دلم آزاد از دامش نمیگردد چه دامست این |
|
زبانم کوته از نامش نمیگردد چه نام است این |
گر آید روز روشن ور رود دور از رخ و زلفش |
|
نه من یابم که صبح است آن نه دل داند که شامست این |
به کامم روز و شب در عاشقی اما به کام که |
|
به کام آن که جان مییابد از مرگم چه کام است این |
تو گرم عیش با غیر و مرا هر لحظه در خاطر |
|
که میسوزد دلت بر من چه سوداهای خام است این |
یکی را ساختی محرم یکی را کشتی از حرمان |
|
فراموش کار من بنگر کدامست آن کدامست این |
بخور خونم چو آب و غیر، گر آبت دهد مستان |
|
که پیش نیک و بددانان حلالست آن حرامست این |
ز حالات دگرگون محتشم میریزد از کلکت |
|
گهی آب و گهی آتش چه ترتیب کلامست این |
چه گویم نطقم آن قدرت ندارد |
|
که اینجا کلک خود در جنبش آرد |
کند آغاز ناخوش داستانی |
|
برد خوشحالی از طبع جهانی |
یزک سپاه هجران که نمود پیشدستی |
|
عجب ارنگون نسازد علم سپاه هستی |
ز می فراق بوئی شده آفت حضورم |
|
چه حضور ماند آن دم که رسد زمان مستی |
عجب است اگر نمیرم که چو شمع در گدازم |
|
ز بلند شعله وصلی که نهاده روبه پستی |
چه کنی امیدوارم به بقای صحبت ای گل |
|
تو که پای بر صراحی زدی و قدح شکستی |
چه دهی تسلی من به بشارت توقف |
|
تو که محمل عزیمت ز جفا به ناقه بستی |
بجز این که نقد دین را همه صرف کردم آخر |
|
تو ببین چه صرف کردم من ازین صنمپرستی |
به دو روزه وصلی باقی چه امید محتشم را |
|
که بریده بیم هجرش رگ جان به پیشدستی |