سير خردگرائی و دگرانديشی در اروپای باستان به سالهای پيش از ميلاد مسيح بر می گردد. «گزنوفون» ( 427- 354 ق م) تاريخنويس، نويسنده و سردار يونانی جز اولين خردگرايانی بوده که در آن مقاطع زمانی جلب توجه می کند. درباره او بسيار چيزها نوشته اند. او اهل « کولوفون» بود و پرستش بت ها را قبول ندا شت زيرا معتقد بود که:
" اگر گاوها، اسب ها، و شير می توانستند نقاشی کنند، حتما خدايان گاوها بشکل گاو و خدايان اسب ها بشکل اسب و خدايان شيرها بشکل شير بود و بالاخره خدايان هر نوع شبيه خود آن نوع بود".
عقايد « گزنوفون» در همه جا پخش شد. اما طبقه حاکمه تحمل اين را نداشت که کسی درباره ی وجود خدايان شک کند يا به شوخی از آنها ياد کند ، چون اين خدايان بودند که از ادعاهای به اصطلاح «مقدس و مشروع» آنها برای در دست داشتن قدرت، حمايت می کردند؛ با اين وصف هنوز بودند کسانی که به حرف های گزنوفون گوش می دادند.
زمان می گذشت و همزمان منافع و مذهب طبقه حاکمه نيز کاملتر می شد و خدايان بيشتر، اسطوره های بيشتر، سنن و شعاير بيشتر و مراسم بيشتری به آن افزوده می شد. معبدهايی ساخته شدند که در آنها خدايان و الهه ها را پرستش می کردند. در حقيقت معنی اين پرستش « بخشش» بود که به اين وسيله مردم به خاطر « جلب خدايان» پول و يا چيزهای ديگر به معبد بدهند.
دستاندرکاران معابد علاوه بر سهيم شدن در غنايم جنگی، هدايای نظير غذا، دام، ميوه ی باغها و حتا انسانها را نيز دريافت می کردند. با تسلط دستاندارکاران معابد بر ثروت بيکران و نزديکی با قدرتهای وقت خود، کم کم ما شاهد شکل گيری کاست خدايی در جوامع باستان هستيم که خود را نمايندگان خدايان و بالاتر از همه می شمردند. قدرت آنها بقدری زياد شد که همراه پادشاهان و فرعون ها، امپراطوری عظيمی را بوجود آوردند که بردگان وفادر را « تحت اراده ی خدايان تعالی» زير سلطه داشت.
حتی مذهب هم مجبور بود که چيزی شبيه علمی برای خود اختراع کند، (الهيات: فلسفه الوهيت) که وجود مذهب را توجيه کند. اولين چيزی که مذهب اختراع کرد سرنوشت « واپسين» يعنی زندگی واپسين بود.
عقايد مصری ها بسيار ساده بود. انسان مخلوق از « پريس» است و بايد تابع اراده او در زمين باشد. آنها بايد بردگی را بپذيرند و به اميد باشند که اگر رفتار خوبی داشته باشند زندگی بعد از مرگ بهتری در آن دنيا منتظرشان خواهد بود. دنيايی که ديگر بردگی نخواهد بود و فقط يک رئيس ابدی خواهد داشت.
اما در دنيا بودند آدمهايی که با اعتقادات کورکورانه مقابله می کردند و ترجيح می دادند بر ا ساس علم نتيجه گيری کنند. يکی از متفکرينی که او را « پدر فلسفه» خواندند، « تالس» بود. او در حدود سال 640 قبل از ميلاد در شهر « ميليتوس» بدنيا آمد. بيشتر وقت خود را صرف مطالعه رياضيات و ستاره شناسی کرد و فقط به قصد تامين معاش روزانه، به سوداگری پرداخت. تالس از زمره ی « ماده گرايان» اوليه محسوب می شود.
تالس در کهولت ملقب به خردمند شد و بعدها که يونانيان برای خود هفت خردمند شناختند، او را نخستين آنان دانستند. از او پرسيدند که چه کاری بسيار دشوار است. پاسخ داد: « خود شناختن». پرسيدند خدا چيست؟ گفت: « آنچه نه آغاز دارد و نه انجام». پرسيدند که کمال تقوا و عدالت در چيست. گفت:« در آن است که هيچ گاه آنچه را که برای ديگران عيب می شماريم، خود نکنيم». تالس سرانجام هنگامی که نظارگر يک مسابقه ورزشی بود، از گرما و تشنگی و ناتوانی جان سپرد.