-
بی ریا
بی ریا فریاد کردم بشنوید
این صدای آخرین حرف منست
این همه باران به سقف من چکید
روزهای رفته از یادم نرفت
*
پس بکارید به هر خانه گلی
که فقط بوی محبت بدهد
و بیارید به لب ها خنده
و سلامی که سلا مت بدهد
*
و اگر رهگذری تنها بود
بفرستید برایش گل یاس
و بگویید به هر کودک شهر
مهر با خود ببرد توی کلاس
*
بنویسید به دیوار سکوت
عشق سرمایۀ هر انسانست
بنشانید به لب حرف قشنگ
حرف بد وسوسۀ شیطانست
*
ببرید رشتۀ هر تهمت را
که از این راه به جایی نرسید
و نخندید به قلبی که شکست
گرچه آن لحظه صدایی نرسید
*
و بدانید که فردا دیر است
واگر غصه بیاید امروز
تا همیشه
دلتان در گیر است
*
پس بسازید رهی را که کنون
تا ابد سوی صداقت برود
و بکارید به هر خانه گلی
که فقط بوی محبت بدهد...
-
گول
بیخودی خندیدیم
که بگوییم دلی خوش داریم
بیخودی حرف زدیم
که بگوییم زبان هم داریم
*
و قفس هامان را
زود زود رنگ زدیم
و نشستیم لب رود
وبه آب سنگ زدیم
*
ما به هر دیواری
آینه بخشیدیم
که تصور بکنیم
یک نفر با ماهست
*
ما زمان را دیدیم
خسته در ثانیه ها
باز با خود گفتیم
شب زیبایی هست!
*
بیخودی پرسه زدیم
صبحمان شب بشود
بیخودی حرص زدیم
سهممان کم نشود
*
ما خدا را با خود
سر دعوا بردیم
و قسم ها خوردیم
ما به هم بد کردیم
ما به هم بد گفتیم
*
بیخودی داد زدیم
که بگوییم توانا هستیم
و گرفتیم کتابی سر دست
که بگوییم که دانا هستیم
*
بیخودی پرسیدیم
حال همدیگر را
که بگوییم محبت داریم
بیخودی ترسیدیم
از بیان غم خود
و تصور کردیم
که شهامت داریم
*
ما حقیقت هارا
زیر پا له کردیم
و چقدر حظ بردیم
که زرنگی کردیم
*
روی هر حادثه ای
حرفی از پول زدیم
از شما می پرسم
ما که را گول زدیم
...
-
وعده گاه
روی دیوار نوشت
این مکانیست مقدس
که چرا ؟
روز اول که ترا دیده ام
اینجا بود ی
روز دوم
که نگاهم کردی
روز سوم
که سلامت گفتم
روزها از پی هم
فاصله ها کم و کمترمی شد
واز آن روز که رفتی همه شب
ازهمان روز که رفتی همه شب
خشت دیوار به من می گوید:
منتظر باش
کسی می آید
شاید این او باشد.
-
سحر
با نسیم آمیختم
در هوا غرق شدم
وقت خاموشی دل
مثل یک شمع شدم
*
باز در صبح سحر
دست بر موی درخت
تکیه کردم به خدا
فکر تسبیح شدم
روی تکرار سکوت
مهر یک حرف شدم
*
نقش این پرده مرا
برد تا درگه نور
من در آنجادیدم
عاشقانی پرشور
*
آن یکی باده بدست
وین یکی جام بدوش
یارو دلدادۀ هم
سایه شان دوش به دوش
*
من به آیینه سلامی کردم
و دلم را دیدم
چون گلی دست تو بود
هر طرف چرخیدم
تن من مست تو بود
*
تو اشارت کردی
که خداهم با ماست
من خودم فهمیدم
که سحر وقت دعاست
...
-
گرداب
از نگاهم خستگی ها را بگیر
باز از رفتن چه سود ؟
ماه می خندد به این دلدادگی !
پس بگو در این فرو رفتن چه بود ؟ !
*
این چه گردابیست این سودای تو
می برد هر لحظه پایین تر مرا
می زنم من دست وپا اما چه سود؟!
می شوم نزدیک تر تا انتها
*
گاه می گویم که دریا تشنه است
باز می خندم که این دیوانگی است
من میان گریه ام فهمیده ام
رسم عاشق بودن این افتادگیست
*
می زنم گهگاه چنگ بر ریشه ای
باز می بینم که آنهم باطل است
می شوم شرمنده،اما هر غروب
چشم های تو به دریا مایل است
*
تا ببینی کی مرا می بلعد آب؟ !
من خودم هم مانده ام دراین جواب !!
-
جاده
جاده می پیچد به سوی انتها
جاده ها را دوست دارم ای خدا
*
جاده ها رگهای کوه و دره اند
جاده ها معنای رفتن می دهند
*
ما همه در پیچ و خم ها مانده ایم
لا به لای حرف غم ها مانده ایم
*
خسته از راه و نگاه و منظره
خسته از دیوار و شهر و پنجره
*
ما همه در راه و در بیراهه ایم
گه میان دره ای افتاده ایم
*
گاه می مانیم در چند راهه ها
وای !اگر غافل بمانیم از خدا
*
انتخاب و اختیار و انتظار
گاه دستی می زند ما را کنار
*
گاه ساز باز گشتن می زنیم
زخم های کهنه بر تن می زنیم
*
باز می بینیم که باید بگذریم
طعنه ها را با دل و جان می خریم
*
تازیانه می خوریم از باد و برگ
یادمان می آید از ایام مرگ
*
در میان سیل و طوفان می رویم
در زمستان یا بهاران می رویم
*
گاه می گوییم اینجا بهتر است
سایه سار این در خت زیبا ترا ست
*
کفش هارا کنده،پاها را به آب
فکرمان در چای و قلیان و کباب
هر کسی را یک سبد در پیش رو
سیب و انجیر و انار و گفتگو
*
لیک باید بگذریم از فکر خواب
وقت ما کوتاه و ره پرپیچ وتاب
*
جاده گاهی سرد گه آفتابی است
گاه تاریک و گهی مهتابی است
*
یا وسیع و پهن یا باریک وتار
یا مه آلود وهمیشه انتظار
*
جاده یعنی رفتن اما خستگی
جاده یعنی راههای زندگی
*
جاده یعنی عشق یعنی بندگی
بوی باران در تمام تشنگی
*
آری ما خواهیم رفت تا انتها
گرکه باشد همرهی همپای ما
...
-
نیمه شب
در سکوت نیمه شب تنهاترم
ماه می تابد درون بسترم
*
ثانیه ها ساز دیگر می زنند
سایه ها هم رنگ دیگر می شوند
*
باد می رقصد به بام خانه ام
باز من با این جهان بیگانه ام
*
شاخه های بید در هم می رود
نسترن هم شکل دیگر می شود
*
هر کسی با درد خود در خلوت است
خواب یا بیدار چشمانی تراست
*
آینه تاریک و تنها می شود
آسمان در فکر فردا می شود
*
حرف ها را خواب با خود می برد
یک ستاره چشمکش را می زند
*
ماهی قرمز درون حوض شب
خواب دریا دیده اما بی سبب !
*
شاپرک در خواب گل ها می رود
یک نفر از خواب راحت می پرد
*
پیچک همسایه زیبا می شود
نرد بان خانه تنها می شود
*
رد پایی می خزد در کوچه ای
ماه می آید کنار خوشه ای
*
من چه خوشبختم !چه خوشبختم! کنون
شاهد این جلو ه های گو نه گون
*
آری ! آری! نیمه شب تنهاترم
ماه می تابد به چشمان ترم
...
-
رنگ چشمت
رنگ پاییز است این بی تابی ام
زرد و نارنجی است آتش بازی ام
*
رنگ دریاهاست این بیداری ام
آبی و زیباست شعر جاری ام
*
صورتی رنگ است این بی خوابی ام
سرخ سرخست این تب تنهایی ام
*
هر چه هرجا هست رنگش داده ام
من فقط در رنگ چشمت مانده ام
*
رنگ چشمت چون نهال کوچکیست
شیطنت هایش شبیه کودکیست
*
رنگ چشمت کوچه باغی پر درخت
که پرستویی از آنجاها نرفت
*
رنگ چشمت یک پل و یک انتظار
یک سلام و یک نگاه بی قرار
*
رنگ چشمت بوی باران در غروب
رنگ عاشق بودن دلهای خوب
*
رنگ چشمت مثل بغضی در سکوت
یا شبیه ناله های یک فلوت
*
رنگ چشمت چشمه سار سادگی
بهترین آغاز این دلدادگی
*
رنگ چشمت مثل حرفی ناتمام
من فقط باید بگویم یک کلام
*
رنگ چشمت بهترین رنگ خداست
من نمی دانم!
نمی دانم شبیه آن کجاست !!
...
-
مهربانی
سوزنی در دست گیرو
بانخی ارزان بدوز
خند ه ای را بر لبش
*
او که می دوزد نگاهش رابه در
نیست حتی یک ستاره در شبش
*
یا گلی زیبا بکش در دفترت
هدیه اش کن
تا گذارد بر سرش
*
دست هایش را بگیر
*
او یتیمی بی پناه است
او که می گرید برای مادرش
...
-
پیام مرگ
پنج شنبه بود
قبرستان شلوغ
چشم هایش
خسته بود و بی فروغ
*
یک نفر بوسید خاک مادرش
یک نفر می شست خاک همسرش
یک نفر هم خاک می پاشید سرش
*
مادری فریاد می زد: عاطفه
نور چشمم ،نازنینم ،عاطفه
پس کجایی عاطفه ؟!
یک نفر آرام می خواند فاتحه
*
روستایی لهجه اش شیرین
چنان هم صحبت مردم شده
مثل اینکه روستایش غرق در گندم شده
گفت : می خواهی بخوانم سوره ای
آیه ای یا آیه الکرسی چطور
یک نفر آهسته رد شد با موتور
*
گفت : ای مردم شتاب
می فروشم شمع و خرما و گلاب
*
یک نفر حلوا بدست
روی قبری میوه می شد دست بدست
*
یک نفر سر را گذاشت بر روی سنگ
یک نفر آورد گل های قشنگ
*
یک نفر می گفت : ای احسان من
مرغ خوش الحان من
منزل تازه مبارک جان من
*
من میان این هیاهو گم شدم
فکر غمهای دل مردم شدم
*
مرگ را دیدم میان قبرها
ایستاده قامتش صاف و بلند
نیست در لحن صدایش
جز طنین نیشخند
*
گفت : باور می کنید ؟!
این مکان مال شماست
بعد از این.....
تنهایی و خواب عمیق
بهترین حال شماست
برچسب برای این موضوع
مجوز های ارسال و ویرایش
- شما نمی توانید موضوع جدید ارسال کنید
- شما نمی توانید به پست ها پاسخ دهید
- شما strong>نمی توانید فایل پیوست ضمیمه کنید
- شما نمی توانید پست های خود را ویرایش کنید
-
قوانین انجمن