مسامحة اوّليه دولت و حتي علما با باب باعث شد تا طرفداران وي فعاليت‌ها و تبليغات خود را بتوانند علناً انجام دهند. به عنوان مثال؛ ملاحسين بشرويه در سر راه خود از شيراز به خراسان، در اصفهان به منوچهرخان معتمدالدوله حاکم اين شهر از ظهور باب خبر داد و او را تحريک کرد تا از باب دعوت کند که به اصفهان بيايد. منوچهرخان که ظاهراً به باب متمايل بوده، نيز چنين کرد41 و براي اينکه مردم و علما را حساس نکند و هر نوع مخالفت احتمالي را خنثي سازد، او را در خانة امام جمعه سکونت داد، تا چهل روز بعد در يک مجلس علني در مسجد شاه با علماي اصفهان مباحثه کند. اين مناظرات چندين نتيجه را در پي داشته است: اوّلاً باب با اين کار تلاش مي‌کند تا اثر سوئي را که در شيراز بر ذهن علما گذاشته از بين ببرد يا اينکه دست کم براي به تعويق انداختن تصميم نهايي آنها دستاويزي پيدا کند. ثانياً شايد هم او اين مناظره را فرصتي براي تبليغ بيشتر آيين خود تلقي مي‌کرده است. در هر حال، به رغم اينکه برخي از علما معتقد بودند که ادامة مناظره با باب، وجهي ندارد، چه، «مخالفت اين شخص به شرع انور، اشهر از آفتاب است» و از همين رو، به اعدام وي فتوا دادند، مناظره باب و علما در اصفهان در مسجد شاه برگزار شد. در اين مناظره، امام جمعه، آقا مير محمدمهدي ميرزا حسن نوري پسر ملاعلي نوري حضور داشتند. دو نفر اخير از باب، سؤالاتي پرسيدند که وي از پاسخ آنها عاجز ماند.42 به رغم اين، باب همچنان تحت حمايت منوچهرخان آزاد و با طرفدارانش در ارتباط بود و در اين خصوص، اعتراض صريح و کتبي علما به آقاسي هم چندان تغييري به وجود نياورد.43

پس از مرگ منوچهر خان، حاجي ميرزا آقاسي دستور داد تا باب را به تهران آوردند. باب، در بين راه نامه‌اي به محمد شاه نوشت و از او تقاضاي ملاقات کرد که با دخالت حاجي ميرزا آقاسي اين تقاضا رد شد44 و حتي دستور داد تا وي را به زنجير بسته، درماکوي آذربايجان محبوس کنند. باب را پس ازمدتي که در تبريز45 و ماکو ماند، به قلعه چهريق در حوالي مرز عثماني فرستادند و در آنجا براي چندمين بار به وي آزادي نسبي داده شد. اين آزادي مشکلات و حتي اغتشاشاتي را به وجود آورد که آقاسي ناگزير از برپايي سومين دور مناظرات علما با باب در تبريز شد.

علماي تبريز مناظره با باب را در حضور ناصرالدين ميرزا که آن زمان، وليعهد و حاکم آذربايجان بود موافقت نمودند. سليمان خان افشار، باب را از چهريق به تبريز آورد و يک روز بعد از ورود او ملا محمد ممقاني رئيس علماي شيخي تبريز، حاجي ملا محمود نظام العمال،46 ميرزا علي اصغر شيخ‌الاسلام، ميرزا احمد مجتهد امام جمعه و حاجي مرتضي قلي مرندي با او مباحثه کردند.47 در پايان اين مناظره نيز، باب به ندبه و استغفار پرداخت، امّا اين بار نيز کتک خورد و به چهريق بازگردانده شد.48 امّا شورش‌هايي که طرفداران باب در زنجان به راه انداختند، اميرکبير را بر آن داشت تا کار باب را يکسره کند،49 از همين رو، به دستور وي، باب را از چهريق به تبريز آوردند و به فتواي علماي شيعه در روز 27 شعبان 1266 در تبريز، مقابل ارک حکومتي تيرباران کردند.50 اين در حالي بود که برخلاف آنچه براون مدعي مي‌شود که تعداد علمايي که بابي‌گري را پذيرفتند، قريب چهارصدتن مي‌باشند، باب هرگز نتوانسته بود از ميان عالمان ديني کسي را به جز سيد حسين ترشيزي که ظاهراً مجتهد بوده است و نيز برخي از روحانيان عادي را به خود جلب کند و حتي يکي از دلايل مهمي که عليه وي کارگر افتاد، مخالفت اکثريت عظيمي از علما با او بود.

هرچه زمان بيشتر مي‌گذشت، طرفداران باب در جاهاي مختلف کشور فرصت مي‌يافتند تا دست به شورش‌هايي بزنند. به عنوان مثال؛ پس از آنکه ملاحسين بشرويه از شيراز به تهران و سپس به خراسان رفت، تلاش کرد تا دعاوي باب را تبليغ و به مردم بقبولاند. او در برخي از مناطق از جمله نيشابور تا حدّي نيز موفق شد. با رونق گرفتن کار او در مشهد، حمزه ميرزا حشمت الدوله به دستور علما او را زنداني کرد.51 وي از مشهد به قصد سبزوار گريخت و در آنجا شخصي به نام ميرزا تقي جويني را مسلح کرد. در همين ايام، محمدشاه از دنيا رفت و شورش‌هاي بابيه در جاهاي مختلف اوج گرفت. ملاحسين به اتفاق ملامحمدعلي بارفروشي و قرةالعين به مازندران شتافتند و نخستين جنگ ميان بابيه و دولت را در اين ناحيه شکل دادند. ملا محمدعلي در رأس 300 مرد با شمشيرهاي آخته در خيابان‌هاي شهر بارفروش (بابل کنوني) حرکت کرده، علماي شهر را تهديد مي‌نمود. سعيدالعلما بارفروشي، مقاومت عليه بابيه را رهبري مي‌کرد و از ناصرالدين شاه پيوسته تقاضاي کمک مي‌کرد.52 سعيد العلما در نهايت موفق شد تا قلعه شيخ طبرسي که پايگاه بابيه بود را فتح و برخي از بازماندگان قلعه را در بازار بارفروش به دست خود اعدام کند.53

در زنجان نيز قيامي ديگر رخ داده بود. رهبر اين قيام، ملا محمدعلي زنجاني بود که پيش از گرويدن به باب، مذهب اخباري داشته54 و ظاهراً در همان حال، هم با علما و هم با دولت پيوسته در مشاجره بوده است. هر وقت به ديدن حاکم زنجان مي‌رفت، هميشه گروهي از مريدان مسلح او را همراهي مي‌کردند.55 مشاجرات او با علماي اصولي زنجان به قدري نيش‌دار بود که آنان به تهران نامه نوشتند و تقاضا کردند او را از زنجان اخراج کنند. وي بارها از شهر تبعيد شد. در يکي از همين تبعيدها که در اواخر حکومت محمدشاه صورت گرفت، در تهران با ملاحسين بشرويه ملاقات کرد. در اغتشاشي که پس از مرگ محمدشاه و سقوط حاجي ميرزا آقاسي از اريکة قدرت پديد آمد به زنجان بازگشت و براي نخستن بار از بابي شدن خود سخن گفت و مريدان او نيز بر آن شدند که مذهب جديد را بپذيرند. نزاع رسمي ميان گروه محمدعلي و دولت زماني درگرفت که يکي از بابيان به جرم نپرداختن بدهي‌هاي مالياتي‌اش توقيف شده بود و ملامحمدعلي مي‌خواست او را به زور آزاد کند.56

سيد يحيي دارابي که از سوي محمدشاه در جلسة استنطاق باب در شيراز حضور داشت، از شيراز به يزد رفت و به تبليغ بابي‌گري پرداخت. پدرش سيد جعفر در ميان مردم وجهة عظيمي کسب کرده بود که پس از او اين محبوبيت نصيب پسرش شد. وي پس از مدتي به جرم تبليغ براي باب، به تبريز تبعيد شد. وي زماني از قلعه بيرون آمد که اختلافي ميان اهالي و ميرزا زين‌العابدين حاکم شهر درگرفته بود و مردم از سر لجاجت با حاکم، جانب وي را گرفتند و شورشي برپا کردند.57

بابي‌گري راه تاريخي خود را در ازلي‌گري و بهايي‌گري ادامه داد.58 البته ازلي‌گري از لحاظ اهميت پس از بهايي‌گري قرار دارد، در عين حال، هر سة اين گروه‌ها، دشمني با عالمان ديني را سرلوحة کارشان قرار داده بودند. از همين رو بود که ميرزا جاني کاشاني مؤلف کتاب «نقطه الکاف» انتظار داشت که در ظهور امام زمان هفتاد هزار ملا گردن زده شوند. وي، عالمان ديني را حتي از لاشة سگ هم بي‌ارزش‌تر مي‌دانست. بهايي‌ها حتي پيش از آنکه قصد جان ناصرالدين شاه کنند، عليه جان امام جمعة تهران توطئه کرده بودند که موفق به اجراي آن نشدند. بهائيان در ابتدا طرح ائتلاف با دولت عليه عالمان ديني را ريختند طرحي که سيد علي محمد باب در رؤياي آن بود و موفق نشد. عبدالبها نيز به همين اميد به ناصرالدين شاه نامه نوشت. در نهايت بهائيان موفق شدند تا موقعيتي خاص ميان دولت و علما به دست آورند به گونه‌اي که مي‌توانستند به آتش غضب هر طرفي که قصد طرف ديگر را داشت دامن بزنند.59

احمد رهدار
ماهنامه موعود شماره 98

پي‌نوشت‌ها:

٭برگرفته از: پگاه حوزه، شهريور87. پي‌نوشت‌ها در دفتر مجله موجود است.
۱۴ فروردين ۱۳۸۸