بشر از زمان های خیلی خیلی ابتدائی، به صورت گروهی زندگی کرده است. هر گروهی سعی داشته تا آنجا که ممکن بوده این اتحاد را حفظ کرده و راه هائی بیابد که حتی وقتی فرد فرد اعضای گروه از دنیا می روند، گروه باز هم بتواند به حیات خود ادامه بدهد.
بنابراین برای این منظور، یعنی علاقه به بقاء و ادامه حیات، لازم بود که اعضای مسن تر گروه هر آنچه که فرا گرفته و تجربه کرده بودند به بچه ها و جوان ترها بیاموزند تا آنها هم بتوانند مشکلات و مسائلی را که با آنها روبرو می شدند خود حل و فصل کنند. جوانان همچنین برای این که بتوانند آداب و رسوم و دانش و مهارت های گروه را اموخته و یا اجرا کنند باید آموزش می دیدند. بنابراین فکر و عقیده «آموزش » حتی سالها قبل از این که مدارس به وجود بیایند، قوت گرفت.
بالاخره موقعی که حروف اختراع شد ایجاد مدارس ضرورت یافت. چون ابتدا آموزش خاصی لازم بود که بتوانند به این نشانه ها یعنی حروف مسلط شوند. زیرا وجود این نشانه ها امکان جمع آوری دانش ها را در یک جا فراهم آورد که قبلاً چنین امکانی وجود نداشت.
مسلم بود که زندگی عادی در گروه، نمی توانست امکان این نوع آموزش خاص را فراهم کند، بنابراین یک سازمان مخصوصی لازم بود که تا وظیفه آموزش گروه را بر عهده بگیرد، این سازمان مخصوص همان «مدرسه» بود.
هیچکس به درستی نمی داند که اولین مدرسه کی به وجود آمد. ولی می دانیم که در مصر و احتمالاً در چین و بعضی از کشورهای در 5000 یا 6000 سال پیش، مدارسی وجود داشته اند.
در حقیقت، فکر آموزش برای عموم، که یکی از راه های پیشرفت و توسعه جوامع بشری است، تا قرن هیجدهم، به صورت امروزی مسأله، قوت نگرفته بود. شاید در حدود همین 100 سال پیش بود که تحصیل برای هر کودکی حق مسلم و ضروری او شناخته شد.