بالا
 تعرفه تبلیغات




 دانلود نمونه سوالات نیمسال دوم 93-94 پیام نور

 دانلود نمونه سوالات آزمونهای مختلف فراگیر پیام نور

صفحه 3 از 4 اولیناولین 1234 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 از مجموع 36

موضوع: زندگینامه بزرگان

  1. #21
    • 329

    عنوان کاربری
    کاربر باشگاه
    تاریخ عضویت
    Sep 2009
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    کیهان فرهنگی: جناب دكتر مدرسی به نظر حضرتعالی چه چیزی در وجود جناب شیخ بود كه كسانی چون: دكتر فرزام، دكترابوالحسن شیخ، دكتر گویا، دكتر محققی و مرحوم روشن را با آن مقام علمی، فقهی و فلسفی و عرفانی وامی داشت كه در درس خصوصی ایشان حاضر شوند؟

    دكتر مدرسی: من هیچ تعجب نمی‌كنم چگونه جناب روشن با آن عظمت مجذوب جناب شیخ بود و ساعت‌ها پای درس ایشان می‌نشست، او مجذوب عشقی بود كه در وجود جناب شیخ به خوبی جلوه كرده‌ بود اجازه بدهید خاطره‌ای برایتان بگویم كه عظمت جناب شیخ را نشان می‌دهد. در اصفهان روزی با آقای دكتر محمدحسین مدرسی خواهرزاده مرحوم آیت الله شهید مدرس به خدمت بانو امین، مجتهده بزرگ اصفهان رفتیم. ایشان كتاب سیر و سلوكشان را تدریس می‌كردند. چه كتاب شگفتی و چه درسی! عجیب بود، من در یك مأخذی دیدم كه آیت الله مرعشی نجفی افتخار می‌كند كه از این خانم مجتهده اجازه علمی واجتهاد دارد. به هر حال، رفتیم آنجا و صحبت شد. بعد از این كه درس تمام شد، خانم امین متوجه ما شدند و دكترمحمدحسین مدرسی معرفی كردند كه ما از بستگان مدرس هستیم و اضافه كردند كه ایشان اشاره به دکتر علی مدرسی{، از شاگردان جناب شیخ هم هستند. خانم امین خیلی اظهار لطف و محبت كردند. ببینید! كسی كه كتاب سیر و سلوك درس می‌دهد و در آن حد از دانش دینی و عرفان بود، خودش می‌گفت: من حسرت می‌خورم كه محضر شیخ را درك نكرده‌ام! این عبارت را درباره شهید مدرس من از دهان علامه امینی هم شنیدم كه فرمودند: بزرگترین غصه و حسرت من در زندگی این است كه محضر مدرس را درك نكرده‌ام! بگذریم. عشقی كه در وجود جناب شیخ جلوه‌گر شده بود، باید بگوییم مثل جمال یوسفی بود در فیزیك ظاهری. آیا ما می‌توانیم زیباتر از یوسف به آن معنا كه در قرآن تشریح شده، تصور كنیم؟ این صورت ظاهر یوسف است. این عشق در معنا هم در وجود جناب شیخ بود و به همین دلیل است كه هر كه نگاه می‌كند، به جای ترنج، دستش را می‌برد! حالا هر كس اسم جناب شیخ خیاط را می‌شنود، می‌خواهد بداند كه كیست و مزارش كجاست تا برود و فاتحه‌ای بخواند. من تازگی‌ها هر جا می‌روم می‌شنوم كه می‌گویند: این شیخ عجب شیخی بوده! می‌گویم: شما او را دیده بودید؟ می‌گوید: نه، شنیده‌ایم. اگر متوجه بشوند كه من فرضا 14 سال شاگرد ایشان بوده‌ام، دیگر رها كردنی نیست

    کیهان فرهنگی: به نظر می‌رسد كه جناب شیخ از میان همه عرفا، ارادت خاصی به حافظ داشته است چرا؟

    دكتر مدرسی: نگاهی كه جناب شیخ به حافظ داشت، نگاه ویژه‌ای بود، جناب شیخ حافظ را به عنوان یكی از بزرگترین عارفان شیعی می‌شناخت، زیرا بقیه عرفا شیعه نیستند. جناب شیخ روی حافظ تكیه می‌كند، ولی حافظ تنها نیست، حافظ را می‌گذارد وسط و می‌گوید ببین! حافظ درباره موضوع - مثلاً وحدت وجود- این عقیده را دارد، مولانا هم چنین نظری دارد. در طاقدیس هم این طور آمده است و بعد شروع می‌كرد به طرح مكتب‌ها و می‌گفت: خوب فكر كنید از میان اینها كدامیك شما را به محبوب، یا معشوق (به قول ایشان) نزدیك می‌كند؟ كدامیك از این مكتب‌ها این جلوه را در شما ایجاد می‌كند؟ امشب به آن فكر كنید. خب ما باید فكر می‌كردیم و این درس عملی ما بود. باید پاسخ می‌دادیم، و وقتی در جلسه بعد می‌پرسید به كجا رسیدید؟ باید مطلب قابل قبولی
    می‌گفتیم. هیچ وقت نبود كه جناب شیخ بگوید: حرف این است و لاغیر. این جلوه‌ای است از آن جمال، حالا ببینید این جمال چقدر جلوه دارد! همین طور قدم به قدم پیش می‌رفت به همین سبب بود كه دكتر گویا می‌آمد، دكتر شیخ می‌آمد، آقای روشن می‌آمد و خیلی‌ها آرزویشان بود كه در جلسه جناب شیخ حاضر شوند، ولی او می‌گفت: نه، من بیشتر از پنج نفر را نمی‌توانم راه ببرم. این تعداد را می‌پذیرم كه بتوانم خوب به آنها برسم، خوب كامل كنم، خیالم جمع و راحت باشد و بعد از خودم بگویم كه چه كسی چه كار عملی یا نظری بكند و بعد راحت سرم را زمین بگذارم. جناب شیخ درس عمومی هم داشت كه حدود 200نفر در آن شركت می‌كردند، می‌آمدند و می‌نشستند كه قصیده «رنجی» را بشنوند. دیوان«رنجی» هم منتشر شده‌ است. رنجی را جناب شیخ خیلی دوست داشت. حتما دیوانش را معرفی كنید. رنجی شاعر خوش صدایی بود و غزلیات عرفانی بسیار خوبی هم می‌گفت. می‌آمد ومی‌ایستاد و غزلش را می‌خواند و جناب شیخ هم دستمال به دست می‌گرفت و خوب گوش می‌داد. وقتی رنجی مرثیه می‌خواند، جناب شیخ شروع می‌كرد به گریه كردن. من در دو حالت گریه جناب شیخ را دیدم، یكی موقعی كه اسم مدرس می‌آمد و یكی هم موقعی كه رنجی مرثیه‌هایش را با آن صدای خوش می‌خواند

    ادامه دارد

  2. #22
    • 329

    عنوان کاربری
    کاربر باشگاه
    تاریخ عضویت
    Sep 2009
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    دكتر مدرسی: من تصور می‌كنم برای معرفی جناب شیخ باید همان شیوه جناب روشن را بكارببریم یعنی مدتی بنشینیم آرام آرام ذهنمان را بیدار كنیم و قدم به قدم، لحظه به لحظه، كارها، سخنان و نگاه او را تفسیر كنیم. یك سرّی در این جریان است كه شاید ما نتوانیم بیانش كنیم ولی این امكان وجود دارد كه آنقدر در اطرافش بچرخیم و توضیح بدهیم كه بالاخره یك گوشه‌ای از این پرده كنار برود من روزی در جلسه جناب شیخ نشسته بوم و دستم را روی فرش گذاشته بودم و به درس گوش می‌دادم. یك لحظه از ذهن من گذشت كه این فرش دیگر خیلی كهنه و نخ نما شده، و باید عوض شود. همان لحظه جناب شیخ سرش را بلند كرد و گفت: مشخص است كه این فرش نخ نما شده و باید عوض شود! جناب شیخ اضافه كردند: حواست چرا پرت است؟ درس را چرا گوش نمی‌دهی؟ فرش باید عوض شود، این مسأله‌ای نیست كه دستت را گذشته‌ای روی فرش شما باید در این ویژه ‌نامه بحث را طوری پیش ببرید كه اگر فردا كسانی این شماره کیهان فرهنگی فرهنگی را خواندند، دچار موج نشوند، پایین و بالا نیفتند شخصی گفت: جناب شیخ! كسی را پیدا كرده‌ام كه حرف‌های خوبی می‌زند! جناب شیخ گفتند: بروید ببینید چه می‌گوید؟ ما مدتی نزد او رفتیم و دیدم واقعاً حرف‌های خوبی می‌زند. بحث‌های خوبی هم دارد. یك دیدی هم درباره نماز جمعه داشت غیر از دیدهایی كه حالا هست و كتابی هم درباره نماز جمعه نوشته بود. بحث‌هایش هم نو و به اصطلاح زر ورق پیچیده بود! ما هر بار كه می‌رفتیم و می‌آمدیم، به جناب شیخ گزارش می‌دادیم.
    شیخ فرمودند: خوب گوش بدهید، خوب دقت كنید و همراهش جلو بیایید. مسأله‌ای كه ما داشتیم این بود كه وقتی هم نزد آن آقا بودیم، باز دلمان پیش شیخ بود و به عنوان مأمور می‌رفتیم و حرف‌های او را می‌شنیدیم. یك سالی می‌رفتیم و صحبت‌های او را گوش می‌دادیم و بعد می‌آمدیم گزارش می‌دادیم. جناب شیخ هم می‌فرمودند: شاهنامه آخرش خوش است. بروید تا ببینیم آخرش به كجا می‌رسد. تا اینكه بعد از مدتی دیگر، یك شب دیر هنگام من و دكتر گویا آشفته حال و اشك ریزان خودمان را به منزل جناب شیخ رساندیم وگفتیم: آقا جان، ما را نجات بده! آیا تا به حال كه ما آنجا رفته‌ایم دچار مشكلی نمی‌شویم؟

    کیهان فرهنگی: آن شب چه اتفاقی افتاد؟

    دكتر مدرسی: آن شب آن آقا خودش را واقعاً نشان داد و گفت: آن خدایی كه می‌گویند، درمن حلول كرده ‌است! او حیات را شبیه می‌كرد به قطاری كه راننده‌اش خود اوست! او گفت: من «خودش» هستم! به هر كدام از ما هم لقبی داده بود. جناب شیخ گفت: ببینید عده‌ای هستند كه با او این مسیر را می‌روند. او مباحث را خوب شروع كرده بود و به قول مولانا «اوراد خوبی آورده بود» و بعد شما را به جایی می‌رساند كه می‌گوید: آن خدایی كه شما می‌گویید من هستم! گفتیم جناب شیخ تكلیف ما چیست؟ گفت: هیچ! من می‌دانم كه شما رفته‌اید و شنیده‌اید، ولی می‌دانم كه شما همان وقت هم كه آنجا بودید، دلتان در حال و هوای خودتان بوده و مجذوب نشده‌اید. البته یكی از دوستان كه گاهی نزد جناب شیخ هم می‌آمد، به آن آقا دل داد و همانجا ماند

    ادامه دارد

  3. #23
    • 329

    عنوان کاربری
    کاربر باشگاه
    تاریخ عضویت
    Sep 2009
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    کیهان فرهنگی: آیا جناب شیخ دستورات خاصی هم برای ایام خاص مثل ماه مبارك رمضان به شما می‌دادند؟

    دكتر مدرسی: بله، در شروع ماه در بعضی ایام و مثلاً همان ماه رمضان ابتدا برای ما درباره آن ماه صحبت می‌كرد و برنامه می‌داد و می‌گفت: در این ماه شما را برای افطار زیاد دعوت می‌كنند، سعی كنید در همان خانه خودتان افطار كنید و یك لقمه غذا بخورید و بعد بروید و سری بزنید. اگر رفتید، به محض آن كه سر سفره نشستید، با هر چه جلو شما گذاشتند افطار كنید و به چیزی دیگری دست نزنید. ما هم هر جا می‌رفتیم به همان دستور عمل می‌كردیم بعدها همین آقای رافعی خیلی اصرار كرد كه بداند جریان چیست. گفتم: دستور جناب شیخ است. از آن پس آقای هر جا كه می‌رفتیم قبلاً سفارش می‌كرد جلو من غذای حسابی بگذارند! البته دستورات دیگری هم جناب شیخ می‌دادند كه از بیانش معذورم
    کیهان فرهنگی: جناب مدرسی! آیا مشورت‌هایی هم در امور زندگی با جناب شیخ داشتید؟
    دكتر مدرسی: در بعضی موارد بله، بعضی وقت‌ها هم خود ایشان به ما رهنمودهایی می‌دادند كه در آغاز، حكمت آن برایمان روشن نبود، بعد می‌فهمیدیم. مثلاً از روزی كه من به خدمت جناب شیخ آمدم، فرمودند: شما غیر از این كه به طور رسمی درس می‌خوانی وجلو می‌آیی، بعد از كلاس نهم، به صورت متفرقه - آزاد - هم امتخان بده و من همین كاررا كردم و تا آخرین سال كه دیپلم دبیرستان را گرفتم، در بیرون هم به طور متفرقه درآموزشگاه خزائلی درس می‌خواندم و امتحان می‌دادم تا دو دیپلم بگیرم. بعدها كه جریانی برایم اتفاق افتد، دیدم كه جناب شیخ چه پیش‌بینی جالب و خوبی كرده ‌بود!

    کیهان فرهنگی: در مورد مسایل شخصی مثل پیرامون ازدواجتان هم با جناب شیخ مشورت می‌كردید؟

    دكتر مدرسی: بله، اصلاً ازدواج من با همسرم به پیشنهاد جناب شیخ بود

    کیهان فرهنگی: یعنی از بستگان ایشان؟

    دكتر مدرسی: خیر، در میان چند نفری كه از فامیل و غیر فامیل نامزد بودند، یا مادرم انتخاب كرده بود، من با جناب شیخ مشورت كردم و مشخصات همسر كنونی‌ام را به ایشان گفتم، جناب شیخ هم فرمودند: راه صوابی است. این كار را بكنید، این خانم موجب بركت می‌شود و شما را خوب می‌تواند اداره كند. ما هم آمدیم و كار را تمام كردیم. به هرحال ایشان در تمام مواردی كه به قدرت پرواز روحی ما مربوط می‌شد، راه نشان می‌دادند
    و كاملاً هم مسلط بودند

    ادامه دارد

  4. #24
    • 329

    عنوان کاربری
    کاربر باشگاه
    تاریخ عضویت
    Sep 2009
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    کیهان فرهنگی: لطفاً بحثی هم درباره ویژگی‌های تعلیم و تربیت جناب شیخ داشته باشید. روش كار ایشان چه تفاوتهایی با تعلیمات رایج زمان داشت؟

    دكتر مدرسی: عرض شود چند محور اصلی در تعلیم و تربیت جناب شیخ وجود داشت. اولین محور در شیوه تربیتی جناب شیخ این بود كه برخلاف تمام روش‌های رسمی در تعلیم وتربیت صوفیانه، ایشان رابطه مطلق مرید و مرادی را می‌شكست. یعنی از روز اول كه كسی را برای شاگردی می‌پذیرفت، در عین حال كه از او می‌خواست كاملاً در اختیار باشد، به او می‌آموخت كه درباره موضوع تفكر و آن را بررسی كند. این یك تفاوت، دومین محوری كه در روش جناب شیخ و خلاف روشهای سنتی گذشتگان بود، تشویق شاگردان به آموختن علم روزبود. نكته مهم این است كه این علم آموزی و تشویق به هیچ وجه تحت تأثیر رویكرد به علم در دهه‌های 20 و 30 نبود، بلكه منطبق با دیدگاه كاملاً عرفانی و فلسفی خاص جناب شیخ بود. به این ترتیب كه، اگر ما كل حیات را جلوه‌هایی از معشوق بدانیم، همان كه حافظ می‌گوید: « هر دو عالم یك فروغ روی اوست »، جناب شیخ در مكتب تربیتی‌اش كه ملهم از حافظ بود، برای شناخت این جلوه، معتقد بود كه باید علم بیاموزیم. زیرا علم
    آموزی ارتباط مستقیمی با شناخت معشوق دارد. همان طور كه گفتم، جناب شیخ در حركت به شاگردانش مطالب را آموزش می‌داد. البته این روش منحصر به ایشان نیست. ما در بین اهل تصوف هم این حركت را می‌بینیم كه با شاگردان حركت می‌كنند، اما تفاوت این بود كه جناب شیخ این حركت را در دو بخش همزمان انجام می‌داد، یكی در طبیعت و یكی در جامعه شاگردان را مثلاً می‌برد به صحرا، به كوه و همچنین در محیط طبیعی زندگی مردم درآنجا سعی می‌كرد كه شاگردان با محیط و مردم ارتباط برقرار كنند. همین طور درمحیط‌هایی مثل حرم حضرت عبدالعظیم، یا در کوه بی‌بی شهربانومحور مهم دیگر در تعلیم و تربیت جناب شیخ كه باز هم برخلاف روش تصوف بود كه رابطه شاگرد را با خانواده و جامعه می‌برند تا مرید را از محیط و خانواده به خودشان منحصركنند، در مكتب تربیتی جناب شیخ می‌بینیم كه این طور نیست، بلكه شما باید در خدمت انسان باشید، آن هم در درجه اول در خدمت خانواده خویش، و بعد در خدمت جامعه خود اما مسأله عمده این است كه چگونه در خدمت باشیم و اسیر نباشیم؟ یك جمله زیبایی كه مدرس در مجلس به كار می‌برد این بود كه « سیدالقوم خادمهم » یعنی بزرگ هر قوم خدمتگزار آنهاست. البته این جمله در اصل حدیث معصوم(ع) است، آنچه در مكتب عرفان ما داریم، ریشه‌هایش در منابع اسلامی خودمان هست. یعنی چه؟ یعنی شما از یك طرف در فرد بزرگی ایجاد می‌كنید و از طرف دیگر، این بزرگی را با خدمتگزاری همراه و هم معنی كرده‌اید. این نكته خیلی ظریفی است. اگر شما دقت كنید می‌بینید همه كسانی كه به عنوان شاگردان شیخ برگزیده شده‌اند، همه خانواده دارند و شاید هم خیلی با مسایل اطرافیان خودشان درگیرند، اما در عین حال، می‌بینید كه از این قیود آزادند. اما محور چهارم تربیتی جناب شیخ دادن دید جدیدی به شاگردان بود، دیدی كه سبب می‌شد تا دیگر عبودیت و مسائل عبادی را عملی تكراری ندانند و تكراری عمل نكنند. می‌دانیم كه بعضی از نمازهایمان تكراری می‌شود و اصلاً یادمان می‌رود كه چه وقت «بسم الله» گفته ایم و كی ولاالضالین!؟ به خاطر این كه تكراری عمل می‌كنیم. آنجا مربی تذكر می‌داد كه چه وقت داری تكرار می‌كنی و چرا؟ در مكتب جناب شیخ، معلم تمام وجودش را به شاگردش می‌سپارد، همان طور كه شاگرد خودش را به معلم می‌سپارد. برخلاف آنچه در تصوف هست، در مكتب شیخ، معلم باید خودش را صرف شاگرد كند. در این مكتب، معلم بیش ازشاگرد روح و انرژی می‌گذارد.
    یكی دیگر از كارهای جناب شیخ این بود كه دیوان حافظ را به كتاب آموزش عرفان تبدیل كرد. شیخ در مكتب تعلیم و تربیت عرفانی، یك دید نو و تازه داشت كه دركل تاریخ سابقه ندارد. حتی نزد معلمین درجه یك ما كه در تربیت شاگرد خیلی ورزیده بودند دیگر ویژگی مهم شیخ این بود كه در كنار شاگردش، شاگرد بود تا مسائل وی را بفهمد
    تابداند كه چگونه حركت كند كه این شاگرد احضار شده و از راه رسیده را - مثل من- تربیت كند. به جناب شیخ الهام می‌شد كه فلان شخص را از فلان جا صدا بزن، استعداد خیلی خوبی دارد و خیلی خوب مطالب را می‌گیرد. شیخ هم می‌فرستاد او را پیدا می‌كردند تا با او صحبت كند و اگر بخواهد و بپذیرد، بیاید و كلمات ایشان را بشنود. شیخ بنیانگذار یك مكتب تعلیم و تربیت بسیار جدید و كارآمد بود

    ادامه دارد

  5. #25
    • 329

    عنوان کاربری
    کاربر باشگاه
    تاریخ عضویت
    Sep 2009
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    کیهان فرهنگی: در حاشیه گفتگوهایمان در جلسه اول، به داستان استواری كرمانشاهی اشاره كردید كه محل مأموریتش كرمان بود و شما به دستور جناب شیخ به آنجا رفتید و او را به تهران آوردید، اگر ممكن است موضوع را مجدداً شرح بدهید

    دكتر مدرسی: فكر می‌كنم این موضوع مربوط به سالهای 30 یا 31 باشد اما خلاصه‌اش كنم؛ روزی از روزها جناب شیخ در جلسه و در جمع شاگردان خصوصی گفتند: استواری كرمانشاهی در كرمان است كه خانواده‌اش در كرمانشاه احتیاج شدیدی به او دارند. پدر و مادرش هم پیر و نیازمندند، لازم است كسی از میان شما به كرمان برود و او را متوجه كند كه به تهران بیاید تا كارش را درست كنیم و به شهر خودش برگردد. چون در جمع، نگاه شیخ هنگام صحبت به بنده بود، من احساس كردم كه این كار را به عهده من گذاشته‌اند

    کیهان فرهنگی: اسم و شهرت او را هم گفتند؟

    دكتر مدرسی: بله، اما جای او معلوم نبود. باید می‌رفتم در پادگانهای شهر او را پیدا می‌كردم. بهر حال، من به كرمان رفتم و به پادگان شهر مراجعه كردم. می‌دانید كه آن زمان این كار مشکلات خاص خودش را داشت. احتمال همه چیز می‌رفت. با مراجعات مكرر و مشكلات زیاد، كه شرحش طولانی است و تنها یك موردش را عرض می‌كنم، چند روز مرا در پادگان بازداشت كردند تا ببینند قضیه چیست؟ سرانجام توانستم به یاری خداوند آن استوار را پیدا كنم و پیام جناب شیخ را به او برسانم. اما باور متن پیام در آن‌ جو سیاسی برای فردی نظامی، مشكل بود، هر طور بود او را قانع كردم مشكل دیگر گرفتن مرخصی برای او و آوردنش به تهران بود. خیلی خلاصه بگویم كه به طرزی معجزه آسا توانستم از فرمانده‌اش كه به صورتی كاملاً عجیب و اتفاقی یكی از آشنایان ما از آب درآمد و شخصی به نام سرهنگ رضا تهرانی‌نژاد بود، پانزده روز مرخصی گرفتیم و او را به تهران آوردم تا مدتی كه استوار در تهران بود، شب‌ها به مسافرخانه می‌رفت و روزها هم در جلسات منزل جناب شیخ شركت می‌كرد. آن زمان یكی از دوستداران جناب شیخ، تیمسار قدبلند و قوی و سیاه چرده‌ای بود كه بعضی از شب‌ها به خانه جناب شیخ می‌آمد، در می‌زد و همان بیرون با صدایی رسا می‌گفت سلام علیكم، امری ندارید؟ و بعد می‌رفت فكر می‌كنم خانه‌اش هم همان نزدیكی‌ها بود. یك شب مطابق معمول آمد و در را باز كرد
    و گفت: سلام علیكم، امری ندارید؟ جناب شیخ فوری گفت: بیا تو! داخل شد. جناب شیخ با اشاره به استوار كرمانشاهی گفت؛ ببین! این شخص باید از كرمان به كرمانشاه منتقل بشود، ایشان را دست تو سپرده‌ام، تیمسار گفت: بچشم! و بعد به آن نظامی گفت: بلندشو و پرسید: درجه‌ات چیست؟ گفت: استوار. تیمسار گفت: چرا احترام نمی‌گذاری؟ استوارراست ایستاد و گفت: بله قربان! و احترام گذاشت. تیمسار گفت: با لباس شخصی احترام نظامی می‌گذاری؟ این را با حالت شوخی گفت و همه خندیدیم. تیمسار اضافه كرد كه
    تا چهار روز دیگر كارش را درست می‌كنم و همین طور هم شد، و آن استوار حتی به كرمان هم نرفت و یك سر به كرمانشاه نزد والدینش رفت. چند بارهم پس از آن به تهران آمد و اظهار محبت كرد و نان شیرینی كرمانشاهی برایمان آورد و می‌گفت: نجات پیدا كردم و حالا دركرمانشاه در مراسم دعای ختم انعام به شما دعا می‌كنم، پدرم خیلی به من نیاز
    دارد. بهرحال، تا مدتها یكدیگر را ندیدیم و از حال هم خبر نداشتیم اكنون آن ماجرا را از حافظه نقل می‌كنم و ممكن است دیگران در آینده تكمیلش كنند

    کیهان فرهنگی: این موضوع هم كرامتی دیگر از جناب شیخ بوده و هم احتمالاً نتیجه دعای پدر ومادر آن استوار كرمانشاهی كه ناراحت بودند و حضور فرزندشان در كرمانشاه كمك زیادیبه آنها می‌كرد

    دكتر مدرسی: تردید در این نیست. پدر و مادر آن شخص نیمه شب آهی كشیده‌اند و این تیرآه به هدف استجابت نشسته و جناب شیخ هم مأمور شده بود كه این كار را انجام بدهد این موضوع یكی از مسائل خاطره‌ انگیز زندگی من است


    ادامه دارد

  6. #26
    • 329

    عنوان کاربری
    کاربر باشگاه
    تاریخ عضویت
    Sep 2009
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    کیهان فرهنگی: جناب مدرسی! آیا جناب شیخ در زمان حیات، برای دوره بعد از خودشان شما را به
    شخص دیگری به ‌عنوان راهنما یا هر چیز دیگر ارجاع می‌دادند؟

    دكتر مدرسی: این از آن سؤالات است كه پاسخ به آن برای من مشكل است. بله جناب شیخ شاید یك سال پیش از فوتشان، مشخص كردند كه بعد از من چه كسی، نه به‌ عنوان مرشد چون خود ایشان هم برای ما جنبه مرشدی نداشت، معلم بود و هیچ وقت به ‌عنوان مرشد مطرح نبود - باید جلسه را اداره كند

    کیهان فرهنگی: یكی از همان افراد جلسه خصوصی؟

    دكتر مدرسی: بله، از همان شاگردان، بعد از فوت ایشان هم مدتی جلسه اداره می‌شد

    کیهان فرهنگی: در جلسه گذشته در مورد مسائل مختلف و از جمله در مورد چگونگی در گذشت جناب شیخ مطالبی فرمودید، از جمله این كه ایشان پیش‌بینی كرده بودند كه شما اولین كسی هستید كه در مزارشان شمع روشن می‌كنید و همین طور هم شد. در این نشست می‌خواهیم
    خواهش كنیم از احساس خودتان هنگام شنیدن خبر فوق جناب شیخ و مسائل پس از آن برایمان صحبت كنید

    دكتر مدرسی: ما خیلی از مسایل روحی‌مان را نه می‌توانیم بیان كنیم و نه می‌توانیم به تصویر بكشیم. ما نمی‌توانیم شرح غم‌هایمان را بنویسیم، یا شرخ غم‌هایمان را نقاشی كنیم. این مقدار هم كه بیان می‌كنیم، استكانی آب از یك دریاست واقعیت این است كه رحلت جناب شیخ برای ما چند نفر شاگردانش آنچنان سخت و غیر قابل تحمل بود كه شاید تا یك سال پس از آن، ما احساس می‌كردیم كه باید سه‌شنبه‌ها یا پنجشنبه‌ها برویم به دیدار جناب شیخ! نمی‌توانستیم بپذیریم كه ایشان فوت كرده ‌است اگرچه خود جناب شیخ گفته بودند كه چه زمانی از این دنیا خواهند رفت

    کیهان فرهنگی: یعنی روز و ساعت فوتشان را قبلاً به شما گفته بودند؟

    دكتر مدرسی: بله وقتش را تعیین كرده بودند ولی من نمی‌توانم وارد جزئیاتش بشوم، اما كاملاً می‌دانستیم و برای آن روز آماده بودیم. موقعی هم كه برای تشییع رفتیم، یك عده خیلی کمی آنجا بودند، فقط فرزندان جناب شیخ و چند نفر دیگر. وقتی به آنجا رسیدیم به ما گفتند: چه كسی به شما گفت كه جناب شیخ فوت كرده؟ آخر ما به هیچكس نگفته‌ایم! ولی در هر حال غم بسیار سنگینی بود برای ما. ببیند! وقتی مدرس را شهید كردند و من خبر شهادتش را شنیدم، شاید شش یا هفت سال داشتم. خیلی كوچك بودم و جریان را زیاد درك نمی‌كردم. اما زمانی كه وارد نگارش كتاب مدرس شدم و به فصل شهادت مدرسرسیدم، به آن شبی كه مدرس را شهید كردند، آن شب آن چنان برای من سنگین و سخت و غم‌انگیز بود كه فكر می‌كردم دیگر نفس‌ام در نمی‌آید. در جریان رحلت جناب شیخ همهمین احساس به من دست داد و آن وقت بود كه دقیقاً معنا و مفهوم این سخن حضرت امام حسین علیه السلام را فهمیدم كه در عاشورا فرمودند: « الان انكسرت ظهری: الان کمرمشکست » فكر می‌كردیم كه دیگر دنیا برای ما چند نفر شاگردان شیخ تمام شده است. فقط به این امید خودمان را راضی می‌كردیم كه ما هم هر چه زودتر، سه یا چهار ماه دیگرمی‌رویم نزد جناب شیخ. آنقدر غم دوریش برایم سنگین بود كه در خانواده، فشار آوردند كه یك مسافرتی به خارج كشور بروم تا از آن حالت بیرون بیایم. ما به مصر و عتبات هم رفتیم ولی خدا شاهد است، هر قدمی كه برمی‌داشتم، امكان نداشت كه جناب شیخ را فراموش كنم. بنابراین چگونه می‌توانم این احساسات را برای شما بیان كنم و شما چگونه آن را می‌نویسید؟ من هر چه بگویم آن زمان چه احساسی داشتم، قادر به بیان نیستم، ولی همین اندازه می‌توانم بگویم شب تاریك و بیم موج و گردابی چنین حایل كجا دانند حال ما سبكبالان ساحل‌ها من آن زمانی در هنرستانی در خیابان ری تدریس می‌كردم، بعدازظهرها به مزار جناب شیخ می‌رفتم و بعد می‌دیدم كه بقیه دوستان هم آمده‌اند، یا به تدریج می‌آمدند. تا چند ماه حتی در زمستان و فصل برف‌ریزان، بعد از ظهرها آنجا می‌رفتیم و می‌نشستیم بدون اختیار! كششی داشت آنجا برای ما با آن خاطرات و صحبت‌ها، كم‌كم دستور جناب شیخ رسید كه رها كنید! شما فكر می‌كنید كه من اینجا خوابیده‌ام؟ خیر، این طور نیست. من خودم می‌آیم به دیدار شما

  7. #27
    • 329

    عنوان کاربری
    کاربر باشگاه
    تاریخ عضویت
    Sep 2009
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    گفتگوی مجدد کیهان فرهنگی با جناب آقای دکتر علی مدرسی فرزند جناب شیخ رجبعلی خیاط - ره
    شماره 206 آذر 1382

    کیهان فرهنگی: جناب دكتر مدرسی! با همه زحماتی كه تا كنون برای دستیابی به زندگینامه دقیق جناب شیخ برای شما ایجاد كرده‌ایم حس می‌كنیم هنوز آگاهی ما از دوران كودكی و نوجوانی جناب شیخ و محیط تربیتی او برخلاف روال مصاحبه‌های کیهان فرهنگی فرهنگی ناكافی و
    اندك است. برای رفع این نقیصه حضورتان رسیده‌ایم تا درباره خانواده و كودكی جناب شیخ، اطلاعات بیشتری، در اختیارمان بگذارید
    دكتر مدرسی: تا آنجا من به یاد دارم؛ پدر جناب شیخ از مردم ورامین بود، از روستای جعفر آباد و كارش هم این بود كه تشریف می‌آوردند به اصفهان و از پارچه‌های پنبه‌ای معروف اصفهان، مثل لنگ و شمد و از این قبیل، می‌خریدند و برای فروش به تهران می‌بردند. این پارچه‌ها آن وقت بیشتر در ناحیه «خوراسگان» در اطراف اصفهان بافته می‌شد. پارچه‌های گلكاری و بته جقه بود كه هنوز هم شهرت دارد

    کیهان فرهنگی: همان پارچه‌های كتانی كه روی آن نقش می‌زدند و اصطلاحاً به آن قلمكاری می‌گفتند؟
    دكتر مدرسی: بله، همان قلمكار و بته جقه‌ای كه هنوز هم هست. پدر مرحوم حاج شیخ علی اصغر كرباسچیان، معروف به «علامه» كه مدیر مدرسه علوی بود از همین پارچه‌ها برای فروش به صورت كلی می‌خرید و به همین دلیل لقب كرباسچیان گرفته بود. مرحوم شهید
    مدرس، جد ما هم لباسش را از آنجا می‌گرفت. پدر آقای كرباسچیان به همین خاطر با پدر جناب شیخ آشنا شده بود و با هم مراوده داشتند و تقریباً می‌شود گفت كه جناب شیخ یكی از همسالان علامه كرباسچیان بوده و آنجا همدیگر را می‌دیدند.
    بعدها كه آنها به سن
    جوانی می‌رسند، راهشان از هم جدا می‌شود. شیخ علی اصغر كرباسچیان به قم می‌رود و درس طلبگی می‌خواند ولی آقا شیخ رجبعلی می‌روند به دنبال شغل پدر و سپس خیاطی.
    بعدها همان شیخ علی اصغر كرباسچیان می‌آید و از شمار شاگردان جناب شیخ می‌شود


    ادامه دارد

  8. #28
    • 329

    عنوان کاربری
    کاربر باشگاه
    تاریخ عضویت
    Sep 2009
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    کیهان فرهنگی: اینكه جناب عالی در كتاب «فیض گل» از قول جناب شیخ نوشته‌اید كه فرموده‌ بودند: «آقای كرباسچیان را هم می‌شناسیم»، عطف به همین سابقه بوده است
    دكتر مدرسی: بله، بله، پس به این ترتیب، آقا شیخ رجبعلی همراه پدرشان در 12 سالگی به اصفهان آمد و شد داشته، آن زمان در «خوراسگان» استاد عرفان بزرگی می‌زیسته است كه من هم سر قبرشان رفته‌ام. متأسفانه حالا آنجا را خراب كرده‌اند و قبر داخل خیابان افتاده و صاف شده، كسی هم متوجه نشد كه آنجا قبر استاد عرفان مدرس و جناب
    شیخ رجبعلی خیاط بوده است! خود مدرس هم در «كتاب زرد» می‌گوید: من روزهای پنجشنبه به خوراسگان می‌رفتم، آنجا عارف بزرگی بود و من می‌رفتم آنجا و نزد او عرفان می‌آموختم و آن عارف بزرگ دنیا را كف دست من گذاشت! یعنی آن مرد آنقدر عظمت داشت كه مدرس درباره‌اش اینطور صحبت می‌كند

    کیهان فرهنگی: اسم آن عارف بزرگ در خاطرتان هست؟
    دكتر مدرسی: اسمش « برهان‌الدین » بود. برای آگاهی دقیق‌تر باید به كتاب‌های رجالی اصفهان مراجعه كنیم. خلاصه چنین اتفاقی برای مزار آن مرد بزرگ افتاد و قبر او از بین رفت. مشابه این اتفاق، چندین سال پیش در زنجان افتاده بود، قبر یكی از بزرگان زنجان هم توی نقشه خیابان افتاد و صاف شد! این موضوع خیلی مهم است، توجه كنید! در
    سفری كه من برای مراسم مرحوم استاد روزبه به زنجان رفتم، خدمت یك بزرگواری رسیدم كه دفتر اسناد رسمی داشت. این مرد داستان عجیبی برای من از مدرس نقل كرد و گفت: شبی كه شهید مدرس به زنجان آمده‌ بود در خانه پدری ما خوابید و تا صبح خوابش نبرد، صبح كه بلند شدیم شهید مدرس به پدرم گفت: اینجا كه من دیشب خوابیدم، در زیر زمین‌اش قبر یكی از اولیاءالله است و دیشب تا صبح با او صحبت داشتم.
    ایشان می‌گفت: پدرم آن شب می‌دیده كه مدرس خوابش نمی‌برده و مرتب راه می‌رود و صحبت می‌كند، ولی به خودش اجازه نمی‌داد كه بیاید و مزاحم آقا بشود. صبح خود مدرس می‌گوید كه بله، قبر یكی از عرفا و اولیاء الله اینجاست، می‌روند ابزار می‌آورند و زمین را می‌كنند، سنگ قبری در می‌آید و مشخص می‌شود كه یكی از علمای بزرگ دینی و
    عارف ما در آنجا مدفون است. متأسفانه بعدها آن قسمت هم خراب شد و توی نقشه خیابان افتاد و آن قبر هم از بین رفت. از این قبیل آثار زیاد داریم كه بر اثر بی‌توجهی مسوولان از بین رفته‌اند. این است كه كتابهای وفیات ما هم رد آنها را گم می‌كنند.
    مزار استاد عرفان جناب شیخ و مدرس هم همین‌طور از بین برده شد. در هر حال، جناب شیخ در سنین نوجوانی بین ورامین و اصفهان آمد و شد داشتند و كار پدر را دنبال می‌كردند و بعد از آن كه پدرشان فوت می‌كند، یك مدتی همین كار را ادامه می‌دهند و این كار موجب می‌شود كه بروند خیاطی یاد بگیرند آن زمان پارچه‌های پنبه‌ای كار اصفهان از لحاظ خنكی مورد علاقه مردم بود و بیشتر طلاب از این نوع پارچه استفاده می‌كردند.
    خیاطی جناب شیخ از این زمان است كه شروع می‌شود. تا بعد برسند به دوختن لباس‌های دیگر. بعد كه به تهران می‌آیند درس را ضمن كار ادامه می‌دهند و از محضر درس افراد دیگری هم استفاده می‌كنند ولی اصل درس عرفان را از استاد برهان‌الدین خوراسگانی گرفتند، همان عارف بزرگی كه در زمان مدرس هم شهرتی داشته و من یك موقعی ذكر خیرش را از مرحوم آیت‌الله ارباب هم شنیدم كه فرمودند: ما در خوراسگان یك چنین مرد بزرگی داشتیم. یك بار هم كه با پسر عمه مادرم كه پزشك و مجتهد بود، خدمت بانون امین اصفهانی رفتیم، آنجا صحبت از بزرگان اصفهان شد، آن خانم هم فرمودند: بله، حیف كه از
    برهان‌الدین خوراسگانی نوشته یا كتابی به دستمان نرسیده و آنچه كه مانده افواهاً به ما رسیده، او مرد خیلی بزرگی بود

    ادامه دارد

  9. #29
    • 329

    عنوان کاربری
    کاربر باشگاه
    تاریخ عضویت
    Sep 2009
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    .کیهان فرهنگی: شاید با جست و جو در كتاب‌ها و آثار معاصرین جناب برهان‌الدین خوراسگانی بشود ردپایی و اثری از شاگردان ایشان هم بیابیم
    دكتر مدرسی: چند شب پیش یكی از شاگردان بانو امین از تلویزیون صحبت می‌كرد و می‌گفت: من كتابی درباره مشاهیر و علمای بزرگ اصفهان نوشته‌ام، بخصوص درباره كسانی كه نزد بانو امین می‌آمدند. باید آن كتاب را هم دید و همینطور آثار دیگری كه درباره رجال اصفهان نوشته شده است. من خودم به خوراسگان و سر قبر آن عارف بزرگ رفته‌‌ام جناب شیخ بارها عنوان می‌كردند كه من در زمانی كه كار می‌كردم و در سیر و سلوك بودم، هر موقع كارم زیاد بود، شروع به خواندن اذكاری می‌كردم كه استادم به من داده ‌بود

    کیهان فرهنگی: یعنی خواندن آن اذكار كارهایشان را سبك می‌كرد؟
    دكتر مدرسی: بله، من خودم تجربه كرده‌ام. مثلاً كاری كه سه روز طول می‌كشید، ضمن آن، ذكری را كه از استاد گرفته ‌بودم می‌خواندم، نگاه می‌كردم می‌دیدم كار تمام شد مثل اینكه یك عده زیادی می‌آمدند و به من كمك می‌كردند. خواهش می‌كنم این را حمل بر چیزی نكنید. در گفت و گوهای دیگر هم سفارش كردم كه بنویسید من یك راوی بیش نیستم و
    چیزی از جناب شیخ ندارم. من یك راوی‌ام و این اطلاعات را دارم، درست مثل كسی كه كتابی را خوانده باشد. یك موقعی مردم فكر نكنند بنده آمده‌ام و می‌گویم كه من شاگرد جناب شیخ بودم و من هم اهل بخیه‌ام! خیر چنین چیزی نیست. فقط اینها در حافظه من هست، چون خودم بعضی وقت‌ها كه كارم خیلی زیاد است، یادم می‌آید كه جناب شیخ می‌گفت به این ذكر بپردازید « الهی و ربی من لی غیرك » این ذكر در كارهای سنگین به شما خیلی كمك می‌كند. من واقعاً این را تجربه كرده‌ام

    کیهان فرهنگی: جناب دكتر مدرسی! در جلسه گذشته كه خدمتتان بودیم، درباره یكی از كرامات جناب شیخ برایمان صحبت كردید - موضوع آب خواستن بچه‌ای در مینی بوس و بی‌تاب شدن جناب شیخ - این قسمت را متأسفانه به دلیل اشكال فنی در ضبط صوت نتوانستیم در یادنامه جناب شیخ بیاوریم. اگر ممكن است لطف كنید كه مجدداً این موضوع را برایمان
    بازگو بفرمایید
    دكتر مدرسی: بله، در یك روز گرم تابستان، من با جناب شیخ با مینی بوس به طرف تجریش می‌رفتیم. ما در قسمت عقب ماشین نشسته بودیم. توی راه گریه شدید بچه كوچكی كه به اصرار از مادرش آب می‌خواست، توجه همه را به خودش جلب كرده بود. خب، در ماشین كه آب نبود و كودك از تشنگی ضجه می‌زد. جناب شیخ ناگهان انگار كه از دست كسی لیوان آبی را می‌گیرد، دستش را بلند كرد و از سمت شانه‌اش لیوان آبی گرفت و به مادر كودك داد تا به فرزند تشنه‌اش بدهد، بچه آب را خورد و آرام گرفت. مادر بچه لیوان خالی آب را پس داد و جناب شیخ آن را گرفت و دستش را بالا سرش آورد و لیوان در دستش غیب شد! من كه شاهد این كرامت جناب شیخ بودم با توجه به صحبت‌های قبلی جناب شیخ به ایشان گفتم:
    شما فرموده‌ بودید كه انجام این نوع كارها مكافات دارد، چرا خودتان رعایت نكردید؟
    جناب شیخ فرمودند: درست است، این كارها مكافات دارد، اما من بی‌تاب شدم و نتوانستم ضجه و تشنگی این بچه را تحمل كنم

    کیهان: از لطف مجددی که فرمودید متشکریم
    -----------------------------------------------
    والــســـــــــلام
    برگرفته از سایت "صالحین"
    التماس دعا ار همه !
    تا بعد !
    یا علی !

  10. #30
    • 329

    عنوان کاربری
    کاربر باشگاه
    تاریخ عضویت
    Sep 2009
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    آيت الله العظمى حاج آقا حسن طباطبائي قمي دام ظله الوارف

    سيد العلماء و المجتهدين آية الله في العالمين آقاي حاج آقا حسن بن آية الله العظمى حاج آقا حسين قمي ( قدس سره ) از مشاهير آيات عظام و فقهاء گرام معاصر است
    ولادت معظمٌ له در سال 1329 قمري در نجف اشرف ( سال وفات مرحوم آية الله العظمى آخوند خراساني ـ قدس سره ـ ) واقع شد
    ايشان دوران كودكي را در عتبات عاليات گذرانيده و در معيّت والد بزرگوراشان بمشهد مقدس آمده و اوليات و سطوح معقول و منقول را در آنجا از علماء و مدرسين آستان قدس رضوي فراگرفته و در سال 1347 هجري قمري به زيارت خانهء خدا رفتند و در بازگشت در اثر عروض كسالت مدت شش ماه به اصفهان مسافرت و از محضر مدرسين بزرگ آن سامان بهره هاي فراواني بردند. پس از آن در سال 1350 به اتفاق والد عظيم الشانشان به عراق عزيمت نمودند و در نجف اشرف سكنى گزيدند و از محضر مرحوم آية الله العظمى آقا ميرزا حسين نائيني ( قدس سره ) و بعضي ديگر بهرمند شدند
    سپس به مشهد مقدس عودت نمودند و از محضر والد بزرگورشان استفاده نمودند و در سانحهء مسجد گوهر شاد در سال 1354 هجري قمري به همراه والدشان به كربلا ابي عبد الله الحسين ( روحي و ارواح العالمين له الفداء ) تبعيد شدند
    در آن شهر مقدس باز از محضر والد و ديگر اساتيد مشهور حوزهء کربلاي معلا و نجف اشرف بهره بردند و ضمنا خود به تدريس سطوح نهائي ( مكاسب و كفايه و ... ) پرداختند
    در سال ( 1368 ه ق ) پس از فوت والدشان بقصد اقامت بارض اقدس رضوي و مشهد مقدس هجرت نمودند و در مسجد گوهرشاد باقامهء جماعت و تدريس خارج فقه و اصول پرداخته و صدها نفر از فضلاء و علماء آنسامان از محضر مبارك ايشان استفاده نمودند تا سال 1383 قمري كه به شهر كرج تبعيد شدند و سالها در اين شهر خانه نشين شدند
    ايشان بارها به زندان رژيم منحوس پهلوي افتادند ولي هرگز وظيفهء شرعي خويش را نسبت به اسلام و مسلمين از ياد نبردند
    پس از سالها مجاهدت و مبارزه با رژيم منحوس و ديكتاتوري پهلوي ، انقلاب شكوهمند اسلامي به پيروزي رسيد
    به جرات مي توان گفت که اگر مجاهدت ايشان و حضرت آية الله العظمى سيد محمد صادق روحاني ( دام ظله ) و مرحوم مغفور آية الله العظمى شهيد سيد كاظم شريعتمداري ( رضوان الله تعالى عليه ) نبود، به هيچ وجه اين انقلاب با شكوه به ثمر نمي رسيد


    ادامه دارد

برچسب برای این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمی توانید موضوع جدید ارسال کنید
  • شما نمی توانید به پست ها پاسخ دهید
  • شما نمی توانید فایل پیوست ضمیمه کنید
  • شما نمی توانید پست های خود را ویرایش کنید
  •