بالا
 تعرفه تبلیغات




 دانلود نمونه سوالات نیمسال دوم 93-94 پیام نور

 دانلود نمونه سوالات آزمونهای مختلف فراگیر پیام نور

صفحه 4 از 9 اولیناولین ... 23456 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 31 تا 40 از مجموع 84

موضوع: دیوان اشعار محتشم کاشانی

  1. #31
    غریب آشنا آواتار ها
    • 2,343
    مدير بازنشسته

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته
    تاریخ عضویت
    Sep 2012
    محل تحصیل
    باشگاه دانشجویان پیام نور-طبقه ی اول-پلاک7
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    دانسته باش ای دل کزان نامهربانت می‌برم

    دانسته باش ای دل کزان نامهربانت می‌برم گر باز نامش می‌بری بی‌شک زبانت می‌برم
    با شاهد دلجوی غم دست وفا کن در کمر کامروز یا فردا از آن نازک میانت می‌برم
    چون از چمن نخل جوان برد به زحمت باغبان با ریشه‌ی پیوند جان از وی جنانت می‌برم
    مردانه دندان سخت کن وز تیغ هجران سر مکش گر سخت جانی تا ابد زان دلستانت می‌برم
    زان میوه ارزان بها گر نگسلی پیوند خود چون تاک ازین پس یک به یک رگهای جانت می‌برم
    گر از ره بی‌غیرتی دیگر به آن کو می‌روی از اره غیرت روان پای روانت می‌برم
    شرح غم من محتشم زین پیش می‌گفتی به او گر باز می‌گوئی زبان زین ترجمانت می‌برم

    ...

    ﭠۄﺁטּὧـعــر بلندےکهﺁرزۄ میکنم امضاے ﻣـנּ زیر ﺁטּ باشد!




  2. #32
    غریب آشنا آواتار ها
    • 2,343
    مدير بازنشسته

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته
    تاریخ عضویت
    Sep 2012
    محل تحصیل
    باشگاه دانشجویان پیام نور-طبقه ی اول-پلاک7
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    دل می‌شود هر روز خون تا او ز دل بیرون شود

    دل می‌شود هر روز خون تا او ز دل بیرون شود امروز هم شد اندکی فردا ندانم چون شود
    اشکی که می‌دارم نهان از غیرت اندر چشم‌تر که برکشایم یک زمان روی زمین جیحون شود
    گر من به گردون سر دهم دود تنور صبر را از ریزش اشک ملک صد رخنه در گردون شود
    خون در دلم رفت آنقدر از راز نازک پرده کش پرده از هم می‌درد گر قطره‌ای افزون شود
    من خود نمی‌گویم به کس رازی که دارم پاس آن اما اگر گوید کسی در بزم او صد خون شود
    خواهم نوشتن نامه‌ای اما نمی‌دانم چسان خواهد درید آن گل ز هم گر واقف از مضمون شود
    شرح جراحتهای غم هرگه نویسد محتشم خون ریزد از مژگان قلم روی زمین گلگون شود

    ...

    ﭠۄﺁטּὧـعــر بلندےکهﺁرزۄ میکنم امضاے ﻣـנּ زیر ﺁטּ باشد!




  3. #33
    غریب آشنا آواتار ها
    • 2,343
    مدير بازنشسته

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته
    تاریخ عضویت
    Sep 2012
    محل تحصیل
    باشگاه دانشجویان پیام نور-طبقه ی اول-پلاک7
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    منم کز دل وداع کشور امن دامان کردم

    منم کز دل وداع کشور امن دامان کردم ز ملک وصل اسباب اقامت را روان کردم
    منم کانداختم در بحر هجران کشتی طاقت رسیدم چون به غرقاب بلا لنگر گران کردم
    منم کاورد کوه محنتم چون زور بر خاطر تحمل را به آن طاقت شکن خاطرنشان کردم
    منم کاویخت چون هجران کمان خویش از دعوی بزور صبر جرات در شکست آن کمان کردم
    منم کز صرصر هجران چه شد میدان غم رفته ز دعوی با صبا آسودگی را همعنان کردم
    منم کایام چون گشت از کمان کین خدنگ افکن فکندم جوشن طاقت ببر خود را نشان کردم
    منم کز سخت خانی بر دل هجران گزین خود جفا را جرات افزودم بلا را کامران کردم
    منم صبر آزمائی کز گره‌های درون چون نی کمر بستم به سختی ترک آن نازک میان کردم
    منم مرغی که چون بر آشیانم سنگ زد غیرت به بال سعی پرواز از زمین تا آسمان کردم
    منم کز گفتن نامی که میمردم برای آن چو شمع از تیغ غیرت نطق را کوته‌زبان کردم
    منم کز محتشم آئین صبر آموختم اول دگر سلطان غیرت هرچه فرمود آنچنان کردم

    ...

    ﭠۄﺁטּὧـعــر بلندےکهﺁرزۄ میکنم امضاے ﻣـנּ زیر ﺁטּ باشد!




  4. #34
    غریب آشنا آواتار ها
    • 2,343
    مدير بازنشسته

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته
    تاریخ عضویت
    Sep 2012
    محل تحصیل
    باشگاه دانشجویان پیام نور-طبقه ی اول-پلاک7
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    دو روزی شد که با هجران جانان صحبتی دارم

    دو روزی شد که با هجران جانان صحبتی دارم درین کار آزمودم خویش را خوش طاقتی دارم
    به حال مرگ باشد هرکه دور افتد ز غمخواری من از دلدار دور افتاده‌ام خوش حالتی دارم
    از آن کو رخت بستم وز سگ او خواستم همت کنون چون سگ پشیمان نیستم چون همتی دارم
    شبم بی‌زلف او صد نیش عقرب نیست در بستر چو چشم دیر خواب خویش مهد راحتی دارم
    نبرد اسباب عیشم مو به مو باد پریشانی جدا زانطره و کاکل عجب جمعیتی دارم
    نمی‌سازم کمال عجز خود پیش سگش ظاهر تعالی الله بر استغنا چه کامل قدرتی دارم
    سخن در پرده گفتن محتشم تاکی زبان درکش که پر بیهوده میگوئی و من بد کلفتی دارم
    هان ای دل هجران گزین در جلوه است آن مه دگر تشریف استغنا مکن بر قد من کوته دگر
    ای فتنه می‌انگیزی از رفتار او گرد بلا خوش میکشی میل فسون در چشم این گمره دگر
    چاه ز نخدانش ببین ای دیده و کاری مکن کاندر ته آن چه فتدجان من بی ته دگر
    دزدیده می‌بینی دلا رخسار طاقت سوز او این آتش رخشان شرر می‌سوزدت باالله دگر
    خوش مستعد محنتی ای دل ازین اندیشه کن گر فتنه انگیزی کسی غم را کند آگه دگر
    شد خیمه صبرم نگون از دیده‌ی او چون کنم گر شاه غیرت از دلم بیرون زند خرگه دگر
    پیش سگ او محتشم ظاهر مکن بیگانگی با آن وفادار آشنا کارت فتد ناگه دگر

    ...

    ﭠۄﺁטּὧـعــر بلندےکهﺁرزۄ میکنم امضاے ﻣـנּ زیر ﺁטּ باشد!




  5. #35
    غریب آشنا آواتار ها
    • 2,343
    مدير بازنشسته

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته
    تاریخ عضویت
    Sep 2012
    محل تحصیل
    باشگاه دانشجویان پیام نور-طبقه ی اول-پلاک7
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    گرچه دیدم بر عذار عصمتت خال گناه

    گرچه دیدم بر عذار عصمتت خال گناه چشم از رویت نبستم روی چشم من سیاه
    کم نگه کردم که رویت را ندیدم سوی غیر غیرتم بنگر که دیگر می‌کنم سویت نگاه
    مدعی سررشته‌ی وصلت به چنگ آورده است هست زلف در همت اینک به این مغنی گواه
    غیر پر کید و تو بی‌قید و من از مجلس برون جز خدا دیگر که پاس عصمتت دارد نگاه
    حکم غیرت نیست در ملک دلم جاری بلی از سیاستهای پیشین تایب است این پادشاه
    گردد ای بت تا کی ازین جنگهای زرگری از تو ضایع ناوک بیداد و از من تیر آه
    از ته دل با کسان میدار صحبت بعد از آن میشو از لطف زبانی محتشم را عذر خواه

    ...

    ﭠۄﺁטּὧـعــر بلندےکهﺁرزۄ میکنم امضاے ﻣـנּ زیر ﺁטּ باشد!




  6. #36
    غریب آشنا آواتار ها
    • 2,343
    مدير بازنشسته

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته
    تاریخ عضویت
    Sep 2012
    محل تحصیل
    باشگاه دانشجویان پیام نور-طبقه ی اول-پلاک7
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    دارم از دست تو بر سر افسر بی‌غیرتی

    دارم از دست تو بر سر افسر بی‌غیرتی می‌برم آخر سر خود با سر بی‌غیرتی
    سر چو نقش بستر از جا برندارد هرکه او همچو من پهلو نهد بر بستر بی‌غیرتی
    از جبینم کوکبی می‌تابد و می‌خوانمش بنده‌ی داغ عشق و غیرت اختر بی‌غیرتی
    هست در زیر نگینم کشوری عالی سواد نام او در ملک غیرت کشور بی‌غیرتی
    در ریاض وصل می‌بینم بری از حد برون بر نهال عشق خود اما بر بی‌غیرتی
    بشکنید ای دوستان دستم که تا بنشسته‌ام بر در غیرت زدم صد ره در بی‌غیرتی
    شاه غیرت گو که بنهد همچو ملک بی‌ملک شهر دل را در میان لشگر بی‌غیرتی
    ای دل آتشپاره‌ای بودی تو در غیرت چرا بر سر خود بیختی خاکستر بی‌غیرتی
    یا مبر نام غزالان محتشم یا همچو من نام دیوان غزل کن دفتر بی‌غیرتی
    گشت دیگر پای تمکینم سبک در راه او صبر بی لنگر شد از شوق تحمل گاه او
    داد شاه غیرتم تشریف استغنا ولی راست برقدم نیامد خلعت کوتاه او
    شوق او را خفت تمکین من در خاطر است من گرانی چون کنم برعکس خاطرخواه او
    دل به حکم خویش می‌باشد چو غالب شد هوس گرچه عمری اورعیت بود و غیرت شاه او
    شد به چشمم باز شیرین خوش، خوش آن زهر عتاب کز دم ابرو چکاند حاجب درگاه او
    دل ز پابوس سگش گر مهر ننهادی به لب گوش بگرفتی جهانی از سفیر آه او
    محتشم زود از ره رنجش بدانش پا کشید ور نه غیرت کنده بود از کین درین ره چاه او

    ...

    ﭠۄﺁטּὧـعــر بلندےکهﺁرزۄ میکنم امضاے ﻣـנּ زیر ﺁטּ باشد!




  7. #37
    غریب آشنا آواتار ها
    • 2,343
    مدير بازنشسته

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته
    تاریخ عضویت
    Sep 2012
    محل تحصیل
    باشگاه دانشجویان پیام نور-طبقه ی اول-پلاک7
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    چون من کجاست بوالعجبی در بسیط خاک

    چون من کجاست بوالعجبی در بسیط خاک آب حیات بر لب و از تشنگی هلاک
    دارم ز پاک دامنی اندر محیط وصل حال کسی که سوخته باشد ز هجر پاک
    آن می که می‌دهندم و من در نمی‌کشم ریزم اگر به خاک شود مرده نشاء ناک
    در دست وصل سوزن تدبیر روز و شب دل ز احتراز کرده نهان جیب چاک چاک
    دست هوس دراز نسازم به شاخ وصل از حسرتم اگر رگ جان بگسلد چو تاک
    جامم لبالب از می وصل است و من خجل کاب حیات ریخته خواهد شدن به خاک
    بر دامنت چو گرد هوس نیست محتشم گر بر بساط قرب نشینی چو من چه باک

    ...

    ﭠۄﺁטּὧـعــر بلندےکهﺁرزۄ میکنم امضاے ﻣـנּ زیر ﺁטּ باشد!




  8. #38
    غریب آشنا آواتار ها
    • 2,343
    مدير بازنشسته

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته
    تاریخ عضویت
    Sep 2012
    محل تحصیل
    باشگاه دانشجویان پیام نور-طبقه ی اول-پلاک7
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    این منم کز عصمت دل در دلت جا کرده‌ام

    این منم کز عصمت دل در دلت جا کرده‌ام این منم کز عشق پاک این رتبه پیدا کرده‌ام
    این منم کز پاکبازی چشم هجران دیده را قابل نظاره آن روی زیبا کرده‌ام
    این منم کز عین قدرت دیده‌ی اغیار را بی‌نصیب از توتیای خاک آن پا کرده‌ام
    این منم کز صیقل آئینه‌ی صدق و صفا در رخت آثار مهر خود هویدا کرده‌ام
    این منم کز رازداری گوش حرف اندوز را مخزن اسرار آن لعل شکرخا کرده‌ام
    این منم کز پرسشت با صحت و عمر ابد ناز بر خضر و تغافل بر مسیحا کرده‌ام
    این منم کاندر حضور مدعی چون محتشم هرچه طبعم کرده خواهش بی‌محابا کرده‌ام

    ...

    ﭠۄﺁטּὧـعــر بلندےکهﺁرزۄ میکنم امضاے ﻣـנּ زیر ﺁטּ باشد!




  9. #39
    غریب آشنا آواتار ها
    • 2,343
    مدير بازنشسته

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته
    تاریخ عضویت
    Sep 2012
    محل تحصیل
    باشگاه دانشجویان پیام نور-طبقه ی اول-پلاک7
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    اگر خواهی دعای من کنی بر مدعای من

    اگر خواهی دعای من کنی بر مدعای من بگو بیمار عشق من شود یارب فدای من
    اگر عمرم نمانده است ای پسر بادا بقای تو دگر مانده است بر عمر تو افزاید خدای من
    به یاران این وصیت می‌کنم کز تیغ جور تو چو گردم کشته دامانت نگیرند از برای من
    به تیغ بی دریغم چون کشد جلاد عشق تو چو گوئی حیف از آن مسکین همین بس خونبهای من
    به جای کور اگر در دوزخ افتم نبودم باکی که میدانم به خصم من نخواهی داد جان من
    ز من پیوند مگسل ای نهال بوستان دل ز تن تا نگسلد پیوند جان مبتلای من
    چه آئی بر سر خاکم بگو کز خاک سربر کن وفای من ببین ای کشته تیغ جفای من
    پس آنگه گر دعائی گوئیم این گو که در محشر چو سر از خاک برداری نبینی جز لقای من
    ازین خوش‌تر چه باشد کز تو چون پرسند کی بی‌غم کجا شد محتشم گوئی که مرد اندر وفای من
    نمی‌دانم چسان در ره فتادم که رفت از تاب رفتن هم زیادم

    ...

    ﭠۄﺁטּὧـعــر بلندےکهﺁرزۄ میکنم امضاے ﻣـנּ زیر ﺁטּ باشد!




  10. #40
    غریب آشنا آواتار ها
    • 2,343
    مدير بازنشسته

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته
    تاریخ عضویت
    Sep 2012
    محل تحصیل
    باشگاه دانشجویان پیام نور-طبقه ی اول-پلاک7
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    چند چشمت بسته بیند چشم سرگردان من

    چند چشمت بسته بیند چشم سرگردان من چشم بگشا ای بلاگردان چشمت جان من
    جان مردم را خراشید آن که حک کرد از جفا حرف راحت را ز برگ نرگس جانان من
    تا چرا چشم تو پرخون باشد و از من پرآب میشود کور از خجالت چشم خون‌افشان من
    گشت مژگان تو یکدم خون چکان وز درد آن مانده تا روز قیامت خون‌فشان مژگان من
    آن که از عین ستم زد زخم بر آهوی تو مردم چشم مرا خون ریخت در دامان من
    ناله‌ات کرد آن چنان زارم که امشب از نجوم آسمان را پنبه در گوش است از افغان من
    تا مرا باشد حیات و محتشم را زندگی ریخت ای گل زان او بادا و دردت زان من

    ...

    ﭠۄﺁטּὧـعــر بلندےکهﺁرزۄ میکنم امضاے ﻣـנּ زیر ﺁטּ باشد!




صفحه 4 از 9 اولیناولین ... 23456 ... آخرینآخرین

برچسب برای این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمی توانید موضوع جدید ارسال کنید
  • شما نمی توانید به پست ها پاسخ دهید
  • شما نمی توانید فایل پیوست ضمیمه کنید
  • شما نمی توانید پست های خود را ویرایش کنید
  •