درخش کاویانی و چرایی نام آن
کاوه وقتی که از بارگاه ضحاک بیرون می آید چرم آهنگریش را بر سر نیزه ای می زند و مردم را گرد خود گروه می کشند و به سوی فریدون می روند . این در جهان نخستین بار بود که پرچم به دست گرفته شد تا دوستان از دشمنان شناخته شوند. فریدون از دیدن سپاه کاوه شاد شد و آن پرچم را به گوهر های گوناگون بیار است و نامنش را درفش کاویانی نهاد.
فریدون پس از تاج گذاری پیش مادر می رود و در رخصت می گیرد تا به جنگ با ضحاک برود. فرانک برای او نیایش می کند و آرزوی کامیابی. فریدون به دو برادر بزرگتر از خوبش به نام های به نام های کیانوش و پر مایه می گوید تا به یاری آهنگران رفته و گرزی مانند سرگاومیش بسازند آن گرز را گرز گاو سر می نامند .
پایان کار ضحاک
فریدون در روز ششم ماه (ایرانیان به روز ششم ماه خرداد روز می گفتند) با سپاهیان به جنگ ضحاک رفت. به نزدیکی اروند رود که تازیان آن را دجله می خواندند می رسد.
فریدون از نگهبان رود خواست تا همۀ سپاهیانش را با کشتی به آن سوی رود برساند . ولی نگهبان گفت فرمان پادشاه است که کسی بدون فرمان (مجذور) و مهرشاه اجازه گذرا از این رود را ندارد . فریدون از شنیدن این سخن خشمگینشد و بر اسب خویش (گلرنگ) نشست و بی باکانه به آب زد. سپاهیانش نیز به پیروی از او به آب زدند و تا آن جا داخل آب شدند که زین اسبان به زیر آب رفته بود. چون به خشکی رسیدند به سوی دژ (قلعه) ضحاک در گنگ دژ هوخت رفتند.
فریدون یک میل مانده دژ ضحاک را دید. دژ ضحاک چنان سر به آسمان می کشید که گویی می خواست ستاره از آسمان برباید. فریدون بی درنگ به یارانش می گوید که جمگ را آغاز کنند و خود با گرز گران در دست و سوار بر اسب تیزتک .
، چوزبانۀ آتش از برابر دژ بانان ضحاک جهید و به درون دژ رفت. فریدون، نشان ضحاک را که جز به نام پروردگار بود، به زیر کشید، با گرز گران سردمداران ضحاک را نابود کرد و بر تخت نشست.
به بند کشیدن ضحاک به دست فریدون در کوه دماوند
فریدون هنگامی بر ضحاک مار دوش چیرگی پیدا می کند به ناگاه سروشی بروی فرو آمده و او را از کشتن ضحاک اژدهانش باز می دارد و از فریدون می خواهد که او را در کوه به بند کشد. در کوه نیز هنگامی که او قصد جان ضحاک می کند، سروش، دیگر بار، از وی می خواهد که ضحاک را به کوه دماوند برده و در آن جا به بند کشد. فرجام آنکه، ضحاک به دست فریدون کشته نمی شود، بلکه او را در شکافی بن ناپدید، با میخ های گران بر سنگ فرو می بندد.
ضحاک در نوشته های فارسی میانه
بر پایه گزارش نوشته های فارسی میانه، دماوند (دمیاوند) جایگاه به بند کشیده شدن ضحاک است.
معجم البلان
یا قدمت حموی در معجم البلان پش از گزارشی کوتاه پیرامون شکوه و بزرگی و بلندی دماوند می نویسد که ضحاک مار دوش را فریدون یا به گفتۀ خودش فریدون ابن اثفیان الا صبهانی، دردها و ندبه بند کشیده است. از آن جا که پذیرفتن باور مردم کوچه و بازار برای یاقوت دشوار می نماید، خود از کوه باا می رود تا به چشم خویش آن را ببیند. او می نویسد که : من با زحمت و خطر جای فراوان تا نیمه آن کوه رسیدم و گمان نمی کنم تا آن روز کسی از من بالاتر رفته باشد. نگاه کردم، چشمه ای از سرب مذاب بود که پیرامون آن چشمه سرب ها خشکیده بودند و هنگامی که خورسید به آن ها می تابید چون آتش می درخشیدند. میان کوه غارها و گودال هایی بود که وزش بادها از سوهای گوناگون در آن ها تولید پژواک ها و آهنگ های گوناگون در فواصل معین می کرد. یپ بار چون شیهۀ اسب به گوش می رسید، یک بار چون عرعر هر و گاهی چون بانگ بلند و روسای مردمان که به کلی نامفهوم می نمود و اهالی محل آن را زبان مردم بدوی می دانستند. دودهایی را که به نفس ضحاک تعبیر می کنند، بخاری است که از آن چشمۀ مذاب بر می خیزد. (یاقوت حموی، ۱۳۸۰، ج ۳: ص ۴۷۵).
مروج الذهب
مسعودی در مروج الذهب از به بند کشیده شدن ضحاک در کوه دماوند به دست فریدون و دود و دمه و برفچۀ همیشگسی چکار دماوند و از روی به رنگ زرد مانند زر که از پایتختش جریان دارد سخن می گوید (مسعودی، ۱۳۸۳، صص ۱۹۳-۹۴)
علی ابن زید
به گزارش علی ابن زید:
از این کوه (دماوند) گوگرد خارج می شود که پارسیان جاهل(!!) معتقدند که آن زهربیور اسب (ضحاک) است. آنان هفتاد سوراخ بر می شمرند که از آن بخار گوگرد متصاعد می شود. مردی اظهاری داشت که این دمه، نفس بیور اسب است. (بهارمختاریان، صص ۳۷۰-۳۶۰)
اخبار الطوال
به گزارش دینوری در اخبار الطوال:
... و او (نمرود = فریدون) تمام خویشاوندان ضحاک را در سرزمین بابل فرو گرفت و بر کشور و پادشاهی ضحاک پیروز شد و چون این خبر به ضحاک رسید به سوی نمرود آمد که نمرود بر او پیروز شد و با گرز آهنی ضربتی بر فرق ضحاک زد و او را زخمی ساخت. سپس او را استوار بست و در غاری در دماوند افکند و غار را مسدود ساخت. پادشاهی بر نمرود استوار و پایدا شد و نمرود همان کس است که ایرانیان او را فریدون خوانند (ابوحنیفه دینوری، ص ۳۰)
المسالک الممالک
به گزارش اصطخری در المسالک الممالک:
کی ضحاک در این کوه (دماوند) است و هر شب جاودان برآورند. (المسالک الممالک، اصطخری، به کوشش ایرج افشار، ص ۱۳۲.
تاریخ طبری
به گزارش محمد ابن جریر طبری در تاریخ طبری:
ضحاک را هفت سر بوده و هم اکنون در کوه دماوند در بند است، ارباب تواریخ و سیر بر آنند که او بر تمام اقطار عالم دست یافته و ساحر و فاجر بود...
او در ادامه می نویسد:
شنیده ام که ضحاک همان نمرود بابلی بود و ابراهیم خلیل الرحمن در عهد او به دنیا آمده و او همان کسی است که آهنگ سوزانیدن وی کرد... فریدون در دماوند متولد شده و هنگامی سوی که وی غایب و به هندوستان رفته بود... چون ضحاک از ماجرا آگاه شد سوی فریدون در حرکت آمد لیکن خداوند نیروی او سبب کرد و دولتش زوال یافت. فریدون بر او حمله کرد و دست و بازوی او را پست ... پس از آن او را به کوه دماوند برد و به چاه افکند(طبری، ص ۴۰-۳۹)
تاریخ گردیزی
به گزارش گردیزی در تاریخ گردیزی:
.... وافریدون ضحاک را بگرفت و از پوستش زهی بر گرفت و او را به آن بست و به سوی کوه دماوند برد و اندر راه فریدون را خواب برد.
مربنداد بن فیروز را فرمود تا ضحاک را نگه دارد که ابن بنداد معروف بود به دلیری و شیر مردی وافریدون بخفت. ضحاک مربنداد را گفت: اگر تو مرا رها کنی یعنی از پادشاهی تو را دهم. افریدون بشنید و برخاست و بندهای دیگر بروی نهاد... پس او را به کوه دماوند برد (تاریخ گردیزی، ص ۳۹-۳۶)
تاریخ قم
به گزارش ابن اثیر در تاریخ قم ضحاک از بند فریدون بگریخت و :
افریدون در پی او برفت . او را یافت و به موضعی که امروزه برابر قم است و معدن نمک است و در آن جا به قضای حاجت نشسته بود و غایط او نمک شده و معدن نمک گشت (تاریخ قم، ص ۷۵)
آثار الباقیه
به گزارش ابوریحان بیرونی در آثار الباقیه :
چون فریدون، ضحاک (بیور اسب) را از میان برد، گاوهای اثفیان (فریدون) را که ضحاک د موقعی که او را محاصره کرده بود و فمن گذاشت اثفیان به آن ها دسترسی داشته باشد را رها کرد و به خانه بارگردانید (آثار الباقیه۱۳۶۳؛ ص ۳۴۶)
گزارش تاریخ طبری از این داستا به گونۀ دیگری است:
فریدون پس از دربند کردن ضحاک بدو گفت : ... من تو را چون گاوی که در خانۀ جدم، ذبح می شد می کشم .(طبری، ص ۴۸-۴۱)
تجارب الامم
این گزارش در تجارب الامم این گونه آمده است که فریدون در پاسخ بیور اسب که از او خواست: مرا به کین نیای خود ، جم مکش؛ گفت :... من تو را به خون خواهی گاونری که در خانۀ نیای من بود می کشم(احمد بن مسکویه، ۱۳۸۱: ص ۶۱)
کتاب فرهنگ اساطیر و داستان واره ها در ادبیات فارسی نوشته دکتر محمد جعفر یاحقی
در این کتاب چنین نقل شده است :
ضحاک /Zahhak/
ضحاک (آژی دهاک، اژدهاک، ازدهاق، اژدها ، اژدر، بیوراسپ) و بنا بر یک اشتقاق عامیانه، ده آک (= ده عیب) بر اساس روایات کهن نام دیوی بسیار زورمند است که اهریمن وی را با سه دهان و سه سر و ششم چشم برای تباهی جهان مادی آفرید. چنان که از اوستا بر می آید ضحاک برای دستبابی بر ایران زمین، ایزد مورد توجه ایرانیان را ستایش کرد و برای ناهید قربانی کرد تا هفت کشور را از انسان تهی سازد که البته کامیاب نشد پس از آن که فراز جمشید جدا شد ضحاک با یارس اهریمن به جست و جوی فر شتافت و به قهر بر ایران مسلط شود و خواهر جمشید، شهرناز و ارنواز را به زنی گرفت و هزار سال به حکومت جابرانۀ خود ادامه داد تا اینکه فریدون، پسر آبتین قربانی ها کرد و به یاری ناهید بر ضحاک ظفر یافت و او را بکشت و بنا بر مندرجات متون پهلوی، او را در کوه بناوند (دماوند) گرفتار ساخت.
همۀ مدارک تقریباً ضحاک را غیر ایرانی و اغلب از نژاد تازی می دانند. به نظر می رسد که شهریاری غیر ایرانی از بابل زمین برخاسته و بر ایران پیروز شده است. به دلیل خاطره تلخی که از بیداد و ستم ضحاک باقی مانده، در اوستا او به صورت اژدها و مار که جانورانی موذی و آفریدۀ اهریمن هستند در آمده و به شکل جانوری مهیب با سه دهان و سه سر و شش چشم و هزار چستی و چالاکی توصیف شده است. در شاهنامه این موجود عجیب به صورت آدمی که دو مار بر دوش اورسته در آمده و مردی است از دست عربستان و چون صاحب ۱۰ هزار اسب بود به بیوراسپ ملقب شده است . ضحاک به فریب ابلیس ، پدر خود ، مرداس ر ا کشت و آن گاه ابلیس به صورت جوانی نیک روی بر او ظاهر شد و خوالگیر ( آشپز) اوشد و به حیله بر دو کتف او بوسه داد که از جای بوسه اش دو مار بر آمدند و او را می آزردند پس از مدتی ابلیس به صورت پزشکی بر او ظاهر شد و چاره کارمارها را در این دانست که هر روز با مغز دو جوان آن ها را سیر کنند در این هنگام ضحاک برجمشید شورید و او را شکست داد و دو خواهر وی را به زنی گرفت در عهد او، آیین فرزانگان پنهان و کاردیوان آشکار گشت ضحاک خوابی دید که چون برخوابگذاران عرضه داشت او را از وجود فریدون آگاه ساختتند و او در جستجوی او بر آمد کاوه برضحاک بشورید و او را در دما و بذبه بند کرد و فریدون را به شاهی رسانید به روایت بلعمی ، آن روز، روز مهر بود از مهرماه که مهرگان نام کردند.
داستان به زنجیز کشیده شدن ضحاک در کوه دماورند، در کتاب های پهلوی مشهور است بنابر همین روایت ، در هزاره هوشیدر ضحاک زنجیر خود را خواهد گسست و ثلث مردمان و ستوران و مخلوقات ایزدی را نابود خواهد کرد و آن گاه گرشاسب از زابلستان بیردن می آید و او را نابود می کند.
برخی روایات اسلامی، به اختلاف، بیوراسپ را در زمان نوح دانسته اند که تا زیانه زدن و بردار کردن را از او آورد و هزار سال پادشاهی کرد و دعای معمول ایرانیان « هزار سال بزی» از روزگار او معمول شد زیرا زیستن هزار ساله را از روزگار او عملی یافتند.
دار مستتر داستان ضحاک را بازماندۀ یکی از اساطیر کهن می دانند اژدهای سه پوزه همان اژدهای طوفان است که در ودا، رب النوع نور، با او در ستیز است و ریشۀ این اصل ، در اوستا به صورت نبرد آذر با ضحاک باقی مانده است.
ضحاک در روایات ایرانی، تجسم نیروی شر است در منابع پهلوی، بیخ عیب: آز، پلیدی، سحر و جادو ، دروغ و لاابالیگری به او نسبت یافته است. جمشید ۴ خصلت : سرقت، خودپسندی، الحادو مستی را برانداخت اما ضحاک دوباره آن ها را راپج کرد. این تجسم تباهی باید سه دهان داشته باشد تا بیشتر از یک بدن را بدرد و بلعید و سه سر داشته باشد تا بیش از محصول یکسر، حیله بپرورد، و شش چشم داشته باشد تا شش جهت را ببیند و چیزی از رموز اسارت از چشمش پنهان نماند.
حکایت تباهی و تبهکاری ضحاک در ادبیات فارسی نیز باز مانده است.
چون ماران ضحاک تیرش همی نخواهد غذا جز همه مغز سر (عضری: ۳۴)
گل ار چه آمد ضحاک و آن دو مار سیاه همی بیار اشکی ولی به روی و ریا
(کمال اسماعبل : ۲۰۶)ن رآن
رخ و دو زلف تو ضحاک و آن دو مار سیاه که جز دماغ سران نیست طعمۀ ایشان
(کمال اسماعبل : ۳۰۱)ن رآن
مار ضحاک ماند بر پایم و زمره گنج شایگان برخاست (خاقانی:۶۱)
هست اتابک چون فریدون نیست باک از کافران
خویشتن ضحاک شور و اژدها شر ساختند (خاقانی:۱۱۳)
لهو و لذت دو مار ضحاکند دو خودنخوار و بی گنا و آزار
عقل و دین لشکر فریدونند که بر آرنداز آن دو مار، دمار(خاقانی:۱۹۸)
کاوه که داند زدن بر سر ضحام پتک کی شودش پایبند کوره و سندان و دم
(خاقانی:۲۶۳)
و ان که چو پور آبتین کرده و زگرز گاو سر
مغز سرده آک را طعمۀ مارحمیری (قاآنی: ۷۶۵)
قاآنی در قصیده ای به طور مفصل به ابعاد مختلف داستان ضحاک و به خصوص حکایت ماران اشاره کرده است. مقطع قصیدۀ مزبور این است:
از سر دوش دو ضحاک در آویخت دومار
کان دو مار از همه آفاق بر آورده دمار
شعرای معاصر نیز از ضحاک و ضحاک صفتان زمانۀ خود غافل نمادنده اند.
ما ایستاده ایم
در رهگذار دود
در خواری هنر
در ارجمندی جادو
و مغزهای مصطرب بیمار
اندام ماردوش را
تصویر می کنن
(طاهره صفارزاده، حرکت و دیروزۀ ۸۹)



منبع:balout.ir