ما که خدا زده تو سرمون ، شما هم بیا بزن ولی جا خالی می دم
ما که خدا زده تو سرمون ، شما هم بیا بزن ولی جا خالی می دم
حسنت به ازل نظر چو در کارم کرد
بنمود جمال و عاشق زارم کرد
من خفته بدم به ناز در کتم عدم
حسن تو به دست خویش بیدارم کرد
قبله اینکه برم این داستانو می نویسم ، بعدش می رم
علامه جعفری می گفت : یه فرد خیر ، در شهرشون مدرسه ، مسجد ، حوزه علمیه و ... زد و بعد اون همه کار کمی غرورش گرفت و به خودش گفت الان جایگاه من خیلی پیش خدا بالا رفته . یک لحظه شکش برداشت که شاید اشتباه می کنه . به یکی از دوستاش که می خواست حرم امام رضا بره ، گفت : شما این نامه رو بنداز تو حرم . دوستش وسطای راه کنجکاوی کرد و نامه رو باز کرد . دید نوشته : یا امام اگه من مقامم بالا رفته وقتی اومدم حرمت به یک نفر بگو تا به من بگه خیلی مقامت بالاست .
بعد از مدتی عزم سفر سوی حرم کرد ، از قضا زن برادرش هم روز قبلش رفته بود . وقتی رسید به حرم و راه می رفت ، زنی رو جلوی خودش دید که شباهت زیادی به زن برادرش داشت ، سریعتر راه رفت و وقتی به پشتش رسید بلند سلام کرد و احوال پرسی . زن (زن برادرش نبود )برگشت و بهش گفت : خیلی خری
باحال بود مگه نه
خدا اینطوری میزنه
حسنت به ازل نظر چو در کارم کرد
بنمود جمال و عاشق زارم کرد
من خفته بدم به ناز در کتم عدم
حسن تو به دست خویش بیدارم کرد
رفته بخوابه... بیدار نشده هنوز؟![]()
چطوری دکتر؟
اوه مهندسو
طــــروات زندگـــی در جریان یادگیری است
ذهن های بسته بوی مـــــرگ میدهند...
http://up.pnu-club.com/images/vce8ofsvkn51mo3s63t.jpg
طــــروات زندگـــی در جریان یادگیری است
ذهن های بسته بوی مـــــرگ میدهند...
http://up.pnu-club.com/images/vce8ofsvkn51mo3s63t.jpg