57 و 58) البكّائون الخمسة، ص‏209.
59) ناسخ التواريخ، ج‏2، ص‏241.
60) بحار الانوار، ج‏45، ص‏139 - 138.
61) ما، تبار مصطفى، اندوه مندانيم كه گلوهاى ما اين اندوهها را در ميان مردمان‏ فرو مى‏خورد.
62) محنت ما در ميان خلايق بس سخت و دشوار است و اوّلين و آخرين ما به دشواريها مبتلاست.
63) اين مردمان به فرا رسيدن موسم عيد خود شادكام مى‏شوند حال آنكه عيدهاى ما، سوگهاى ماست.
64) مردم در آرام و شادى‏اند امّا ترسنده ما، در طول روزگار، ايمن و راحت نيست.
65) ما به شرف و شرافت برگزيده شديم، كه اين ويژگى خاص آفت ما مى‏باشد.
66) كسى كه حق ما را منكر است و بر ما خشم مى‏گيرد به ما حكم مى‏راند حال آنكه ما بايد (بر او) حكم برانيم.
67) في رحاب أئمّة اهل البيت، ج‏3، ص‏249.
68) شما را باد آنچه به نا حق ادعا مى‏كنيد، آن هنگام كه سلامت از بيمارى ممتاز گردد.
69) حقانيت ما را شناختيد و سپس انكارمان كرديد همچنان كه سياهى از سپيدى‏شناخته مى‏شود.
70) كتاب خدا گواه ماست بر شما و خداوند داور ماست كه او نیک داورى است.
71) اين كسى است كه سرزمين بطحا جاى قدر و منزلت او را مى‏شناسد و خانه كعبه و حل و حرم نيز او را مى‏شناسند.
72) اين فرزند بهترين بندگان خداست. اين پاک و پاكيزه و پيراسته و شناخته شده است.
73) جود و عطاى كف بخشش او چنان است كه چون بخواهد حجر را استلام كند و بر ركن «حطيم» گام فرا نهد، ركن مى‏خواهد او را نزد خود نگه دارد تا از جود و عطايش‏ برخوردار گردد.
74) چون قريش بدو بنگرد، گوينده آنها اعتراف كند كه، كرم وجود، به منزلگاه مكارم اين ‏مرد منتهى مى‏شود.
75) اگر پرهيزكاران شمرده شوند، ايشان پيشوايانند و اگر پرسيده شود كه بهترين اهل ‏زمين چه كسانى‏اند؟ گفته شود: ايشان.
76) اين فرزند فاطمه است اگر او را نمى‏شناسى، او كسى كه پيامبران خدا به جدّش ختم‏ شده‏ اند.
77) اين كه تو مى‏گويى اين كيست؟ زيانى به او نمى‏رساند چرا كه عرب و عجم اين كسى‏ را كه تو نمى‏شناسى، نیک مى‏شناسند.
78) از بسيارى حيا ديده فرو مى‏پوشد و مردمان نيز به خاطر هيبت وى، ديده برمى‏بندند و جز زمانى كه تبسم مى‏كند، با او سخن گفته نمى‏شود.
79) او به قله عزّت دست يافته كه دستها و پاها از رسيدن بدان ناتوانند.
80) كسى كه برترى انبيا در برابر فضيلت جدّش كم مايه گشته و فضيلت امّتش (باعث ‏شده تا) امّتهاى ديگر در برابرش سر فرود آورند.
81) نور هدايت از درخشش جبينش تابان است همچون خورشيد كه با طلوعش پرده ‏هاى ‏تاريكى را از هم مى‏درد.
82) او از سرچشمه پيامبر سرازير گشته است و از اين رو عناصر وجودش و اخلاق ‏و سجايايش پاک و پاكيزه است.
83) خداوند او را از ازل تشرف بخشيده و برترى داده است و قلم قضا در تحقيق اين ‏مشيت بر لوح قدر روان گشته است.
84) هر دو دستش ابرى فياض و رحمت گستر است كه رگبار فيض فرو مى‏بارند وجود و عطايشان هيچ گاه كاستى نمى‏گيرد.
85) خلق وخوى نرمى دارد و كسى از رفتارش بيمناک نخواهد شد و هميشه دو خصلت‏ حلم و كرم جوانب شخصيّت او را مى‏آرايند.
86) او به دوش كشنده بار سنگين اقوامى است كه زير آن به زانو در آمده ‏اند و چون با دشوارى و سختى رو به رو گردد، خردمند و چاره جوى و هشيار است.
87) هرگز جز در تشهد نمازش "لا" "نه" نگفت و اگر تشهد چنان نمى‏بود آن "لا" هم ‏به "نعم" "آرى" تبديل مى‏گشت.
88) احسان او همه انسانها را در بر گرفته و از اين رو ظلمت رخت بر بسته است و ستم‏ و بيمى وجود ندارد.
89) او از خاندانى است كه محبّت ايشان دين، و دشمنى با آنان كفر و نزديكى كردن با آنها دژ و پناهگاه است.
90) هيچ بخشنده‏ اى به قله كرم و نهايت جود و بخششگرى آنان نمى‏رسد و هيچ قومى هر قدر هم كه بخشش كنند، با ايشان برابرى نتوانند كرد.
91) اينان به گاه بحرانهاى سخت، بارانهاى رحمتند و به گاه نبرد، شيران ژيان معركه ‏اند.
92) سختى معيشت آنان، دستان بخششگرشان را از بخشش نمى‏كاهد و اين گشاده دستى ‏در حالت توانگرى و تنگدستى براى آنان يكسان است.
93) بدى و بلا به محبّت ايشان دفع گردد و احسان و نعمت به لطف محبّت ايشان افزونى ‏گيرد.
94) در هر آغازى پس از ذكر نام خدا، نام ايشان مقدّم است و هر كلام به نام آنان پايان ‏يابد.
95) خوى بزرگوارى و كف بخشايشگر آنان، مانع از آن است كه نكوهش و سرزنش در ساحت مقدّس ايشان فرود آيد.
96) كدام قبيله و گروه‏ است كه از نياكان اين ‏مرد بزرگ، نعمتى بر گردن خود نداشته باشد؟
97) هر كه خداى را بشناسد، نياكان او را نيز نیک مى‏شناسد كه دين از خانه او به ‏مردمان رسيده است.
98) گمان مى‏برد مرا در ميان "راه" مدينه، و جايى كه دلهاى مردم براى بازگشت به آن‏ عشق مى‏ورزند، زندانى كرده است.
99) سرى را برمى‏گرداند كه سر سرورى نيست و چشمى دارد لوچ كه عيبهاى آن نمايان ‏شده است.
100) في رحاب أئمّة اهل البيت، ج ‏3، ص‏216.
101) بنده‏ ام مرا فرمان بر تا چون من شوى. من به چيزى مى‏گويم "شو" مى‏شود و تو هم ‏به چيزى مى‏گويى "شو" مى‏شود.
102) دانشمندان امّت من، چونان پيمبران بنى اسرائيلند.
103) بحارالانوار، ج‏46، ص‏44.
104) بحارالانوار، ج‏46، ص‏46.
105) بحارالانوار، ج‏46، ص‏41.
106) همان مأخذ، ص‏154، به نقل از تذكرة الخواص چاپ (ايران) ص‏187 و نيز تاريخ ابن عساكر.
107) بحارالانوار، ج‏46، ص‏153.
108) بحارالانوار، ج‏46، ص‏150 - 149.