بالا
 تعرفه تبلیغات




 دانلود نمونه سوالات نیمسال دوم 93-94 پیام نور

 دانلود نمونه سوالات آزمونهای مختلف فراگیر پیام نور

صفحه 7 از 9 اولیناولین ... 56789 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 61 تا 70 از مجموع 84

موضوع: دیوان اشعار محتشم کاشانی

  1. #61
    غریب آشنا آواتار ها
    • 2,343
    مدير بازنشسته

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته
    تاریخ عضویت
    Sep 2012
    محل تحصیل
    باشگاه دانشجویان پیام نور-طبقه ی اول-پلاک7
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    ای نگهت تیغ تیز غمزه‌ی غماز را

    ای نگهت تیغ تیز غمزه‌ی غماز را پشت به چشم تو گرم قافله‌ی ناز را
    روز جزا تا رود شور قیامت به عرش رخصت یک عشوه ده چشم فسون ساز را
    نرگس مردم کشت ننگرد از گوشه‌ای تا نستاند به ناز جان نظر باز را
    شعله‌ی بازار قتل پست شود گر کنی نایب ترکان چشم صد قدر انداز را
    حسن تو در گل نهاد پای ملک بر فلک بس که نهادی بلند پایه‌ی اعجاز را
    چشم سخنگوی کرد کار زبان چون رقیب منع نمود از سخن آن بت طناز را
    دید که خاصان تمام آفت جان منند داد به پیک نظر قاصدی راز را
    یافت پس از صد نگه مطلب مخصوص خویش دیده که جوینده بود عشوه‌ی ممتاز را
    تیز نگاهی به بزم پرده برافکند و کرد پرده در محتشم نرگس غماز را

    ...

    ﭠۄﺁטּὧـعــر بلندےکهﺁرزۄ میکنم امضاے ﻣـנּ زیر ﺁטּ باشد!




  2. #62
    غریب آشنا آواتار ها
    • 2,343
    مدير بازنشسته

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته
    تاریخ عضویت
    Sep 2012
    محل تحصیل
    باشگاه دانشجویان پیام نور-طبقه ی اول-پلاک7
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    نشانده شام غمت گرد دل سپاهی را

    نشانده شام غمت گرد دل سپاهی را که دست نیست بدان هیچ پادشاهی را
    پناه صد دل مجروح گشته کاکل تو چه پردلی که حمایت کند سپاهی را
    جز آن جمال که خال تو نصب کرده‌ی اوست که داد مرتبه خسروی سیاهی را
    به نیم جان چه کنم با نگاه دم‌دمش گه صدهزار شهید است هر نگاهی را
    دلی که جان دو عالم به باد داده‌ی اوست در او اثر چو بود ناله‌ای و آهی را
    مر از وصل بس این سروری که همچو هلال ز دور سجده کنم گوشه‌ی کلاهی را
    برای مهر و وفا کند کوه‌کن صد کوه ولی نکند ز دیوار هجر کاهی را
    رو ای صبا و به آن سرو پاک‌دامن گو که از برای تو کشتند بی‌گناهی را
    جهان ز فتنه‌ی چشمت پرست ز انخم زلف نما به محتشم ای گل گریز گاهی را

    ...

    ﭠۄﺁטּὧـعــر بلندےکهﺁرزۄ میکنم امضاے ﻣـנּ زیر ﺁטּ باشد!




  3. #63
    غریب آشنا آواتار ها
    • 2,343
    مدير بازنشسته

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته
    تاریخ عضویت
    Sep 2012
    محل تحصیل
    باشگاه دانشجویان پیام نور-طبقه ی اول-پلاک7
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    درهمی گرم غضب کرده نگاه که تو را

    درهمی گرم غضب کرده نگاه که تو را شعله‌ای آتشی افروخته آه که تو را
    در پیت رخش که گرمست که غرق عرقی عصمت افکنده در آتش به گناه که تو را
    می‌رسی مظطرب از گر دره‌ای یوسف حسن دهشت آورده دوان از لب چاه که تو را
    می‌نماید که به قلبی زده‌ای یک تنه وای در میان داشته آشوب سپاه که تو را
    تیره رنگست رخت یارب از الایش طبع کرده آئینه‌ی خود رنگ سیاه که تو را
    کز پناهت نشدی پاس خدا ای غافل کوشش هرزه کشیدی به پناه که تو را
    گر نه در محتشم آتش زده بی‌راهی تو شده آه که بلند و زده راه که تو را

    ...

    ﭠۄﺁטּὧـعــر بلندےکهﺁرزۄ میکنم امضاے ﻣـנּ زیر ﺁטּ باشد!




  4. #64
    غریب آشنا آواتار ها
    • 2,343
    مدير بازنشسته

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته
    تاریخ عضویت
    Sep 2012
    محل تحصیل
    باشگاه دانشجویان پیام نور-طبقه ی اول-پلاک7
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    گر به تکلیف لب جام به لب سوده تو را

    گر به تکلیف لب جام به لب سوده تو را که به آن شربت آلوده لب آلوده تو را
    که به آن مایه‌ی جهل این قدرت کرده دلیر که ز اندیشه‌ی دل بر حذر آسوده تو را
    که دران نشه تو را دست هوس سوده به گل که به رخ برقع شرم این همه بگشوده تو را
    زده آن آب که بر خاک وجودت ای گل که در خانه‌ی عصمت به گل اندوده تو را
    که به فرمودن آن فعل تواضع فرمای سجده در بزم گدایان تو فرموده تو را
    حزم کزدم ز پذیرفتن تکلیف نخست که ازین بزم نشینی چه غرض بوده تو را
    محتشم خوی تو می‌داند و از پند عبث می‌دهد این همه در سر بیهوده تو را

    ...

    ﭠۄﺁטּὧـعــر بلندےکهﺁرزۄ میکنم امضاے ﻣـנּ زیر ﺁטּ باشد!




  5. #65
    غریب آشنا آواتار ها
    • 2,343
    مدير بازنشسته

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته
    تاریخ عضویت
    Sep 2012
    محل تحصیل
    باشگاه دانشجویان پیام نور-طبقه ی اول-پلاک7
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    شوم هلاک چو غیری خورد خدنگ تو را


    شوم هلاک چو غیری خورد خدنگ تو را که دانم آشتی در قفاست جنگ تو را
    که کرده پیش تو اظهار سوز ما امروز که آتش غضب افروخته است رنگ تو را
    مصوران قلم از مو کنند تا نکشند زیاده از سرموئی دهان تنگ را
    زمان کنم افزون جراحت تن خویش ز بس که بوسه زنم زخمهای سنگ تو را
    جریده‌ی گرد من امشب گرت رفیقی نیست چه باعث است به ره دمبدم درنگ تو را
    به مدعی پر و بالی مده که پروازش بباد بر دهد ای سرو نام و ننگ تو را
    ز حرف پر دلی محتشم پرست جهان ز بس که جای به دل می‌دهد خدنگ تو را

    ...

    ﭠۄﺁטּὧـعــر بلندےکهﺁرزۄ میکنم امضاے ﻣـנּ زیر ﺁטּ باشد!




  6. #66
    غریب آشنا آواتار ها
    • 2,343
    مدير بازنشسته

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته
    تاریخ عضویت
    Sep 2012
    محل تحصیل
    باشگاه دانشجویان پیام نور-طبقه ی اول-پلاک7
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    تا همتم به دست طلب زد در بلا

    تا همتم به دست طلب زد در بلا دربست شد مسخر من کشور بلا
    دست قضا به مژده کلاه از سرم ربود چون می‌نهاد بر سر من افسر بلا
    آن دم هنوز قلعه مه‌دم حصار بود کاورد عشق بر سر من لشکر بلا
    بر کوهکن ز رتبه‌ی مقدم نوشته‌اند نام بلا کشان تو در دفتر بلا
    تا بنده بود بی‌تو بدغ جنون اسیر تابنده بود بر سر او افسر بلا
    تا هست کاکل تو بلاجو عجب اگر کاهد زمانه یک سر مو از سر بلا
    مردیست مرد عشق که دایم چو محتشم در یوزه مراد کند از در بلا

    ...

    ﭠۄﺁטּὧـعــر بلندےکهﺁرزۄ میکنم امضاے ﻣـנּ زیر ﺁטּ باشد!




  7. #67
    غریب آشنا آواتار ها
    • 2,343
    مدير بازنشسته

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته
    تاریخ عضویت
    Sep 2012
    محل تحصیل
    باشگاه دانشجویان پیام نور-طبقه ی اول-پلاک7
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    چو افکنده ببیند در خون تنم را

    چو افکنده ببیند در خون تنم را کنید آفرین ترک صید افکنم را
    نیاید گر از دیده سیلی دمادم که شوید ز آلودگی دامنم را
    ور از خاک آتش علم برنیاید که هر شام روشن کند مدفنم را
    به فانوس تن گر رسد گرمی دل بسوزد بر اندام پیراهنم را
    زغم چون گریزم که پیوسته دارد چو پیراهن این فتنه پیرامنم را
    مشرف کن ای ماه اوج سعادت ز مسکین نوازی شبی مسکنم را
    ز دمهای بدگو مشو گرم قتلم بهر بادی آتش مزن خرمنم را
    نیم محتشم خالی از ناله چون نی که خوش دارد او شیوه‌ی شیونم را

    ...

    ﭠۄﺁטּὧـعــر بلندےکهﺁرزۄ میکنم امضاے ﻣـנּ زیر ﺁטּ باشد!




  8. #68
    غریب آشنا آواتار ها
    • 2,343
    مدير بازنشسته

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته
    تاریخ عضویت
    Sep 2012
    محل تحصیل
    باشگاه دانشجویان پیام نور-طبقه ی اول-پلاک7
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    مالک المک شوم چون ز جنون هامون را

    مالک المک شوم چون ز جنون هامون را در روش غاشیه بردوش نهم مجنون را
    گر نه آیینه‌ی روی تو برابر باشد آه من تیره کند آینه‌ی گردون را
    گر تصرف نکند عشوه‌ی خوبان در دل چه اثر عارض گلگون و قد موزون را
    محمل لیلی از آن واسطه بستند بلند که به آن دست تصرف نرسد مجنون را
    نیست چون حسن تو بر تخته‌ی هستی رقمی این چه حسن است بنازم قلم بی‌چون را
    آن چنان تشنه‌ی وصلم که کسی باشد اگر تشنه‌ی آب به یکدم بکشد جیحون را
    محتشم پای به سختی مکش از وادی عشق گل این مرحله گیر آبله‌ی پر خون را

    ...

    ﭠۄﺁטּὧـعــر بلندےکهﺁرزۄ میکنم امضاے ﻣـנּ زیر ﺁטּ باشد!




  9. #69
    غریب آشنا آواتار ها
    • 2,343
    مدير بازنشسته

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته
    تاریخ عضویت
    Sep 2012
    محل تحصیل
    باشگاه دانشجویان پیام نور-طبقه ی اول-پلاک7
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    چو دی ز عشق من آگه شد و شناخت مرا

    چو دی ز عشق من آگه شد و شناخت مرا به اولین نگه از شرم آب ساخت مرا
    به یک نگاه مرا گرم شوق ساخت ولی در انتظار نگاه دگر گداخت مرا
    به چنگ بیم رگ جانم آشکار سپرد ولی چنان که نفهمید کس نواخت مرا
    ز عافیت شده بودم تمام نقد حضور به حیله برد دل عشق‌باز و باخت مرا
    سواد اعظم اقلیم عافیت بودم خراب ساخت سواری به نیم تاخت مرا
    من از بهشت فراغت شدم به دوزخ عشق که هرگز از خنکی آن هوا نساخت مرا
    به دردمندی من کیست محتشم که الم به اهل درد نه پرداخت تا شناخت مرا

    ...

    ﭠۄﺁטּὧـعــر بلندےکهﺁرزۄ میکنم امضاے ﻣـנּ زیر ﺁטּ باشد!




  10. #70
    غریب آشنا آواتار ها
    • 2,343
    مدير بازنشسته

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته
    تاریخ عضویت
    Sep 2012
    محل تحصیل
    باشگاه دانشجویان پیام نور-طبقه ی اول-پلاک7
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    من از رغم غزالی شهسواری کرده‌ام پیدا


    من از رغم غزالی شهسواری کرده‌ام پیدا شکاری کرده‌ام گم جان شکاری کرده‌ام پیدا
    زلیخا طلعتی را رانده‌ام از شهر بند دل به مصر دلبری یوسف عذاری کرده‌ام پیدا
    زمام ناقه محمل نشینی داده‌ام از کف بجای او بت توسن سواری کرده‌ام پیدا
    ز سفته گوهری بگسسته‌ام سر رشته‌ی صحبت در ناسفته گوهر نثاری کرده‌ام پیدا
    مهی زرین عصا به چون هلال از چشمم افتاده بلند اختر سواری تاجداری کرده‌ام پیدا
    کمند مهر گیسو تابداری رفته از دستم ز سودا قید کاکل مشگباری کرده‌ام پیدا
    گر از شیرین لبان حوری نژادی گشته از من گم ز خوبان خسرو عالی تباری کرده‌ام پیدا
    دل از دست نگارینی به زور آورده‌ام بیرون ز ترکان سمن ساعد نگاری کرده‌ام پیدا
    درین ره محتشم گر نقد قلبی رفته از دستم زر نوسکه کامل عیاری کرده‌ام پیدا

    ...

    ﭠۄﺁטּὧـعــر بلندےکهﺁرزۄ میکنم امضاے ﻣـנּ زیر ﺁטּ باشد!




صفحه 7 از 9 اولیناولین ... 56789 آخرینآخرین

برچسب برای این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمی توانید موضوع جدید ارسال کنید
  • شما نمی توانید به پست ها پاسخ دهید
  • شما نمی توانید فایل پیوست ضمیمه کنید
  • شما نمی توانید پست های خود را ویرایش کنید
  •