2. دین و دینداری
دین از پدیدههای پیچیدهای است که با تکیه صرف بر بخش «هشیار» روان قابل توجیه و تبیین نبوده و نیست. از این رو، تا قبل از کشف ناهشیار، روانشناسان در توضیح این پدیدة انسانی ناکام بودند. فروید با کشف ناهشیار، فراخترین ساحت وجودی آدمی را که گرچه ناشناخته بود ولی مبنای شکلگیری همة رفتارها و عملکردهای او بود بر ملا کرد و به خوبی نشان داد که منشأ افعال آدمی برخاسته از بُعد ناهشیار است. هرچند چنان مفتون این کشف بزرگ شد که دو مشکل اساسی را نادیده گرفت. نخست آنکه با غریزی کردن ناهشیار، دامنة آن را بسیار تنگ و محدود کرد و سپس با رنگ زدن به عقدة ادیپ و مسائل جنسی به کلی آن را نا کارآمد ساخت و لذا هیچگاه نتوانست در تحلیل نقش این بیکرانة وجود آدمی در دین موفقیتی کسب کند. تحلیل او از دین تحریفی از دین بود که در نهایت مقبول جامعة علمی و خصوصاً روانشناسان نیفتاد و دیگران را بر آن داشت تا ایرادات وی را با حفظ اصل وجود «ناهشیار» برطرف نمایند.
از جملة این روانشناسان یونگ است که دو تلاش عمده و مهم انجام داد: اول آنکه ناهشیار را از حالت شخصی - غریزی - بیرون برد و به آن جنبة «نوعی» بخشید تا آن را گستردهتر سازد. دوم آنکه عقدة ادیپ را از سر راه برداشت و به ناهشیار هرگز جنبه جنسی نداد. این تلاشها گرچه این ساحت وجودی را گسترش بخشید ولی یک اشکال همچنان باقی ماند. اینکه در پس ناهشیار جمعی نیز - همچون ناهشیار شخصی و غریزی - جبری نهفته است که سرنوشت آدمی را پیش از تولد به دست میگیرد و آینده را بر مبنای گذشته رقم میزند. لذا «ناهشیار جمعی» که از این حیث فرویدی است مانند آن از تبیین بخش عظیمی از ساحتهای وجودی آدمی ناتوان گشت.
اگر ناهشیار فرویدی دایرهای باشد، ناهشیار یونگی دایرهای با شعاع بزرگتر است که همچنان فقط بخش اندکی از وسعت بیکرانة ناهشیار آدمی را شامل میشود. زیرا به هر حال به تجربة اجداد ما محدود میگردد و آن گشادگی واقعی روان آدمی را نمایان نمیسازد.
کوشش فرانکل بر آن است که ضمن نادیده نگرفتن این کشف بزرگ از آن اشکالها و تنگ نظریها هم رهایی یابد و به این سبب ناهشیار روحانی(Spiritual unconscious) را طرح میکند. ناهشیار جنسی فروید و ناهشیار جمعی یونگ صرفاً تحلیل تجربههای این سویی آدمی است ولی او به افق دیگری از ساحت وجودی آدمی چشم میدوزد که معنوی - روحانی است و امور والا و متعالی چون معنی جویی، عشق، آزادی، اختیار، مسئولیتپذیری، وجدان، ابدیت طلبی و... را برخاسته از این ساحت والای وجودی بر میشمارد که ریشه در اعماق ناهشیار دارد. بدین ترتیب آدمی نه محکوم عوامل جبری گذشته است و نه حتی اسیر وراثت و دوران کودکی و «وراثت را ارزشی بیشتر از سنگهایی که از جانب سازنده رد یا پذیرفته میشوند، نیست و صد البته که خود سازنده از سنگ درست نشده است. به همین ترتیب نقش دوران کودکی از وراثت هم کمتر است»() (بر خلاف رأی فروید).
در مواجهه با دین و دینداری نیز همین نظر را دارد و از آنجا که همچون سایر روانشناسان نمیتواند به همه وجوه و جنبههای دین توجه کند (چون اساساً روانشناسی چنین شأنی ندارد)، تنها به جنبههای رفتاری آن میپردازد و لذا در زمینة منشأ و خاستگاه دین، تعریف دین، تحول دینی، آثار دین و تعارض علم و دین به بحث و بررسی پرداخته است. اما اگر کسی گمان برد همة دین یعنی همین تجربههای دینی، نگاهی تحویل گرایانه(Reduction) به دین کرده و دین را به چیزی کمتر از آن ارجاع داده است که مراد خود روانشناس هم نبوده و این در واقع مغالطة کنه و وجه است.