-
من پر از شعرم و از قافیه ها بیزارم
مانده ام چندم هجریست که خون می بارم
قبله حاجت من چشم حسین است آری
و لبم تشنه بین الحرمین است آری
پیله بستیم و فقط فکر رهایی هستیم
و فقط منتظر اینکه بیایی هستیم
تا که مشکی به تنم رنگ محرم باشد
شب شعر و غزل و غصه فراهم باشد
مثل سیب از سر انگشت خدا افتادیم
سهممان بوده که با جاذبه ما افتادیم
جاده از هر طرفش داشت کبوتر می شد
لحظه در لحظه ضریبانه میسر می شد
آسمان حس مرا مثل سفر جاری کرد
درد و دل آمد و جای قلمم زاری کرد
ربنا قلب من و برکه ائی از ماهی ها
با شما،ماهی دریا شده ها،راهی ها
همه از سیب دو دستان خدا سرشاریم
سهممان بوده که با جاذبه ما سر شاریم
مطمئنم که اگر فاصله ها کم می شد
تاب سر رفته ی بی حوصله ها کم می شد
بال و پر دادی و گفتی که بیا می آیم
داشت از خستگی چلچله ها کم می شد
جاده ای کاش دلش را به کبوتر می داد
یا که با حل شدن مسئله ها کم می شد
و زمین تکه ائی از درد خودش را خندید
پر شدیم از تو و از مرحله ها کم می شد
آخرین بغض من و مرغ مهاجر ها با
ـگرد و خاک از بدن قافله ها کم می شد
کم شدیم از خودمان پیش ضریحت ،ای کاش
گله ها یا گله ها یا گله ها کم می شد
-
باز میخواند کسی در شیهة اسبان مرا
منتظر استاده در خون، چشم این میدان مرا
رنگ آرامش ندارد این دل دریاییام
میبرد سیلابها تا شورش توفان مرا
خون خورشید است یا زخم جبین عاشقان
مینشاند اینچنین در آتش سوزان مرا
بسته بودم در ازل عهدی و اینک شوقِ دار
میکشد تا آخرین منزلگه پیمان مرا
غرقِ خون، بسیار دیدی عاشقان را صف به صف
هان ببین اینک به خون خویشتن رقصان مرا
شورهزاران را دویدم پابرهنه، تشنهلب
سعیِ زمزم میکشاند تا صفای جان مرا
قصد دریا دارد این مُرداب، ای دریادلان!
گر کرامت را پسندد غیرت باران، مرا
-
دعا کنید که من ناپدیدتر بشوم
که در حضور خدا روسپیدتر بشوم
بُریدههای من آنسوی عشق گُم شدهاند
خدا کند که از این هم شهیدتر بشوم
که ذرههای مرا باد با خودش ببرد
که بینهایت باشم، مدیدتر بشوم
به جستوجوی من و پارههای من نروید
برای گُمشدة تن، پی کفن نروید
به مادرم بنویسید جای من خوب است
که بینشانه شدن، در همین وطن خوب است
در این حدود، من پارهپاره خوشبختم
در آستان خدا، بیکفن شدن خوب است
همیشه مهدی موعود در کنار من است
و دستهای اباالفضل سایهسار من است
خدا قبول کند اینکه تشنه جان دادم
و کربلای جدیدی نشانتان دادم
به جستوجوی من و پارههای من نروید
برای گمشدة تن، پی کفن نروید
میان غُربت تابوتها نخواهیدم
به زیر سنگ مزار ـ ای خدا! ـ نخواهیدم
منم و خار بیابان که سنگ قبر من است
دعای حضرت زهرا، مزید صبر من است
خدا که خواست ز دنیا بعیدتر بشوم
که زیر بارش سُرب و اسید، تر بشوم
خودش به فکر من و تکههای روح من است
دعا کنید از این هم، شهیدتر بشوم
-
گیسوی خورشید میلغزید روی خیمهها
خون و آتشمیتراوید از سبوی خیمهها
آب پشتِ تپهها میشست زخم دشت را
از شرار تشنگیپر بود جوی خیمهها
آسمان آرام در شطِ شقایق مینشست
ارغوان میریخت در جاموضوی خیمهها
شهریار عشق در گرم بیابان خفته بود
اسب با زینِ تهی میرفت سویخیمهها
گرد را سر تا به پا آغوش استقبال کرد
آفتابی شعلهپوش از روبهرویخیمهها
شیههای خونین کشید و از حرم بیرون دوید
شوق را عرشی غزالِ آیه بویخیمهها
اسب رنگین یال و تنها بود، تنهاتر ز کوه
خاک شد با گامِ رجعت آرزویخیمهها
ساربانان در جرس زنگ اسارت داشتند
بال میزد بغض عصمت در گلویخیمهها
-
شب میچکد...ونم نم ِ باران گرفته است
امشب دوباره حال خیابان گرفته است
حسی غریب در همه جا پرسه می زند
ودسته های ِ سینه زنی جان گرفته است
تصویرهای ِ محو وشلوغ ِ همیــــــــشگی
در کوچه های ِنم زده میدان گرفته است
تصویری از سری که سرافراز می شود
بالای نیزه مجلس قرآن گرفته است
طفلی که از گلوی خودش خون مکیده بود
یا خواهری که شام غریبان گرفته است
یا آستین خالی مردی که می رسد
و...مشک را به گوشه ی دندان گرفته است...
انگار خون به مغز ِ یقینت نمی رسد
احساس می کنی رگ ایمان گرفته است
دست ردی است،این که توبر سینه میزنی
دستی که بوی دغدغه ی نان گرفته است
این چندقطره اشک...نه این آب،اشک نیست
روح تو را قساوت سیمان گرفته است
مجلس تمام می شود وفکر می کنی
بازار کار ِ حضرت ِ شیطان گرفته است
این بغض، در گلوی ِ حقیقت شکستنی است
تاریــــــخ ، اگرچه آن را... آسان گرفته است...
-
پرتلاطم ازهراس خواب و خنجرکوفه بود
خوفناک ازخون ِ آن سرداربیسرکوفه بود
آشنا با پچ پچ بنهفته درپس کوچه ها
وامدارزخم آن عشق مکررکوفهبود
آسمان سای به تیغ آلوده ی غربت سوار
آنکه درخون تو آن شب شد شناورکوفهبود
ای حضورجاری جان درتب شمشیرو زخم
هم عنان خنده درمرگت سراسرکوفهبود
وقتی ازشرم لبت درخاک پنهان می شدم
حمله وردرناله های آب و اصغرکوفهبود
ازفراسوی فرات و فتنه درفریاد وزخم
می فروش خون هفتاد و دو دلبرکوفهبود
جامه نیلی کن عزا را بیشتر شیون کنیم
زانکه درخورشید زخمت همچوخنجرکوفهبود
یا رهایم کن میان گریه درگردابِ زخم
یا صدا کن شعله ورخونی که سردرکوفه بود
-
ای اشک کجایی که غم از راه رسید
اندوه عظیم و ماتم از راه رسید
یک سال گذشت و باز یک بار دگر
پلکی زدی و محرم از راه رسید
**********
با نم نم اشک شستشویم دادند
در مجلس روضه عطر وبویم دادند
با پیرهن مشکی و این شال عزا
صد شکر دوباره آبرویم دادند
-
بی شرم نشسته بود بر سینه شاه
یک بانوی قدخمیده می کرد نگاه
ازچشم زمین وآسمان خون می ریخت
لا حول ولا قوه الا بالله
*********
یارب به منای عشق مارا بپذیر
این ذبح عظیم کربلا را بپذیر
منت بگذار بر سر زهراو...
قربانی آل مصطفی را بپذیر
-
این طفل چه خوشگل است ماشاالله
خورشید شمایل است ماشاالله
طفل است ولی کمان ابروهایش
غارتگر هر دل است ماشاالله
**********
این سینه ماکه درتب احساس است
گاهی گل و گاه تیغه الماس است
موجود عجیبیست ولی شکر خدا
دلبسته نام نامی عباس است
-
چشمه خشکيدهي شعر مرا پر آب کن
بيتهاي تشنه و درمانده را سيراب کن
برگ هاي دفترم اين روزها پژمرده اند
لااقل يک برگ را مهمان شعري ناب کن
اي تو مهتابي ترين؛ يک لحظه کوتاه نيز
برکهي شعر مرا آيينهي مهتاب کن
در قنوت يک عطش، بيدار بودم تا سحر
نهر عطشان وجودم را پر از سيلاب کن
با همان لالايي شيرين که اصغر خواب رفت
کودک شش ماههي شعر مرا هم خواب کن
دستهاي بر زمين افتادهات شد دستگير
تشنگان بر زمين افتاده را سيراب کن
من که امشب بر تمام بيت هايت در زدم
با فقط يک قافيه، يک قطره ، فتح الباب کن
برچسب برای این موضوع
مجوز های ارسال و ویرایش
- شما نمی توانید موضوع جدید ارسال کنید
- شما نمی توانید به پست ها پاسخ دهید
- شما strong>نمی توانید فایل پیوست ضمیمه کنید
- شما نمی توانید پست های خود را ویرایش کنید
-
قوانین انجمن