عشق یعنی یه پلاک که زده بیرون ازدل خاک
آنروز بگشوده بال و پر باسر به سوی وادی خون رفتی
گفتی
امروز من به پای خود رفتم فردا شاید مرا به شهر بیاورند به روی دستها
اما تو را حتی به شهرنیاوردندگفتند چیزی ازاو به جای نمانده است جز راه ناتمام ...........................................