-
تاوان
کسی حرف مرا باور نکرده ا ست
عذابم را کسی پایان نداده ا ست
نگاهم در همان نزدیکی ات ماند
ولی یادت به من تاوان نداده ا ست
تمام شب دلم با گریه می گفت
کسی درد مرا درمان نداده ا ست
گل دلدادگی هایم که پژمرد
بر این صحرا کسی باران نداده ا ست
فقط آشفته حالی مانده و دل
به قلب من کسی سامان نداده است
نگاهم در همان نزدیکی ات ماند
ولی یادت به من تاوان نداده است
ولی یادت به من تاوان نداده است
-
پاسخ
نه این سکوت را کسی نمی شکند
هیچ کس مرا صدا نمی زند
ای همه آدم هایی که
گوش هایتان را گرفته اید
چشمانتان را بسته اید
و ای همه آنهایی که
از سرمای زمستان
به خانه های تان
پناه برده اید
هنوز آغاز شب است
هنوز ماه نتابیده
هنوز ستاره نخندیده
من هر شب ماه را می بینم
اگر ابر ها بگذارند
و سری به ستاره ها می زنم
اگر باران نبارد
من هر شب از آسمان می پرسم
که چرا پر پرواز من شکسته است؟
و پاسخم سکوت
اگر گریه بگذارد
-
باران
باز ای باران ببار
بر تمام لحظه های بی بهار
بر تمام لحظه های خشک خشک
بر تمام لحظه های بی قرار
باز ای باران ببار
بر تمام پیکرم موی سرم
بر تمام شعر های دفترم
بر تمام واژه های انتظار
باز ای باران ببار
بر تمام صفحه های زندگیم
بر طلوع اولین دلدادگیم
بر تمام خاطرات تلخ و تار
باز ای باران ببار
غصه های صبح فردا را بشوی
تشنگی ها خستگی ها را بشوی
باز ای باران ببار
...
-
دیدار
تو را دیدم
ولی ای کاش هرگز
نمی لغزید بر چشمت نگاهم
مرا دیدی
ولی ای کاش هرگز
نمی لغزید بر چشمم نگاهت
اگر آن لحظه اید بار دیگر
نخواهم کرد هرگز من نگاهت
-
زندگی
زندگی در نظرم
باده ایست از همه رنگ
رنگ رنگ
پر رنگ
ز - آن زرد چو ماه-
ن- آن نیلی عشق-
د- آن دودی غم-
رنگ عزا
گ آن گندمی است-
رنگ دستان دعا
ی - آن یکرنگیست-
تا در این چرخ و فلک
و در این بازی رنگ
تو بمانی یکرنگ
تو بمانی یکرنگ
-
صدای باران
نگاه کن
گوش کن
پنجره مرا می خواند
باران مرا صدا می زند
باران با انگشتانش به شیشه می زند
باران مرا صدا می زند
و من
باران را خوب می شناسم
باران مدادیست
که بر همه چیز رنگ می زند
باران تیریست که
بر دلی از سنگ می زند
باران
سازیست که باز آهنگ می زند
باران باز هم مرا صدا می زند
و من
تردید می کارم
میان ماندن و رفتن
-
راز
باز از زشتی این بد روزگارزشت
می روم تا که بیابم خلوتی را باز
تا بریزم اشک
تا زنم فریاد
می دوم از پله ها پایین
می روم پایین و پایین باز
می رسم تا گریه و تا آه
می رسم تا بغض و تا فریاد
می زنم فریاد
می زنم فریاد
آمدم تا نشنوم این طعنه هارا باز
بس کنید این ساز
من نمی خواهم بگویم راز
-
دو راهی
می دانم که
همه ی حر فهایم تکراریست
مثل کوبیدن بر دری بسته
بی امید باز شدن
اما چه کنم؟
دوباره رنگ نگاهم پریده است
دو باره صدایم نفس نفس می زند
کسی از کوچه دلم نمی گذرد
کسی جوانیم را با خود می برد
چیزی در قلبم فرو می ریزد
چیزی در من تمام می شود
مثل کودکی هایم که مرده اند
و من دوباره
تنها مسافر این جاده بی عبور خواهم شد
بی حضور خورشید
بی نور ماه
و در تمام راه
باد در گوشم
آواز خواهد خواند
و من با خود
گل های یادگاری
خواهم برد
و آرزو می کنم
که رد پایم
به این زودی پاک نشود
و سر انجام
خواهم رسید
به آن دو راهی همیشگی
زندگی کردن
یا زندگی را تحمل کردن؟؟؟
-
جای آرزو
انگار کسی
یا چیزی گلویم را می فشارد
صدای قلبم را کسی نمی شنود
حرفم را نمی فهمد
انتظارم را پایانی نیست
پس باز کن پنجره ها را
بگذار باران را بهتر ببینم
می خواستم
روی این شیشه باران خورده
با دستم
نقش تو را رقم بزنم
اسم تو را بنویسم
اما...
چشمانم بارید
دستانم لرزید
باز با خود گفتم
هر گاه مرا به خاک سپردید
در تاریکی گور
جایی را هم
برای آرزو هایم
بگذارید
-
تنها ترین
دلم گرفت از این همه سکوت
چرا؟ مرا نمی خوانی
دلم گرفت از این همه تنهایی
چرا؟ نمی ایی
تا من دوباره معنای عشق را بفهمم
وسعت عمیق جاذبه را
...
چرا گریه نکنم؟
وقتی که جمعه به غروب می رسد
چه هفته هایی که بی تو رفتند
و چه هفته هایی که بی تو می ایند
اینجا شمعی رو به خاموشیست
و این خانه پر است از آه
آه!!
که انتظار هم به ستوه آمده
از کدام کوچه خواهی آمد؟
کدام روز؟
دلم گرفت از این همه دیوار
که مرا از تو دور می کند
دلم گرفت از این همه کوچه
که بن بست است
بگذار
سر راهت
تنها ترین منتظر باشم
تا تو هم تنها ترین
خاطره سبز من باشی
برچسب برای این موضوع
مجوز های ارسال و ویرایش
- شما نمی توانید موضوع جدید ارسال کنید
- شما نمی توانید به پست ها پاسخ دهید
- شما strong>نمی توانید فایل پیوست ضمیمه کنید
- شما نمی توانید پست های خود را ویرایش کنید
-
قوانین انجمن