کریستین نوربرگ شولتز

از زمانهای بسیار قدیم ،کیفیت های پدیداری فضا اشتراک چندانی با مفهوم فضای همگن و ریاضی وار نداشته است . ارسطو خاطر نشان کرده است که جهت ها به گونه ای متمایز تجربه می شوند . "بالا" چیزیکاملا متفاوت از "پایین" است و "پشت" مشابه "جلو" نیست . تمامی فعالیتهای انسانی روبه جلو دارند ، درحالی که مسافات طی شده در پشت قرار دارد. انسان برای آینده تلاشمی کند یا به عقب بر می گردد. او به بالا و پایین نیز توجه میکند ، اما با حسی نهچندان ملموس . اریک کاستنر حرف جالبی می زند ، او می گوید :« حتی کسی که دیگر بهبهشت و دوزخ اعتقاد ندارد به ندرت مفاهیم بالا و پایین را با هم اشتباه می گیرد » . ما هنوز درباره "ساختمانهای خیالی" یا در مورد شالوده بخشیدن به چیزها صحبت می کنیم . بنابراین ، محور عمودی به عنوان یک نماد و سطح افقی به عنوان امکان توسعه ، ویژگیهای اساسی فضای بشری را توضیح می دهند . راهی میان "توقفگاههای" زندگی. راهی کههمواره از ناشناخته به سوی شناخته می رود . اما بشر همواره به جایی که بدان تعلقدارد باز می گردد؛ او به کاشانه( home) ، که نقطه ی عزیمت و بازگشت او را معین میسازد ، نیاز دارد . در اطراف این مرکز ، دنیای او ، به مثابه نظامی از راهها کهمعمولا در دوردست محو می شوند ، سامان یافته است . در گذشته ، تمامی انسانها معمولاکشور خودشان را مرکز عالم می دانستند . آنها ، اغلب، این نقطه را دقیقا معین میکردند ؛ در نزد یونانیان باستان ناف جهان در دلفی قرار داشت ، و رمی ها شهر رم راراس جهان می دانستند . در نزد دیگران ، یک کوه مقدس می توانست این نقش را داشتهباشد ، یا یک توتم که نماد محور عالم بود . ما قبایلی را می شناسیم که همواره یکیاز این توتم ها را همراه داشته اند ، مرکز عالم جایی بود که آنها اتفاقا در آن لحظهدر آنجا حضور داشتند .

امروزه ، ما ادعا نمی کنیم که ایده های مذهبی بامفاهیم فضا مرتبطند ، اما فضا به لحاظ روان شناختی هنوز هم چیزی جز همگن بودن نیست، و ساختار اصلی که واژه های "مرکز" و "راه" آن را بیان کرده اند هنوز معتبر است . بالاتر از همه ، کاشانه هنوز با ارزشهای شناخته شده ای که به ما امنیت می بخشندمرتبط است . از این رو ، " کاشانه" ، "شهر" ، "کشور" آنچه را نزد من "ارزش هایبرترند" به من می بخشند : یعنی تعلقات اجتماعی و محصولات فرهنگی . زمانی که درکشوری بیگانه سفر می کنیم ، فضا "خنثی" است ؛ یعنی هنوز با خوشحالی یا غم ما مرتبطنیست . اما فضا ، تنها زمانی که به نظامی از زمکانهای با معنا بدل گردد ف برای مازنده می شود . بگذارید این امر را با کلام گوته بیان کنم : « مزرعه ، جنگل و باغبرای من صرفا فضا بودند ، تا این که تو ، عشق من ، آنها را به مکان تبدیل کردی» .

اما اینها چه ارتباطی با معماری دارند ؟ اگر مکان ، یعنی جایی که ما به انتعلق داریم ، فقط بدان سبب که ما در آن زندگی می کنیم با معنا می شود ، آیا اینموضوع دلیل بر غیر ضروری بودن معماری ، به عنوان یک هنر ، است ؟ اما تجربه چیزدیگری به ما می آموزد . نخست ، باید بدانیم "سرزمینی" که در ان زندگی می کنیم ازپیش ساخته شده است . این سرزمین شامل نظامی از "راه" های موجودی است که امکانات "حرکت" ما را مشخص می کنند . از کودکی ، ما خودمان را با این نظام تطبیق می دهیم و، از این رو ، به طور کلی مقید محیط می شویم . ما همه می دانیم که این به چه معنااست . بگذارید شهرهایی را یادآوری کنم که به بخش های شرقی و غربیتقسیم شده اند ، یاشهرهایی که توسط رودخانه از هم جدا شده اند و بنابراین پل به عنوان "راه" ارتباطیضروری می نماید . کیفیات ذاتی پدیده ها در مورد اخیر با شور بسیار در نوشته هایکافکا که انعکاسی است از خیابانهای باریک و تاریک و میدانهای بزرگ پراگ ، و به ویژهپل چارلز ، که مرکزشهر را به قصر متصل می کند ، بیان شده است :« مردان از روی پلهای تاریک می گذرند / از مقابل مکانهای مقدس عبور می کنند / با نورهایی بی رمق / ابرها در پهنه آسمان خاکستری در حرکتند / از مقابل کلیساهای قدیمی می گذرند / بابرجهایی که در فراز اسمان رنگ باخته اند / کسی به جان پناهی تکیه داده / به غروبخورشید در آب نگاه میکند / دست هایش روی سنگ های قدیمی است ».

شعر کافکا در 1903 به ما خاطر نشان می کند که محیط تنها در صورتی به محیط اجتماعی با معنایی مبدلمی شود که امکاناتی غنی در تعیین هویت به ما ارزانی کند ، زمانی زندگی معنا دار میشود که انسان در مسیرش به پلهای تاریک می رسد ، از نورهای بی رمق عبور می کند ، ازبرجهایی که در مه محو شده اند می گذرد و سنگ های قدیمی را لمس می کند . زندگی بشردر هر جایی قرار نمی گیرد ، بلکه فضایی را که حقیقتا عالم کوچکی است ، یعنی نظامیاز مکانهای با معنا را پیش انگاری می کند .

این وظیفه معمار است که به فضاهافرمی بدهد که با ان ، آنها محتوای لازم را دارا شوند . محض نمونه ، این معمار استکه خانه را به گونه ای که امنیت و صلح فراهم آورد ، طراحی می کند . "آرامشخانوادگی" هنوز هم ایده ی زنده ای است ، اگر چه عملکرد گرایی سعی در تنزل خانه بهیک سلسله از ابعاد حداقل را داشت . تحقیقاتی درباره ی این که خانم خانه در آشپزخانهچند قدم بر می دارد ، از این لحاظ ، ویژه هستند . اما ، محیط اجتماعی شهری، آنگونهکه کافکا در شعرش بیان کرده است کمتر قابل درک است . شهر امروز ی الهام بخش شاعراننیست . دلیلش آن است که مشخصا شهر مدرن برای زندگی امکانات کافی فراهم نمی اورد . خیابانها و میدانها دیگر جایی برای اجتماع مردم نیستند ، بلکه صرفا وسیله یارتباطند و راهرو های زیرزمینی "راه های" انسان رو شده اند . اکنون زمان تاکید برضرورت بازیافتن مکان شهری است . نظام هماهنگ و خالی عملکردگرایی باید با چیزی پرشود . اما بشر به تنهایی قادر به پر کردن آن نیست ، او باید اشکالی برای کمک به خودداشته باشد ، یعنی ساختمانها و اثار هنری ای که به او در خلق مکانهایی متشخص کمک میکنند . امروز بشر تنها مکانهای متشخص را در طبیعت می جوید . در آنجاست که او هنوزمی تواند کشتزارهای وسیع ، دره های باریک ، فضاهای دلتنگی و شادی را تجربه کند .

اما حتی اگر ما در آینده قادر باشیم چنین طبیعت آزادی را حفظ کنیم ، تجربهی بالنسبه مهم از طبیعت نمی تواند جانشینی برای محیط اجتماعی شهری باشد ؛ جایی کهویژگی های فضایی معین با تمامی فعالیت های بشر مرتیط شده است .

همانگونه کهگفته شد ، بیان چیزی معین درباره فرمها و محتوایی که باید نسل دوم معماری مدرن رابه وجود آورد ، آسان نیست . ما ناگزیریم با ارائه ی برخی فرضیه ها درباره ویژگی هایکلی آن یا با نشان دادن گرایش هایی که این فرضیه ها را حمایت می کند ، خودمان راراضی کنیم . من معتقدم که قابلیت فضاها برای زندگی پذیری محدود است . نظام خنثی وهماهنگ عملکرد گرایی ، در مفهومی معین ، تمامی امکانات را ارائه می دهد ، اما هنوزباید با زندگی پرشود . عالم "گشوده ای" که این امر مظهر آنست یکی از بزرگترین ایدههای عصر فرا – قرون وسطایی است . اما امروز خطر آنست که گشودگی با خالی بودن اشتباهشود . تنها با ترکیب نظامی هماهنگ با آنچه تاریخ و نظریه ی معماری به ما درباره یتنوع فضاها می اموزند می توانیم به دگردیسی عالم گشوده در نظامی گشوده از فضاهای بامعنا امیدوار باشیم .

معماران قبلا آشکارا با این موضوع مواجه بوده اند . هدف لوکوربوزیه در کارهای متاخرش خلق فضاهای بیان کننده بود و ساختارهای "خوشه ای" طراحی شهری اخیر نشان دهنده آرزویی جهتغلبه بر کمبودهای عملکرد گرایی در فضاهایشهری است .

در هر حال ، برای پیشرفت ، باید شالوده نظری تفکرمان را بهبودبخشیم . اما امروزه ابزارهای منطقی – ریاضی بسیار پیشرفته ای داریم ، اما به ندرتمی فهمیم که این ابزارها در خدمت چه عواملی باید باشند . تحلیل ها و نظام بخشی هابه آنچه می خواهیم بدان نظم دهیم - اگر این امور به یکدیگر مربوط نباشند – کمکی نمیکند . در کتاب خود ، نیت ها در معماری کوشیده ام عوامل مشمول مفهوم "وظیفه یساختمانی" را نشان دهم و بر اهمیت تکامل محیط فیزیکی همراه با محیط اجتماعی نمادین، یعنی محیط اشکال با معنا ، تاکید کرده ام . معماری فعالیتی هنرمندانه است وعواملی از انواع گوناگون را در شکل "ترکیبی" و یگانه وحدت می بخشد و ، به عنوانفعالیتی ترکیبی ، باید خودش را با شکل زندگی به عنوان یک تمامیت تطبیق دهد . در ایناواخر ، تنها افرادی چند کوشیده اند تا معماری را با تنزل دادن آن به فعالیتی صرفاعملی تخصصی کنند .

فهمیدن یا تمرین کردن فعالیت ترکیبی ، در زمانی که برتخصصی شدن تاکید زیادی می شود ، کار ساده ای نیست . اما فعالیت های ترکیبی برایبرقراری تاثیر متقابل میان انسان و توسعه ی فرهنگ ها ضروری اند .