جمشيد جم

جمشيد جم از فرّه مند ترين شاهان اساطير ايران است. از او به عنوان نخستين انسان و نخستين شهريار نيز در کتاب هاي باستاني ياد شده. در اساطير وِدايي، يَمَ و خواهرش يَمي نخستين زن و مرد نوع بشرند. همين اسم ها در اوستايي به جم و جمي يا جم و جامَک تبديل شده است. جمشيد درسرودهاي مذهبي با لقب هاي دارنده رمه خوب و بسيار زيباروي و درخشان آمده است. کلمه جمشيد مرکب از دو جزء جم و شيد است که جزء دوّم معني نور و روشنايي مي دهد و مظهر آفتاب و فروغ بي پايان آن است.
در شاهنامه، جمشيد هم شهريار است و هم موبَد، يعني نيرو و انديشه هردو باهم دارد. به اعتقاد ايرانيان باستان، فَرّ يا فَرَّه نيرويي ايزدي است که از جانب اهورامزدا به پاکان و نيکان ايراني داده مي شود. شاه، پيامبر و پهلوان پس از به دست آوردن اين موهبت ايزدي به پيروزي و دانايي و توانايي دست مي يابند. جمشيد، به گفته فردوسي در شاهنامه، نخستين کسي است که لباس و ابزار جنگ ساخته و بافتن و دوختن پارچه و لباس ها را ازکتان و ابريشم و پوست خز به مردم آموخته است. علوم و فنون، خط و نگارش، ترتيب دادن طبقات اجتماعي مردم، ساختمان خانه و قصر و باغ، استخراج معدن ، پزشکي و شناختن گياهان دارويي همه به دست جمشيد در بين ايرانيان رواج يافته است.
بنا بر افسانه هاي باستان، در زمان جمشيد نه سرما بود و نه گرما، نه مرگ بود و نه ناخوشي، گله و رمه روز بروز افزايش مي يافت و خرّمي و آباداني سراسر زمين را فرا گرفته بود تا بدان جا که جمشيد در روزگار پادشاهي خود سه بار در نيمروز به سوي روشنايي رفت، در مقابل خورشيد ايستاد، با نگين زرّين خويش زمين را بسود و عصاي زرافشان خود را به زمين زد و از سپندارمذ، فرشته نگهبان زمين، به نيايش و دعا خواست که زمين را بگستراند تا چهارپايان و مردمان جاي کافي بيابند و راحت زندگي کنند. هرسه بار آرزوي او پذيرفته شد. سپندارمذ هربار به اندازه يک سوّم سطح زمين را گسترش داد و پادشاهي جمشيد تا دور دست هاي زمين فرا رفت.
نگين زرّين و عصاي زرنشان و، به گفته اي، سُرناي بلند آواز جمشيد از مواهبي بود که اهورامزدا همراه نيروي فَرَّه بدو ارزاني داشته بود. بنا به روايات اوستا، جمشيد نهصدسال بدين سان زيست. تا آن که روزي اهورامزدا انجمني بياراست و بدو فرمان داد که باغي بسازد و از انواع انسان، حيوان وگياه و هرچيز خوب درآن جمع کند، زيرا زمستان سختي خواهد رسيد و جهان غير قابل زيست خواهد شد. جمشيد چنين کرد. سه سال در نهايت سرما و يخ بندان گذشت و در پايان آن جمشيد توانست به ياري ايزدان و امشاسپندان دو باره خرّمي و زندگي را به جهان بازگرداند.
در پايان هزارسال، جمشيد را ديو غرور فراگرفت و بر اهورمزدا و آتش سرکشي آغاز کرد. آن گاه بود که فَرَّه به صورت مرغ شاهين از او جدا شد و در سه قسمت به ميترا (ايزدمهر) و فريدون (شاه) و گَرشاسب (پهلوان) رسيد. از آن پس ديگر هيچ شاهي چون جمشيد فَرَه هاي سه گانه را با هم نداشت. پس از آن که فَرّ از جمشيد گسست او افسرده و پريشان گرد جهان مي گشت تا عاقبت به دست ضحّاک گرفتار آمد و به دستور او با ارّه دو نيمش کردند.
افسانه جمشيد درادب فارسي به صورت رمز داستان جلال و شکوه بسيار است که بر اثر غرور و خودستايي آدمي به ذلّت و آوارگي مي انجامد. با اين همه، نام جمشيد همه جا با خورشيد و نور و روشنايي بسيار همراه است. جام جم درشعر حِکَمي و عرفاني فارسي کنايه است از آگاهي بر اسرار عالم غيب و رمزي است از دل عارف و حقيقت انسان که، اگرچه بسيار ديرياب و گرانبهاست امّا، در وجود هرکس به صورت پنهان جاي دارد و هميشه با اوست. اين انسان است که با شناختن ارزش هاي والاي وجود خود بايد جام جهان نمايي را که در دل دارد بشناسد و اسرار هستي را از آن بخواند.