-
مدير بازنشسته
موانع موجود بر سر راه علم نامیدن حسابداری
سیدمحمد باقرآبادی *
فاطمه دادبه **
هانیه بیرامی ***
بخش اول
به راستي علم چيست كه اين گونه ذهن روشنفكران و فلاسفه را به خود مشغول کرده است؟ شايد در وهله اول تصور كنيم پاسخ دادن به اين سوال آسان است: «معلوم است، علم يعني تلاشي در راه فهميدن جهاني كه در آن زندگي ميكنيم، تبيين اين جهان، و نيز پيشبيني وقايع اين جهان».
مسلما جواب معقولي است، اما آيا تمام قصه همين است؟ طالعبيني و فالگيري هم در پي پيشبيني آيندهاند، اما بيشتر مردم اين كارها را علم نميدانند. پس، از قرار معلوم مانند بسياري از پرسشهاي فلسفي پرسش «علم چيست» نيز غامضتر از آن است كه در ابتدا به نظر ميآيد.
گرینبال (1971) در مقاله خود اشاره كرده است مفهوم توانايي پيشبيني تنها در مورد يك شخص، يك مدل پيشبيني يا يك فرضيه علمي كاربرد دارد، حال اين كه يك روش حسابداري هيچ كدام از اينها نیست. نويسندگان متعددي نيز درصدد آن برآمدند تا مربوط بودن معيار توانايي پيشبيني را به عنوان ابزاري براي ارزيابي اندازهگيري بديلهاي حسابداري به چالش بكشند.
اعتقاد آنها بر آن بود كه چون روشهاي حسابداري فرضيه به حساب نميآيند، بنابراين اعداد و ارقام حسابداري نميتوانند چيزي را پيشبيني كنند. اين نوع نگاه دال بر اين قضيه است كه در حسابداري به جاي تبيين و كمك به پيشبيني بهتر، به اندازهگيري رفتار پديدههاي واقعي پرداخته ميشود.
ممكن است فرضيههاي تبييني يا پيشبيني كه از اعداد و ارقام حسابداري استفاده ميكنند و بهره ميبرند، وجود داشته باشند، اما آنها خارج از مرز رشته حسابداري قرار ميگيرند. بر مبناي چنين تجزيه و تحليلي ما ميتوانيم نتيجه بگيريم تلاش در به كار بردن معيار توانايي پيشبيني در حسابداري هم چون تلاش براي فرو كردن يك ميخ مربعي شكل (فرضيه آزمون شده در علم اثباتي) در يك حفره دايرهاي شكل (حسابداري به عنوان یک علم غیر اثباتي) است (گرینبال، 1971).
در بحث پيرامون علم بودن يا نبودن حسابداري، صاحبنظراني چون تامکینز (1978) نيز وجود دارند كه بيطرف به نظر ميرسند: «تمامي حرفهها، تكنولوژيها، صنايع و... به وجود آمدهاند تا نيازهاي بشر را تامين كنند. حسابداري نيز در راستاي همين هدف ايجاد شده است.
حسابداري زنده باقي مانده و ترقي پيدا كرده است، بدون اين ادعا كه يك علم است. چرا بايد حسابداري يك علم شود تا زنده باقي بماند؟ بسياري از صنايع در منتهاي درجه شهرت به سر ميبرند و به حياتشان ادامه ميدهند، بدون اينكه يك علم باشند.» (تامکینز، 1978) هرچند ممكن است اشاره شود كه بسياري از پديدههاي اجتماعي زنده ماندهاند و رشد كردهاند، باوجود اين كه علم نبودند، اما آن سوي اين بحث، فعاليتهاي نادرست و غيرانساني همچون جنايت، را ميتوان يافت كه آنها نيز از بدو پيدايش نخستين انسانها بر روي اين كره خاكي تا به اكنون توانستهاند به حياتشان ادامه دهند. آيا دوام آوردن چنين فعاليتهاي غيرانساني را ميتوان به تامين نيازهاي بشريت ارجاع داد؟
چنين به نظر ميرسد كه دوام آوردن آنها به دليل قدرتشان و تاثيرشان در جامعه باشد و نه تامين نيازهاي بشري. به علاوه تامکینز اين احتمال را كه اگر حرفه بخواهد به تغييرات اجتماعي آتي پاسخ دهد، ممكن است كه نياز به علم شدن حسابداري باشد را ناديده گرفته است و اين طور به نظر ميرسد كه اين شرط و پيشنيازي باشد براي موثر واقعتر شدن حسابداري. مطالعه تاريخ علوم مختلف ميتواند درسهايي آموزنده در اين حيطه را براي ما فراهم سازد. تمامي حرفهها و صنايع از دانش تجربي استفاده ميكنند و تاريخ نشان ميدهد كه جايي كه آنها به دنبال توسعه يك علم هستند، اين گونه حرفهها و صنايع به عنوان يك معيار اجتماعي پذيرفته شده عمومي، موثرتر در ذهنها تداعي ميشوند. به عنوان مثال ميتوان به پزشكي، مهندسي و... اشاره كرد.
محققاني كه به هنربودن حسابداري اعتقاد دارند، ميگويند حسابداران مانند يك نقاش، ميتوانند تصويري كه موردنظرشان است، با استفاده از طيف گسترده روشهاي قابل انتخاب حسابداري به تصوير بكشند. از آنجا كه هنر بر تفسير و تحليل شخص هنرمند تكيه دارد، دو نفر هنرمند (يا حسابدار) ميتوانند يك واقعيت را به دو شكل متفاوت نشان دهند.اما در علم، لازم است توافق در مورد يك پديده مورد مطالعه و نحوه اندازهگيري آن، ميان صاحبنظران مربوط وجود داشته باشد. (استرلینگ1975) باوجود اينكه با توجه به نتايج مختلف از پديده واحد، نميتوان تعريف دقيق علم را براي حسابداري درنظر گرفت، آنچه كه مسلم است، براساس تعريف تئوري حسابداري، حسابداران از ميان روشهاي موجود، روشي را انتخاب ميكنند كه داراي منطق قابل قبول از نظر اهل فن باشد.
همچنين انتخاب حسابدار، معمولا بين چند گزينه موجود است و نه گزينههاي فراوان. مثلا براي روش استهلاك ميتواند از پنج يا شش روش (مستقيم، نزولي، نزولي دوبل، مجموع ارقام سنوات و...) استفاده كند، يا براي ارزشيابي موجودي پايان دوره ميتواند از چند روش محدود (fifo، lifo، ميانگين، ارزش ويژه و...) استفاده كند. پس ميتوان حسابداري را بالقوه در قلمرو علم قرار داد، هرچند بايد توجه داشت كه حسابداري بهطور گسترده با عامل انساني سروكار دارد و در مقايسه با علوم طبيعي (مانند فيزيك و شيمي) از نظر اندازهگيري و پيشبيني دقت كمتري دارد.
با توجه به بحثهاي مطرح شده، در ادامه قصد داريم به بررسي اين موضوع بپردازيم كه چرا عدهای حسابداري را علم نميدانند و چه اقداماتي را بايد براي حركت به سوي علم شدن حسابداري انجام دهيم. یکی از مشکلات ما حسابداران (به زعم نویسندگان مقاله) آن است که معمولا مسائل را حل نميكنيم، ما آنها را حل نكرده رها ميكنيم. منظورمان اين نيست كه ما مسائل را ناديده ميگيريم، بلكه تقريبا برعكس، ما آنها را براي مدت طولاني و با صدايي بلند مطرحشان ميکنيم، ولي پيش از اين كه مذاكرهها منتج به راهحلي شوند، يك بحث بهروزتر و بحثبرانگيزتر ديگري مطرح مي كنيم و سپس مساله اوليه را فراموش ميكنيم. بحث لایفو و فایفو را كه ذهن ما و فضاي بسياري از مجلات را طي سالهاي پیش به خود اختصاص داده بود در نظر بگيريد. در حال حاضر لایفو در مقابل فایفو يك موضوع مرده تلقي ميشود. توجه كنيد كه ميگوييم «بحثي مرده»، نه «مساله حل شده». باوجود اين حقيقت كه اين مساله حل نشده است، اما در حال حاضر توجهي به آن نميشود يا صفحه مجلهاي به آن اختصاص داده نميشود. دليل آن هم اين است كه مسائل بحثبرانگيزتر ديگري در حال حاضر مطرح شدهاند كه ذهن ما را به خود مشغول ساختهاند.
تنها بحث لایفو در مقابل فایفو نيست كه اين موضوع در موردش صدق ميكند، تخصيص ماليات، استهلاك خط مستقيم در مقابل تسريعي، روش خريد در مقابل روش اتحاد منافع در تلفیق، هزينهيابي كامل در مقابل مستقيم، همگي مثالهايي از اين مواردند. به عنوان مثالي ديگر، دليل اين كه ما بحث پيرامون هزينهيابي كامل در مقابل مستقيم را ترك كرديم، اين نبود كه ما آن را حل كرديم، بلكه به اين دليل بود كه حركت به سوي ادغام منجر شد تا توجهمان بيشتر به سمت و سوي مساله خريد در مقابل اتحاد منافع جلب شود و در نهایت در غالب یک استاندارد حسابداری لازم الاجرا یک روش را در برابر دیگری مورد قبول قرار می دهیم. به راستي چرا ما نميتوانيم اين گونه مسائل را حل كنيم؟ توضيحي كه ميتوان در مورد حل مسائل مطرح ساخت، مربوط به راهي ميشود كه براي درك و تصور از مسائل طي ميكنيم. ما مسائل را به طريقي درك و مشاهده ميكنيم كه آنها را «در اصل» حل نشده مييابيم و ميدانيم.
دليل اين كه ما نميتوانيم سوالاتمان را پاسخ دهيم، به اين موضوع برميگردد كه ما سوالات را به گونهاي مطرح ميكنيم كه مانع از به دست آوردن و رسيدن به پاسخ ميشود. در ادامه، اين موضوع را بيشتر شرح و بسط ميدهيم.
*عضو انجمن حسابداری ایران- حسابدار خبره
** عضو انجمن حسابداری مدیریت ایران
*** عضو انجمن حسابداری مدیریت ایران
دنیای اقتصاد
-
مدير بازنشسته
بخش پاياني
تصورات غلط ما با گستردهترين مساله آغاز ميشود: «تعريف حسابداري». به نظر ميرسد كه تعريف حسابداري بر پايه چهار تصور غلط بنا شده است. نخست اينكه نويسندگان تصور نادرستي از ماهيت علم دارند. به نظر ميرسد كه اعتقادات آنها بر اين باشد كه به منظور اينكه يك نظم، حالتي علمگونه به خود گيرد، بايد از قوانيني تغييرناپذير و حقايقي مطلق تشكيل شده باشد.
در حالي كه حقيقت اين است كه حتي رشتههايي كه در علم بودنشان شك و ترديدي وجود ندارد نيز تغييرپذيرند. شاهدي بر اين ادعا واژگوني و زير سوال رفتن قوانين فيزيك نيوتن توسط انيشتين بود. براي يك دانشمند، قوانين، كلياتي هستند كه بايد به طور مستمر درگير با چالشهاي تجربي باشند و در صورتي كه آنها تغييرناپذير مطلق باشند، دانشمندان آنها را «تعاريف» و نه «قوانين» مينامند. همگي ما بر سر اين موضوع كه «گروهي از عدم اطمينانها» در حسابداري وجود دارند، توافقنظر داريم. ما معتقديم كه حسابداران بايد حضور يك چنين عدم اطمينانهايي را دليل و توجيهي براي «علم بودن» حسابداري بدانند. اگر درك شخصي از علم، يك سري حقايق مطلق باشد، آنگاه ما بايد نتيجه بگيريم كه حسابداري علم نيست، زيرا عدم اطمينانهاي زيادي در حسابداري وجود دارند. ولي به هر حال اين نتيجهگيري بر پايه يك تصور نادرست از ماهيت علم قرار دارد. عدم اطمينان در علم نيز وجود دارد، در غير اين صورت هيچ دليلي براي اينكه دانشمندان به تحقيقاتشان ادامه دهند، وجود نخواهد داشت؛ بنابراين زماني كه حسابداران، حسابداري را به دليل عدم اطمينانش يك هنر تعبيه ميكنند، تعريف آنها بر پايه يك مفهوم نادرست از علم بنيانگذاري شده است. تصور نادرست دوم پيرامون موضوعي است كه حسابداري را به طرز ذاتي غير علم ميكند: حسابداري بر پايه قراردادها استوار است به جاي اين كه مبتني بر يك سري قوانين باشد و اين از جمله شرايط فعلي حسابداري به حساب ميآيد، اما لزوما يك شرط لازم و ضروري نيست. يك طبيب سنتي را با يك دانشمند و پزشك مدرن امروزي مقايسه كنيد. هر دو به مطالعه «بيماري» ميپردازند. موضوعي كه هر دو بررسي ميكنند يكسان است. اما آنها در پيادهسازي رويكرد براي آن موضوع با هم متفاوتند. طبيبان قديم از يك سري تشريفات و دعاها و وردها براي بيرون كردن بيماري استفاده ميكردند، در مقابل دانشمندان پزشكي امروزي از طريق وظايف دشوار علمي و جستجوي كليات تجربي و قوانين براي رفع مشكل اقدام ميكنند. بنابراين همانطور كه مشخص است تفاوت اين دو گروه ناشي از ماهيت موضوع نيست، بلكه رويكردي است كه درباره آن به كار بستهاند. زماني كه طبيبي بيماري را به صورت محصولي غيرقابل مداوا و دشوار و خلق شده توسط شياطين تعريف ميكند، او در حقيقت خود را در يك تله انداخته است و آن اين است كه خود با دستهاي خود مشكلش را لاينحل كرده است. زيرا او مشكل را به صورتي تعريف كرده است كه آن را در اصل غيرقابل حل ميكند. اولين گام به سوي علم شدن اينكه شروع به تغيير دادن تعاريفمان از مشكلات بكنيم. دانشمندان و پزشكان مدرن امروزي، با عدم اطمينانهاي بسياري روبهرو هستند، به عنوان مثال، علت سرطان، اما آنها در اين تله نيفتادهاند، يا به عبارتي مشكلات پيشروي خودشان را به گونهاي كه نتوانند در اصل آنها را حل كنند، تعريف نكردهاند. به نظر ما اين موضوع در مورد حسابداري نيز صادق است. اين كه محتوا و مضمون حسابداري، به جاي اينكه بر اساس قوانين استوار باشد مبتنی بر یک سری قرارداد است، اهميتي ندارد. اينكه قراردادها مبناي حسابداري هستند، يك دليل ساده دارد و آن هم اين است كه ما آنهارا اين گونه تعريف كردهايم. تعريف آنها به طريق ديگر نيز امكانپذير است و هيچ چيز غيرعلمي به طور ذاتي درباره حسابداري وجود ندارد، بلكه اين نحوه رويكرد ما به حسابداري بوده است كه منجر به غيرعلمي شدن آن شده است. بنابراين براي ما امكانپذير است كه يك رويكرد علمي را درباره حسابداري اقتباس كنيم. تصور نادرست سوم بر گرفته از اين گزاره است كه «حسابداري علم نيست، زیرا قادر به تبيين بسياري از پديدهها نيست.» براي بررسي صحيح بودن اين گزاره اجازه دهيد در ابتدا به بررسي اين موضوع بپردازيم كه آيا خود علم ميتواند همه پديدهها را تبيين كند. همانطور كه پیش از این مطرح كرديم، علم عبارت است از تلاشي براي تبيين اين جهان و نيز پيشبيني وقايع آن. درست است كه علم جديد ميتواند بسياري از چيزهاي جهاني را كه ما در آن زندگي ميكنيم تبيين كند، اما آيا از اين سخن بايد نتيجه گرفت كه علم عليالاصول ميتواند همه چيز را تبيين كند؟ به نظر برخي فيلسوفان دليل منطقي محض وجود دارد كه نشان ميدهد چرا علم هرگز نخواهد توانست همه چيز را تبيين كند. چون براي تبيين يك چيز، كه فرق هم نميكند چه چيز باشد، بايد چيز ديگري را در ميان آورد. اما مساله اين است كه آن چيز دوم را چه چيز تبيين ميكند؟ براي روشن شدن مطلب، نيوتن را در نظر بگيريد. او با استفاده از قانون گرانش طيف گستردهاي از پديدهها را تبيين كرد. ولي سوال اين است كه خود قانون گرانش را چه چيز تبيين ميكند. اگر كسي بپرسد كه چرا همه اجسام بر يكديگر نيروي گرانشي وارد ميكنند، در جواب او چه بايد گفت؟ نيوتن براي اين سوال جوابي نداشت (اکاشا، 2002). و در نهايت تصور نادرست چهارم نيز برخاسته از اين گزاره است كه حسابداري علم نيست، زیرا داراي قضاوتهايي ارزشي است. براي بررسي اين گزاره نيز همچون گزاره قبلي در ابتدا به سراغ علم ميرويم. اين تصور كه علم در امور ارزشي موضعي بيطرف دارد، مورد قبول همه فيلسوفان نيست. برخي از آنها معتقدند كه عاري بودن از ارزش، آرزويي است كه هرگز برآورده نميشود، به اين معني كه پژوهش علمي همواره توام با داوري ارزشي است. يك دليل اينكه علم عاري از ارزش، امری ناممكن است به اين واقعيت مسلم مربوط ميشود كه دانشمند بايد براي تحقيق، موضوعي را برگزيند، زيرا نميتوان در آنِِ واحد درباره همه چيز تحقيق كرد. بنابراين او بايد داوري كند كه كدام موضوع كمتر يا بيشتر شايسته تحقيق است و خود اين كار مختصري داوري ارزشي ميطلبد.
دستوري براي هنرمندان
شايد بتوان خطر تعريف حسابداري را به عنوان يك هنر، با مطرح كردن دستورات الیور کرامول به نقاشش كه قصد به تصوير كشيدن چهره او را داشت، به طور آشكارتري به تصوير كشيد: «آقاي الي عزیز، صميمانه خواستار آنم كه همه تواناييتان را براي كشيدن نقاشي صحيح چهره من به كار بريد و به هيچوجه به دنبال تملقجويي از من نباشيد، اما در نظر بگيريد كه بايد تمام چين و چروكهاي صورتم و سختي چهرهام و ساير چيزهاي بد ديگر را در نظر نگيريد، در غير اين صورت به شما حتي يك چهارم پني هم پرداخت نخواهم كرد.» حقيقت مهمي كه کرامول توانست اين گونه دستوراتي را به نقاشش بدهد، حایز اهميت است. اين به اين معنا است كه او توانست دستوراتي دهد كه به شيوهاي مخالف آن چه واقعا وجود دارد، عمل شود. گمان ما بر اين است كه اين ويژگي و صفت انساني، كه به دنبال خوب نشان دادن خود در بهترين حالت ممكن است، تقريبا موضوعی فراگير و جهاني است. از آنجا كه مديران نيز انسان هستند، تصور اين موضوع برايمان دشوار است كه آنها به حسابداران خود دستور دهند: «من را مانند خودم به تصوير بكش.» گمان ما بر اين است كه آنها دستورات مغايري با واقعيت خواهند داد: «تنها كمي مرا بهتر به تصوير بكش. 10 درصد افزايش در سود هر سهم درست و منطقي به نظر ميرسد.» خطر اينجاست كه اگر ما حسابداري را به عنوان يك هنر تعريف كنيم، آنگاه در معرض دريافت يك چنين دستورات و تهديداتي خواهيم بود. در حالي كه اگر ما حسابداري را به عنوان يك علم تعريف كنيم، به طور قابل ملاحظه اين آسيبپذيري كاهش مييابد. بنابر اين به نظر ميرسد كه ديدگاه بيطرفانه تامکینز(1978) ميتواند از اين نوع نگاه به كاربرد هنر در حسابداري، زنگ خطري براي حسابداري به حساب آيد.
قراردادها در مقابل قوانين
اگر حسابداري را يك علم تجربي به حساب بياوريم، آنگاه ما بايد اين رشته علمي را دوباره تعريف كنيم، طوري كه به جاي آنكه مبتنی بر قراردادها باشد، بر مبناي قوانين استوار شود. بدون شك تمامي دانشمندان تا اندازهاي به قراردادها نياز دارند، اما آنها موضوعات نسبتا بياهميتي به حساب ميآيند. به عنوان مثال، يك اينچ به وسيله قراردادي كه تعيين ميكند يك اندازه خاص باشد، تعريف ميشود. اين اندازه به راحتي ميتواند يك طول ديگر تعريف شود و اين حقيقت كه چه قدر باشد، تقريبا يك موضوع بياهميت تلقي مي شود. انتخاب يك قرارداد خاص، يك انتخاب اختياري است. بنابراين، قراردادها چيزهايي به حساب ميآيند كه تصويب و مقرر شدهاند و ديگر مورد بحث و مناظره قرار نميگيرند. قرارداد رانندگي در سمت راست جادههاي كشور انگلستان را در نظر بگيريد. يك قرارداد صحيح ديگري وجود دارد مبني بر رانندگي در سمت چپ. از آنجا كه اين هم يك قرارداد است، نيازي به ادامه بحث و گفتگو درباره اينكه كدام يك بهتر است وجود ندارد و هر دو آنها به اندازه ديگري مناسب به نظر ميرسند. ما تنها نياز به يك تصميمگيري داريم و پس از تصميمگيري بايد آن را فراموش كنيم. قراردادهاي مشابه با آنچه بیان شد در حسابداري نيز وجود دارند. ما اقلام بستانكار را در سمت چپ قرار ميدهيم، در حالي كه قرار دادن آنها در سمت راست نيز به همان اندازه صحيح است. اين موضوع به راحتي به عنوان يك قرارداد شناسايي ميشود و نيازي به بحث و مناظره درباره آن وجود ندارد. در انتخاب قراردادها چيز مهمي كه وجود دارد انتخاب يكي از قراردادها و سپس ثبات رويه داشتن است.
اين كه كدام قرارداد انتخاب شود، مهم نيست. بار ديگر قرارداد رانندگي در سمت راست جاده هاي انگلستان را در نظر بگيريد. اگر نهاد قانونگذار به هر شخصي اجازه دهد تا تصميم بگيرد در كدام سمت جاده رانندگي كند، نتيجه، هرج و مرج و بينظمي خواهد بود. به همين ترتيب اگر ما به هر شخصي اجازه بدهيم تا بدهيهايش را در هر سمتي كه دوست داشت قرار بدهد، باز هم نتيجه هرج و مرج و آشفتگي خواهد بود. وضعيت كنوني حسابداري اين است كه ما به هر فردي اين اجازه را دادهايم كه بين لایفو و فایفو، استهلاك تسريعي و خط مستقيم و... انتخاب كند، و بنابراين نبايد انتظار چيزي جز آشفتگي و هرج و مرج را داشته باشيم. نكته حایز اهميت اين است كه انتخاب هر قراردادي دلبخواهانه و آزادانه است. تفاوتي نميكند كه كدام قرارداد انتخاب ميشود، اما چيزي كه حایز اهميت است، داشتن ثبات رويه در آن است. در حسابداري، ما مسالهمان را انتخاب بين قراردادهاي مختلف تعريف كردهايم، اما سپس خودمان را به واسطه انتخاب بين قراردادها، آن هم بر مبناي شرايط نامشخص، سردرگم كردهايم كه نتيجه آن اين شده كه از حل مسائل واماندهايم.
اندازهگيري در مقابل تخصيص
نوع تعريف ما از حل مساله جلوگيري ميكند كه اين خود منجر به ايجاد شدن عدم توافق نظر ميشود. اگر فردي مطرح كند كه اندازه فعلي بستگي به رويدادهاي آتي دارد، آن گاه اندازه فعلي هرگز قابل شناسايي نخواهد بود، زيرا رويدادهاي بعدي هميشه وابسته به آيندهاند و آينده هرگز قابل شناسايي نخواهد بود، بلكه آن را تنها ميتوان تخمين يا پيشبيني كرد. اين تصور و عقيده، مضر و خطرناك به حساب ميآيد، زيرا شخص را متعهد به تصحيح مداوم اندازههاي گذشته و يا اعتراض به اينكه اندازههاي گذشته اشتباهند، ميكند. اين سردرگمي به دليل شيوهاي است كه ما مساله را تعريف كردهايم. اول اينكه نيازي به پيشبيني آينده براي اندازهگيري فعلي نيست. در حقيقت اين كار يك اقدام متناقض است. اندازهگيري عبارت است از فرآيند تشخيص اندازه موجود و نه فرآيند تخصيص اندازهها به دورههاي زماني، آن هم بر مبناي پيشبيني آن اندازهها. در علم، تعيين وزن فعلي شخص به عنوان يك اندازهگيري تعريف ميشود، نه به عنوان يك تخصيص. اگرچه تعريف آن به عنوان يك اندازهگيري، خود مساله را به طور خودكار و اتوماتيك حل نميكند، اما حل آن را ممكن ميسازد. اين در حالي است كه تعريف مساله به عنوان يك تخصيص، در اصل آن را تبديل به مسالهاي غيرقابل حل ميسازد.
چالش اندازهگيري
ممكن است عدهاي مطرح كنند كه اين شرايط مايهتاسف است، اما هيچ كاري نميتوان انجام داد. مشكلي كه اين افراد مطرح ميكنند اين است كه امكان اندازهگيري به طريقي كه ما پيشنهاد كرديم، امري غيرممكن است. ممكن است اين پاسخ، پاسخ هنري مناسبي باشد، اما به عنوان يك پاسخ مناسب علمي خير. اين داستان تاريخي را در نظر بگيريد: در زمانهاي گذشته، اندازهگيري فاصلهاي كه يك جسم در حال سقوط آزاد طي ميكرد، امكانپذير نبود. يعني اگر شخصي يك شي را پرتاب ميكرد، شما بايد صبر ميكرديد تا با زمين برخورد ميكرد تا ميتوانستيد مسافت طي شده را اندازهگيري ميكرديد. نياكان حسابداري ما در آن زمان فقط شانههايشان را بالا انداخته بودند و با بياعتنايي ميگفتند كه اين خيلي بد است، اما راهي وجود ندارد كه بتوانيم انجام دهيم. خوشبختانه، ما نياكان ديگري نيز داشتيم، يعني كساني كه تصميم گرفته بودند به سراغ اين چالش بروند، به جاي اينكه از روبه رو شدن با آن فرار كنند. آنها تلاش كردند تا روشهاي مشاهده كردن شي را زماني كه در حال افتادن است، توسعه دهند. در آن روزها، روشهايي كه آنها به كار ميبستند شامل مشاهدات ناقص غلتاندن گوي از سطوح مسطح زاويهدار بود. اما به واسطه استمرار و كار بر روي اين موضوع، دانشمندان ابزارهاي اندازهگيري دقيقتري را توسعه دادند و امروزه آنها به جايي رسيدهاند كه ميتوانند به اندازهگيري مسافتي كه اتمها در لامپهاي كاتدي با سرعتهاي بسيار بالا طي ميكنند،آن هم از طريق عكاسيهايي با سرعتهاي بسيار بالا بپردازند. ما بايد اعتراف كنيم كه مشكلات اندازهگيري كنوني ما مهيب است. به همين طريقي كه نياكان ما تا زماني كه اشيا از حركت نميايستادند، قادر به اندازهگيري مسافت طي شدهشان نبودند، ما نيز در حال حاضر تا زماني كه داراييهايمان فروخته نشوند، قادر به اندازهگيري هزينههاي استهلاك نيستيم. تفاوت ما با دانشمندان اين است كه به نظر ميرسد ما از ناتواناييهايمان در اندازهگيري، كناره ميگيريم، اين در حالي است كه دانشمندان ناتواناييهايشان را به عنوان يك چالش مينگرند. نكته حائز اهميت اين است كه ما نيز ميتوانيم به جاي اينكه خودمان را از مشكلاتي كه در حال حاضر آنها را غيرقابل حل ميدانيم و از روبهرو شدن با آنها امتناع ميكنيم، درست همچون دانشمندان، آنها را به صورت يك چالش بنگريم.
نتيجهگيري
ما معتقديم در صورتي كه بتوانيم به مقابله با چالشهاي مطرح شده بپردازيم، حسابداري نيز قادر خواهد بود تا به علم تبديل شود؛ اما از جمله مشكلاتي كه در حال حاضر با آن روبهرو هستيم اين است كه چرا مفاهيم را طوري تعريف ميكنيم كه در اصل غيرقابل حل شوند. براي پاسخ به اين چالش درك موقعيتمان گام اول به نظر ميرسد. بهترين قضاوتهاي روشنفكرانه در حسابداري و اميد براي بهبود در حسابداري نشات گرفته از مردماني خواهد بود كه درك ميكنند چگونه بايد درباره حسابداري تفكر كنند و تمايل ، به چالش كشيدن مسائل و تلاش براي حل آنها دارند.
منابع در روزنامه دنياي اقتصاد موجود است
*کارشناس ارشد حسابداری- عضو انجمن حسابداری ایران- حسابدار خبره
** کارشناس ارشد مدیریت مالی- عضو انجمن حسابداری مدیریت ایران
*** کارشناس ارشد حسابداری- عضو انجمن حسابداری مدیریت ایران
مجوز های ارسال و ویرایش
- شما نمی توانید موضوع جدید ارسال کنید
- شما نمی توانید به پست ها پاسخ دهید
- شما نمی توانید فایل پیوست ضمیمه کنید
- شما نمی توانید پست های خود را ویرایش کنید
-
قوانین انجمن