-
11-12-2009, 06:36 PM
#131
پرستو
به دور دایره چرخیده بودم
و شاید هم کمی ترسیده بودم
*
پرستوی مهاجر را که دیدم
سرم تیر می کشید و می دویدم
*
تو در آن پرده ها پیدا نبودی
تو با من بودی و تنها نبودی
*
به دستم آب پاکی را نریزی!
چرا از این پرستو می گریزی؟
*
بهاران فصل پرواز پرستوست
به پرهایش گل تنهای شب بوست
*
پرستو هر کجا باشد غریب است
برای کوچ بعدی نا شکیب است
*
پرستو می رود تا باز گردد
پرستو با خودش همراز گردد
*
پرستو یک دل دیوانه دارد
میان عاشقان او لانه دارد
*
پرستو لانه اش را دوست دارد
دل دیوانه اش را دوست د ارد
*
اگرچه یک شبی از لانه بگریخت
به سنگی که زدی پرهای او ریخت
*
تو پاییزی نکن صحن و سرا را
بیا از من بگیر این غصه ها را
*
به گوش من مخوان آهنگ رفتن
پرستویت منم ، آری منم من
...
-
11-12-2009, 06:36 PM
#132
صدف
صدف را دیده ای ای مهربان دوست؟
که گوهر در درونش جای دارد
که می داند؟ که این زیبایی من
گل عشق تو را در پای دارد
*
به زندانی که نامش زندگی هست
نفس هایم سرِ آزار دارد
به شب هایی که نامش انتظار است
سکوتم معنی تکرار دارد
*
به چشمانم چنان برقی نشسته
که خوابش لذت دیدار دارد
صدای ساعت دیواری من
نشان از بودن دیوار دارد
*
کسی در پشت دیوارم نجنبید
صدای خش خش پایی نیامد
اگرچه غنچه آمد بر لب من
صدای چنگ زیبایی نیامد
*
تو با آواز خود شب را شکستی
ولی من بی دریچه مانده ام باز
هوای پر زدن هایم کجا رفت؟
ز یاران باز هم جا مانده ام باز!
*
چه کس گفته که دل،
اندازه یک مشت بسته ست؟
کجا یک مشت بسته می تواند
مکان آرزوها و غم عشق
و حسرت های بی اندازه باشد؟!
*
ببین من سادگی را دوست دارم
و آن ایینه که تصویر من داشت
به من آموخت که درد غریبی
نشان از غربت تقدیر من داشت
*
به این دنیا اگر خندیده باشی
شود مشتت نشان از کوهِ خروار
اگر عشقی به جانت آتشی زد
شود زیبایی ات صدها هزار بار
*
صدف را دیده ای ای مهربان دوست؟
که گوهر در درونش جای دارد
که می داند؟ که این زیبایی من
گل عشق تو را در پای دارد
...
-
11-12-2009, 06:37 PM
#133
معنا
و صداهای عجیب
خواب اشباح غریب
*
سرفه های بی کسی
و حشت از دلواپسی
*
اضطراب و دغدغه
خنده های پنجره
*
جمع و تفریق و حساب
ظهر گرم و فکر آب
*
بی هدف ایستادگی
انتظار ، دلداگی
*
صبح پاییز و بهار
خوردن شام و نهار
خواب راحت در سکوت
گریه هایی در غروب
*
رشد دانه زیر خاک
روز روشن ، صبح پاک
*
سیب های آرزو
خوشه های آبرو
*
اشتباه و اشتباه
یک قدم سوی گناه
*
جای پای حرف و لب
ردّ اشکی روی شب
*
سبزی برگ و درخت
ضربه و عشق و شکست
*
یک سلام بی جواب
آسمان بر روی آب
*
درد غربت بوی غم
گم شدن در بیش و کم
*
سایه هایی پر تَرَک
و نقاطی مشترک
*
کوچه بن بست دل
پای باران روی گل
*
اتصالاتی به دین...
زندگی یعنی همین...
زندگی یعنی همین...
...
-
11-12-2009, 06:38 PM
#134
پایان
روی دستم شاپرک
من به پایان می رسم
من به آن خوشبو ترین
برگ ریحان می رسم
...
من به پایان می رسم
...
مثل خورشید و غروب
مثل برگی در خزان
مثل یک رنگین کمان
گوشه ای از آسمان
...
من به پایان می رسم
...
مثل حرفی در فضا
لابه لای گفتگو
در میان قلب من
صد امید و آرزو
...
من به پایان می رسم
...
مثل شوق پر زدن
در میان یک قفس
در سکوتی بی صدا
آخرین کارم نفس
...
من به پایان می رسم
...
بر تن من زخم تو
ذهن من تصویر سنگ
بوی کافور و گلاب
یک کفن ، یک قبر تنگ
...
من به پایان می رسم
...
-
11-12-2009, 06:38 PM
#135
عبادتگاه
سایه ای در پشت پرده
شعر باران می سرود
دست هایی مهربان
زندگی را می نواخت
*
در سحر گاه نجیب
من به فکر تو شدم
و نشستم پا به پای لحظه ها
*
خوب دیدم یک گیاه
سر به سجده می زند
*
یک پرنده می رود
شاخه ای نازک به نوک
تا بسازد لانه ای
پشت هم پر می زند
*
دست های یک درخت
رو به بالا می رود
مو پریشان می کند
شاخه های نسترن
*
روز آغاز شده ست
شهر بیدار شده ست
کم کمَک کودک همسایه من
راهی مدرسه است
*
و صنوبر شاید
شاکی از همهمه است
*
در سحر گاه نجیب
می روم، اما کجا؟
می روم با فکر تو
*
باز در رویای من
لحظه زیبای دیدار شده ست
*
سایه آن سوی پرده مال تو
دست های مهربانت مال من
ای عبادتگاه من
...
-
11-12-2009, 06:38 PM
#136
سازش
غم ندارد سر سازش به دلم
ای خدای خوب من ، راست بگو
تو مگر؟
با غم عشق او سرشتی
زِ ازل آب و گلم؟
*
لحظه ها می گذرند
پر شتاب و بی درنگ
روز دیدار کجاست؟
کهنه هر گز نشود داغ دلم
*
به کجا بگریزم؟
که نباشد غم او
سر هر دارو درخت
دل هر جنگل و کوه
ردّ پایی است از او
خالی از او نشود عمق دلم
*
زندگی حادثه است
و عجیب است که باز
آشنایی نفس حادثه است
و جدایی اما...
نفس آخر هر حادثه است
و سبک تر نشود بار دلم
*
چشم من منتظر است
تا ببیند رخ یار
مثل اینست که فراموش شدم
زیر انبوه فشار
زیر پای روزگار
انتظار است فقط کار دلم
*
کسی از کوچه گذشت
نگران و بی قرار
به ستاره نگریست
شب ویرانی دل
از خدایش پرسید
به تماشای چه مانده است دلم؟
*
دل عاشق به خدا نزدیک است
و در این عرصه تنگ
زنی از عمق وجود داد کشید
غم ندارد سر سازش به دلم
...
-
11-12-2009, 06:39 PM
#137
فاصله
نردبانیست میان من و تو
و تو از آن بالا
نور می پاشی به من
مهر می بخشی به من
*
پله پله می روم
راه من دشوار است
زحمتم بسیار است
نورتابیده به من
*
و به دستم دارم
سبدی از گل سرخ
دامنم رنگ سپید
و سوالی دارم
*
که چرا مهر به من می بخشی؟
*
مهر تو حلقه زنجیر شده است
که ندارم ره برگشتن از این پله عشق
به کجا می کِشی ام؟
نور تابیده به من
*
و به موهای من است
جای دستان تو باز
روی سرشانه من
کوله باریست به سنگینی عمر
*
ردّ پاهای مرا خوب ببین
که شبیه است به تنهایی من
عطر بی تابی من پیچیده است
نور تابیده به من
*
و چه لذت دارد
لحظه پیوندِ...
دست های من و تو
روی آن بام بلند
که به اندازه عشق من و تو جا دارد
*
چه تماشا دارد!
دست من خواهد کاشت
گل خوشبختی من را
به زمین دل تو...
و من از این پایین
غنچه های گل خوشبختی خود را دیدم
*
کمکم کن!
کمکم کن!
که حقیقت بشود
فاصله کمتر و کمتر بشود
...
نور تابیده به من
نور تابیده به من
...
-
11-12-2009, 06:39 PM
#138
اگر
اتاقم سرد وساکت مانده بی تو
درش مثل دهانی نیمه باز است
کشیدم روی دیوارش خطوطی
که این هم آخرین شکل نیاز است
*
تنیده عنکبوتی تار زشتی
به سقف این اتاق در همِ من
نشسته گرد غربت روی قالی
نشان از انتظار پر غم من
*
به یک سو دستمال و عینک من
کنارش سوزن و نخ های رنگی
شنیدم من صدای پای بادی
که می سائید خود را روی سنگی
*
به یک گوشه کتابی پاره پاره
و لیوانی که آبش مانده گشته
کنارش یک گل خشکیده زرد
فضا با بوی غم آکنده گشته
*
به فردایی که می اید از این در
نگاهم خیره مانده بر افق ها
نمی خواهم بخوانم از سر شوق
سرود عاشقی بر گور غم ها
*
اگر همراه فرداها بیایی
نمی دانی که دیگر من همانم
ز بس که پیر و رنجورم ببینی
نبینی شعر تازه بر دهانم
*
اگر امروز از این در بیایی
به تابوت دلم گل می شکوفد
بیا تا فرصت داریم
و گرنه گرد پیری را که روبد؟
...
-
11-12-2009, 06:39 PM
#139
شباهت
سر آمد یک شب تنهای دیگر
سپیده سر زد و فردای دیگر
به ایوانم نشسته یک کبوتر
به گلدانم گل زیبای دیگر
*
دوباره روز جاری مثل شبنم
و ذره های نور و کار و کوشش
در این صبح بهاری تازه تر شد
صدای پای بازی های خواهش
*
نسیم معرفت در کوچه پیچید
چناری می تکانَد شاخه ها را
و احساسی که شاید زندگانی ست
نوازش می کند پروانه ها را
*
به روی سَردَرِ یک خانه دیدم
هزاران مورچه مشغول کارند
بیارند و بذارند و بپاشند
بگیرند و بیارایند، بکارند
*
طراوت می چکد از تکه ابری
گل سرخی روان در جوی آب است
خدا می داند در دست که بوده؟
شب پیش و کنون بر روی آب است
*
زدم از دست تو فریاد آخر
مرا دیوانه کردی ای تو جاری
میان دفتر و شعر و کتابم
دلم بیچاره شد از بی قراری
*
چه باید سر کنم با روزِ دیگر
چه سازم با عبور لحظه هایم
در این صبح بهاری مانده ام من
کنار بلبلان بی صدایم
*
دگر من فرصت بودن ندارم
کسی حرف دل من را نفهمید
شدم مانند آن گل که زمانه
شبی از ساقه شادی مرا چید
*
به جوی سرنوشت خود روانم
شبیه نقشه ای نقشِ بر آبم
خدا می داند از خوابی که دیدم
شب پیش و کنون بر روی آبم
...
-
11-12-2009, 06:39 PM
#140
پاسخ تو
که می داند؟ درون من چه غوغاست
دگر بیزارم از دلمردگی ها
نمی خواهم بمیرم در غروبی
میان این همه افسردگی ها
*
صدای ضربه های قلب عاشق
درون سینه ام طوفان به پا کرد
کسی از ظاهر آرام من چیزی نفهمید
که قلب من درون من چه ها کرد!
*
به ذره ذره جانم شراریست
که آتش می زند بر پیکر من
هزاران غنچه می اید ز ابری
که می بارد شبانه بر سر من
*
نمی دانم ! نمی دانم که هستم !
غم پنهان من زیبا ترین است
دگر در پوست خود من نگنجم
لب خندان من گویای این است
*
سراپا مستی و شعر و شرابم
تو خورشیدی که می تابی به جانم
یقین دارم که لایق هستی ای عشق
سر خود را به راه تو سپارم
*
یقین دارم که باید با تو باشم
تمام عمر را در هاله نور
تو مهتابی ، تو ماهی ، آسمانی
نباید از تو باشم لحظه ای دور
*
غم پنهان من شادی به من داد
تو می فهمی که آب و آتشم من
درونم خنده و گریه مجاور
و این یعنی که دیگر عاشقم من
*
شنیدم پاسخت را از دو چشمت
برای عشق تو لایق ترینم
یقین دارم به این عشق الهی
تویی عاشق و من عاشق ترینم
...
برچسب برای این موضوع
مجوز های ارسال و ویرایش
- شما نمی توانید موضوع جدید ارسال کنید
- شما نمی توانید به پست ها پاسخ دهید
- شما strong>نمی توانید فایل پیوست ضمیمه کنید
- شما نمی توانید پست های خود را ویرایش کنید
-
قوانین انجمن