-
11-13-2009, 08:58 PM
#261
دل دیوار
گل اندامی نمی بینم!
پرستویی نمی خواند!
دلم نازکتر از شیشه...
کسی اما نمی داند!
...
و شب در کوچه پنهانست
نه مهرویی ، نه مهتابی !
تصور می کنم با خود ...
تو هم امشب نمی خوابی!
...
و سقف خانه های ما...
همیشه سرد و رنجورست!
و ماه ِ بر لب ِ بامم ...
همیشه از زمین دورست!
...
دو دست خسته ی خواهش
دل ما را نمی پاید ...
شراب و مطرب و ساقی
به کار ما نمی آید ...
...
که عهد بوسه و مِی نیست!
کسی مستی نمی جوید !
ز زلف یار و ابرویش ...
کسی دیگر نمی گوید !
...
دوباره گفتم و گفتم ...
شبم طی شد ، لبم خشکید!
سه ساعت مانده تا فردا ...
و دیدار من و خورشید !
...
دل دیوار این خانه ...
اگر چه ظاهراً سنگ است!
ز بس نالیده ام هر شب...
برای خنده ام تنگ است!
...
-
11-13-2009, 08:58 PM
#262
گل یا پوچ
شب را صدا کردم
آیا کسی خوابست؟
یا مثل من بیدار...
در فکر مهتابست!
...
اما صدا پیچید...
در کوچه های غم
می رفت و برمی گشت
پژواک این ماتم...
...
دیوانگی کردم !
اما ، دلم فهمید!
یک بار دیگر هم
فریاد من پیچید!
...
آیا کسی خوابست؟
ای مردم خاموش !
امشب فریبایی...
با گریه هم آغوش!
...
اماخجل باشید !
او سوز و سازی داشت!
تا روز مرگش هم...
در سینه رازی داشت !
...
وقتی که مشتش را
سربسته می دیدید!
گل بوده یا پوچ است؟
هرگز نفهمیدید...
...
...
-
11-13-2009, 08:59 PM
#263
نامه
«شاید همین فردا...
دستی بکوبد در !
از سوی تو باشد...
یک نامه ی دیگر !
...
اول سلامت کو؟
حرفی ندارم من...
یا خسته و خاموش!
یا بی قرارم من !
...
حالم پریشانست!
دیدی که دلتنگم !
وقتی نباشی تو...
من تکه ای سنگم!
...
این عشق دیرین هم
کاری به دستم داد!
دلتنگی و دوری ...
آخر شکستم داد!
...
باران که می بارد...
پشتم به دیوار است!
مادر نمی خندد ...
شاید که بیمار است!
...
دیشب که خوابیدم
ساعت صدایم کرد!
دیوانه بازی داشت!
با غم رهایم کرد!
...
رفتم ، خداحافظ
رفتم به جایی دور...
تو لایق صبحی ...
با بوسه های نور...»
...
شبهای بسیاری...
اشکم به دامن بود!
آخر نفهمیدی ...
این نامه از من بود!
...
...
-
11-13-2009, 08:59 PM
#264
جمعه
چتر چنار بسته شد!
پرنده پر کشید و رفت...
به چشمک ستاره ها
شاپرکی پرید و رفت...
...
و من دوباره می دوم
کنار ردّ پای تو ...
هر چه شتاب می کنم !
نمی رسم به پای تو...
...
به قله های معرفت
به آسمان رسیده ای!
شبیه سیب قصه ها
مرا ز شاخه چیده ای!
...
سبکتر از سکوت شب
دلت زلال آرزو ...
هزار دفعه گفته ام !
چه پشت سر ، چه روبه رو!
...
کنار پیچ حادثه ...
شبی که گنگ و مبهم است!
تو می رسی به کهکشان!
زمین برای تو کم است!
...
هزار ، شنبه دست تو
نمی رسد به دست من
دوشنبه های منتظر
که می دهد شکست ِ من
...
سه شنبه های بعد ِ تو
دلم ستاره می شود!
برای حسّ بودنت ...
بگو چه چاره می شود؟
...
شبی بیا ز من بگیر...
خطوط این ادامه را ...
تمام هفته یک طرف!
غم غروب جمعه را ...
...
-
11-13-2009, 08:59 PM
#265
من و نسیم
به کوچه های شهر تو...
نسیم می بَرَد مرا...
کنار درب خانه ات ...
و پچ پچ پرنده ها ...
دوباره لمس می کنم ...
درخت خانه ی تو را...
و طعم میوه های غم ...
و شاخه های مرده را ...
اتاق سبز رنگ تو ...
اشاره های تا به تا ...
دوباره چشم روشنت ...
نرو ، بمان ، بیا ! بیا ...
و پنجره گشوده شد ...
شروع بزم ما دو تا ...
تو آنطرف ، من اینطرف ...
و پنجره میان ما ...
دوباره بوسه های تو...
یکی یکی ، دوتا دوتا ...
هجوم اشک شوق تو ...
و بغض های بی صدا ...
دلم چه ساده می شود...
اسیر دست واژه ها ...
دوباره پرس و جو نکن ...
نگو چرا ؟ نگو چرا ؟!
که این نسیم رهگذر ...
رحم نمی کند به ما ...
به سمت خانه ی خودم ...
شبانه می برد مرا ...
و می رسم به خانه ام ...
و انتهای ماجرا ...
همه به خواب رفته اند ...
به جز من و ستاره ها ...
...
-
11-13-2009, 08:59 PM
#266
بی نشان
قسم به آبروی تو ...
فراق را چشیده ام !
تمام لحظه های خود...
تو را نفس کشیده ام!
...
تو را سکوت کرده ام...
تو را پناه داده ام ...
تو را شب ِشروع ِ دل...
نشان ِ ماه داده ام !
...
به سایه سار سینه ام ...
تو را درخت خوانده ام !
خزان نمی رسد به تو ...
تو را به گُل نشانده ام !
...
به ساقه های نسترن...
بنفشه های زیر و رو...
تو را بهار کرده ام ...
شکوفه های خنده رو !
...
تو را همیشه دیده ام...
نشسته ای به پای من !
و دست های گرم تو...
بین من و خدای من !
...
تو گوش کن به حرف من!
من که خطا نکرده ام !
برای حفظ راز خود ...
ببین فقط چه کرده ام !
...
تو را چنان نهفته ام ...
به شعرهای خوانده ام...
که خسته ام ز جستجو...
و «بی نشانه» مانده ام!
...
-
11-13-2009, 09:00 PM
#267
زیرخاک
چه پرسشی؟ چه پاسخی؟
خودم جواب می دهم ...
تو را شبیه دسته گل...
شبی به آب می دهم!
...
شبی که شعرهای من...
دگر تمام می شود...
شبی که دست های تو...
به من حرام می شود!
...
شبی که بوسه ی اجل
مرا به خواب می دهد...
چه باشکوه و بی صدا...
به من شراب می دهد!
...
شبی که آخرین نفس
ز غصه پاک می شود...
تمام خاطرات من ...
اسیر خاک می شود!
...
شبی که سیب می دهد
درخت خانه ی خدا !
و من دخیل بسته ام ...
تو را به شاخه ای جدا !
...
نگو که بی وفا شدم!
تو را ز یاد برده ام !
کفن بکن مرا ولی...
گمان مبر که مرده ام!
...
فقط نهان نمی کنم...
دگر تورا ز دیگران ...
مرور می کنم تو را ...
به زیر خاک مهربان !
...
-
11-13-2009, 09:00 PM
#268
کافی است
عذاب می کشم ولی...
سوال های بی جواب...
هنوزمانده ام که تو ...
گناه هستی یا صواب ؟!
شعارهای روز و شب ...
حباب های روی آب ...
هنوزمانده ای که من ...
حقیقتم یا که سراب ؟!
نمانده فرصتی دگر ...
از این شمارش و حساب...
هر چه که بوده بگذریم ...
زلال و جاری مثل آب...
«همین حضور کافی است ...
من و تو و کمی شتاب» ...
...
...
-
11-13-2009, 09:00 PM
#269
یک قدم
وقتی که ابر آسمان هم خسته می شد
یا چشم های روشن تو بسته می شد
تا نامه های عاشقانه یک قدم بود ...
اما تمام نامه ها سربسته می شد!
...
من خط به خط نامه ها را می دویدم
تاریک و روشن، واژه ها را می دویدم
تا بوسه های عاشقانه یک قدم بود...
اما تمام سایه ها را می دویدم!
...
وقتی زمستان از سپیدی خسته می شد
یا وقت تکبیر تو بر گلدسته می شد
تا خنده های عاشقانه یک قدم بود...
اما تمام خنده ها یخ بسته می شد!
...
من در سراشیبی غمها می دویدم
بالا و پایین، پله هارا می دویدم
تا گریه های عاشقانه یک قدم بود...
اما تمام کوچه ها را می دویدم!
...
وقتی پرنده از پریدن خسته می شد
یا ریزش برگ خزان پیوسته می شد
تا قصه های عاشقانه یک قدم بود...
اما تمام پنجره ها بسته می شد!
...
من مثل موجی رو به دریا می دویدم
با انتظارِ صبح فردا می دویدم
تا لحظه های عاشقانه یک قدم بود...
اما تمام لحظه هارا می دویدم!
...
وقتی که قلبم از تپیدن خسته می شد
یا هر دو پایم از دویدن خسته می شد
تا آیه های عاشقانه یک قدم بود...
اما دو دستم از نوشتن خسته می شد!
-
11-13-2009, 09:01 PM
#270
دست باران
در دست های زرد پاییز
انگار باران بود و جالیز
...
...
وقتی که چشمم گریه می خواست
اما نگاهم بر نمی خاست ...
...
...
من بی محابا می دویدم
از سایه ی شب می پریدم
...
...
خط می کشیدم روی دیوار
تاریخ و ساعت، روز دیدار
...
...
یکشنبه ی پاییزی و زرد
یاد آور تنهایی و درد
...
...
ساعت که می چرخید و می گفت:
او هم به یاد عشق تو خفت
...
...
گفتم که حیرانم از این راز!
خوابی که دیشب دیده ام باز!
...
...
رحمی ندارد باد پاییز
من ، تو ،نگاهی سوی جالیز
...
...
باران که شست از روی دیوار
تاریخ و ساعت، روز دیدار!
...
برچسب برای این موضوع
مجوز های ارسال و ویرایش
- شما نمی توانید موضوع جدید ارسال کنید
- شما نمی توانید به پست ها پاسخ دهید
- شما strong>نمی توانید فایل پیوست ضمیمه کنید
- شما نمی توانید پست های خود را ویرایش کنید
-
قوانین انجمن