گردآمدنها، پراكنده‌ شدنها و جشنها


1-5- مردان‌ دوران‌ گوزن‌ - چنان‌ كه‌ مي‌پنداريم‌- مردمي‌ بودند بسيار هوشمند و بسيار همانند ما كه‌ زباني‌
نداشتند كه‌ چندان‌ به‌ كار آيد جز براي‌ بيان‌ چيزهايي‌ ساده‌ و روزمره‌ و نقل‌ آنچه‌ روي‌ داده‌. اين‌ مردم‌ در گروههاي‌ بزرگ‌تري‌ از گروههاي‌ نئاندرتاليان‌ يا نياكان‌ نئاندرتالي‌ خويش‌ يا جامعه‌هاي‌ ميمونهاي‌ بزرگ‌تر مي‌زيستند ولي‌ بر ما اندازه‌ اين‌ جامعه‌ها آشكار نيست‌، جز آنكه‌ بگوييم‌ به‌ هنگام‌ فراواني‌ شكار اين‌ جامعه‌هاي‌ شكارگر وحدت‌ كامل‌ خود را حفظ‌ مي‌كردند والا محكوم‌ به‌ نابودي‌ بودند. شرايط‌ زندگي‌ سرخ‌پوستاني‌ كه‌ با شكار آهو در لابرادور روزگار مي‌گذرانند بايد همانند زندگي‌ مردم‌ دوران‌ گوزن‌ باشد. اين‌ سرخ‌پوستان‌ در چنين‌ هنگامي‌ پراكنده‌ مي‌شوند و با گروههاي‌ كوچك‌ به‌ دنبال‌ آهواني‌ كه‌ در جستجوي‌ خوراك‌ به‌ هر سو مي‌روند به‌ راه‌ مي‌افتند. سرانجام‌ هنگامي‌ كه‌ - آهوان‌ براي‌ فصل‌ مهاجرت‌ گرد مي‌آيند اين‌ سرخ‌پوستان‌ همچنين‌ مي‌كنند. اين‌ زمان‌، همانا هنگام‌ دادوستد و برگزاري‌ جشنها و عروسيهاست‌.

ساده‌ترينِ سرخ‌پوستان‌ فعلي‌، ده‌ هزار سال‌ سابقه‌ دارتر و تجربه‌ اندوخته‌تر از آن‌ مردان‌ دوران‌ گوزن‌ هستند. اما شايد شيوه‌ي‌ گردآمدن‌ و پراكنده‌شدن‌ اين‌ سرخ‌پوستان‌ همان‌ باشد كه‌ در ميان‌ آنان‌ رواج‌ داشته‌ است‌. در سلوتره‌ در سرزمين‌ فرانسه‌ آثاري‌ از يك‌ اردوگاه‌ بزرگ‌ و جايگاه‌ جشنها يافته‌ شده‌ است‌. بي‌گمان‌ در آنجا اخبار را به‌ يكديگر مي‌گفتند. اما شايد از تعاطي‌ انديشه‌ و فكر چندان‌ خبري‌ نبوده‌ است‌. در چنين‌ شرايطي‌ نمي‌توان‌ پنداشت‌ كه‌ محلي‌ براي‌ انديشه‌هاي‌ ديني‌ و كلامي‌ و فلسفي‌ و يا خرافات‌ بوده‌ باشد. ترس‌ در ميان‌ ايشان‌ بود، اما ترس‌ مجهول‌ به‌ بيان‌ نمي‌گنجيد و هكذا تصوراتي‌ و تخيلاتي‌ كه‌ تنها جنبه‌ي‌ شخصي‌ داشت‌ و متغير بود. شايد در اين‌ برخوردها كوششي‌ براي‌ تلقين‌ آنچه‌ دريافته‌ بودند مي‌شد. براي‌ ابراز ترسي‌ كه‌ كسي‌ داشت‌ چند لغت‌، كافي‌ بود و براي‌ بيان‌ بهاي‌ يك‌ چيز هم‌ نياز فراواني‌ به‌ لغت‌ نبود.


وقتي‌ بيان‌ نبود، سنت‌ هم‌ نبود

1-6- مردم‌ پيش‌ از توانايي‌ بيان‌ نمي‌توانستند چندان‌ گنجينه‌اي‌ از تجربيات‌ و سنتها داشته‌ باشند. يا اگر داشتند بسيار ناچيز بود. همه‌ي‌ مردمِ وحشي‌ و عقب‌ مانده‌ي‌ امروزي‌ برخلاف‌ آن‌ مردم‌ در سنتهاي‌ هزارها نسل‌ كه‌ بر آنان‌ گذشته‌ است‌ مي‌زيند و در آنها فرو رفته‌اند، در صورتي‌ كه‌ آنان‌ چنين‌ نبودند. مردم‌ وحشي‌ و عقب‌ مانده‌ي‌ امروزي‌ شايد سلاحهايي‌ همانند پيشينيان‌ دور خويش‌ داشته‌ باشند و شيوه‌ي‌ زندگي‌ آنان‌ نيز دگرگون‌ نشده‌ باشد، اما آثار كم‌ عمق‌ و ناچيز فكري‌ نياكان‌ ايشان‌ با گذشت‌ اين‌ همه‌ نسلها اكنون‌ شيارهاي‌ عميق‌ و پيچيده‌تري‌ در مغز ايشان‌ به‌ جاي‌ گذاشته‌ است‌.


ترس‌ از پيران‌ در ميمونها و آدمها

1-7- سالها پيش‌ از پيدايش‌ زبان‌، بسياري‌ چيزهاي‌ ضروري‌ در مغز بشر بوده‌ است‌. انديشه‌ي‌ مردان‌ پارينه‌ سنگي‌ به‌ انديشه‌ي‌ ما نزديك‌ بوده‌ و مانند مغز ما بر پايه‌ي‌ نياكان‌ نيمه‌ انسان‌ ما بوده‌ است‌. اينك‌ روانكاري‌ با پيشرفت‌ سريعي‌ كه‌ كرده‌ است‌ به‌ رازهاي‌ روياهاي‌ ما وحالات‌ رواني‌ مجهول‌ و انديشه‌هاي‌ كودكانه‌ و آنچه‌ از افكار دوران‌ مردم‌ نخستين‌ كه‌ در ما بر جاي‌ مانده‌ است‌ (از آن‌رو كه‌ انديشه‌هاي‌ مردم‌ نخستين‌ هنوز هم‌ پايه‌ي‌ افكار ماست‌) پي‌ مي‌برد، و آنها را با شيوه‌هاي‌ خاصي‌ بررسي‌ مي‌كند. ميمونهاي‌ بزرگ‌، جفت‌ مي‌شوند و در پرورش‌ خويش‌ كوشش‌ مي‌كنند. ميمون‌ جوان‌ از ميمون‌ نر پير مي‌ترسد و ميمون‌ نر پير به‌ جوانان‌ رشك‌ مي‌برد و آنها را يا مي‌كشد يا مي‌راند. مادگان‌، كنيزان‌ مورد حمايت‌ ميمون‌ نر پير هستند. اين‌ چنين‌ وضعي‌، در ميان‌ ميمونها وجود دارد و علتي‌ ندارد كه‌ وضع‌ زندگي‌ نيمه‌ انسانان‌ از اين‌ حال‌ به‌ دور بوده‌ باشد.


ترس‌ از ريش‌سفيدان‌، سرآغاز خرد اجتماعي‌

1-8- ترس‌ از ريش‌سفيد سرآغاز خرد اجتماعي‌ بود. در جوامع‌ نخستين‌، خردسالان‌ با ترس‌ از ريش‌ سفيدان‌ رشد مي‌كردند. دست‌زدن‌ به‌ چيزهايي‌ كه‌ با ريش‌سفيد به‌ گونه‌اي‌ ارتباط‌ داشت‌ نهي‌ شده‌ بود. همه‌ از دست‌زدن‌ به‌ زوبين‌ او يا از نشستن‌ در جاي‌ او منع‌ شده‌ بودند، همچنان‌ كه‌ امروزه‌ بچه‌ها - از دست‌زدن‌ به‌ پيپ‌ پدربزرگ‌ يا نشستن‌ در صندلي‌ او نهي‌ شده‌اند. وي‌ شايد فرمانرواي‌ همه‌ي‌ زنها بوده‌ است‌. جوانان‌ جامعه‌ي‌ كوچك‌ بايد اين‌ نكته‌ را به‌ ياد داشته‌ باشند و مادرانشان‌ بايد آن‌ را به‌ ايشان‌ ياد مي‌دادند. مادران‌، ترس‌ و هراس‌ و سپاس‌ از ريش‌سفيد را در انديشه‌ي‌ ايشان‌ جاي‌ مي‌دادند.انديشه‌ي‌ چيزهاي‌ نهي‌ شده‌، با فكر چيزهايي‌ كه‌ با عنوان‌ تابو (يعني‌ دست‌ نزدني‌ و نگاه‌ نكردني‌) ناميده‌ شده‌ بودند، در مغز نيمه‌ انسانان‌ از همان‌ آغاز رسوخ‌ كرد. ج‌.ج‌.اتكينسون‌ در قانون‌ كهن‌ تابوهاي‌ نخستين‌ را كه‌ در ميان‌ مردم‌ وحشي‌ در سراسر جهان‌ رواج‌ دارد هوشمندانه‌ بررسي‌ مي‌كند. تابوهايي‌ كه‌ برادر را به‌ خواهر حرام‌ مي‌كند و تابوهايي‌ كه‌ جوانان‌ چون‌ صداي‌ پاي‌ زن‌ پدر را مي‌شنيدند بايد بدوند و پنهان‌ شوند، ريشه‌اي‌ بس‌ باستاني‌ دارد. جوانان‌ تنها با پيروي‌ از اين‌ قانون‌ كهن‌ مي‌توانستند اميدوار شوند كه‌ از خشم‌ ريش‌سفيدان‌ مصون‌
خواهند بود.

گرايش‌ آدميان‌ به‌ جلب‌ كردن‌ نظر مساعد ريش‌سفيد حتي‌ پس‌ از مرگ‌ وي‌ نيز موجه‌ مي‌نمايد. ريش‌سفيد بي‌گمان‌ چون‌ بختك‌ به‌ خواب‌ بسياري‌ مي‌آمد و موجب‌ هراس‌ مي‌شد. از مرگ‌ او اطميناني‌ نمي‌شد داشت‌. شايد خوابيده‌ باشد يا خود را به‌ خواب‌ زده‌ باشد. مدتها پس‌ از آنكه‌ ريش‌سفيد مي‌مرد و از او چيزي‌ بر زمين‌ جز تل‌ خاكي‌ يالوح‌ سنگي‌ بزرگ‌ نمانده‌ بود، زنان‌ همچنان‌ از ترسناكي‌ و شگفتي‌ او براي‌ فرزندان‌ خويش‌ سخن‌ مي‌گفتند. چون‌ ريش‌سفيد هنوز هم‌ مايه‌ي‌ هراس‌ مردم‌ قبيله‌ي‌ خويش‌ بود، مي‌توان‌ به‌ آساني‌ باور داشت‌ كه‌ براي‌ ديگر مردم‌ و دشمنان‌ نيز چنين‌ بود. در هنگامي‌ كه‌ زنده‌ بود براي‌ پشتيباني‌ از مردم‌ خويش‌ جنگيده‌ بود گو اينكه‌ آنان‌ را ترسانيده‌ و بيم‌ فراوان‌ داده‌ بود. پس‌ حالا كه‌ مرده‌، چرا چنين‌ نكند؟ مي‌توان‌ دريافت‌ كه‌ انديشه‌ي‌ ريش‌ سفيد براي‌ مغز ساده‌ي‌ آدميان‌ نخستين‌ بسيار طبيعي‌ مي‌نمود و به‌ آساني‌ قابل‌ رشد و نمو بود. ترس‌ از پدر، اندك‌اندك‌ چنان‌ كه‌ كسي‌ در نيافت‌ و متوجه‌ آن‌ نشد جاي‌ خود را به‌ ترس‌ از خداي‌ قبيله‌ داد.