بالا
 تعرفه تبلیغات




 دانلود نمونه سوالات نیمسال دوم 93-94 پیام نور

 دانلود نمونه سوالات آزمونهای مختلف فراگیر پیام نور

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 از مجموع 107

موضوع: به نفر قبليت يه تيكه بنداز

Hybrid View

  1. #1
    moo2010 آواتار ها
    • 1,499

    عنوان کاربری
    مدیر بازنشسته بخش فیزیک
    تاریخ عضویت
    Mar 2010
    محل تحصیل
    پشت دریاها
    شغل , تخصص
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    فیزیک اتمی و ملکولی
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    قبله اینکه برم این داستانو می نویسم ، بعدش می رم
    علامه جعفری می گفت : یه فرد خیر ، در شهرشون مدرسه ، مسجد ، حوزه علمیه و ... زد و بعد اون همه کار کمی غرورش گرفت و به خودش گفت الان جایگاه من خیلی پیش خدا بالا رفته . یک لحظه شکش برداشت که شاید اشتباه می کنه . به یکی از دوستاش که می خواست حرم امام رضا بره ، گفت : شما این نامه رو بنداز تو حرم . دوستش وسطای راه کنجکاوی کرد و نامه رو باز کرد . دید نوشته : یا امام اگه من مقامم بالا رفته وقتی اومدم حرمت به یک نفر بگو تا به من بگه خیلی مقامت بالاست .
    بعد از مدتی عزم سفر سوی حرم کرد ، از قضا زن برادرش هم روز قبلش رفته بود . وقتی رسید به حرم و راه می رفت ، زنی رو جلوی خودش دید که شباهت زیادی به زن برادرش داشت ، سریعتر راه رفت و وقتی به پشتش رسید بلند سلام کرد و احوال پرسی . زن (زن برادرش نبود )برگشت و بهش گفت : خیلی خری

    باحال بود مگه نه
    خدا اینطوری میزنه
    حسنت به ازل نظر چو در کارم کرد
    بنمود جمال و عاشق زارم کرد
    من خفته بدم به ناز در کتم عدم
    حسن تو به دست خویش بیدارم کرد

  2. #2
    elili آواتار ها
    • 591

    عنوان کاربری
    کاربر باشگاه
    تاریخ عضویت
    Dec 2009
    شغل , تخصص
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    حسابداری
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    نقل قول نوشته اصلی توسط moo2010 نمایش پست ها
    قبله اینکه برم این داستانو می نویسم ، بعدش می رم
    علامه جعفری می گفت : یه فرد خیر ، در شهرشون مدرسه ، مسجد ، حوزه علمیه و ... زد و بعد اون همه کار کمی غرورش گرفت و به خودش گفت الان جایگاه من خیلی پیش خدا بالا رفته . یک لحظه شکش برداشت که شاید اشتباه می کنه . به یکی از دوستاش که می خواست حرم امام رضا بره ، گفت : شما این نامه رو بنداز تو حرم . دوستش وسطای راه کنجکاوی کرد و نامه رو باز کرد . دید نوشته : یا امام اگه من مقامم بالا رفته وقتی اومدم حرمت به یک نفر بگو تا به من بگه خیلی مقامت بالاست .
    بعد از مدتی عزم سفر سوی حرم کرد ، از قضا زن برادرش هم روز قبلش رفته بود . وقتی رسید به حرم و راه می رفت ، زنی رو جلوی خودش دید که شباهت زیادی به زن برادرش داشت ، سریعتر راه رفت و وقتی به پشتش رسید بلند سلام کرد و احوال پرسی . زن (زن برادرش نبود )برگشت و بهش گفت : خیلی خری

    باحال بود مگه نه
    خدا اینطوری میزنه
    اره باحال بود منم رفتم بخوابم
    شب همگی به خیر

برچسب برای این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمی توانید موضوع جدید ارسال کنید
  • شما نمی توانید به پست ها پاسخ دهید
  • شما نمی توانید فایل پیوست ضمیمه کنید
  • شما نمی توانید پست های خود را ویرایش کنید
  •