تحلیل های ادبی
در این تایپیک به تحلیل های ادبی می پردازیم.
*******************************
شعر ، تفکر ، سیاست
مهدی زاهدی
16 فروردین 1388
هیدگر و سیاست در نسبت با
شاعران ومتفكران
گرایش و توجه هیدگر به شعر از سنت فلسفه آلمانی نشات می گیرد چنانكه عبارت "شاعران و متفكران" در تاریخ فكری آلمان هرچیزی هست جز اتصال اتفاقی كلمات. وقتی به مطالعه آثار نیچه، هردر و لسینگ یا بسیاری دیگر از نویسندگان آلمانی می پردازیم، كشف این نكته دشوار است كه كجا فلسفه پایان می یابد و كجا شعر آغاز می شود. از این منظر اشتغال خاطر روزافزون هیدگر به شعر در فلسفه اش به آسانی قابل فهم است. متفكران و شاعران تعلق خاطر مشابه دارند؛ در واقع نحوه پرداختن ایشان به این تعلق خاطر متفاوت است. هر یك به طریق خاص خویش بدنبال پاسخی اصیل به نوای بیصدای وجودند و اینك پس از گذشت بیش از نیم قرن، حمایت هیدگر از نازی ها، خدمت گذاری اش به رژیم هیتلر و آن همه تبلیغ سیاسی كه برای آن دستگاه مستبد و جنگ افروز كرد، در اندیشه سیاسی او غیر قابل انكار است. كاوش و بررسی اجمالی تمام این وجوه متنوع و مختلف مراد ما از این مقاله است.
هیدگر می نویسد: «آدمی فقط می تواند از همان بودن سخن بگوید، كه به تفاوتها می اندیشد. در خصوص شعر و تفكر نیز چنین است.» چیزهایی كه شبیه یكدیگرند، بدان چهت با یكدیگر مشابه اند كه از یكدیگر متفاوت نیز هستند. «بنابراین لوگوس هم شاعر و هم متفكر را به خود فرا می خواند و هنگام اجابت متفكر سخن از وجود می گوید و شاعر امر قدسی را می نامد. از اینرو در حین این كه هر دو دعوت وجود را اجابت می گویند شاعر به طور اخص سخن از ساحت قدس وجود می گوید و در نتیجه امر قدسی را می نامند.» به نظر هیدگر ممكن است فكر كنیم كه چیزی در باب نسبت بین فلسفه و شعر می دانیم، اما هنوز چیزی در باب گفتگوی بین متفكر و شاعر كه نزدیك یكدیگر بر دورترین كوهها سكونت دارند، نمی دانیم.
هیدگر بر آن است كه شاعر بطور اخص برای نامیدن قدس و قرار دادن آیات و نشانه های الوهیت در كلمات فراخوانده شده اما برای این كار او می بایست از آدمیان و زمین هم سخن بگوید. او باید بگوید كه چگونه ایزدیان و انسانها و زمین و آسمان با هم می پیوندند و از هم می گسلند. بنابراین شاعر، هم شاعر ایزدیان است و هم شاعر مردمان. او میرنده میان هردو، الوهیت از زبان او با مردم سخن می گوید. چنین چیزی فقط به این دلیل میسر شده كه شاعر میان زمین و آسمان است. یعنی او را به جایگاهی میان ایزدیان و انسانها بركشیده اند كه مواجهه میان آنان امكان پذیر است.
مرتبه شاعر نزدیك به نور و قدرت ایزدیان است اما در عین حال در معرض قهر مستقیم حضرت قدس هم هست. غرض از این نكته تاكید مجدد برماهیت خاص و استثنای شاعر و یادآوری این مساله است ك او مورد خطاب ذات الوهیت و مرتبط با اوست و آخرین مشخصه شاعر كه باید از آن سخن بگویم نحوه ارتباط او با متفكر است.
در اینجا این سوال مطرح می شود كه متفكر در نظر هیدگر كیست؟ اگر متفكر آن كسی است كه از وجود سخن می راند بنابراین آیا ملاصدرا كه آثارش مشحون از واژه وجود است و بسیار در باب آن سخن گفته است نیز در نظر هیدگر یك متفكر است؟
شاید پاسخ به این سوال كاملا روشن باشد كه خیر، ملاصدرا بر اساس آراء و نظریات هیدگر از موجود سخن رانده نه از وجود. پس این سوال جدی تر مطرح می شود كه پس متفكر در نظر هیدگر كیست؟ و اساسا تفكر چیست؟
«اندیشه برانگیز ترین امر در زمانه ی اندیشه برانگیز ما این است كه ماهنوز فكر نمی كنیم. این همان چیزی است كه موضوعی برای تفكر به ما اعطا می كند چنان چیزی وجود دارد كه فی نفسه، به خودی خود و اصولاً از همان بدو امر موضوعی برای تفكر به ما اعطا می كند. چنان چیزی وجود دارد كه ما را فرا می خواند تا متوجه آن باشیم، متفكرانه به آن رو كنیم و در نهایت: به آن فكر كنیم.» گفتیم كه انسان هنوز فكر نمی كند و البته به هیچ وجه نه تنها به این دلیل كه آن چه باید موضوع تفكر واقع شود از وی روی می گرداند. بلكه به این دلیل كه او به حدكفایت به آن چه باید موضوع تفكر قرار گیرد، روی نمی آورد.
بهاعتقاد هیدگر: تفكر، پرسشاست، پرسشاز خویشتنخویشو از تمامیاعتقاداتارثیو اكتسابیكهمدتهایمدیدی همراهما بودهاند. پرسشكردن، بهمعنیروشبههمبافت و سرهمكردنمفاهیمنیست، بلكههمچونطریقو مسیریستكههركسمیباید خود آنرا بگشاید، بیآنكهمقصد معلومیرا از پیش، در نظر گرفتهباشد.
هیدگر می گوید باید فكر كردن را یاد بگیریم در غیر این صورت در همان متافیزیك سنتی باقی خواهیم ماند. او می گوید: یك راه وجود دارد، باید به عقب یعنی روش های سنتی برگردیم و امكانات اصلی را در آن زمان بررسی كنیم. ما باید اساس تاریخ فلسفه را دوباره تفسیر كنیم.
هیدگر تقریبا بعد از مقدمه ای بر متافیزیك یعنی پس از سال 1935 در جای جای مهترین آثار خود به مساله شاعری و ارتباط آن با تفكر اشاره كرد. از جمله آنها می توان از این آثار نام برد: هولدرلین و ذات شعر، درسگفتارهای نیچه، تفاسیری بر اشعار هولدرلین، تفكر یونانی نخستین، نامه درباره انسان گرایی، چه چیزی تفكر خوانده می شود؟ و در راه زبان.
هیدگر هنگامی كه مفهوم پایان فلسفه را مطرح كرد، پایان فلسفه را به منزله آغاز "تفكری دیگر" دید و راه این "تفكر دیگر" را به راه شاعری نزدیكتر دانست تا به راه فلسفه. شاعری عمیق تر از فلسفه است. او تا آنجا پیش رفت كه شعر را والایی تفكر دانست. بعدها در همین زمینه كلی ارتباط میان هستی، زبان و حقیقت بود كه هیدگر توانست نظر خود را مبنی بر رابطه نزدیك میان متفكران و شاعران بسط دهد. «هر شاعر بزرگی شعر خود را از یك شعر واحد می آفریند. آن امر، یكه و واحد است كه متفكر و شاعر را به هم نزدیك می كند. امر واحدی كه متفكر درباره آن تفكر می كند و شاعر آن را می نامد و می سراید: "هستی".»
هستی سرآغازی است كه تفكر و شاعری در آن ریشه دارند و همین آنها را بیش از هر چیزی به یكدیگر نزدیك می كند. هیدگر راه اصلی شاعری را، تفكر درباره هستی می داند. یعنی تفكر در اساس شاعری است. هیدگر درباره نسبت شعر و تفكر می گوید:
«هر تفكر تأملی شاعرانه است و هر شعری نیز نوعی تفكر است". ما بر این جمله می توانیم بیافزایم كه، مطابق نظر هیدگر همان رویداد است كه منشأء اصلی و حقیقی شعر است. در واقع، به معنای حقیقی كلمه، منشاء است كه می سرآید و منشأیی كه حتی زبان در تصاحب آن باقی می ماند، و از همین حیث است كه از این منشأ در آثار قبلی هیدگر، به منزله شعر سخن گفته شده است.» هیدگر از هولدرلین كه ذات شاعری را میسراید، چنان سخن میگوید كه از هر یك از متفكران بزرگ گذشته یاد می كند. به زعم وی شاعران آنچه را كه متفكران فقط به شیوه متفكرانه آشكار كردهاند، شاعرانه میگویند. هیدگر در درسگفتارهایی در باب نیچه توضیح میدهد كه «همه تفكر فلسفی فیحد ذاته شعری است لذا فلسفه حقیقی به نوعی شبیه به كار متفكر و كار شاعر است. بنابراین فلسفه حقیقی هم باید شاعرانه باشد و هم متفكرانه».
شاعران و متفكران "مانند"(the same) هم می اندیشند اما نه" یكسان" (identical) هر دو دسته تشخیص قوای زمین و آسمان، قوای میرایان و خدایان، قوای فوزیس و لوگوس را مقصود دارند و تفاوتهایشان در نحوه تصور كردن این قوا و نحوه تدوین افكارشان نهفته است. در تفكر، وجود به زبان می آید. زبان خانه وجود است. آدمی در این خانه سكنی می گزیند و متفكران و شاعران نگاهبانان این خانه اند.
شعر و تفكر از آنجا كه هر دو پاسخی به آیت وجود هستند واجد سرآغاز مشابهی می باشند. ولی به لحاظ دیگر متفاوت هستند چرا كه امر قدسی كه هیدگر از آن سخن می گوید خود شعری اصیل و مقدم خوانده شده است كه شاعر باید درون واژگان آورد.
بنابراین شاعری متفكرانه را باید از آنچه شاعری می نامیم، متمایز كنیم. ما از یكسو با شاعری شاعران مواجه هستیم و از سوی دیگر با تفكر متفكران كه باید از یكدیگر متمایز شوند ولی وحدتشان از این جهت غیر قابل تردید است كه هر دو از سرچشمه ای واحد آغاز می شوند كه همان شاعری متفكرانه است كه متفكرانه وجود را می سراید. متفكر به شعر همچون یك ژانر ادبی اهتمام ندارد بلكه با ذات شعر سر و كار دارد یعنی مجالی فراهم می آورد تا شعر حقیقت را آشكار نماید. اگر شاعر كلمه ای شاعرانه ابداع می كند، متفكر به وجود می اندیشد اما در هر صورت شاعر كمتر از متفكر درگیر پرسش از وجود نیست.
«شاعری شاعران و تفكر متفكران از یك جهت وحدت غیر قابل تردیدی دارند كه هر دو از سرچشمه ای واحد آغاز می شوند و همین موجب قرابت و همسایگی بین آنهاست، گرچه این تعلق خاطر مشابه كاملا یكی نیست.
تفكر پیش از هر چیزی شاعری است. متفكر و شاعر همواره یك تفكر اصلی را بیان می كنند. در واقع شاعری خصلت تفكر است».
در واقع شاعری جریانی وصف می شود كه در آن وجود خود را همچون امر قدسی در پیامی به شاعر می نمایاند كه شاعر باید با تنسیق آن نشان و آیت در واژگان، بدان پیام پاسخ گوید. وقتی امر قدسی خود را به شاعر نشان داد و هنگامی كه او به این نشان پاسخ گفت، سر آغاز تاریخ یك " قوم" پیش می آید، از اینرو تاریخ یك قوم را بنیان می گذارد. او آن زمینه شاعرانه را كه قومی تاریخی در آن چونان اساس خویش سكونت می كند را مهیا می سازد. از همین واژه قوم می توان سرآغاز نظریه سیاسی هیدگر و نسب آن را با شاعران و متفكران دنبال كرد.
در سالهای آغازین دهه ی 1930.هیدگر بحث و تحلیل از دازاین را به بررسی انسان جمعی تبدیل كرد و از ما همچون "ملت"حرف زد و بعد همچون "ما" یی كه هستی بر آن حكم می راند از آن سخن راند وی در نوشته هایش درباره ی هولدرلین شاعر، چندین بار واژه ی Volk (مردم، ملت، قوم) را درباره ی هستی تاریخی به كار برد و حتی یك بار نوشت كه وطن(Heimat) هستی تاریخی، ملت است. فلسفه ی یك ملت را آن چیزی می دانست كه مردم را می سازد. فلسفه مردم را از نظر تاریخی در دازاین آن ها بنیاد می دهد، و آنان را به پاسداری از حقیقت هستی می كشاند. هیتلر نخست از واژه Volk معنای قومی و نژادی در نظر داشت و در نبرد من نوشته بود كه تعلق به قوم ونژاد مهم تر از تعلق به دولت است. بدین سان آن زمینه شاعرانه ای هولدرلین كه هستی تاریخی یك قوم تاریخی را بنیاد می نهد با نظریه سیاسی هیدگر و ایده نژادپرستانه هیتلر در یك راستا قرار می گیرند.
هیدگر در پیام به دانش جویان آلمانی در 3 نوامبر 1933 گفته بود: فقط پیشواست كه به تنهایی اكنون و آینده ی واقیت آلمان و قانون آن است. پس از انتشار كتاب ویكتور فاریاس و انتشار زندگی نامه ی معتبری نوشته هوگو ات با عنوان مارتین هایدگر: یك زندگی سیاسی، كه نكته هایی تازه در مورد وابستگی او به جنبش نازی را مطرح كرد، بحث مفصلی در مورد هیدگر و سیاست و به طور خاص درباره ی رابطه اش با نازی ها در گرفت. این كه هیدگر نازی بود و از 1933 تا 1945 عضو حزب ناسیونال سوسیالیست هیتلر باقی ماند و چهارده ماه به گونه ای آشكار در مقام ریاست دانشگاه فرایبورگ مبلغ سیاست ها و مواضع ضد دمكراتیك آن حزب بود، نكته ای است كه دیگر حتی متعصب ترین هواداران او نیز نمی توانند انكارش كنند. هانا آرنت در مقاله ای كه به مناسبت هشتادمین سالگرد تولد هیدگر نوشته است نشان می دهد كه استاد و معشوق قدیم اش هر چند سخت دل مشغول آوای هستی و حقیقت بنیادین هستی بود، چاه بزرگی را پیش پای خود ندید و در 1933 در مقام رییس دانشگاه فرایبورگ، با سر به اعماق آن سقوط كرد. نازی ها در همان ایامی كه هیدگر به طور علنی و رسمی از آنان دفاع می كرد، به دستگیری كمونیست ها، دمكرات ها، لیبرال ها و نه فقط مخالفان خود، بل افراد بی طرف هم پرداخته بودند و نمونه هایی بی سابقه از خشونت و كشتار را به نمایش گذاشته بودند. گفتن این كه هیدگر از این موارد بی خبر بود، بیشتر به یك شوخی چندش آور همانند است. بسیار جای شگفتی است كه چگونه یكی از برجسته ترین اندیشمندان روزگار ما، هم چون یك مبلغ مزدور ظاهر شد؟ و چگونه فیلسوفی بزرگ خود را تا حد انسانی كوچك تنزل داد؟ هیدگر مرتكب حماقت شد. اما آیا می توان هم چون آدورنو فلسفه ی او را به دلیل این حماقت "سر تا پا فاشیستی" ارزیابی كرد؟ آیا این جهالت دلیل بسنده ای است تا با بوردیو و هابرماس هم نظر شویم كه هستی شناسی هیدگر سیاسی است. ممكن است كه پاسخ شما به این پرسش ها منفی باشد، اما باید گفت كه از سوی دیگر نمی توان با شماری از پیروان هیدگر نیز هم زبان شد كه هر گونه رابطه میان اندیشه های فلسفی و اندیشه ها و كنش سیاسی او را منكر می شوند.
در سال 1934 هیدگر پس از شكست سیاسی اش و گسستن از نازیسم، متوجه فعلیت مفهوم polis شد. او نوشت: یونانیان نبردی چون نبرد ما را پیش می بردند. مهمترین متنی كه از هیدگر در این مورد منتشر شده، درس های او درباره ی چند شعر هولدرلین هستند شاید بتوان گفت كه توجه هیدگر به یونان باستان تا حدودی ناشی از توجه او به اشعار هولدرلین بوده است. اما چند سال بعد، در 1942، وقتی هیدگر دوباره به سراغ هولدرلین رفت و شعر" ایستر" او را تاویل كرد، دیگر این مفهوم را پیش نكشید. آن جا نكته ای كه برای هیدگر مهم شد منش سازنده ی زمینه ی اجتماعی و سیاسی یا polis بود. از اینجا هیدگر سیاست را با عنوانی پیش كشید كه در آثار او هیچ پیشینه ای نداشت: "ایقان خویشتن از آگاهی تاریخی"
در مجموع ارزیابی سیاسی هیدگر در نسبت با شاعران و متفكران را در این اعتقاد او می توان گرد آورد كه «گوهر مردم آوای آنهاست. این آوا به ویژه در فوران توده ی مشترك، طبیعی، دست نخورده و بی فرهنگ به گوش نمی رسد. صدای مردم به ندرت و بسیار كم به گوش می رسد.» مردم را باید شاعران و اندیش مندان به حركت در آورند. آزادی مردمان بی ریشگی و خودمحوری است و سامان ده آنان شاعران و متفكران اند.
http://www.louh.com