فرويد از اثبات اين نكته كه دين توهمي بيش نيست پا را فراتر مي گذارد و مي گويد كه دين چيز خطرناكي است ، زيرا به نظر او به تقديس نهادهاي شوم انساني كه در طول تاريخ خويش ، خود را با آن همداستان نموده كمك كرده است. گذشته از اين با معتقد ساختن مردم به يك توهم و منع تفكر انتقادي ، مسئوليت فقر زدگي فكري بشر را نيز پذيرفته است. اين اتهام نيز مثل اتهام اول به وسيله متفكران عصر روشنگري به كليسا وارد شده بود. اما اتهام دوم بر مبناي داوري فرويد محكمتر از اتهام انديشمندان قرن هيجدهم است. فرويد توانست با روش تحليلي خود نشان دهد كه ممنوعيت تفكر انتقادي در نقطه اي منجر به فقر زدگي قدرت انتقادي شخص در حوزه هاي ديگر فكري شده و نيروي خرد وي را عقيم سازد. اعتراض سوم فرويد به دين اين است كه ، اخلاق را بر روي پايه هاي سخت متزلزلي قرار مي دهد.چنانچه اعتبار هنجار هاي اخلاقي متكي بر تلقي آنها به عنوان فرامين خداوندي باشد ، آينده اخلاق با اعتقاد به خدا مستحكم و با عدم اعتقاد به او متزلزل خواهد شد و از آنجا كه فرويد چنين فرض مي كند كه ايمان و اعتقاد مذهبي رو به زوال است ناچار معتقد مي شود كه پيوستگي دايمي دين و اخلاق منجر به نابودي ارزشهاي اخلاقي ما خواهد شد.