ایران درودی، هنرمند نقاش


رضا جلالی:

«برای تولد این دختر زشت و لوچ چرا این قدر درد؟» این نخستین جمله ای است که نامادری ایران درودی سه شنبه شب 11 شهریور سال 1315 هنگام تولد او به زبان می آورد.

درودی در خانواده ای از نسل تاجران مشهد به دنیا می آید. با ریشه هایی سنتی (از طرف مادر) و مدرن (از طرف پدر). نخستین دیدار ما باز می گردد به 16 بهمن سال 1380 که با یکی از همکاران برای انجام مصاحبه با ایران درودی زنگ خانه ای در نظامی گنجوی را فشار دادیم.

پیش از این تنها نامی از ایران درودی شنیده بودم و گاه با آثار او به مناسبت های مختلف این سو و آن سو برخورد کرده بودم. آن مصاحبه نیز به پیشنهاد حسین خسروجردی، نقاش و گرافیست ترتیب داده شده بود. اغلب خبرنگاران در انجام مصاحبه هایشان به دو دسته تقسیم می شوند؛ یکی آنها که به سفارش دبیر سرویس، سردبیر یا مدیر مسوول و یا نزدیکان مصاحبه شونده، نزد وی می روند و دوم، کسانی که به ضرورت فضا و کار، پیگیر مصاحبه اند. سرنوشت دسته اول اغلب مشخص است زیرا در نهایت، اجباری خبرنگار را به آن سو می راند. ایران درودی جزء کسانی بود که با یک پیشنهاد برای مصاحبه انتخاب می شوند، اما پس از پایان مصاحبه دریافتم اگر در تمام طول این سال ها همه چیز بر طبق روالی مشخص بود، اکنون این مورد، خرق عادت کرده است.

نخستین دیدار ما با ایران درودی خالی از اتفاق نیز نبود. همکار خبرنگار ما قبل از آنکه از خراب نبودن ضبط صوت اطمینان حاصل کند، آن را برای مصاحبه آورده بود و طبق معمول با بدشانسی ای که اغلب آدم های وسواسی می آورند، ضبط صوت از کار افتاد.

به هر حال پس از کلنجار رفتن های بسیار مجبور شدیم الباقی مصاحبه را به شیوه کاملا ابتدایی بنویسیم، اما جالب آنکه این نکته به هیچ وجه باعث آزردگی خاطر ایران درودی نشد. کسی که سال های سال قبل، علاوه بر تجربه همکاری با روزنامه و نشریه های زمان خود، تجربه همکاری با تلویزیون و کارگردانی برنامه های متفاوت را نیز داشت.

درودی در کتاب «در فاصله دو نقطه...!» می نویسد: «برخی از درها می باید بسته بمانند. برخی از رازها را نمی باید گشود. آنان که می باید بدانند، دانسته اند و آنان که می خواهند بدانند، راه دانستن را خواهند یافت». اما درباره شناخت من از ایران درو است نیست بلکه بیش از آن کنجکاوی ذاتی نسبت به جهان هستی دارد که همیشه و در همه حال یاری دهنده اوست؛ ذهنش را برای خلاقیت و نقاشی فعال نگه می دارد و توان ساعت ها ایستاده کار کردن را در او ایجاد می کند.

ایران درودی در سال هایی پا به عرصه تحصیل نقاشی در بوزار فرانسه گذاشته که اغلب نقاشان ایرانی یا به کار باسمه مشغول بودند و یا به تقلید بی هویت از نقاشی های غربی می پرداختند، اما ایران درودی با یادگیری پایه صحیح نقاشی، روشی را گزیده که مختص خود اوست. در پی سال ها فعالیت هنرمندانه، ایران درودی موفق شده است به سبکی شخصی برای بیان احساس و برداشت هایش از جهان اطراف دست پیدا کند.

او با خلق فضایی وهم انگیز و به ظاهر مغشوش که در میانه کادر، اغلب اشیای حقیقی و شفافی را در برگرفته است، تقابلی میان رویا و واقعیت ایجاد می کند. اغلب نقاشی های ایران درودی دارای کادربندی ثابت هستند یعنی قرینگی از میان. حرکت در آثار درودی از مرکز به اطراف است؛ با شعاع هایی که به نظر ردی از نور هستند، اما در واقع هدایت چشم بیننده را از مرکز به اطراف اثر برعهده دارند.

درودی در میان نسل نقاشان همه دوره خود یکی از معدود نقاشان زن ایرانی است که سبکی مختص به خویش دارد؛ نه به تمام وامدار سبک ها و ایسم های اروپایی است و نه به تمامی در ورطه نقاشی ایرانی و نگارگری فرورفته است.

او با استفاده از سبک نقاشی کلاسیک اروپایی که در ایران باید سررشته آن را در آثار محمد زمان، محمد غفاری و کمال الملک و شاگردانش جست و ترکیب آن با فضایی وهم انگیز، نگرش شخصی را به نمایش گذاشته است. جالب آنکه جز در چند اثر، به خصوص اثری از او که نام «نفت ایران» برآن است و بعدها احمد شاملو از آن با نام «رگ های زمین، رگ های ما» یاد کرد و در مجله های تایم، لایف و نیوزویک به چاپ رسید، در دیگر آثار او به شدت رد و اثر یک نقاش زن مشخص است. استفاده از عناصر ظریف و پرداخت بسیار دقیق این عناصر در اثر، از دلایل چنین مدعایی هستند.

ایران درودی، با گذر از میان تاریخ هنر ایران به جایگاه کنونی می رسد. معاشرت با خسرو گلسرخی در سال 1353، هوشنگ طاهری که ترجمه فیلمنامه «توت فرنگی های وحشی» اثر اینگمار برگمن، را به وی هدیه داده بود و یا پرویز مقدسی که همسر او طی سال های سال حضورش در عرصه نقاشی است، در این میان تاثیر خود را برجای گذاشته اند.

«در پایان هزاره ای هستیم که می باید از خاکستر خویش دوباره زاده شود و اکنون رو به زوال است». جمله ای است که آندره مالرو در مصاحبه ای به سال 1971 با ایران درودی می گوید.«شاید بهترین واژه ها را درباره او احمد شاملو بیان کرده است»؛

... عصر مرا تصویر کن
در منحنی تازیانه به نیشخط رنج،

همسایه مرا
بیگانه با امید و خدا

و حرمت ما را
که به دینار و درم برکشیده اند و فروخته
تمامی الفاظ جهان را در اختیار داشتیم

و آن نگفتیم
که به کار آید،
چرا که تنها یک سخن، یک سخن در میانه نبود:
آزادی!

ما نگفتیم
تو تصویرش کن!

احمد شاملو 14/12/1351

دیدار بعدی ما با درودی در حضور محمد عطریانفر، مهندس کاظمی، محمدحسن ملک مدنی بود. جالب آنکه قرار برای یک ساعت بود اما سخن به درازا کشید و پس از پنج ساعت به رغم میل باطنی، خانه او را ترک کردیم.آن روز یکی از بهترین موقعیت هایی بود که می شد تصور کرد؛ در سویی یک هنرمند نقاش که اغلب از طرف مدیران فرهنگی به عرصه فعالیت او و کل هنرهای تجسمی کم توجهی می شود و در سوی دیگر جمعی از مدیران فرهنگی که شریان های تصمیم گیری در عرصه هنر در دستان آنها بود؛ تعاملی که اغلب در این دیار کمتر اتفاق می افتد.

«اما من می دانم در این دیار گرچه بی چهره ام ولی بی هویت نیستم». این، یکی از آخرین جمله های کتاب «در فاصله بین دو نقطه» شاید با سرنوشت هنرمندان ایران زمین بی ارتباط نباشد.

آخرین دیدارمان همین ماه پیش بود. او بزرگوارانه به درد دل های من از روزگار گوش سپرد و نصیحت هایی روشن و آرزوهایی بزرگ برایم کرد.

نمی دانم برداشت های دیگران از ایران درودی، فارغ از دشمنی ها و حسادت ها چیست، اما به طور حتم در طول تاریخ نقاشی معاصر ایران نمی توان بعضی ها را فراموش کرد و ایران درودی یکی از آنهاست.