بدبختی‌های آموخته شده(مقاله دوم)

اگه یادت باشه! قراره که خودت رو دوست داشته باشی اون هم از طریق برخورد آگاهانه با بدبختی‌های آموخته شده. راستش، اصلا از شعار دادن در مورد موضوعات روان‌شناسی خوشم نمی‌آد. از روش تلقین و دوپینگ موقتی هم استقبال نمی‌کنم. چون معتقدم آدم باید آگاهانه با مشکلاتش برخورد کنه. بعضی‌ها به ضرب و زور شعار و تکرار و تلقین می‌خوان به ملت حالی کنن که همه چی خوبه و هیچ چیز بد و آزاردهنده‌ای وجود نداره، فقط کافیه تو مثبت‌نگر باشی تا همه چیز خوب و روبه‌راه به نظر بیاد.
اما فکر می‌کنم اطراف ما، پر از آدم‌ها، عوامل و شرایط بد و خوبه. در این انبوه در هم، چیزهایی هم هست که بد و آزاردهندس و تغییر دادن اونا هم از دست ما برنمی‌آد. اما به یک اصل طلایی اعتقاد راسخ دارم و اون اینه که به‌رغم رنج‌ها، سختی‌ها و بدی‌هایی که در زندگی وجود دارن ما باید حضوری توانمند و پرتلاش داشته باشیم. در هیچ جای دنیا، همه چی درست و یکپارچه نیست. دنیا مخلوطی از چیزهای بد و خوبه. با تلقین و توجیه هم همه چی خوب و مثبت نمی‌شه. اما یک مسیر طلایی در پیش پای ما هست و اون اینه که هر لحظه بر میزان توانمندی‌هامون بیفزاییم و آگاهانه و با قدرت در صحنه زندگی حاضر بشیم و بپذیریم که دنیا قرار نیست منصفانه باشد، بلکه دنیا می‌تونه، با مهارت‌های ما به سوی منصفانه شدن حرکت کنه. همون‌طور که قرار نیست بچه در بدو تولد توانا و آگاه باشه ولی قراره که در طول زندگیش باتربیت صحیح به توانایی و آگاهی برسه. پس به قول حافظ «اگر تو نمی‌پسندی تغییر ده قضا را» و به قول من اگر تغییر مقدور نیست، فعلا واقعیت رو بپذیر و بیخود خودت رو رنج نده و چون و چرای بیهوده نکن!.
پس یکی دیگه از بدبختی‌های آموخته شده اینه که، فکر می‌کنیم دنیا باید به خودی خود مثبت و منصفانه باشه. این باور باعث می‌شه که چیزهای منفی و غیرمنصفانه برای ما قابل تحمل نباشن. اما اگر بپذیریم ایجاد عدل، انصاف و افزایش مثبت‌های زندگی جزو مسئولیت‌های آدم‌هاس، اون وقت آستین‌ها رو بالا می‌زنیم و در حد توان خودمون رفتار کنیم. این عملکرد یعنی، که ما خودمون رو دوست داریم و به سلامتی و خوشبختی خودمون کمک می‌کنیم. البته یک نکته هم هست که، آدم‌های منفی‌باف، بدبین، مدعی و متوقع، اصلا نکته‌های مثبت زندگی رو نمی‌تونن ببینن.
یه مثال می‌زنم، چون مثال‌ها به بهترین صورت مسئله رو باز می‌کنن. فرض کن توی خونه با همسرت بدجوری درگیر شدی و بچه‌ها هم در برابرت جبهه گرفتن چون توقعات اونا رو نتونستی برآورده کنی، یک چک هم داری که تا فردا باید بپردازیش. بعد از یک مشاجره سنگین لباس پوشیدی و زدی بیرون. حالا به واکنش یک آدم منفی‌باف و بعد یک فرد مثبت‌نگر توجه کن:
آدم منفی: عجب بارون مزخرف و بی‌موقعی. حاضر نیستم دوباره به اون جهنم برگردم و چتر بردارم. این مردم بی­معرفت که رعایت نمی‌کنن، همین‌طور مثل چی رد می‌شن و گِل می‌پاشن به سر تا پای آدم. چقدر هوا کثیفه نفسم درنمی‌آد. ماشاالله خواهر و برادر درست و حسابی‌ام ندارم یه سر برم پیش یکی‌شون و درد دلی بکنم یا لااقل از دیدنشون خوشحال بشم. تنهایی هم که نمی‌شه رفت سینما یا رستوران. اصلا نه حالش رو دارم نه پولش رو. آدم منفی‌باف بعد از ساعتی پرسه زدن و فرت و فرت سیگار دود کردن، بدحال‌تر از اول برمی‌گرده خونه و یک گوشه می‌شینه و بُق می‌کنه.
آدم مثبت: در رو که پشتم می‌بندم، انگار از زندان خلاص شدم؛ عجب بارون خوب و به موقعی؛ چه خوب که چتر ندارم و می‌تونم حداکثر بهره رو از بارون ببرم؛ چه بوی خوبی از گل و گیاه برمی‌آد. انقدر بوی خاک بارون‌خرده رو دوست دارم! مهم نیس که توی خونه چه خبره، مهم اینه که من حالا زیر بارونِ نعمت‌های خدا قدم می‌زنم؛ خدایا هر چی ما بد می‌کنیم توخوب پاسخ می‌دی؛ هر چی تو نعمت می‌دی ما حرومش می‌کنیم؛ اما نه! حداقل در این لحظه، قصد حروم کردن نعمت‌های تو رو ندارم. اول می‌رم پارک و یه قدمی می‌زنم و بعد می‌رم سراغ خواهر و برادرهای نازنین رو ازشون درخواست کمک می‌کنم؛ قبلا با خودم طی می‌کنم که اگه نتونستن کمکم کنن؛ ناراحت نشم! بالاخره ممکنه اونا هم معذوراتی داشته باشن؛ بالاخره ممکنه حداقلش اینه که از دیدن اونا خوشحال می‌شم و انرژی تازه‌ای می‌گیرم و با روحیه بهتری به خونه برمی‌‌گردم. آدم خوش‌بین و مثبت‌نگر اگر هم نتونه کمک کسی رو جلب کنه به محبت ساده و روی خوش اونا قناعت می‌کنه و سر راه کمی شیرینی می‌خره و با خوشرویی به خونه برمی‌گرده، به خونوادش می‌گه تا فردا خدا کریمه، مگه من مُردم که شما غصه بخورید. به قول فرنگی‌ها فردا روز دیگری‌ست. پس فعلا بیاین دور هم چای و شیرینی بخوریم و از ته قلب از خدا بخوایم به ما کمک کنه. مطمئن باشید که خدا هم پاسخ ما رو می‌ده، در صورتی که به حکمت او ایمان داشته باشیم.
بیا بریم سراغ مولانای خودمون و از زبان او نتیجه نگرش مثبت رو بشنویم.
مولانا معتقده، اگه ما به حکمت خداوند ایمان داشته باشیم در هر حادثه‌ای ناگهانی خودون رو نمی‌بازیم و با روحیه‌ای شاکر و توانا با اون حادثه رو‌به‌رو می‌شیم.
عبرت است این قصه‌ ای جان مر تو را تا که زیرک باشی و نیکو گمان دیگران گردند زرد از بیم آن زانک گُل گر برگ‌برگش می‌کَنی گوید از خاری چرا افتم به غم؟ هر چه از تو یاوه گردد از قضا تا که راضی باشی در حکم خدا چون ببینی واقعه بد ناگهان تو چو گل خندان گَهِ سود و زیان خنده نگذارد، نگردد مُنثَنی خنده را من خود ز خار آورده‌ام تو یقین دان که خریدت از بلا
واقعا اگه بتونیم مثل گل، همیشه خندان باشیم، حتی اگر برگ‌برگ ما رو جدا کنن دست از خندیدن و شادمانی برنداریم و غمگین نشیم و بدونیم که خارهای سختی باعث شدن که گل وجود ما بتونه رشد کنه و شکوفا بشه، یعنی که ما خودمون رو خیلی دوست داریم و شادمانه مانع ورود غم‌ها به خونه دلمون میشیم. از مولانا می‌پرسن تصوف یعنی چه؟ مولانا پاسخ می‌ده: یعنی در وقت حزن و اندوه، درون خود احساس فرح و خشنودی کردن. اجرای این درس مولانا در قرن ششم رو، امروز در کتاب راه نبوغ اثر تونی بوزان می‌خونیم. تونی بوزان می‌گه: خانواده ما هر وقت در اوج سختی و تنگدستی بود مادرم می‌گفت: امشب باید جشن بگیریم؛ برای یک جشن بزرگ شادی، کمی آرد، کمی شکر و روغن برای پختن یک کیک خوب، کافیه.
به نظر تو به سرعت غمگین شدن و به سختی شاد شدن یک بدبختی آموخته شده نیست؟ در حالی که می‌شه غم‌ها رو بهونه شادی‌ها کرد و شادمانه شاکر و سپاسگزار بود. شکرگزاری به زبان نیست باید عملا شاکر بود تا اثر عمیق شکر رو بر جان و دل احساس کرد. همه چیز برای پختن یک کیک شادی آماده‌س، کافیه مثل مادر تونی بوزان تصمیم بگیری جشن به پا کنی؛ تا مثل گل مولانا بگی: چرا از خاری به غم بنشینم؛ در حالی که فرصت شکوفایی، زیبایی و خندیدن رو، همین خارها به من بخشیدن.