پوريای ولی
پهلوان محمود خوارزمي معروف به پورياي ولي مشهورترين کشتي گير تاريخ ورزش ايران است. وي در نيمه دوم قرن هفتم و اوايل قرن هشتم هجري/ چهاردهم ميلادي درخوارزم مي زيسته امّا در سنّت زورخانه سيماي اين پير پهلوان جوانمرد چنان با بزرگواري و عرفان درآميخته که به او رنگ افسانه داده است. طوماري به درازاي سه متر ونيم در دست است که بر روي آن افسانه هاي مربوط به پورياي ولي نوشته شده. از خلال اين افسانه ها مي توان مراسم و آداب و قواعد وفنون کُشتي و دستورهاي اخلاقي کشتي گيران را در جزييات باز شناخت. گويي همه تاريخ و سنّت هاي پهلواني، که هزاران سال درايران سابقه داشته، يکجا درسيماي افسانه اي پورياي ولي متبلور گرديده است. مردم و ورزش پيشگان در زورخانه ها اورا"پوريا" مي نامند، امّا استاد جلال الدين همايي معتقد بود که نام وي پورباي است، به معني پسر باي و بيک يا بزرگ و سرکرده.
نوشته اند که پهلوان محمود در جواني چنان نيرومند بود که پشت همه زورآوران ايران و توران را به خاک مي رساند. وي درپيري نيز چنان قدرت روحاني يافت که برهمه صوفيان و زاهدان روزگار پيشي گرفت. در باره اين که چگونه به اين مقام رسيد، آورده اند که به دعوت پادشاه بنگال به هند سفر کرد تا با پهلوان نام آور آن ديار دست و پنجه نرم کند. پهلوان بنگالي خود را در برابر پهلوان محمود ناتوان ديد. کوشيد تا با نذر و نياز و دعا و زاري به درگاه خداوند پيروزي را به دست آورد. مادرش ظرفي حلواي نذري به مسجد برد و نشناخته از پوريا که در آن جا بود خواست لقمه اي بردارد و براي موفقيت پسرش دعا کند. زيرا اگر پهلوان خوارزم پسر او را بر زمين زند از چشم شاه خواهد افتاد و او و کسانش دچار فقر و تنگدستي خواهند شد. پوريا از جوانمردي به دور ديد که باعث اندوه و بي ساماني زن شود. فرداي آن روز، دربرابر ديدگان حيرتزده شاه و مردم، پهلوان محمود برزمين خورد و جايزه کلان به پهلوان بنگالي رسيد.
چند روز بعد شاه به شکار رفت. در پرتگاهي اسب شاه روي دوپا بلند شد و نزديک بود که به درون درّه فرو غلتد. پهلوان محمود که همراه بود از اسب به زيرجست و با دو دست اسب و سوار را نگهداشت. شاه و اطرافيان که چنان نيرو و چالاکي را از او ديدند دانستند که شکست او از پهلوان هندي به عمد و از روي مصلحتي بوده است. اين افسانه در باره قدرت و جوانمردي پوريا به صورت هاي گوناگون نقل شده، امّا همه آنها نشان مي دهد که در سنت زورخانه، قدرت و جنگاوري را با گذشت و فداکاري همراه مي خواسته اند.
به پورياي ولي قدرت روحاني و مقامات عرفاني نيز نسبت مي دهند. مي گويند وي با تحمّل شکست خود خواسته از خودخواهي و فريفتگي به نام و جاه رها شود و با چشيدن درد و خفّت شکست به اسرار حقيقت آگاه گردد. گفته اند واژه ولي در نام او، اگر اشاره به نام پدرش ولي الدين نباشد، لقبي است که به واسطه پيشوايي وي در تصوّف و عرفان به او داده اند.
دوران زندگي پورياي ولي مقارن دوران پس ازحمله مغول است. گويي فرزندان نسلي که پس از فرونشستن توفان کشتار و ويراني خان و مان برانداز چنگيز و سپاه مغول به دنيا آمدند پيرامون خود نکبت و اندوهي ديدند که بيش از همه حاصل ناتواني جسم و ضعف روحيه دلاوري و مبارزه و پايداري بود. در چنين اوضاعي بود که مرداني بزرگ چون مولانا از سر درد مريدان را به ايستادگي و مردانگي و فتوّت فرا مي خواندند:
زين همرهان سست عناصر دلم گرفت
شيرخدا و رستم دستانم آرزوست
. . . .
زين خلق پُر شکايت گريان شدم ملول
آن هاي هوي و نعره مستانم آرزوست
پورياي ولي، علاوه بر پهلواني و جوانمردي، شاعري با ذوق نيز بوده وقِتالي تخلّص مي کرده است. از او رباعيات، غزليات و قطعات و يک مثنوي به نام کنزالحقايق (گنجينه حقيقت ها) برجاي مانده است. در زورخانه ها هنگام شروع کشتي، مرشد يا پيشکسوت يا يکي از ورزشکاران، که صدايي خوش دارد، اشعاري مي خواند که به نام "گُل کشتي" معروف است و در آن از پورياي ولي به نيکي و بزرگي ياد شده است.
مرگ او را در سال 722 ه/1222م. نوشته و گورجاي او را در خيوه خوارزم نشان داده اند. داش آکل يکي از داستان هاي کوتاه صادق هدايت نويسنده معاصر ايران به تأثير از سيماي افسانه اي پورياي ولي نوشته شده است.