« از حسين بن على به معاوية بن ابى سفيان‏
امّا بعد، كاروانى از يمن از طرف ما مى‏گذشت. اين كاروان حامل ‏اموال و پارچه ‏هايى بود تا بدانها خزاين دمشق را پر كند و سپس آن را به ‏فرزندان پدرت باز گرداند. من بدين اموال نيازمند بودم و آنها را تصاحب‏ كردم... والسلام».
نخستين نكته ‏اى كه نظر معاويه را در اين نامه به خود جلب كرد مقدّم ‏بودن نام امام حسين‏ عليه السلام و پدرش بر نام وى بود. از اين گذشته امام حسين علیه السلام ‏بدون آنكه معاويه را با لقب اميرمؤمنان ياد كند، خطاب كرده بود كه اين ‏خود در منطق قرون اوّليه مبارزه ‏اى آشكار با قدرت قانونى خليفه به شمار مى‏آمد. اين امر تأكيد مى‏كرد كه نويسنده نامه خود را از اطاعت حكومت‏ ناحق برى دانسته است.
نكته ديگرى كه ديدگان معاويه لعنة الله علیه را به خود خيره كرد، موضوع‏ تصاحب كاروان بود. اين خود آشكارترين دليل بر تمرّد امام حسين ‏عليه السلام از قدرت حاكم به شمار مى‏آمد.
امّا معاويه لعنة الله علیه با ذكاوت و زيركى دريافت كه شرايط حاكم جز اغماض از چنين اعمالى را نمى‏طلبد و البته امام حسين علیه السلام نيز نمى‏خواست كه او آغازگر عصيان مسلّح باشد. او همان گونه كه بر نشر حقيقت اصرار مى‏ورزيد، بر حفظ خون هاى مسلمانان نيز بسيار اصرار مى‏ورزيد.
معاويه نامه ‏اى در پاسخ به نامه امام حسين ‏عليه السلام نوشت كه در آن به ‏جايگاه والا و جلال و قدر امام علیه السلام اشاره كرده بود و در ضمن اعلام كرد كه ‏نمى‏خواهد به ايشان گزندى برسد.
امام حسين علیه السلام با نشر آگاهى و جمع كردن ياران در تحكيم سنگرهاى‏ حقيقت مى‏كوشيد و اخبار مربوط به امام پى در پى به كاخ سلطنتى ‏مى‏رسيد، و خبر مى‏داد كه آن ‏حضرت در شرف ايجاد انقلابى بزرگ و جدا كردن حقّ از باطل است.
امّا معاويه كه همواره پيش از ايجاد جنگ و خونريزى به مكر و نيرنگ مى‏انديشيد اين بار نيز حيله ‏اى ديگر در پيش گرفت. او نامه‏ اى‏ به امام نوشت و در آن زبان به توبيخ و نكوهش امام گشود و از روابط دوستانه ميان خود و آن ‏حضرت ياد كرد.
ولى امام حسين علیه السلام از فجايعى كه بر سر شيعيان و دوستداران خاندان ‏پيامبر در هر گوشه و كنارى اعمال مى‏شد، به خوبى آگاهى داشت.
3 _ حضرت امام حسين علیه السلام نامه‏ اى ديگر به معاويه لعنة الله علیه نوشت و طى آن به يكایک ‏اعمال پليد معاويه اشاره كرد. در اين نامه آمده بود:
« ... امّا بعد نامه ‏اى به دستم رسيد كه در آن گفته بودى: از من به تو گزارش هايى رسيده كه تو به خاطر من از آنها چشم پوشيده ‏اى. حال آنكه ‏من در نظر تو به انجام كارهاى غير از اين سزاوارترم و جز خداوند تعالى ‏بر حسنات راهنمايى نكند.
امّا درباره گزارش هايى كه گفته بودى درباره من به تو رسيده، بايد بدانى كه اين گزارشها از جانب چاپلوسان و سخن چينان و كسانى است كه ‏مى‏خواهند ميان جمع تفرقه اندازند. دشمنان دروغ گفته‏ اند و من خواستار جنگ و مخالفت با تو نيستم و من در ترک اين نصايح از تو و از عذر و پوزشهايى كه در آن براى تو و دوستان ستمگر و كافرت (حزب ‏ستمگران) و اولياى شيطان است، از خداوند مى‏ترسم.
آيا تو كشنده حجر بن عدى كندى و ياران نمازگزار و خدا پرست او نيستى؟ آنان بدعت ها را زشت و پليد مى‏شمردند، امر به معروف و نهى ازمنكر مى‏كردند و از سرزنش نكوهش گران در راه خدا باک نداشتند. امّا تو آنان را به ستم و ناروا كشتى در حالى كه قسم‏ هاى سخت خورده و به آنان ‏قول داده بودى كه به ايشان كارى ندارى. امّا بر خداوند، دلیری كردى‏ و پيمان او را كوچک شمردى و همه ی آنان را از پاى درآوردى.
آيا تو كشنده ی عمرو بن حمق صحابى رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و بنده صالحى كه ‏عبادت او را ضعيف و بدنش را ناتوان و رنگ سيمايش را زرد كرده بود نيستى؟ تو پس از آنكه به او وعده امان داده و با او عهد بستى، او را كشتى. بدان سان كه اگر آهوان كوهى آن را مى‏فهميدند هر آينه از قله ‏كوهها به پايين مى‏غلتيدند.
آيا تو زياد بن سميه را، كودكى كه در بستر بنده ‏اى از قبيله ثقيف به‏ دنيا آمد به سوى خود نخواندى در حالى كه گمان كردى او فرزند پدر توست. حال آنكه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرموده بود: الولد للفراش و للعاهر الحجر. امّا تو آگاهانه سنّت رسول خدا را وانهادى و بدون آنكه از جانب‏ خداوند هدايتى داشته باشى از هوا و هوس خويش پيروى كردى. آنگاه او را بر مسلمانان مسلّط ساختى و او اینک مسلمانان را مى‏كشد و دستها و پاهايشان را مى‏بُرد، چشمانشان را كور مى‏كند و بر تنه ی درختان به دارشان ‏مى‏آويزد. گويى تو خود از اين امّت نيستى و اين امّت هم از تو نيستند؟!