2-5- تحول‌ دینداری‌

دین‌ که‌ منشأ فطری‌ در درون‌ روان‌ آدمی‌ دارد، برای‌ آنکه‌ به‌ منصه‌ ظهور برسد، شکوفا شده‌ و شکل‌ بگیرد، مراحل‌ تحولی‌ چندی‌ را طی‌ می‌کند. قبل‌ از آنکه‌ سیر این‌ تحول‌ را از نظرگاه‌ فرانکل‌ جویا شویم‌ توجه‌ به‌ دو نکته‌ لازم‌ است: یکی‌ آنکه‌ روانشناسان‌ دیگر نیز به‌ چنین‌ بررسیهای‌ تحولی‌ پرداخته‌اند و نظریه‌های‌ درخور توجهی‌ نیز طرح‌ کرده‌اند که‌ این‌ مقال‌ را مجال‌ پرداختن‌ به‌ آنها نیست. همچنین‌ کسانی‌ چون‌ هود که‌ در باب‌ روانشناسی‌ دین‌ به‌ نحو تجربی‌ به‌ بحث‌ پرداخته‌اند، در این‌ زمینه‌ به‌ ضبط‌ تجربه‌های‌ دینی‌ نیز دست‌ زده‌اند که‌ فرانکل‌ به‌ دلیل‌ ماکروتئوریسین‌ بودن‌ از آن‌ فارغ‌ است.
دین‌ و یا بهتر بگوییم‌ دینداری‌ از دید فرانکل، فرایندی‌ است‌ از تحول‌ ناهشیار که‌ طی‌ سه‌ مرحله‌ حاصل‌ می‌شود:
در اولین‌ گام‌ که‌ از سطح‌ هشیار برداشته‌ می‌شود، این‌ نکته‌ که‌ انسان‌ موجودی‌ آگاه‌ و مسئول‌ است‌ و به‌ مسئول‌ بودن‌ خود نیز آگاهی‌ هشیارانه‌ دارد، به‌ عنوان‌ واقعیتی‌ پدیدار شناختی‌ براو رخ‌ می‌نماید. آنگاه‌ در مرحله‌ دوم‌ این‌ مسئولیت‌پذیری‌ به‌ قلمرو ناهشیار قدم‌ می‌گذارد. جایی‌ که‌ «همراه‌ با کشف‌ ناهشیار روحانی‌ - علاوه‌ بر ناهشیار غریزی()- کلمه‌ «خدا» یا لوگوسِ‌(Logos) ناهشیار نیز مکشوف‌ می‌گردد و در واقع‌ همه‌ گزینشهای‌ بزرگ‌ وجودی‌ در اعماق‌ آن‌ صورت‌ می‌پذیرد».()در مرحلة‌ سوم‌ و گام‌ نهایی‌ «تحلیل‌ وجودی‌ از دینداری‌ ناهشیار در درون‌ ناهشیار روحانی‌ پرده‌ بر می‌دارد»()و حضور این‌ دینداری‌ را در ژرفای‌ ناهشیار روحانی‌ و به‌ عنوان‌ بخش‌ «متعالی» آن‌ بر ملا می‌کند، «دینداری‌ ناهشیاری‌ که‌ باید به‌ عنوان‌ یک‌ رابطة‌ پنهان‌ با تعالی‌ - که‌ فطری‌ انسان است‌ - فهم‌ شود».() «و اگر کسی‌ مرجع‌ مختار چنین‌ رابطة‌ ناهشیاری‌ را «خدا» بخواند، مناسب‌ است‌ که‌ از یک‌ «خدای‌ ناهشیار» سخن‌ بگوید. اما این‌ به‌ هیچ‌ وجه‌ به‌ این‌ معنا نیست‌ که‌ خدا برای‌ خودش‌ نیز ناهشیار باشد، بلکه‌ به‌ این‌ معنا است‌ که‌ خدا ممکن‌ است‌ برای‌ بشر ناهشیار باشد و یا اینکه‌ ارتباط‌ فرد با خدا ناهشیار باشد».()
اصطلاح‌ «خدای‌ ناهشیار» دچار سوء تعبیر و کج‌ فهمی‌های‌ چندی‌ شده‌ که‌ برخی‌ ناشی‌ از خطای‌ فهم‌ و برخی‌ مبنایی‌ است:
-1 از اینکه‌ ناهشیار آدمی‌ با تعالی‌ - و خدا- مرتبط‌ است، برخی‌ به‌ اشتباه‌ گمان‌ برده‌اند که‌ خدا در «درون‌ ما» و «ساکن‌ ناهشیار ما» است.()پس‌ ناهشیار ما امری‌ لاهوتی‌ است. «حال‌ آن‌ که‌ تمام‌ اینها چیزی‌ نیست‌ جز وجهی‌ از بازیهای‌ سطحی‌ کلامی‌ و در واقع‌ ناهشیار فقط‌ بالاهوت‌ مرتبط‌ است‌ نه‌ اینکه‌ خودش‌ لاهوتی‌ باشد».()
-2 کج‌ فهمی‌ دیگر آن‌ است‌ که‌ گمان‌ شود چون‌ ناهشیار درک‌ حضور خداوند را می‌کند، پس‌ «دانای‌ کل‌ است‌ یا از هشیار بهتر می‌داند».()در حالی‌ که‌ ناهشیار نه‌ لاهوتی‌ است‌ و نه‌ حاوی‌ یا حامل‌ هیچ‌ یک‌ از صفات‌ لاهوت‌ و اساساً‌ فاقد علم‌ مطلق‌ لاهوتی‌ است.
-3 سومین‌ سوء تعبیر، تلقی‌ «خدای‌ ناهشیار» همچون‌ نیروی‌ عمل‌ کنندة‌ غیر شخصی‌ در بشر است. این‌ پندار که‌ امری‌ غیر درونی‌ (غیر اصیل‌ ) از درون‌ ناهشیار (غریزی‌ یا نوعی) آدمی‌ او را به‌ سوی‌ خدا می‌کشد، موجب‌ بزرگترین‌ غفلت‌ از مهمترین‌ اصل‌ دینداری‌ شده‌ است، یعنی‌ شخصی‌ بودن‌ و خصوصی‌ بودن‌ رابطة‌ فرد با خدا حتی‌ درسطح‌ ناهشیار (چیزی‌ که‌ همواره‌ فرانکل‌ بر آن‌ تأکید کرده‌ است) و این‌ بزرگترین‌ اشتباهی‌ بود که‌ کارل.جی. یونگ‌ مرتکب‌ شد. اگر چه‌ «باید برای‌ یونگ‌ به‌ خاطر کشف‌ عناصر مشخصاً‌ دینی‌ در درون‌ ناهشیار احترام‌ و ارزش‌ قائل‌ شد ولی‌ با وجود این‌ او این‌ دینداری‌ ناهشیار انسانی‌ را در جایگاه‌ اشتباهی‌ قرار داد و آن‌ را متعلق‌ به‌ حیطة‌ انگیزه‌ها و غرایز دانست‌ - جایی‌ که‌ دینداری‌ ناهشیار دیگر موضوع‌ گزینش‌ و تصمیم‌ فرد نیست. به‌ موجب‌ نظر یونگ، چیزی‌ در درون‌ ما مذهبی‌ است، اما این‌ «من» نیستم‌ که‌ مذهبی‌ هستم، چیزی‌ در درون‌ من، مرا به‌ سوی‌ خدا می‌کشاند ولی‌ این‌ «من» نیستم‌ که‌ انتخاب‌ می‌کنم‌ و مسئولیت‌ را می‌پذیرم. برای‌ او دینداری‌ ناهشیار به‌ ندرت‌ کاری‌ با تصمیم‌ شخصی‌ دارد. اما احتجاج‌ ما این‌ است‌ که‌ دینداری‌ کمترین‌ منشأ را در ناهشیار جمعی‌ دارد، دقیقاً‌ به‌ این‌ علت‌ که‌ دین‌ با تصمیمهای‌ بسیار شخصی‌ که‌ انسان‌ می‌گیرد - حتی‌ اگر تنها در سطح‌ ناهشیار باشد - سروکار دارد. دینداری‌ در واقع‌ با تصمیم‌گیرندگی‌ آن‌ پابرجاست‌ و با سوق‌ دادگی‌ فرو می‌ریزد. چنانکه‌ ارزشها نیز چنین‌اند. یعنی‌ انسان‌ را برنمی‌انگیزانند و او را سوق‌ نمی‌دهند، بلکه‌ انسان‌ را به‌ سوی‌ خود می‌کشند و قطعاً‌ در چنین‌ کششهایی‌ همواره‌ آزادی‌ گزینش‌ وجود دارد. بنابراین‌ انسان‌ هرگز به‌ سوی‌ رفتار اخلاقی‌ یا عمل‌ مذهبی‌ (دینی) سوق‌ داده‌ نمی‌شود بلکه‌ تصمیم‌ می‌گیرد اخلاقی‌ رفتار کند و یا مذهبی‌ عمل‌ نماید. براین‌ اساس‌ «ناهشیار روحانی» و به‌ ویژه‌ موضوعات‌ دینی‌ آن، یعنی‌ آنچه‌ که‌ ناهشیار متعالی‌ خوانده‌ایم، یک‌ عامل‌ وجودی‌ است‌ و نه‌ یک‌ فاکتور غریزی‌ و این‌ چنین‌ بودنی به‌ وجود روحانی‌ تعلق‌ دارد و نه‌ به‌ واقعیت‌ روان‌ فیزیکی».()
از آنجا که‌ دینداری‌ ناهشیار از درون‌ فرد سرچشمه‌ می‌گیرد و «نه‌ از خزانه‌ غیرشخصی‌ تصاویری‌ که‌ مشترک‌ بین‌ همة‌ بشریت‌ است‌Archetype) یونگی)، با وراثت‌ به‌ معنای‌ زیست‌ شناسانة‌ آن‌ هم‌ ارتباطی‌ ندارد و موروثی‌ نخواهد بود بلکه‌ از طریق‌ قالبهای‌ فرهنگی‌ که‌ دینداری‌ شخصی‌ در آن‌ قالبها شکل‌ می‌گیرد، منتقل‌ می‌شود. این‌ قالبها به‌ صورت‌ زیست‌ شناختی‌ منتقل‌ نمی‌شوند بلکه‌ از طریق‌ جهان‌ نمادهای‌ سنتی‌ بومی‌ فرهنگ‌ معینی‌ انتقال‌ داده‌ می‌شوند. این‌ جهان‌ نمادها در ما مادرزادی‌ نیستند بلکه‌ ما در آنها زائیده‌ می‌شویم. بنابراین‌ اشکال‌ مذهبی‌ متنوع‌ وجود دارند و در انتظار آنند که‌ توسط‌ بشر به‌ یک‌ طریق‌ وجودی‌ آمیخته‌ شوند یعنی‌ بشر آنها را از آن‌ خود نماید. اما آنچه‌ به‌ این‌ منظور کمک‌ می‌کند هیچ‌ ریخت‌ کهنی‌(Archetype) نیست، بلکه‌ دعاهای‌ پدران‌ ما، مراسم‌ کلیساها و کنیسه‌های‌ ما، الهامات‌ و وحی‌های‌ پیامبران‌ ما و الگوهای‌ ساخته‌ شده‌ توسط‌ قدیسین‌ و صدیقین‌ می‌باشد. فرهنگ‌ به‌ اندازة‌ کافی‌ قالبهای‌ سنتی‌ برای‌ پرکردن‌ انسان‌ از مذهب‌ زنده‌ مانده‌ عرضه‌ می‌کند که‌ هیچ‌ نیازی‌ به‌ اختراع‌ خدا نیست. بنابراین‌ هیچ‌ کس‌ خدا را به‌ همراه‌ خود در قالب‌ یک‌ ریخت‌ کهن‌ فطری‌ حمل‌ نمی‌کند و لذا دینداری‌ اصیل‌ نمی‌بایستی‌ با ساده‌انگاری‌ با دینداری‌ بدوی‌ یا عتیق‌ یکی‌ گرفته‌ شود».()