-
خوش به حالت
خوش به حالت ای شب
که چنین نرم و سبک
و چنان شاد و رها
می خزی در دل شهر
می پری از سر بام
می دوی تا ته عشق
می رسی کوچه ی خواب
می روی خانه ی یار
نرم می کوبی به در
یار من می گوید
پنجره ها همه باز
بوده ام منتظرت
خوش به حالت ای شب
-
قلم
ای قلم بشکن تو از این آه من
یا بسوز
از این غم جانکاه من
یا برایش نامه ای از دل نویس
یا بکش شکل مرا با چشم خیس
ای قلم از من برایش ناله کن
شعر هایم شعر هایم را
برایش نامه کن
ای قلم
تو بوده ای در دست من
شاهدی بر هر چه بود و هست من
ای قلم
ای شاهد شب های من
ای که هستی همدم تنهای من
ای قلم اشکت نمی ریزد چرا؟
می برم حسرت به صبرت مر حبا
ای قلم
آخر نمی سوزی ؟بگو
از نگارش های من آتش بجو
ای قلم
در دست من فریاد کن
از غمم در هر کجا بیداد کن
ای قلم ای شاهد این آه من
بشکن آخر از غم جانکاه من
-
همرنگی
مرا به میهمانی چشمانت دعوت کن
و برایم گلدانی بیاور
می خواهم دلم را بکارم
تا جوانه بزند
هر گاه که...
پیچک سبز دلم
تمام خانه ام را گرفت
فریاد خواهم کرد!
نگاه کن!
تمام خانه ام همرنگ چشم توست
...
-
عید
باز هفت سین سرور
ماهی و تنگ بلور
سکه و سبزه و آب
نرگس و جام شراب
باز هم شادی عید
آرزوهای سپید
باز لیلای بهار
باز مجنونی بید
باز هم رنگین کمان
باز باران بهار
باز گل مست غرور
باز بلبل نغمه خوان
باز رقص دود عود
باز اسفندو گلاب
باز آن سودای ناب
کور باد چشم حسود
باز تکرار دعا
یا مقلب القلوب
یا مدبر النهار
حال ما گردان تو خوب
راه ما گردان تو راست
باز نوروز سعید
باز هم سال جدید
باز هم لاله عشق
خنده و بیم و امید
لیک در این همه رنگ
لیک در این همه نور
سهم من هم این شد
که بمانم دلتنگ
و نباشم مسرور
باز تحویل سکوت
باز شمعی واژگون
باز اشکی در دو چشم
باز بغضی در گلو
باز تندیس بهار
مشت می کوبد به در
پنجره فریاد کرد
او نیامد از سفر
باش تا سال دگر
باش تا سال دگر
-
تکرار
هر شب کنار پنجره
یک دل برایت می تپد
هر شب کنار پنجره
یک دل
به یادت می تپد
هر چند که....
دستان صبح
تاریخ دیگر می زند
...
-
بیگانه با دل
نمی دانی چه دلتنگم
چه بی تابم
چه غمگینم چه تنهایم
تو را هر شب صدا کردم
نمی بینی نمی خوابم
بیا تا باورت گردد
که بی تو کمتر از خاکم
ولی با تو به افلاکم
بیا با آرزوهایم
بسازم خانه ای در دل
سراغم را نمی گیری
مگر بیگانه ای با دل؟
-
بی تو
دیدی که بهار بی تو سرد است
پاییز تر از خزان زرد است
آن شب دل من شکسته تر شد
دیگر همه چیز رنگ درد است
دیگر همه جا سکوت دلگیر
دست و دل من اسیر زنجیر
ای روح پر از ترانه من
خاموش ترین بهانه راگیر
دیگر نروم به سوی مستی
حظی نبرم ز می پرستی
ای آن که نداری خبر از من
سرچشمه ی هر غمم تو هستی
دیگر به بهار خنده ام نیست
باران صفا دهنده ام نیست
ای آن که دلم اسیر عشقت
بر بام دلت؛ پرنده ام نیست؟
شعرم همگی سرود درد است
گفتم که بهار بی تو سرداست
گفتم که بهار بی تودیگر
پاییز تر از خزان زرد است
-
شناخت
مرا از شعرهایم می شناسی
مرا از غصه هایم می شناسی
اگر یک شب به بالینم بیایی
مرا از ناله هایم می شناسی
تو را از چشم هایت می شناسم
تو را از آن نگاهت می شناسم
سخن هرگز نگفتی با من اما
تو را از آن صدایت می شناسم
-
شبانه
برای گریه هایم
بسی بهانه دارم
به جای بوسه دیگر
به لب ترانه دارم
چه غم که تو نماندی
غمی به خانه دارم
ببین ز هجرت اینک
شعر شبانه دارم
-
آزاد
دلم تنگ و دلم تنگ و دلم تنگ
دلت سنگ و دلت سنگ و دلت سنگ
دلم باران دلم نرگس دلم جام
دلت تنها نگاهی ساکت و رام
دلم رسوای شهر و مست و بی تاب
دلت سرگرم بازی، شایدم خواب
دلم خون و دلم خون و دلم خون
دلت خوشحال و خندان ،شاد و گلگون
دلم را بارش ابری گرفته
دلت را خنده ی سردی گرفته
دلم تنها برایت می تپد باز
دلت «ساکت ترین ها »می شود باز
دلم در انتظار روز دیدار
دلت چون قاب خالی روی دیوار
دلم با خاطراتش شاد و مسرور
دلت اما چنان کر ، همچنان کور
دلم با یاد چشمت رفته از دست
دلت اما به این نجوا غریبه است
دلم اما ندارداز تو شکوه
گرچه درده ....
دلت آزاد بوده هر چه کرده
.......
برچسب برای این موضوع
مجوز های ارسال و ویرایش
- شما نمی توانید موضوع جدید ارسال کنید
- شما نمی توانید به پست ها پاسخ دهید
- شما strong>نمی توانید فایل پیوست ضمیمه کنید
- شما نمی توانید پست های خود را ویرایش کنید
-
قوانین انجمن