان تولد بلاذرى را مبهم گذاشته اند, ولى مى توانيم از طريق اطلاعات فراوانى كه از زندگى او داريم تاريخ تولدش را مشخص كنيم. وى از طرفى روايات خود را از اساتيد اخذ كرده است كه آنان در فاصله ميان 197, 207 و 211 وفات يافته اند. و از طرف ديگر بلاذرى به مديحه سرائى مإمون(متوفاى 218ق) نيز پرداخته است.(13) حال اگر دست كم فرض كنيم كه وى مإمون را در سال هاى آخر حكومتش مدح نموده است, پس بايد گفت لابد در سنينى بوده كه آمادگى گفتن شعر نيكو را داشته است, به طورىكه توانسته در دربار خليفه دانشمندى همچون مإمون راه يابد. بنابراين ترجيحا مى توان گفت كه وى در اواخر قرن دوم هجرى به دنيا آمده است.(14)
4) تحصيلات
بلاذرى بين سنين هفت تا ده سالگى شروع به تحصيل كرد.(15) در آن زمان آموزگاران ويژه اى به تعليم خصوصى اولاد ثروتمندان و طبقه خواص مى پرداختند و چون خانواده بلاذرى از رده نويسندگان و خواص محسوب مى شدند(16), لذا وى آموزش هاى ابتدايى خود را در نزد همين آموزگاران خصوصى فراگرفت. بلاذرى درنزد تعدادى از بزرگان حديث شاگردى نمود و از شيوه هاى بحثى و علمى آنان متإثر گرديد. چنان كه نشانه هاى اين تإثير را در گزينش ها و پژوهش هاى بلاذرى در حديث, اهتمام ورزى او نسبت به اسانيد روايات, و هم چنين سعى او در به كارگيرى اصطلاحات محدثين, به روشنى مى بينيم. وى براى به دست آوردن منابع و اطلاعات تازه, سفرهايى از بغداد به مراكز علمى عراق از قبيل كوفه, بصره, واسط, مدائن, حديثه و رقه داشته است. چنان كه براى كسب اخبارى درباره دولت اموى از دمشق , حمص و انطاكيه نيز ديدار كرده است و چه بسا كه در سال 231ق به ربذه نيز رفته باشد. به نظر مى رسد اين گردش هاى تحقيقى در فاصله ميان وفات مإمون (متوفاى 218ق) و خلافت معتصم (متوفاى 227ق) يا متوكل (متوفاى 247ق) انجام يافته است, ولى در عين حال در طول اين مدت اطلاعى از زندگى بلاذرى و فعاليت هاى او در دست نيست.
5) اساتيد
برخى از اساتيد برجسته(17) بلاذرى عبارت اند از: عبدالله بن صالح بن مسلم عجلى (قارى قرآن, متوفاى 211ق), عبدالملك بن قريب إصمعى (صاحب لغت و پيشواى زمان خود در زبانشناسى, متوفاى 216ق), ابوعثمان عفان بن مسلم صغار بصرى بغدادى (محدث عراق , متوفاى 220ق), ابوعبيد القاسم بن سلام (فقيه, اديب و داراى تإليفات زياد در قرائت ها, فقه, لغات و شعر, متوفاى 224ق), ابوالحسن على بن محمد مدائنى بصرى بغدادى (اهل روايت, دانشمند غزوات , سيره ها, انساب و وقايع عرب, متوفاى 225ق), ابوجعفر محمدبن صباح بزار دولابى بغدادى مزنى, از موالى مزنى ها (محدث , متوفاى 227ق) , ابومحمد بغدادى خلف بن هشام البزاز (قارى , متوفاى 229ق), محمد بن سعد بن منيع بصرى (محدث و فقيه, متوفاى 230ق), ابوعثمان بغدادى عمروبن محمد ناقد (محدث, متوفاى 232 ق), ابوالحسن روح بن عبدالمومن بصرى هذلى , از موالى هذليان (قارى , متوفاى 233ق) , ابوخيثمه نسائى, زهير بن حرب بن شداد (محدث, متوفاى 334 ق), على بن جعفر مدينى (دانشمند حديث و علل آن, متوفاى 234 ق), ابوعبدالله بن محمد حاتم بن ميمون مروزى بغدادى (مفسر, متوفاى 235ق), ابوعبدالله مصعب بن عبدالله اسدى زبيرى مدينى بغدادى (دانشمند نسب و وقايع عرب, متوفاى 236ق), ابوالفضل عباس بن وليد بن نصر نرسى بصرى باهلى, از موالى باهلى ها (محدث, متوفاى 238ق) , ابويعقوب مروزى اسحاق بن ابراهيم بن كامجرابن ابى اسرائيل (محدث و قارى , متوفاى 245ق), ابوالوليد هشام بن عمار سلمى دمشقى (محدث و قارى , متوفاى 245ق), ابوعبدالله احمد بن ابراهيم بن كثير بغدادى (محدث, متوفاى 246ق), ابوعثمان حفص بن عمر بن عبدالعزيز بن صهبان دورى (قارى, متوفاى 246ق), محمد بن مصطفى بن بهلول قرشى حمصى (محدث, متوفاى 246ق), ابوعبدالله حسين بن على بن اسود عجلى كوفى بغدادى (محدث, متوفاى 254ق), ابوعبدالله زبير بن بكار بن عبدالله بن مصعب زبيرى قرشى اسدى (دانشمند نسب و اخبار پيشينيان, متوفاى 256ق), و بالاخره ابوزيد عمر بن شبه نميرى بصرى (محدث, اديب, شاعر, اخبارى و آشنا به وقايع تاريخى, متوفاى 262ق).
همان طور كه مشاهده مى شود اكثر اساتيد بلاذرى از محدثان, فقيهان و قاريان موثق بوده اند, كه در كنار تإليف كتب حديث و فقه, برخى از آنان به كار تاريخ نگارى نيز اهتمام ورزيده اند و بلاذرى روايات مربوط به فتنه عثمان را از همين بزرگان اخذكرده است.
6) اشتغالات
مدارك و منابع درباره زندگى عملى بلاذرى , مطالب تفصيلى چندانى ندارند, به جز اين كه وى از نويسندگان و شاعرانى بوده كه به كار كتابت, تإليف(18) و ترجمه(19) زبان فارسى به عربى اشتغال داشته است و از طريق شعر گفتن ارتزاق مى كرده(20), و ضمنا مربى مخصوص پسر مستعين خليفه عباسى (متوفاى 252ق)(21) نيز بوده است. برخى بررسى هاى معاصر ترجيحا او را به عنوان كارمند ديوان ماليات معرفى مى كنند(22), چرا كه وى در امور مالى مهارت داشته است, چنان كه كتاب فتوح البلدان وى نيز حاكى از همين امر است. وانگهى جد بلاذرى و استادش ابوعبيد قاسم بن سلام و نيز شاگردش قدامه بن جعفر(متوفاى 320ق) صاحب كتاب ((الخراج)) و ((صنعه الكتابه)), همگى به كار ديوانى اهتمام داشته اند, و طبعا در ذهن چنين تداعى مى شود كه بلاذرى نيز در اين زنجيره, كار ديوانى كرده باشد.
بلاذرى با خلفاى عباسى روابط تنگاتنگى داشت. وى مإمون خليفه عباسى (متوفاى 218ق) را مدح كرد(23) و از نديمان و همنشينان متوكل عباسى(متوفاى 247ق) گرديد و يكى از مشاورين متوكل در امور مالياتى بود(24) و حتى برخى روايات تاريخى را از متوكل نيز اخذ نموده است.(25)هم چنين روابط خوبى با مستعين و پسرش معتز(متوفاى 255ق) از خلفاى عباسى داشت و به خاطر مدحى كه از آنان كرده بود اموال زيادى به او بخشيدند.(26) ناگفته نماند كه وى در دوران معتمد عباسى (متوفاى 279ق) در تنگناى شديد مالى قرار گرفت كه به كمك برخى از درباريان با نفوذ توانست بخشى از مشكلات مالى خويش را برطرف سازد.
7) تاريخ وفات
منابع تاريخى درباره زمان وفات وى اختلاف دارند. گرچه اكثر آن ها سال 279ق, يعنى اواخر خلافت معتمد را سال وفات او مى دانند.(27) برخى منابع مى گويند بعيد نيست كه بلاذرى حتى اوايل خلافت معتضد (متوفاى 289ق) را درك كرده باشد.(28) در اين ميان ذهبى (متوفاى 748ق) فقط به اين نكته اكتفا كرده كه بلاذرى بعد از سال 270ق وفات يافته است.(29)
8) تجليل ها
تاريخ نگاران مقام بلاذرى را در علم تاريخ و ادبيات ستوده و تعبيرات زير را درباره او به كار برده اند: شاعر و روايتگر توانا, نويسنده, داراى كتاب هاى بسيار خوب, صاحب تإليفات, صاحب شعر نيكو و روايتگر اخبار و آداب بسيار, دانشمند فرزانه ... نسب شناس برجسته , اهل بلاغت, حافظ قرآن, اخبارى و علامه و بالاخره علامه, اديب و مولف.
9) تإليفات
بلاذرى شش تإليف دارد كه چهارتإليف به نام هاى: البلدان الصغير, البلدان الكبير, الرد على الشعوبيه و كتاب عهد اردشير مفقود شده است اما دو كتاب او در دسترس است: كتاب فتوح البلدان كه در آن اهميت تجارب و آگاهى هاى امت اسلامى را درباره مقاصد ادارى و قانون گذارى نشان داده است و كتاب إنساب الاشراف كه درباره وحدت و ارتباط امت اسلامى در طول تاريخ بحث مى كند. اين كتاب در چهارچوب نسب شناسى است, لذا با كتاب هاى تاريخ نگارى كه رويدادها را به ترتيب سال هاى آن ثبت مى كنند فرق دارد. هم چنين از كتاب هاى طبقات كه زندگى نامه افراد را طبق معمول از اول تا آخر مى نگارند, متمايز است. كتاب انساب الاشراف داراى روش ويژه اى است كه در چهارچوب نسب ها, مجموعه هماهنگى از تاريخ, تراجم, انساب و ادبيات را ارائه مى دهد.
10) روش نگارش
بلاذرى نخست, نسب هر قبيله را زير عناوين اصلى و كلى مطرح مى كند, سپس تحت عناوين فرعى به تقسيم عشاير و طوايف همان قبايل مى پردازد. در اين ميان, چنان چه قبيله اى يا افراد آن در ميادين سياسى , نظامى و يا ادبى, نقش حساسى را ايفا كرده باشند, آنان را برجسته كرده و درباره شان توضيح مى دهد. بدين ترتيب حجم شرح حال افراد و قبايل با توجه به نقش آنان در رويدادهاى هر عصر, مى تواند كم يا زياد گردد. ويژگى عمومى بلاذرى در ذكر شرح حال اشخاص چنين است كه نخست به ذكر نسب شخص و معرفى پدر و مادر او و احيانا تاريخ تولدش مى پردازد و آن گاه درباره اخبار, كارها و روابط او با بزرگان عصر سخن مى گويد, سپس به وفات شخص, تعداد بازماندگان او و اشعارى مى پردازد كه درباره وى سروده شده است.
البته هميشه به ترتيب فوق عمل نمى كند; مثلا در شرح حال على بن ابى طالب(ع) پيش از ذكر بيعت با او, به اخبار ديگرى مثل موضع گيرى على(ع) در تقسيم بيت المال بصره و كوفه بعد از جنگ جمل در بين ياران خود پرداخته و يا نامه هاى او را به كارگزارانش ذكر كرده است. چنان كه پيش از ذكر وفاتش, از فرزندان او سخن گفته است. بلاذرى در كتابش ترتيب تاريخى و سلسله زمانى را در شرح حال افراد مراعات كرده است, مگر آن كه از روى ضرورت و ناچارى به رده بندى انساب و سلسله خانوادگى عمل نمايد; مثلا پيش از ذكر شرح حال عثمان از ابوسفيان يا صخربن حرب و از معاويه و پسرش يزيد سخن مى گويد. اين امر نشان دهنده آن است كه وى در مشخص كردن ترتيب شرح حال افراد به سوابق اسلامى آنان نيز كارى ندارد.
وى با وجود علاقه به رعايت سلسله خانوادگى در تاريخ نگارى, به هيچ وجه در شرح حال نويسى به آن تمسك نكرده, حتى گاهى از آن منحرف شده است; مثلا درباره خلافت وليد و سليمان, پسران عبدالملك بن مروان, سخنانش را ناتمام گذاشته و به عمربن عبدالعزيز مى پردازد, آن گاه بازگشته و شرح حال خلفاى اموى را به ترتيب تا پايان حكومتشان ذكر مى كند. بلاذرى در كتاب انساب الاشراف ضمن شرح حال عثمان , على(ع) , حسن(ع) و معاويه, حوادث عمده را در فتنه عثمان بررسى مى كند. در آغاز به انتقاداتى مى پردازد كه عليه عثمان مطرح بوده و به محاصره و قتل او منجر شده است, سپس موضوعات زير را نقل و بحث مى كند: شرايط حاكم بر بيعت با على(ع), شرح درگيرىهاى وى با اردوگاه عايشه, طلحه و زبير و اردوگاه معاويه, اختلاف نظر و كشمكش بين على(ع) و خوارج و كشته شدن وى به دست خوارج. در پايان نيز به عهدنامه صلح حسن(ع) و معاويه در سال 41 ق و فروكش كردن شعله فتنه و از سرگيرى اتحاد مسلمين مى پردازد.
ب ـ مستندات و راويان
بررسى منابعى كه بلاذرى به آن ها اعتماد كرده و شناخت زمينه هاى قبيله اى, حزبى و سياسى راويان او, و نيز تحليل ساختار روايات فتنه و شناسايى موضوعات آن مى تواند ما را در فهميدن مواضع راويان و مواضع بلاذرى يارى دهد. هم چنين روشن خواهد شد كه وى در اتخاذ مواضع خاص خود تا چه اندازه به آنان تكيه كرده است.
اينك به شرح حال هفت راوى و منابع آنان كه بلاذرى به آن ها استناد كرده است, مى پردازيم:
1) محمدبن مسلم بن شهاب زهرى (متوفاى 124 ق)
وى را از پيشوايان بزرگ, موثق و دانشمند حجاز و شهرهاى ديگر دانسته اند.(30) هم چنين محدث, مورخ, شاعر و حجت معتبر در علم انساب, ادبيات, لغت, فقه, علوم قرآنى و تفسير بوده و علما از وى تجليل كرده اند.(31) او نخستين كسى است كه پس از مقايسه و هماهنگ كردن رواياتى كه داراى منابع مختلف اند, سعى نموده آن ها را در يك خبر ادغام نمايد, ونام هاى راويان آن ها را در يك جا جمعآورى كرده و درصدر آن خبر قراردهد. هم چنين از نخستين كسانى است كه به تنظيم انساب همت گمارده و براى اولين بار به علم سيره, ساختار مشخصى بخشيد و خطوط كلى آن را به روشنى ترسيم نموده است.
زهرى اكثر موضوعات سيره را از متون حديث اخذ كرده است و به ندرت به داستان سرايى مى پردازد. حتى طرح داستان انبيا در متون او بسيار كمرنگ است. به كارگيرى شعر در موضوع غزوات و در روايت كردن او از فتنه عثمان, ويژگى خاصى دارد كه از شيوه وقايع نگارى مرسوم كاملا به دور است.(32)
زهرى پس از سال 82 ق روابط خوبى با امويان برقرار كرد(33) و از مقربان درگاه آنان شد. عبدالملك بن مروان خليفه اموى (متوفاى 86ق) اموالى را به او بخشيد و دستور داد كه وى با فراغت بال به بحث و بررسى بپردازد.(34) سليمان بن عبدالملك (متوفاى 99ق) نيز وى را در امور دولت و خلافت مشاور خويش قرار داد. هم چنين نديم و همنشين عمربن عبدالعزيز(متوفاى 101ق) گرديد. يزيدبن عبدالملك(متوفاى105ق) نيز او را طلبيده است.(35) زهرى از مقربان هشام بن عبدالملك (متوفاى125ق) و مربى مخصوص فرزندانش گرديد(36) و از طرف هشام موظف شد كه احاديث پيامبر(ص) را تدوين نمايد تا از تضييع و تحريف مصون بمانند. گفته شده: كسى كه زهرى را موظف به تدوين احاديث كرد, خليفه عمربن عبدالعزيز بود.(37)
همين روابط مستحكم با خلفاى اموى موجب شد كه برخى از افراد (مثل گلدزيهر) زهرى را به جعل احاديثى به نفع بنى اميه متهم كنند(38); خصوصا كه خود زهرى گفته است:
كتابت علم و دانش چندان براى ما جالب نبود تا آن كه فرمانروايان ما را وادار به آن كردند و آن گاه ديديم بهتر است هيچ مسلمانى از آن بى اطلاع نباشد.(39)
اين سخن دلالت مى كند براين كه زهرى براى به اجرا درآ وردن تمايلات حكومت تمايل داشته است. زهرى هفت تإليف دارد كه از جمله آن ها: نسب قريش, إسنان الخلفإ و مغازى است و ظاهرا اين سه كتاب از منابع اصلى درباره فتنه عثمان محسوب مى شوند. بلاذرى 28 روايت از زهرى اخذ كرده است كه شانزده روايت مربوط به فتنه در زمان خود عثمان و هشت روايت درباره درگيرى بين اردوگاه على(ع) و اردوگاه عايشه و طلحه و زبير, و چهار روايت مربوط به كشمكش هاى ميان على(ع) و معاويه است. اين روايات, مشتمل بر دو حديث نبوى, هشت بيت شعر, دو خطبه و دو نامه است. اين روايات علاوه بر اختصار داراى موضوع واحد و مشخصى اند, به جز چهار روايت كه طولانى بوده و حاوى موضوعات گوناگون است.
روابط خوب زهرى با بنى اميه هرگز باعث نشد وى از انتقاداتى كه عليه سياست عثمان, عايشه, طلحه و زبير مطرح شده است, صرف نظر كند. قابل توجه است كه روايات وى خالى از هرگونه تعبير تند وخشن است و در ارزيابى حوادث فتنه كاملا بى طرفانه برخورد كرده است, و ظاهرا فرهنگ بالاى دينى وى نقش بسيار مهمى در اين شيوه بى طرفانه داشته است. با اين همه, زهرى در فتنه عثمان از نقش معاويه حمايت و دفاع مى كند كه اين امر چه بسا به خاطر روابط خوب او با امويان باشد. به هر حال بلاذرى به آن دسته از روايات زهرى كه ديدگاه اهل مدينه را در مسئله فتنه منعكس مى سازد اعتماد و استناد كرده است. اين روايات, عثمان, عايشه, طلحه و زبير را محكوم كرده و از على(ع) حمايت نموده اند, كه اين امر مى تواند قابل تقدير و ستايش باشد.
بلاذرى تنها كسى است كه مى گويد: زهرى مى خواسته براى شركت در قيام زيدبن على برضد وليدبن يزيد (متوفاى126ق) آماده گردد اما طبق برخى بررسى هاى معاصر, زهرى در كار خود قصد سياسى نداشته و فقط به خاطر عدم احساس مسئوليت و بى بندوبارى وليدبن يزيد, نگران دين و امت اسلامى بوده است.(40) بلاذرى روايات زهرى را در موضوع فتنه عثمان يا مستقيما از تإليفات وى گرفته يا از طريق واقدى(متوفاى 207ق) به واسطه شاگردش محمدبن سعد و يا از طريق افرادى همچون مدائنى, خلف بن سالم, زهير بن حرب, مصعب بن عبدالله زبيرى, هشام بن عمار, احمدبن ابراهيم و بالاخره بكربن هيثم, آن ها را به دست آورده است.
2) عوانه بن حكم (متوفاى 147ق)
وى راوى دوم بلاذرى است كه يكى از دانشمندان اخبار, فتوحات , آثار, وقايع, انساب و اشعار در كوفه محسوب مى شد. او از تابعين, روايات زيادى نقل كرده و مورد اعتماد و صادق در نقل بوده است. وى به ندرت سند حديثش را نقل مى كند, لذا جرح و تعديل خاصى درباره احاديث او صورت نگرفته است.(41) البته عوانه به خاطر اين كار نيز مورد انتقاد قرار گرفته است; خصوصا آن كه از خود وى نقل شده:
... من احاديث را به خاطر نفرت از اسناد آن رها كردم اما فكر نمى كنم در باب شعر, مرا از نياوردن اسناد آن معاف كنيد.(42)
وى متهم به هوادارى از عثمان شده و مى گويند اخبارى به نفع بنى اميه جعل كرده است.(43) اما از سوى ديگر مى بينيم كه عوانه از محمدبن عبدالله بن حسن بن حسن بن على بن ابى طالب كه سال 145ق در مدينه كشته شد, با تعبير ((خدا رحمتش كند)) ياد كرده و فضايل او را ذكر مى كند.(44)
عوانه كتاب ((التاريخ)) را تإليف كرده و حوادث قرن اول تاريخ اسلامى را در آنآورده است. نقل قول هايى كه از كتاب وى صورت گرفته دلالت براين دارد كه وى از موضوعات زير بحث كرده است: خلفاى راشدين, بحران رده, فتوحات, درگيرى بين على(ع) و مخالفانش, عقب نشينى حسن(ع) از خلافت به نفع معاويه, و بالاخره قضاياى عراق و شام تا پايان دوران عبدالملك بن مروان (متوفاى86ق). وى هم چنين كتاب ((سيره معاويه و بنى اميه)) را كه طبعا درباره تاريخ امويان است نگاشته و خلفاى اموى را به ترتيب تا زمان مروان بن محمد(متوفاى132ق) ذكر مى كند.
به نظر مى رسد تإليفات وى نيز از منابع عمده در شرح فتنه عثمان محسوب مى شوند. كتاب هاى عوانه دوره مهمى از تاريخ نگارى اسلامى را نشان مى دهد, زيرا تدوين هاى تاريخى او از مرحله قبيله بر مرحله امت ارتقا يافته است, گر چه هنوز از حصار شاعرى و داستان پردازى خلاص نشده بود. روايات پراكنده وى در منابع دست اول, حاكى است كه عوانه از مسائل داخلى امويان شناخت كافى داشته است. شايد بتوان ريشه اين همه ارتباط و اطلاع را در قبيله اش كلب پيدا كرد; زيرا آنان از موالى امويان بوده اند.
بلاذرى 29 روايت از عوانه اخذ كرده است كه شش روايت مربوط به فتنه در زمان خودعثمان و سه روايت درباره درگيرى بين اردوگاه على(ع) و اردوگاه عايشه و طلحه و زبير است و بيست روايت ديگر از كشمكش هاى ميان على(ع) و معاويه سخن مى گويد. اين دسته از روايات, محتوى پنج آيه قرآن, يك حديث نبوى, 22 بيت شعر, پنج خطبه و يك نامه است. اكثر آن ها علاوه بر اختصار داراى موضوع مشخصى هستند, به جز سه روايت كه طولانى بوده و حاوى موضوعات گوناگون اند.
عوانه سعى دارد نقش معاويه و بنى اميه را در ماجراى فتنه عثمان روشن و مشخص كند, اما عملا نتوانسته است تصوير هماهنگى از آن ارائه دهد و كاملا واضح است كه وى مى خواسته برترى ديدگاه امويان را در برابر ديدگاه عراقيان به اثبات برساند; گر چه گاهى هر دو ديدگاه را با هم مطرح كرده است.
بلاذرى نيز به آن دسته از روايات عوانه كه مويد سياست عثمان است بى اعتناست و از ميان روايات پراكنده وى به رواياتى استنادكرده است كه به اوضاع جبهه شام و شيوه رهبرى آن اشاره دارد, تا بتواند از مقايسه جبهه شام و عراق, امتيازات تحسينآميز جبهه عراق را نمايان سازد; جالب اين كه محور اصلى برخى از اين روايات اعتراف شاميان درباره منزلت على(ع) و نقش مهم او در اسلام است. بلاذرى روايات عوانه درباره فتنه عثمان را يا مستقيما از تإليفات خود او مثل سيره معاويه و بنى اميه اخذ كرده است, يا از طريق هشام بن كلبى(متوفاى204ق) به واسطه پسر وى عباس, و يا از طريق هيثم بن عدى(متوفاى209ق) به واسطه شاگردش حفص بن عمر (متوفاى246ق) و يا از طريق ابومسعود كوفى, و بالاخره از طريق مدائنى (متوفاى225ق) آن ها را به دست آورده است.
3) ابومخنف لوطبن يحيى (متوفاى 157ق)
وى راوى سوم بلاذرى است و از اساتيد و بزرگان اخباريان كوفه محسوب مى شود.(45) وى صاحب چندين سيره(46) و چندين تاريخ(47) خصوصا درباره قضاياى عراق و اخبار و فتوحات آن بوده(48) و نسب شناس برجسته اى به شمار مىآيد(49) اما با اين همه, بيشتر اخبار عليه او حكم مى كنند.(50) به هر حال ابومخنف از خانواده بزرگوارى در كوفه به حساب مىآيد كه نقش برجسته اى را در حمايت از على(ع) در جنگ ها ايفا نموده اند.
جدش مخنف بن سليم به همراه تعدادى از افراد قبيله اش در جنگ جمل حضور داشته و برخى از آنان در همين جنگ كشته شده اند.(51) آنان به گواهى على(ع) امتحان دوستى خود را خوب پس داده اند و حتى على(ع) جد ابومخنف را به حكومت اصفهان و همدان گمارد(52) و هنگام اوج گيرى فتنه از او تقاضا كرد كه همراه او در جنگ صفين حضور يابد.(53) وى نيز زير پرچم و نشان قبيله ازد (و گفته شده: قبيله بجيله, خثعم, انصار و خزاعه) در اين جنگ حضور يافت و به همراه تعدادى از افراد قبيله اش كشته شد.(54) خانواده ابومخنف همواره به نفع على(ع) در برخورد با شورش خوارج در نخيله (سال 38ق) و نيز در برخورد با يورش شاميان به سركردگى نعمان بن بشير در محل عين التمر(39 ق) مشاركت جدى داشته اند.(55)
ابومخنف از مورخان بزرگ شيعه محسوب مى شود و تعداد قابل توجهى از علماى سنى و شيعه به تشيع او تصريح كرده اند,(56) به جز ابن ابى الحديد (متوفاى 655ق) كه با تإكيد مى گويد: ((ابومخنف از شيعيان و بزرگان آنان نيست)).(57) محدثان, وى را درباب حديث ضعيف دانسته و از او با تعبيرات تند, چنين ياد مى كنند: ((چيزى ندارد و موثق نيست))(58), ((احاديث او متروك است))(59), ((شيعه دو آتشه و راوى اخبار آنان است))(60), ((راوى ضعيفى است))(61), ((خراب و غير موثق است ... تباه است))(62), ((از رافضيان كوفه است ... و از گروه هاى ناشناخته اى روايت مىآورد)). (63) و بالاخره اين كه: ((ساقط است)).(64)
ابومخنف از مولفان پركار بوده و تعداد تإليفات او به پنجاه كتاب مى رسد, كه در آن ها از آغاز دوران وفات پيامبر (11ق) تا سقوط دولت امويان (132ق) بحث مى كند. ولى بيش از همه به حوادث عراق از قبيل فتوحات, شورش ها و جنگ هاى داخلى آن مثل جنگ جمل, صفين, نهروان و كشته شدن على(ع) مى پردازد, چنان كه از مسائل خوارج و انقلاب هاى شيعى نيز سخن مى گويد. مجموعا, تإليفات ابومخنف خلاصه اى از وقايع سياسى و دينى عراق در طول اين مدت است. وى هم چنين در بخش حوادث مدينه, از شورا, كشته شدن عثمان, خلافت على(ع), بحران رده و فتوحات شام نيز بحث مى نمايد.(65) مهم ترين تإليفات وى كه ظاهرا حاوى روايات فتنه است عبارت اند از: الشورى, مقتل عثمان, صفين, جمل, نهروان, خريت بن راشد, بنى ناجيه, مقتل محمدبن ابى بكر, الاشتر, محمدبن ابى حذيفه, الغارات, مقتل على(ع), الحكمين و بالاخره الاخبار.
انبوه تإليفات وى و تنوع موضوعات آن بر وسعت نظر وى دلالت مى كند به طورى كه بسيارى از علماى سنى به راحتى از او روايت نقل مى كنند و آن را عيب نمى دانند. ابومخنف علاوه بر استناد به روايات خانواده و قبيله اش إزد, هم چنين از قبايل ديگرى همچون طىء, نخع, جهينه, همدان, كنده و غيرآن ها خصوصا قبايل كوفى خبر اخذ نموده است, لذا روايات وى نشان دهنده ديدگاه عموم عراقيان و بالاخص كوفيان مى باشد. وى در به كارگيرى اسناد روايات تا اندازه اى مسامحه كارى نموده و برخى از اخبار خود را از گروه بزرگ راويانى كه خود در صحنه حوادث حضور داشته و يا معاصر آن بوده اند, به دست آورده است.
وى علاوه براين كه به جزئيات امور, مثل تعيين تعداد كشته شدگان و قاتلان آنان در هر قبيله و هر شهر مى پردازد, اخبارش را نيز به شيوه ادبى ارائه داده است, به طورى كه حوادث را به شكل زنده اى نشان مى دهد. اخبار ابومخنف مملو از خطبه ها, مدارك تاريخى, شعر و سوره هاى قرآنى است و به طور كلى رواياتش از ويژگى طولانى بودن برخوردار است.
بلاذرى 95 روايت از ابومخنف اخذ كرده است كه 36 روايت مربوط به فتنه در زمان خود عثمان, 22 روايت در باره درگيرى على(ع) و عايشه و طلحه و زبير و 37 روايت از كشمكش هاى ميان على(ع) و معاويه سخن مى گويد. اين روايات, حاوى هفت آيه, دو حديث نبوى, 22 نامه, 16 خطبه, يك مدرك تاريخى, يك ضرب المثل و 116 بيت شعر است. روايات وى در عين طولانى بودن از يك موضوع مشخص سخن مى گويند به جز هفت روايت كه موضوعات گوناگونى را در برمى گيرند.
ابومخنف گرچه تصوير هماهنگى از فتنه در زمان عثمان و تحولات جنگ صفين ارائه مى دهد, اما درباره جنگ جمل, با وجود اين كه كتاب مفصلى نيز دربارهآن نوشته است, اطلاعات روشنى به دست نمى دهد. ظاهرا بلاذرى از كتاب جنگ جمل ابومخنف روايتى را اقتباس نكرده است, بلكه براى انعكاس اخبار اين دوره حساس, ترجيح داده است بر منابع و افراد ديگرى مثل واقدى و مدائنى تكيه كند.
بررسى روايات ابومخنف درباره فتنه عثمان نشان مى دهد كه وى به علويان گرايش داشته و با تمام وجود از سياست, شخصيت و منزلت على(ع) در ميان امت اسلامى دفاع مى كند, چنان كه مواضع عايشه, طلحه, زبير و معاويه را محكوم كرده و به شدت از سياست امويان انتقاد مى كند. وى سياست هاى فضاحت بار عثمان را به تفصيل شرح داده, و تإكيد مى كند كه كشته شدن او در نتيجه همين سياست هاى ننگين بوده است.
بلاذرى روايات ابومخنف را يا مستقيما از تإليفاتش اخذ كرده و يا آن ها را از كتاب هاى هشام بن كلبى به واسطه پسر وى عباس به دست آورده است, گاهى نيز روايات ابومخنف را در تركيب استناد جمعى وارد كرده و با لفظ ((گفته اند)) از آن ها ياد مى كند.
4) هشام بن محمدبن سائب كلبى (متوفاى 204ق)
وى راوى چهارم بلاذرى است كه دانشمند نسب شناس(66) و راوى اخبار عرب و وقايع آنان مى باشد(67) و گرايش به انساب و اخبار را از پدرش به ارث برده است.(68) محدثان, وى را در نقل حديث مورد جرح و انتقاد قرار داده اند, زيرا علاوه بر اين كه از ذكر سند كه روش معمول در حديث نگارى است دورى جسته, در گزينش روايات تاريخى نيز به منابع بسيار محدودى اكتفا كرده است.
تعبيراتى كه درباره اش آورده اند چنين است: ((داستان سرا و نسب شناس است))(69) و غير موثق, متروك(70) و كذاب(71)مى باشد. در حالى كه دركتب حديث, روايتى از او نقل نشده است تا كذاب باشد! هم چنين به رافضى گرى, ناموثق بودن(72) و تشيع(73) متهم شده است. اما بررسى هاى جديد حاكى از نفى اين اتهامات بوده و نشان مى دهد كه هشام بن كلبى با تلاش خود, مشتاقانه به دنبال كشف حقايق و اخبار بوده است.(74)
خلفاى عباسى به خاطر منزلت علمى هشام بن كلبى به او عنايت و توجه داشته اند. مهدى خليفه عباسى (متوفاى 169ق) او را از نزديكان خود و كاتب شروط (در معاملات) قرار داد.(75)وى با مإمون نيز مرتبط بود و كتاب الفريد فى النسب را براى وى نگاشت.(76) وى از مولفان پركارى بود كه تإليفاتش به 150 كتاب مى رسيد, از قبيل: كتاب خطبه هاى على بن ابى طالب(ع), التاريخ, اخبار الخلفإ, صفات الخلفإ و بالاخره نسب آل ابى طالب كه ظاهرا حاوى روايات مربوط به فتنه عثمان اند.
وى علاوه بر رجوع به تإليفات پدرش محمدبن سائب كلبى و دنبال كردن بحث هاى او در دايره اى وسيع تر, هم چنين از كتب عوانه و ابومخنف استفاده كرده است. بلاذرى 37 روايت از ابن كلبى اقتباس كرده است كه چهارده روايت درباره فتنه در زمان خودعثمان, و پنج روايت مربوط به درگيرى بين اردوگاه على(ع) و اردوگاه عايشه, طلحه و زبير است و هجده روايت ديگر درباره كشمكش هاى ميان على(ع) و معاويه سخن مى گويد. اين روايات حاوى يك آيه, دو حديث نبوى و يك ضرب المثل است. همه آن ها علاوه بر اختصار, داراى موضوع واحدىاند به جز يك روايت طولانى كه داراى موضوعات گوناگون است.
با توجه به اين كه بنى عباس از على(ع) پشتيبانى كرده و در ماجراى جمل و صفين از وى جانبدارى كرده اند, مى توان گفت كه روابط خوب هشام بن كلبى با خلفاى عباسى روى موضع گيرى بى طرفانه او اثر گذاشته است, زيرا وى از امويان انتقاد كرده و آنان را مسئولان اصلى فتنه و غاصبان حقيقى حقوق و حكومت علويان و عباسيان معرفى مى كند. با وجود اين كه ابن كلبى درباره اين دوره از تاريخ اسلامى تإليفاتى دارد, اما بلاذرى درباره درگيرى على(ع) و عايشه و طلحه و زبير ترجيح داده است كه از منابع و مورخان ديگرى مثل ابومخنف و واقدى استفاده كند. بلاذرى روايات ابن كلبى را يا مستقيما از كتاب هايش اخذ كرده, يا آن ها را از طريق فرزند وى عباس و يا از طريق عبدالله بن صالح عجلى به دست آورده است.