بالا
 تعرفه تبلیغات




 دانلود نمونه سوالات نیمسال دوم 93-94 پیام نور

 دانلود نمونه سوالات آزمونهای مختلف فراگیر پیام نور

صفحه 2 از 9 اولیناولین 1234 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 از مجموع 84

موضوع: دیوان اشعار محتشم کاشانی

  1. #11
    غریب آشنا آواتار ها
    • 2,343
    مدير بازنشسته

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته
    تاریخ عضویت
    Sep 2012
    محل تحصیل
    باشگاه دانشجویان پیام نور-طبقه ی اول-پلاک7
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    آن که چشمت را ز خواب ناز بیداری نداد

    آن که چشمت را ز خواب ناز بیداری نداد دلبری دادت بقدر ناز ودلداری نداد
    آن که کرد از قوت حسنت قوی بازوی جور قدرتت یک ذره بر ترک جفا کاری نداد
    آن که کرد آزار دل را جوهر شمشیر حسن اختیارت هیچ در قطع دل آزاری نداد
    آنکه دردی بی‌دوا نگذاشت یارب از چه رو غم به من داد و تو را پروای غمخواری نداد
    آن که کردت در دبستان نکوئی ذو فنون در فن یاری تو را تعلیم پنداری نداد
    آن که داد از قد و کاکل شاه حسنت را علم رایت ظلم تو را بیم از نگونساری نداد
    آن که بار بی‌دلان کرد از غم عشقت فزون محتشم را تا نکشت از غم سبکباری نداد
    مهربان یاری هوای دلستانم می‌کند بهترین دوستاران قصد جانم می‌کند
    آن که انگشت تعرض هیچ گه برمن نداشت این زمان او از خدنگ کین نشانم می‌کند
    آن که گر یک دم ز کویش می‌شدم می‌شد ملول این زمان در دشمنی غالب گمانم می‌کند
    آن که نامش بر زبان خوشتر ز نام یار بود از دو نام بوالعجب کوته زبانم می‌کند
    گر نشاند شوق او تیر و کمانم بر نشان گوشه‌گیر البته زان ابرو کمانم می‌کند
    محتشم چون زان چمن دل بر ندارم که این زمان مرغ هم پرواز قصد آشیانم می‌کند

    ...

    ﭠۄﺁטּὧـعــر بلندےکهﺁرزۄ میکنم امضاے ﻣـנּ زیر ﺁטּ باشد!




  2. #12
    غریب آشنا آواتار ها
    • 2,343
    مدير بازنشسته

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته
    تاریخ عضویت
    Sep 2012
    محل تحصیل
    باشگاه دانشجویان پیام نور-طبقه ی اول-پلاک7
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    عشقت زهم برآورد یاران مهربان را

    عشقت زهم برآورد یاران مهربان را از همچو مرگ به گسست پیوند جسم و جان را
    تا طرح هم زبانی با این و آن فکندی کردند تیز برهم صد همزبان را
    از لطف عام کردی در بزم خاص باهم در نیم لحظه دشمن صد ساله دوستان را
    جمعی که باهم اول بودند راست چون تیر در کینه‌ی هم آخر کردند زه کمان را
    باد ستیزه برخاست وز یکدیگر جدا کرد مانند دود آتش اهل دو دودمان را
    شهری ز آشنایان پر بود ای یگانه بیگانه کرد عشقت از هم یگان یگان را
    صد دست عهد باهم دست تو از کناره شمشیر بر میان زد پیوند این و آن را
    ما با کسی که بودیم پیوسته بر در مهر باب النزاع کردیم آن طرفه آستان را
    با محتشم رفیقی طرح رقابت افکند کی ره به خاطر خود می‌دادم این گمان را

    ...

    ﭠۄﺁטּὧـعــر بلندےکهﺁرزۄ میکنم امضاے ﻣـנּ زیر ﺁטּ باشد!




  3. #13
    غریب آشنا آواتار ها
    • 2,343
    مدير بازنشسته

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته
    تاریخ عضویت
    Sep 2012
    محل تحصیل
    باشگاه دانشجویان پیام نور-طبقه ی اول-پلاک7
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    به عزت نامزد شد هرکه نامد مدتی سویت

    به عزت نامزد شد هرکه نامد مدتی سویت به این امید من هم چند روزی رفتم از کویت
    به راه جستجویت هرکه کمتر می‌کند کوشش نمی‌بیند دل وی جز کشش از زلف دلجویت
    تو را آن یار می‌سازد که باشد قبله‌اش غیری کند در سجده‌های سهو محراب خود ابرویت
    چه میسائی رخ رغبت به پای آن که می‌داند کف پای بت دیگر به از آئینه‌ی رویت
    ز دست‌آموز مرغ دیگران بازی مخور چندین به بازی گر سری برمی‌کند از حقله‌ی مویت
    سیه چشمی برو افسون و مست اکنون محال است این که افروزد چراغی از دل وی چشم جادویت
    تو را این بس که هرگز محتشم نشنید ازو حرفی که خالی باشد از بدگوئی رخسار نیکویت

    ...

    ﭠۄﺁטּὧـعــر بلندےکهﺁرزۄ میکنم امضاے ﻣـנּ زیر ﺁטּ باشد!




  4. #14
    غریب آشنا آواتار ها
    • 2,343
    مدير بازنشسته

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته
    تاریخ عضویت
    Sep 2012
    محل تحصیل
    باشگاه دانشجویان پیام نور-طبقه ی اول-پلاک7
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    بترس از آن که درآرد سر از دهان من آتش

    بترس از آن که درآرد سر از دهان من آتش به جانب تو کشد شعله از زبان من آتش
    بترس از آن که ز آمیزشت به چرب زبانان شود زبانه‌کش از مغز استخوان من آتش
    بترس از آن که چه باران لطف بر همه باری به برق آه زند در دل تو جان من آتش
    بترس از آن که ز حرف حریف سوز نوشتن به جانب تو زند در قلم بنان من آتش
    بترس از آن که چه سک دامن تو گیرم و گیرد بدامنت ز زبان شرر فشان من آتش
    بترس از آن که چو من تیر آه افکنم از دل به جای تیر جهد از دم کمان من آتش
    بترس از آن که ز سوزنده شعرها گه و بیگه به مجلست فکند محتشم لسان من آتش

    ...

    ﭠۄﺁטּὧـعــر بلندےکهﺁرزۄ میکنم امضاے ﻣـנּ زیر ﺁטּ باشد!




  5. #15
    غریب آشنا آواتار ها
    • 2,343
    مدير بازنشسته

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته
    تاریخ عضویت
    Sep 2012
    محل تحصیل
    باشگاه دانشجویان پیام نور-طبقه ی اول-پلاک7
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    من نه آن صیدم که بودم پاسدار اکنون مرا

    من نه آن صیدم که بودم پاسدار اکنون مرا ورنه شهبازی ز چنگت می‌کشد بیرون مرا
    زود می‌بینی رگ جانم به چنگ دیگری گر نوازش می‌کنی زین پس به این قانون مرا
    آن که دی بر من کشید از غمزه صد شمشیر تیز تا تو واقف می‌شود می‌افکند در خون مرا
    آن که دوش از پیش چشم ساحرش بگریختم تا تو می‌یابی خبر می‌بندد از افسون مرا
    آن که در دل خیل وسواسش پیاپی می‌رسد تا تو خود را می‌رسانی می‌کند مجنون مرا
    آن که از یک حرف مستم کرد اگر گوید دو حرف می‌تواند کرد مدهوش از لب میگون مرا
    آن گران تمکین که من دیدم همانا قادر است کز تو بار عاشقی بر دل نهد افزون مرا
    گر به آن خورشیدرو یک ذره خود را می‌دهم می‌برد در عزت از رغم تو بر گردون مرا
    چون گریزم محتشم گر آن بت زنجیر موی پای دل بندد پس از تحقیق این مضمون مرا

    ...

    ﭠۄﺁטּὧـعــر بلندےکهﺁرزۄ میکنم امضاے ﻣـנּ زیر ﺁטּ باشد!




  6. #16
    غریب آشنا آواتار ها
    • 2,343
    مدير بازنشسته

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته
    تاریخ عضویت
    Sep 2012
    محل تحصیل
    باشگاه دانشجویان پیام نور-طبقه ی اول-پلاک7
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    نمی‌گفتم که خواهد دوخت غیرت چشمم از رویت

    نمی‌گفتم که خواهد دوخت غیرت چشمم از رویت نمی‌گفتم که خواهد بست همت رختم از کویت
    نمی‌گفتم کمند سرکشی بگسل که می‌ترسم دل من زین کشاکش بگسلد پیوند از مویت
    نمی‌گفتم نگردان قبله‌ی بد نیتان خود را وگرنه روی می‌گردانم از محراب ابرویت
    نمی‌گفتم سخن درباره‌ی بدگوهران کم گو که دندان می‌کنم یکباره از لعل سخنگویت
    نمی‌گفتم بهر کس روی منما و مکن نوعی که گر از حسرت رویت بمیرم ننگرم سویت
    نمی‌گفتم ازین مردم فریبی میکنی کاری که من باطل کنم بر خویش سحر چشم جادویت
    نمی‌گفتم ازین به محتشم را بند بر دل نه که خواهد جست و خواهد جست او از زلف هندویت

    ...

    ﭠۄﺁטּὧـعــر بلندےکهﺁرزۄ میکنم امضاے ﻣـנּ زیر ﺁטּ باشد!




  7. #17
    غریب آشنا آواتار ها
    • 2,343
    مدير بازنشسته

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته
    تاریخ عضویت
    Sep 2012
    محل تحصیل
    باشگاه دانشجویان پیام نور-طبقه ی اول-پلاک7
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    به خوبی ذره‌ای بودی چه در کوی تو جا کردم

    به خوبی ذره‌ای بودی چه در کوی تو جا کردم به دامن گرم آتشپاره‌ای اما خطا کردم
    منت دادم به کف شمشیر استغنا که افکندی تن اهل وفا در خون ولی بر خود جفا کردم
    تو خود آئینه‌ای بودی ولی ماه جمالت را من از فیض نظر آئینه‌ی گیتی نما کردم
    بلای خلق بودی اول ای سرو سهی بالا منت آخر بلائی از بلاهای خدا کردم
    نبود از صدق روی اهل حاجت در تو بی‌پروا تو را من از توجه قبله حاجت روا کردم
    خریداران ز قحط حسن می‌گشتند گرد تو تو را من از عزیزی یوسف مصر صفا کردم
    کنون او ذوق دارد محتشم از کردهای من من انگشت تاسف می‌گزم که اینها چرا کردم

    ...

    ﭠۄﺁטּὧـعــر بلندےکهﺁرزۄ میکنم امضاے ﻣـנּ زیر ﺁטּ باشد!




  8. #18
    غریب آشنا آواتار ها
    • 2,343
    مدير بازنشسته

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته
    تاریخ عضویت
    Sep 2012
    محل تحصیل
    باشگاه دانشجویان پیام نور-طبقه ی اول-پلاک7
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    شعله‌ی حسن تو بالاتر ازین می‌باید

    شعله‌ی حسن تو بالاتر ازین می‌باید برق این شعله هویدا تر ازین می‌باید
    نیم به سمل شده‌ای فیض تمام از تو نیافت خنجر ناز تو براتر ازین می‌باید
    طاق ابروی کجت طاقت من طاق نساخت غره‌ی حسن تو غراتر ازین می‌باید
    شعله‌ی نیم نظرهای توام پاک بسوخت آری اسباب مهیا تر ازین می‌باید
    من ز تقصیر تو رسوای دو عالم نشدم شهره‌ی عشق تو رسوا تر ازین می‌باید
    نیست کوتاه ز دامان تو دست همه کس پایه وصل تو بالاتر ازین میباید
    با گدائی که حریص است به دریوزه وصل سگ کوی تو به غوغاتر ازین می‌باید
    محتشم خواهی اگر دغدغه ناکش سازی غزلی وسوسه فرماتر ازین می‌باید

    ...

    ﭠۄﺁטּὧـعــر بلندےکهﺁرزۄ میکنم امضاے ﻣـנּ زیر ﺁטּ باشد!




  9. #19
    غریب آشنا آواتار ها
    • 2,343
    مدير بازنشسته

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته
    تاریخ عضویت
    Sep 2012
    محل تحصیل
    باشگاه دانشجویان پیام نور-طبقه ی اول-پلاک7
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    به بازی آفتاب را چه گفتم ماه رنجیدی

    به بازی آفتاب را چه گفتم ماه رنجیدی دلیرم کردی اول در سخن آنگاه رنجیدی
    ز من در باب آن زلف و زنخدان خواستی حرفی چو من از ریسمانت رفتم اندر چاه رنجیدی
    به تیغت نیم به سمل گشته بود ای ماه مرغ دل چو از تقصیر خویشت ساختم آگاه رنجیدی
    به کشتن سر بلندم دیر می‌کردی چه گفتم من که بر قدم لباس شوق شد کوتاه رنجیدی
    دهانت را چه گفتم هیچ بر من خرده نگرفتی ولی این حرف چون افتاد در افواه رنجیدی
    ز ره صد ره برون شد غیر و طبعت زو نشد رنجه چرا زین بی دل گمره به یک بی‌راه رنجیدی
    حدیث محتشم بر خاطرت ماند گران اول چو بد تاویل کرد آن حرف را بدخواه رنجیدی

    ...

    ﭠۄﺁטּὧـعــر بلندےکهﺁرزۄ میکنم امضاے ﻣـנּ زیر ﺁטּ باشد!




  10. #20
    غریب آشنا آواتار ها
    • 2,343
    مدير بازنشسته

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته
    تاریخ عضویت
    Sep 2012
    محل تحصیل
    باشگاه دانشجویان پیام نور-طبقه ی اول-پلاک7
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    آزرده‌ام به شکوه دل دلستان خود

    آزرده‌ام به شکوه دل دلستان خود کو تیغ که انتقام کشم از زبان خود
    تیغ زبان برو چو کشیدم سرم مباد چون لاله گر زبان نکشم از دهان خود
    انگیختم غباری و آزردمش به جان خاکم به سر ببین که چه کردم به جان خود
    از غصه‌ی درشتی خود با سگان او خواهم به سنگ نرم کنم استخوان خود
    جلاد مرگ گیرد اگر آستین من بهتر که او براندم از آستان خود
    خود را به بزمش ارفکنم بعد قتل من مشکل که بگذرد ز سر پاسبان خود
    بر آتشم نشاند و ز خاطر برون نکرد آن حرفها که ساخته خاطر نشان خود
    دایم به زود رنجی او داشتم گمان کردم یقین به یک سخن آخر گمان خود
    شک نیست محتشم که به این جرم می‌کنند ما را سگان یار برون از میان خود
    ای فلک خوش کن به مرگ من دل یار مرا دلگران از هستیم مپسند دلدار مرا
    ای اجل چون گشته‌ام بار دل آن نازنین جان ز من بستان و بردار از دلش بار مرا
    ای زمانه این زمان کز من دلش دارد غبار گرد صحرای عدم گردان تن زار مرا
    ای طبیب دهر چون تلخ است از من مشربش شربت از زهر اجل ده جان بیمار مرا
    ای سپهر اکنون که جز در خواب کم می‌بینمش منت از خواب عدم به چشم بیدار مرا
    ای زمین چون او نمی‌خواهد که دیگر بیندم از برون جا در درون ده جسم افکار مرا
    محتشم دلدار اگر فرمان به قتل من دهد بر سر میدان عبرت نصب کن دار مرا

    ...

    ﭠۄﺁטּὧـعــر بلندےکهﺁرزۄ میکنم امضاے ﻣـנּ زیر ﺁטּ باشد!




صفحه 2 از 9 اولیناولین 1234 ... آخرینآخرین

برچسب برای این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمی توانید موضوع جدید ارسال کنید
  • شما نمی توانید به پست ها پاسخ دهید
  • شما نمی توانید فایل پیوست ضمیمه کنید
  • شما نمی توانید پست های خود را ویرایش کنید
  •