بالا
 تعرفه تبلیغات




 دانلود نمونه سوالات نیمسال دوم 93-94 پیام نور

 دانلود نمونه سوالات آزمونهای مختلف فراگیر پیام نور

صفحه 1 از 4 123 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 از مجموع 31

موضوع: زندگي نامه حضرت سجاد عليه السلام

Hybrid View

  1. #1
    مهندس.كوچولو آواتار ها
    • 1,962

    عنوان کاربری
    کاربر باشگاه
    تاریخ عضویت
    Aug 2009
    محل تحصیل
    اينم سوال خوبيه!
    شغل , تخصص
    ابياري گياهان دريايي
    رشته تحصیلی
    ابياري گياهان دريايي
    راه های ارتباطی

    New 07 زندگي نامه حضرت سجاد عليه السلام

    زندگي نامه حضرت سجاد عليه السلام

  2. #2
    مهندس.كوچولو آواتار ها
    • 1,962

    عنوان کاربری
    کاربر باشگاه
    تاریخ عضویت
    Aug 2009
    محل تحصیل
    اينم سوال خوبيه!
    شغل , تخصص
    ابياري گياهان دريايي
    رشته تحصیلی
    ابياري گياهان دريايي
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    بسم الله الرحمن الرحيم
    حضرت زين العابدين امام سجـاد عليه السلام

  3. #3
    مهندس.كوچولو آواتار ها
    • 1,962

    عنوان کاربری
    کاربر باشگاه
    تاریخ عضویت
    Aug 2009
    محل تحصیل
    اينم سوال خوبيه!
    شغل , تخصص
    ابياري گياهان دريايي
    رشته تحصیلی
    ابياري گياهان دريايي
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    نام: على‏
    پدر و مادر: حضرت امام حسين‏ عليه السلام، شهربانو (دختر يزدگرد سوّم)
    شهرت: سجّاد، زين العابدين‏ عليه السلام
    زمان و محل تولّد: روز پنجم شعبان سال 38 هجرى ( يا 15 جمادى الاولى همان سال) در مدينه.
    زمان و محل شهادت: در 12 يا 18 و يا بنا بر مشهور در 25 محرم سال 95هجرى در مدينه به ‏تحریک هشام ‏بن عبدالملک، مسموم شده و به شهادت رسيد.
    مرقد شريف: در مدينه منوّره در قبرستان بقيع‏
    دوران زندگى: در دو بخش:
    الف) 22 سال با پدر.
    ب) 35 سال عصر امامت خود.
    طاغوتهاى زمان: 9 نفر، از يزيد تا هشام بن عبد الملک (دهمين خليفه اموى) لعنة الله علیهم اجمعین.

  4. #4
    مهندس.كوچولو آواتار ها
    • 1,962

    عنوان کاربری
    کاربر باشگاه
    تاریخ عضویت
    Aug 2009
    محل تحصیل
    اينم سوال خوبيه!
    شغل , تخصص
    ابياري گياهان دريايي
    رشته تحصیلی
    ابياري گياهان دريايي
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    رهبرى و رهبران الهى‏
    وقتى كه مى‏شنويم وحى ما را به ‏ولايت فرمان مى‏دهد دچار حيرت ‏و شگفتى مى‏شويم و از خود مى‏پرسيم: اين همه تأكيد پى در پى و اين همه‏ تعبيرهاى فراوان و ترغيب و تشويق براى چيست؟
    خداوند مى‏فرمايد: « أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ(1)».
    « از خدا و رسول و اولى‏الامر خودتان پيروى كنيد.»
    قرآن همواره ما را به فرمانبردارى از زمامداران شرعى و پذيرفتن ‏اوامر آنان فرا مى‏خواند و از فرمانبرى طاغوتها و ظالمان نهى مى‏كند، بيش از صد مورد بر ضرورت سرپيچى از ستمگران دستور مى‏دهد و با صيغه‏ هاى گوناگون و با شيوه ‏هاى مختلف بر ضرورت التزام و پاى بندى ‏بشر به اطاعت و انضباط، تصريح مى‏كند.
    در قرآن كريم آمده است:
    « فَلاَ وَرَبِّكَ لَا يُؤْمِنُونَ حَتَّى‏ يُحَكِّمُوكَ فِيَما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لاَ يَجِدُوا فِي‏أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُوا تَسْلِيماً(2)».
    « نه چنين است، به پروردگارت سوگند كه اينان ايمان نياورند مگر آنكه در نزاعشان تو را حاكم كنند و از آنچه حكم كرده‏ اى احساس سختى و دلتنگى‏ نكنند و كاملاً تسليم تو باشند.»
    در دهها آيه قرآنى و به تعبيرهاى گوناگون بر ضرورت رجوع به خدا و پيامبرش همواره تأكيد شده‏ است. خداوند در يكى ‏از اين آيات مى‏فرمايد:
    « أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ يَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَمَا أُنْزِلَ مِن قَبْلِكَ‏يُرِيدُونَ أَن يَتَحَاكَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ وَقَدْ أُمِرُوا أَن يَكْفُروا بِهِ وَيُرِيدُ الشَّيْطَانُ أَن‏يُضِلَّهُمْ ضَلاَلاً بَعِيداً(3)».
    « آيا می نگرى به آنان كه مى‏پندارند به آنچه بر تو فرود آمده و آنچه پيش از تو نازل شده، ايمان آورده ‏اند امّا مى‏خواهند باز طاغوت را به خود حاكم گيرند حال آنكه اينان مأمور بودند كه به طاغوت كفر ورزند و شيطان مى‏خواهد آنان را به گمراهى بكشاند.»
    بسيارى از آيات ما را از اينكه ستمگران و طاغوت را بين خود داور قرار دهيم نهى كرده و ما را به دورى از آن فرا خوانده است.
    خداوند سبحان، در صدها مورد مردم را از شرک باز داشته و آن را ستمى بزرگ و نابخشودنى قلمداد كرده و فرموده است:
    « لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ (4)».
    « همانا اگر شرک ‏ورزى، اعمالت تباه خواهد شد.»
    شرک چيست؟ مگر بت پرستى شرک نيست؟ مگر قائل شدن به‏ معبودهايى جز خدا و آنها را همچون يهود و نصارا و احبار، ارباب خود دانستن شرک تلقى نمى‏شود؟
    بدين سان درمى‏يابيم كه ولايت الهى، محور آيات قرآن و روح توحيد و راه رسيدن به خشنودى و بهشت است.
    به راستى اين همه سفارش و تأكيد براى چيست؟ شرح و توضيح حكمت‏ اين مسأله، نياز به نگارش كتابهاى مفصّلى دارد. ما مى‏كوشيم به اختصار فلسفه نهفته در اين امر را توضيح دهيم، اميدواريم كه انديشه ‏و ديدگاههاى اسلامى خواننده گرامى در اين جهت با ما يار و مددكار گردد، تا توضيح اين مهم آسان تر انجام پذيرد.
    اوّلاً: دو راه فرار روى انسان قرار دارد. يكى راهى است كه او را به‏ بهشت و خشنودى خداوند رهنمون مى‏شود. و دوّمى راهى شيطانى است‏ كه او را به ژرفاى دوزخ سوق مى‏دهد. هر یک از اين راهها هدف جداگانه‏ دارند و جهت مخالف هم مى باشند. هر جهتى را امام و پيشوايى است‏ و هر امام ويژگيها و نام هاى خاصّى دارد و پيروان آنها نيز از راه و شيوه ‏اى ‏مخصوص به خود برخوردار هستند!.
    ستيزى كه در آن هيچ سازش و آشتى وجود ندارد، ستيز هميشگى ميان راه خدا و راههاى شيطان مى‏باشد.
    خداوند مى‏فرمايد: « يَا أَهْلَ الْكِتَابِ قَدْ جَاءَكُمْ رَسُولُنَا يُبَيِّنُ لَكُمْ كَثِيراًمِمَّا كُنتُمْ تُخْفُونَ مِنَ الْكِتَابِ وَ يَعْفُوا عَن كَثِيرٍ قَدْ جَاءَكُم مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَكِتَابٌ مُبِينٌ* يَهْدِي بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلاَمِ وَيُخْرِجُهُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّور بإِذْنِهِ وَيَهْدِيهِمْ إِلَى‏ صِرَاطٍ مُسْتَقِيم(5)».
    « اى اهل كتاب! همانا رسول ما آمد تا حقايق بسيارى از آنچه از كتاب ‏آسمانى پنهان مى‏داريد براى شما بيان كند و بسيارى از خطاهاى شما را ببخشد همانا براى هدايت شما از سوى خدا روشنايى و كتابى آشكار آمد. خداوند بدين كتاب هر كس را كه از پى رضا و خشنودى در آيد به راههاى سلامت ‏هدايت كند و آنان را از ظلمتها به نور راهبر گردد و به راه راست هدايت كند.»
    ولايت خدا و هواخواهى و دوستدارى اوليائش و پيروى از پيشواى‏ برگزيده او و ذوب شدن در حزب صالحان، بى گمان همان ولايت الهى‏ است. به همين دليل است كه مكاتب الهى و پيامبران و جانشينان آنها، مردم را به اين ولايت فرا خوانده و سفارش كرده‏ اند.
    ثانياً: فلسفه آفرينش انسان در اين جهان ، براى آزمايش او بوده ‏است تا بداند كه آيا راست مى‏گويد يا جزو دروغگويان است؟ آيا يكدل ‏است يا اهل ‏نفاق و دورويى است؟ بشر در هيچ چيز همانند پيروى از رهبران الهى و نپذيرفتن رهبرى زراندوزان و زورمداران مورد امتحان ‏و ابتلا قرار نمى‏گيرد. آيا مى‏دانيد چرا؟

  5. #5
    مهندس.كوچولو آواتار ها
    • 1,962

    عنوان کاربری
    کاربر باشگاه
    تاریخ عضویت
    Aug 2009
    محل تحصیل
    اينم سوال خوبيه!
    شغل , تخصص
    ابياري گياهان دريايي
    رشته تحصیلی
    ابياري گياهان دريايي
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    در روح انسان تكبرى است كه بايد حتماً بر آن چيره شود تا بهشتى‏ گردد. اگر بشر نتواند با تلاش و كوشش خويش در اين دنيا از چنگ اين ‏تكبر رهايى يابد در آخرت همين تكبر، او را به سوى دوزخ سوق خواهد داد. چرا كه هر كس ذره ‏اى تكبر در وجودش باشد، نمى‏تواند به بهشت گام‏ نهد. كبر، آدمى را به ياوه گوييها و ادعاهاى پوچ، همچون ادعاى خدايى ‏مى‏كشاند. اگر تكبرى كه به فرعون دست داده بود به هر انسان ديگرى هم ‏دست دهد نمى‏تواند از آنچه فرعون ادعا كرده بود، خوددارى كند، بالاخره او هم خواهد گفت كه « أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى‏».
    هنگامى كه انسان مأمور به اطاعت از كسى شود، آن هم نه به خاطر ثروت و يا هواخواهى بلكه به خاطر فرمان خدا، آنگاه دلش از غبار تكبر صاف و پاک شود. بدترين كوته انديشى مردم به هنگام بعثت ‏پيامبران ‏عليهم السلام همين عامل بوده، چون آنان با خود مى‏انديشيدند كه ‏چگونه مى‏شود از انسانهايى هماند خود فرمان برند؟! خداوند در قرآن ‏كريم از قول آنان چنين نقل مى‏كند:
    « فَقَالُوا أَبَشَراً مِنَّا وَاحِداً نَتَّبِعُهُ إِنَّا إِذاً لَفِي ضَلاَلٍ وَسُعُر(6)».
    « آيا ما بشرى از جنس خودمان را پيروى كنيم؟ در اين صورت ما گمراه‏ و در آتش ها خواهيم بود.»
    برخى ساده لوحان مى‏پرسند: چرا خداوند مردم را با فرمانبردارى از پيامبران و امامان كه از همين مردمان عادى هستند، امتحان مى‏كند؟ آيا بهتر نبود كه خداوند پيامبران را به نيروهايى خارق العاده و ثروتهاى هنگفت‏ و فرزندان و ياران بى شمار مجهز مى‏كرد تا مردم در اطاعت از آنان كمتر چون و چرا كنند؟!
    هرگز... زيرا در اين صورت فلسفه امتحان و ابتلا، از بين مى‏رفت‏ و اطاعت مردم از آنان براى پاک كردن دلها از تكبر نبود و در نهايت ‏فرمانبرداران پاک و منزه نبودند تا شايسته ورود به بهشت باشند، بهشتى‏ كه جايگاه بندگان پاكى است كه خود را از هر گونه شائبه شرک و كبر مبرا داشته ‏اند.
    امير مؤمنان امام على‏ عليه السلام اين فلسفه را چنين توضيح مى‏دهد:
    « خدا اگر مى‏خواست آدم را از نورى كه پرتوش چشمها را مى‏زند و زيبائيش خردها را مبهوت مى‏كند و بوى خوشش دلها را مى‏برد، بيافريند هر آينه مى‏آفريد. اگر او را چنين مى‏آفريد سرها در برابرش فرود مى‏آمد و فرشتگان به آسانى از امتحانى كه خداوند براى آنان قرار داد سربلند بيرون‏ مى‏آمدند. ولى خداى سبحان آفريدگانش را به چيزهايى كه ريشه و علّتش را نمى‏دانند گرفتار مى‏كند و بدين شيوه آنها را مى‏آزمايد تا سركشى و خودپسندى ‏و كبر و غرور را از وجودشان دور فرمايد».(7)
    آن ‏حضرت در همين باره مى‏فرمايد:
    « هنگامى كه خداوند سبحان، رسولانش را براى هدايت مردم فرستاد، اگر اراده مى كرد، مى توانست گنجهاى طلاى ناب و باغهاى پر از درختان ميوه را در دسترس آنها بگذارد و آنها را با مرغان آسمان و جانوران زمين دمسازشان ‏بدارد و اگر چنين كرده بود مردم از روى ناچارى سر به فرمان آنها مى‏نهادند و ديگر آزمايشى براى تشخيص خوب و بد وجود نداشت، و اصل پاداش ‏نيكى و درستى، و كيفر كجى و تبهكارى در روز رستاخيز از ميان مى‏رفت ‏و هيچ كس اخبار آسمانى و وعده و وعيد را راست نمى‏پنداشت و آنان را كه‏ دعوت پيامبران را پذيرفته و همه گونه رنج و آزارى را تحمّل كرده بودند، مزدى ‏در ميان نبود و ايزد متعال مؤمنان را سزاوار و شايسته ثواب نيكو كاران ‏نمى‏نمود. امّا او رسولانش را با عزم راسخ و پولادين و ظاهرى ضعيف - مانندخود مردم - قرار داد و با قناعت چشم و دلشان را سير كرد و با بى نيازى گوش و زبانشان را به راه راستى و درستى آورد».(8)
    سپس آن‏ حضرت پس از سخنان مشروحى درباره دور بودن اولياى خدا از زخارف دنيوى مى‏فرمايد:
    « ولى خداوند بندگانش را به انواع سختيها مى‏آزمايد و آنها را به عبادت ها و مجاهدت ها فرمان مى‏دهد و با انواع سختيها گرفتارشان مى‏كند تا تكبر و خودپسندى را از دلشان بزدايد و فروتنى را در نهادشان جاى دهد».
    « اللَّه... اللَّه... در سرنوشت تبهكارى و سرانجام شوم ستمكارى و بدفرجامى ‏تكبر... كه آن از مصيبتهاى بزرگ ابليس است، و دام گسترده او است، كه چون ‏زهر كشنده دل‏ها را مى‏ميراند..»(9)
    اين چنين وحى مردم را به تسليم در برابر پيامبران و اوصيا آنان فرمان ‏مى‏دهد و براى پيروى از آنها پاداشى بزرگ در نظر مى‏گيرد. در حديثى از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نقل شده است كه فرمود:
    « محكم ترين بندهاى ايمان عبارتند از: محبّت و دشمنى در راه خدا و دوستى با دوستان خدا و دشمنى با دشمنان خدا».(10)
    از امام زين العابدين ‏عليه السلام نيز روايت شده است كه فرمودند:
    « هر كه ما را نه از براى دنيا دوست بدارد از ما بهره ‏اش را مى‏گيرد و هر كه با دشمن ما دشمنى كند، نه به خاطر عداوت شخصى‏ كه خود با او دارد، روز رستاخيز با محمّد و ابراهيم و على به پيشگاه خداوند درآيد».(11)

  6. #6
    مهندس.كوچولو آواتار ها
    • 1,962

    عنوان کاربری
    کاربر باشگاه
    تاریخ عضویت
    Aug 2009
    محل تحصیل
    اينم سوال خوبيه!
    شغل , تخصص
    ابياري گياهان دريايي
    رشته تحصیلی
    ابياري گياهان دريايي
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    همان گونه كه انسان با ولايت مى‏تواند ريشه‏ هاى تكبر و ادعاى ‏الوهيّت را در درون خود بخشكاند مى‏تواند با آن به جنگ طمع و شهوت هاى‏دنيوى برود. زيرا كسى كه از اولياى خدا فرمان مى‏برد، زورمداران ‏و زراندوزان با وسايل گوناگون، همچون تبليغات منفى، فشار اقتصادى، شكنجه بدنى و حتّى تبعيد و قتل به رويارويى و ستيز با وى برمى‏خيزند.
    از آنجا كه ولايت، آزمونى بزرگ براى انسانهاست، شرط قبولى ‏اعمال نيز قرار داده شده است. زيرا هدف طاعت هاى ديگر، رام و خوار كردن روح فرعون مآب و ستمگر انسانى است. تا آن را براى اطاعت از خدا آماده كند. اين روح بايد براى اطاعت از پروردگارش رام شود و از طريق بندگى خدا از آلودگيهاى كبر، شرک و شک، پاک و پاكيزه گردد. اين هدف با ولايت، كاملاً تحقّق مى‏يابد. زيرا، فروتنى بشر در برابر بشرى همانند و همنوع خود كه از سوى خداوند مبعوث شده و هيچ نيروى‏ خارق العاده يا ثروت هنگفتى ندارد و تنها و تنها براى اطاعت از فرمان‏ خداوند انجام مى‏شود، مسأله ‏اى است كه شديداً از سوى نفس مورد مخالفت قرار مى‏گيرد، تا آنجا كه برخى براى فرار از ولايت، خواستار فرود آمدن عذاب خداوند مى‏شوند.
    اجازه دهيد، برخى از رواياتى را كه در برترى و فضيلت ولايت نقل‏ شده بخوانيم تا از فضيلت بزرگ آنها آگاه شويم و بدانيم كه چگونه در حديث مشروحى از اميرمؤمنان ‏عليه السلام آمده است كه آن ‏حضرت در پاسخ به ‏پرسش هاى يكى از كافران فرمود:
    « ايمان دو گونه است: ايمان قلبى و ايمان زبانى. ايمان منافقان دوره رسول‏ خدا صلى الله عليه و آله و سلم از نوع دوّم ايمان (زبانى) بود. هنگامى كه شمشير اسلام بر آنان ‏چيره گشت و ترس، آنان را فرا گرفت، به زبان ايمان آوردند، امّا به دل مؤمن ‏نبودند. ايمان قلبى يعنى تسليم بودن در برابر پروردگار و هر كه كارها را به ‏صاحبش تسليم كند از فرمان او سر باز نزند، چنان كه ابليس از سجده در برابر آدم‏ علی نبینا و آله و عليه السلام سر باز زد، بيشتر امّتها از اطاعت پيامبرانشان سرپيچى كردند و يگانه ‏پرستى آنان سودى به حالشان نداشت. چنان كه آن سجده ‏هاى طولانى ابليس ‏براى وى سودمند نيفتاد كه یک سجده ابليس چهار هزار سال به طول ‏مى‏انجاميد، امّا ابليس ‏از اين سجده ‏ها جز زينت و زيور دنيا و قدرت بر وسوسه ‏كردن مردم نمى‏خواست.
    بنابراين نماز و صدقه جز با هدايت به راه نجات و طريق حق، سودمند نيستند».(12)
    از اين رو خداوند پيروى و بندگى بنده ‏اى را كه از پذيرش ولايت سر باز زند، قبول نمى‏كند گرچه او در اين راه مشكلات و مشقت هاى بسيارى هم ‏متحمّل شود. از امام صادق علیه السلام به نقل از پدرانش ‏عليهم السلام روايت شده است.
    « موسى بن عمران ‏علی نبینا و آله و عليه السلام به مردى برخورد كه دستهايش را رو به آسمان‏ گرفته بود و دعا مى‏كرد. حضرت موسى پى كار خود رفت و پس از هفت‏ روز بازگشت و دوباره همان مرد را ديد كه دستهايش را بالا گرفته و دعا و زارى مى‏كند و نيازش را از خدا مى‏خواهد خداوند عزوجل به حضرت ‏موسى وحى كرد كه اى موسى اگر او آنقدر ما را بخواند تا زبانش‏ باز ايستد، دعايش را اجابت نمى‏كنم، مگر آنكه از درى كه به او دستور داده ‏ام، نزد من وارد شود».(13)
    در واقع ولايت انسان، محک اعمال اوست. اگر ولايتش صحيح باشد، اعمالش نيز صحيح است و اگر ولايتش باطل باشد اعمالش نيز باطل است.
    در حديثى كه ابوسعيد خدرى از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نقل كرده، آمده است:
    « اگر بنده‏ اى، هزار سال بين ركن و مقام ، خداى را بندگى كند و سپس‏ همچون گوسفندى مظلومانه ذبح شود، خداوند وى را با كسانى كه به آنها اقتدا كرده و هدايتشان را پذيرا شده و روش آنان را پيموده است محشورش كند. اگر بهشتى باشند او هم بهشتى است و اگر دوزخى باشند او نيز دوزخى است».(14)
    همچنين ولايت، وجهه ی جامعه است و بر آن حساب و پاداش مترتب‏ مى‏شود. امام على علیه السلام از پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله و سلم از جبرئيل از خداوند عزوجل روايت ‏كرده است كه فرمود:
    « به عزّت و جلالم سوگند كه تحقيقاً هر ملتى را كه در مقابل ولايت پيشواى‏ ستمگرى كه از جانب خداوند تعيين نشده است، سر فرود آورند، مورد عذاب ‏قرار خواهم داد. اگر چه آن ملت خود در كردارشان پاک و پرهيزكار بوده‏ باشند و تحقيقاً از هر ملتى كه در برابر ولايت پيشواى عادل كه از سوى خداوند تعيين شده، سر فرود آورند گذشت مى‏كنم اگر چه در كردارشان اشتباهات‏ و لغزشهايى داشته باشند».(15)
    اينجا است كه در محدوده چهار چوب ولايت الهى، زندگى و سيماى‏ امام سجّاد عليه السلام را مورد بحث و بررسى و شناخت قرار مى‏دهيم. هيچ یک ‏از پيامبران و امامان و جانشينان پرهيزكار آنان و علماى ربّانى در پى‏ حكومت و سلطنت نرفتند و يا رهبرى جنبشهاى سياسى را، به معنايى كه ‏ما مى‏فهيم، در دست نداشتند بلكه آنان براى پاک كردن دلهاى مردم‏ و جوامع شان از بت ‏پرستى و طاغوت تلاش مى‏كردند. با اين وصف، مهم‏ترين فلسفه زندگى آنان تحقّق اين هدف نبوده تا گفته شود آنها در تحقّق هدف با شكست رو برو شدند، بلكه نخستين و مهم‏ترين هدف، آزمايش مردم بوده و آنان وحى الهى را بر مردم مى‏خواندند، و به تعليم ‏و تزكيه ايشان همّت مى‏گماشتند. خداوند متعال در اين باره مى‏فرمايد:
    « هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْاُمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ ‏وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَ إِن كَانُوا مِن قَبْلُ لَفِي ضَلاَلٍ مُبِين(16)».
    « او كسى است كه براى بى سوادان رسولى از خود ايشان فرستاد كه بر آنان ‏آياتش را مى‏خواند و پاک مى‏سازدشان و كتاب و حكمت را بديشان مى‏آموزد اگر چه اينان پيش از اين در گمراهى آشكار بودند.»
    آرى، يكى از اهداف مهم بعثت پيامبران و حركت ها و قيام هاى اوصيا و اولياى آنها، آماده كردن مردم براى قيام به قسط و عدل بوده است، نه‏ اينكه پيامبران خود در ميان مردم به اجراى قسط و عدل بپردازند و به ‏تعبير ديگر وكيل مردم در اجراى عدالت باشند كه اين تعبير را وحى‏ با بيانى رسا مردود شناخته است. به اين آيه از قرآن كريم دقت كنيد:
    « لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَ أَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَ الْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ‏ بِالْقِسْطِ وَ أَنزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ وَ مَنَافِعُ لِلنَّاس وَ لِيَعْلَمَ اللَّهُ مَن يَنصُرُ هُ‏وَ رُسُلَهُ بِالْغَيْبِ إِنَّ اللَّهَ قَوِيٌّ عَزِيزٌ(17)».
    « ما پيامبران خود را به دلايل و معجزات فرستاديم و با ايشان كتاب و ميزان (عدل) نازل كرديم تا مردم به راستى و دادگرى، قيام كنند و آهن را فرود فرستاديم كه در آن قدرتى بسيار و سودهايى براى مردمان است تا خداوند بداند كه چه كس او و رسولانش را با ايمان قلبى ياورى خواهد كرد كه خداوند بس‏ نيرومند و عزيز است.»

  7. #7
    مهندس.كوچولو آواتار ها
    • 1,962

    عنوان کاربری
    کاربر باشگاه
    تاریخ عضویت
    Aug 2009
    محل تحصیل
    اينم سوال خوبيه!
    شغل , تخصص
    ابياري گياهان دريايي
    رشته تحصیلی
    ابياري گياهان دريايي
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    حضرت امام سجّاد عليه السلام وارث پيامبران‏
    از آنجا كه امام زين العابدين ‏عليه السلام، رسالت پيامبران را از جدش محمّد مصطفى‏ صلى الله عليه و آله و سلم به ارث برده است، مى‏توان گفت كه مهم‏ترين و اوّلين فلسفه‏ امامت ايشان همان فلسفه رسالت انبياء پس از دعوت مردم به خدا، يعنى‏ آزمايش مردم بوده است و ديگر اهداف متعالى رسالت همچون برقرارى‏ عدل و داد و يارى مظلومان، در راستاى همين حكمت جاى دارند.
    براى ديگر ائمه ‏عليهم السلام شرايط تحقّق اهداف پيش بينى شده به ويژه هدف ‏سياسى فراهم شد. همان گونه كه اميرمؤمنان دو بار با قريش جنگيد، يك‏بار در زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم تحت رهبرى آن ‏حضرت و بار ديگر در زير پرچم رسالت و در زمان امامت خود، و در كنار ياران برگزيده پيامبر.
    امام حسن علیه السلام نيز با معاويه لعنة الله علیه به رويارويى برخاست و به خاطر مصلحت ‏مسلمانان دست از جنگ برداشت. امام حسين علیه السلام هم نخست با تمسک به ‏روشهاى صلح جويانه با معاويه رو به رو شد، سپس در برابر فرزند نابكارش يزيد، دست به شمشير برد تا آنكه مظلومانه به شهادت رسيد.
    ديگر ائمه نيز هر یک به طور غير مستقيم و با به كارگيرى روشهاى‏ گوناگون ايفاگر نقشهاى سياسى خود بودند، حال آنكه شرايط عمومى‏ دوران امام سجّاد، به ‏خاطر عواملى كه بعداً به ‏بيان آنها خواهيم پرداخت، اقتضا مى‏كرد كه آن‏ حضرت بيشتر به دعا و نيايش پروردگار روى آورد.
    از اين رو زندگى امام سجّاد عليه السلام تابلويى است كه به نور پروردگارش ‏درخشان شده و تجلّى خيره كننده ايمان خالص و عشق شديد به خداوند و عبادت و بندگى اوست.
    هنگامى كه صفات امام على بن الحسين‏ عليهما السلام را از زبان حضرت امام باقر عليه السلام‏ مى‏خوانيم، پى مى‏بريم كه ولايت خدا و ولايت اوليايش يعنى چه؟ و چرا اين همه بر آن تأكيد شده است؟ و چگونه زندگى امام سجّاد علیه السلام پرتويى از اين‏ نور الهى است؟ امام پنجم حضرت محمد باقر علیه السلام مى‏فرمايد:
    « على بن الحسين‏ عليهما السلام در هر شبانه روز هزار ركعت نماز مى‏خواند چنان كه اميرمؤمنان ‏عليه السلام مى‏خواند. پانصد درخت خرما داشت و پاى هر درخت دو ركعت نماز مى‏گزارد و چون به نماز مى‏ايستاد رنگ سيمايش ‏دگرگون مى‏شد.
    در نماز مانند بنده ‏اى كه پيش فرمانرواى بزرگى ايستاده، مى‏ايستاد و اندامش از ترس خدا مى‏لرزيد. نماز را مثل كسى مى‏خواند كه گويا با نماز وداع مى‏كند و مى‏پندارد كه ديگر نماز نخواهد خواند، و عمرش ‏كفايت نخواهد داد كه نماز بهترى بجا آورد. روزى در حال نماز یک ‏طرف از رداى آن حضرت افتاد، رداى خود را درست نكرد تا آنكه از نماز فارغ شد يكى از يارانش از اين موضوع پرسيد. او فرمود: واى بر تو آيا نمى‏دانى در برابر چه كسى ايستاده بودم؟ به راستى همان مقدار از نماز بنده ‏پذيرفته است كه حضور قلب داشته باشد. آن مرد عرض كرد: پس ما هلاک ‏شديم! فرمود: هرگز. بلكه خداوند با قرار دادن نوافل، كمبود نمازها را جبران مى‏كند.
    حضرت هميشه در تاريكى شب با انبانى پر از درهم و دينار از خانه ‏بيرون مى‏رفت. و چه بسا كه مواد غذائى و هيزم به دوش مى‏كشيد و به درخانه فقرا و مستمدان مى‏رفت و در مى‏زد و هر كس از خانه بيرون ‏مى‏آمد، از آن اموال و غذاها به او مى‏بخشيد. وقتى به فقير بخششى‏ مى‏كرد، روى خود را مى‏پوشانيد تا شناخته نشود. چون امام علیه السلام به شهادت رسید و آن بخششها قطع شد، همه دانستند كه آن شخص امام على بن‏ الحسين ‏عليهما السلام بوده است. چون پس از شهادتش او را بر روى تخته نهادند تا بشويند، پشت آن‏ حضرت را نگريستند، كه همچون سر زانوى شتر بر آن‏ پينه بسته بود. زيرا بارهاى سنگين غذا و پول را بر دوش مى‏گرفت و به‏ خانه فقيران مى‏برد. روزى از خانه بيرون شد. رو پوش خزى بر دوش‏ داشت. گدايى به آن‏ حضرت برخورد و از روپوش خوشش آمد. حضرت آن‏ روپوش را به آن فقير بخشيد.
    در زمستان جامه خزى مى‏خريد و چون تابستان مى‏شد آن را مى‏فروخت و پولش را صدقه مى‏داد. در روز عرفه جمعى را ديد كه گدايى‏ مى‏كردند. فرمود. واى بر شما در چنين روزى حاجت هاى خود را از غيرخدا طلب مى‏كنيد؟!
    آن‏ حضرت هيچ گاه با مادر خود ، هم غذا نمى‏شد. از او پرسيدند: اى‏ فرزند رسول خدا شما بيشتر از همه كس به مادر خود نيكى مى‏كنيد و با او رابطه داريد پس چرا با او غذا نمى خوريد؟ فرمود: دوست ندارم دستم به ‏سوى لقمه‏ هايى دراز شود كه چشم او قبلاً آن را نشانه گرفته باشد.
    مردى به او گفت: اى فرزند رسول خدا من شما را در راه خدا دوست‏ دارم. امام فرمود: «خداوندا ، من به تو پناه مى‏برم از اينكه روزى در راه‏ت و دوست داشته شوم در حالى كه تو مرا دشمن بدارى».
    بر ماده شترى بيست بار به حج رفت و یک تازيانه بر او نزد و چون آن‏ ماده شتر مرد دستور داد لاشه‏ اش را به خاک سپارند تا مبادا درندگان او را پاره پاره كنند.
    درباره خصوصيات او از كنيزش سؤال شد. گفت: آيا به تفصيل درباره ‏اش بگويم يا خلاصه؟ گفته شد: خلاصه. گفت: هرگز در روز براى ‏او خوراک نياوردم و در شب برايش رختخواب نگستردم!!
    روزى با عدّه ‏اى برخورد كرد كه به وى ناسزا مى‏گفتند. در برابر آنها ايستاد و فرمود: اگر راست مى‏گوييد خداوند مرا بيامرزد و اگر دروغ ‏مى‏گوييد خداوند شما را بيامرزد.
    چون طالب علمى به خدمتش مى‏رسيد، مى‏فرمود: وقتى طالب علم از منزلش بيرون آيد، قدم روى هيچ تر و خشكى نگذارد مگر آنكه تا طبقه‏ هفتم زمين براى او تسبيح گويند.

  8. #8
    مهندس.كوچولو آواتار ها
    • 1,962

    عنوان کاربری
    کاربر باشگاه
    تاریخ عضویت
    Aug 2009
    محل تحصیل
    اينم سوال خوبيه!
    شغل , تخصص
    ابياري گياهان دريايي
    رشته تحصیلی
    ابياري گياهان دريايي
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    صد خانوار از فقيران مدينه را سرپرستى مى‏كرد و همواره مايل بود كه ‏يتيمان و بيچارگان و مسكينان كه هيچ چاره‏ اى نداشتند، بر سر سفره‏ اش ‏حاضر باشند. با دست خود به آنها غذا مى‏داد و هر كدام عيال وار بودند، به خانواده آنها هم خوراک مى‏داد. غذايى نمى خورد مگر آنكه از آن غذا به فقرا صدقه دهد.
    به دليل زياد نماز خواندن هر سال هفت‏ بار جاهاى سجده‏ اش پوست ‏مى‏انداخت و آن پوستها (پينه‏ ها) را جمع مى‏كرد و چون وفات يافت با وى به خاک سپردند.
    بيست سال بر پدرش امام حسين ‏عليه السلام گريست. هرگز خوراكى نزدش ‏نمى‏گذاشتند مگر آنكه مى‏ديدند كه او مى‏گريد، تا آنجا كه يكى از غلامانش عرض كرد: اى فرزند رسول خدا آيا اندوه شما پايانى ندارد؟! امام فرمود: واى بر تو، يعقوب پيامبر، «دوازده» پسر داشت كه خدا يكى را از نظرش ناپديد كرد. او از بس گريست كور شد و موى سرش از شدّت اندوه سپيد گشت و پشتش از غم خميد، حال آنكه پسرش زنده بود. امّا من به چشم خود ديدم كه پدر و برادر و عمو و هفده نفر از خاندانم در كنارم كشته شدند، پس چگونه اندوهم پايان پذيرد؟».
    كتابهاى تاريخ از ذكر كرامات امام سجّاد عليه السلام فراوان است(18) و اين البته ‏شگفت نيست. زيرا امامى با اين صفات، شايسته برخوردارى از فضل ‏و كرامات الهى است. آيا مگر خداوند بندگان صالح خويش را با اجابت‏ دعاهايشان مورد تكريم قرار نمى‏دهد؟ كه خود فرموده است:
    « وَ قَالَ رَبُّكُمُ ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ(19)».
    « و پروردگارتان فرمود: مرا بخوانيد تا شما را اجابت كنم.»
    پس چگونه مى‏شود كه خداوند دعاى كسى را كه در عشق به او ذوب ‏شده تا آنجا كه از شدّت عبادت، بيم مرگش مى‏رود، اجابت نكند؟
    اجازه دهيد با هم روايت زير را بخوانيم و سپس آن را با داستانهايى‏كه قرآن درباره بندگان صالح خداوند نقل كرده است به مقايسه بگذاريم، تا دريابيم كه هر دو، در واقع دو رودخانه ‏اند كه از یک جا سر چشمه‏ مى‏گيرند.
    ابراهيم ادهم روايت كرده كه: من با قافله در صحرا مى‏رفتم كارى ‏پيش آمد و از قافله جدا گشتم. پس ناگهان با كودكى كه در حال راه رفتن ‏بود برخورد كردم. گفتم: سبحان اللَّه! صحرايى بى آب و علف و كودكى كه‏ در آن راه مى‏رود؟! پس به كودک نزدیک شدم و به او سلام دادم. كودک‏جواب سلامم را گفت. پرسيدم: كجا مى‏روى؟ گفت: به خانه پروردگار، گفتم: عزيزم! تو كوچكى رفتن به خانه خدا نه بر تو واجب است و نه از سنّت است. گفت: اى پيرمرد! هنوز كوچک تر از مرا نديده ‏اى كه ‏بميرد؟! پس گفتم: آذوقه و مركبت كو؟ گفت: آذوقه ‏ام تقواست ‏و مركبم پاهايم و مقصدم مولايم. گفتم: غذايى همراه تو نمى‏بينم؟ گفت: پيرمرد آيا نيكوست كه كسى تو را به ميهمانى فرا خواند و تو از خانه‏ ات با خود غذا ببرى؟ گفتم: نه. گفت: كسى كه مرا به خانه ‏اش فرا خوانده ‏خودش سير و سيرابم مى‏كند. گفتم: بيا سوار شو تا از حج باز نمانى. گفت: وظيفه من جهاد و كوشش است و رساندنم به مقصد دست اوست. مگر اين‏ سخن خداوند را نشينده ‏اى كه فرمود:
    « وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا و َإِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ (20)».
    « و كسانى كه به خاطر ما جهاد كنند، به راههاى خويش هدايتشان كنيم‏ و خداوند با نيكوكاران است.»
    وى گويد: در همين حال و هوا بوديم كه ناگهان جوان نيكو چهره ‏اى با جامه سپيد و زيبائى نمايان شد و با آن كودک معانقه كرد و بر او درود فرستاد. من به سوى جوان پيش رفتم و به او گفتم: تو را به خدايى كه‏ زيبايت آفريد سوگند كه اين كودک كيست؟ گفت: او را نمى‏شناسى؟! او على بن حسين بن على بن ابى‏طالب‏ عليهم السلام است. پس جوان را رها كردم ‏و سراغ كودک رفتم و گفتم: تو را به پدرانت سوگند كه اين جوان كيست؟ فرمود: او را نمى‏شناسى؟ او برادرم خضر است كه هر سال نزد ما مى‏آيد و بر ما درود مى‏فرستد گفتم: تو را به حق پدرانت سوگند آيا بما نمى‏گويى‏ كه چسان بى‏توشه و آذوقه در اين بيابان ره مى‏سپرى؟ گفت: من با توشه، اين صحرا را درمى‏نوردم و توشه‏ ام چهار چيز است. گفتم: آنها كدامند؟ فرمود: دنيا را با اين همه گستردگى، مملكت خداوند مى‏دانم، و تمام مخلوقات را بندگان و كنيزكان و عيال او به حساب مى آورم و اسباب ‏و ارزاق را به دست خدا مى‏دانم و قضاى او را در تمام زمين خدا جارى‏ و نافذ مى‏بينم. عرض كردم: چه خوب توشه‏ اى دارى زين العابدين! تو با اين توشه از كوره راهاى آخرت عبور كنى پس معلوم است كه مى‏توانى از كوره راهاى دنيوى هم برهى!(21)
    حماد بن ‏حبيب كوفى ‏القطان نيز داستان ‏مشابهى ‏را نقل كرده و گفته ‏است:
    در «زباله»(22) از قافله جدا ماندم. چون شب فرا رسيد، به درختى بلند پناه بردم. چون تاريكى بيشتر شد ناگهان جوانى را ديدم كه با جامه ‏اى ‏سپيد كه بوى مشک از آن به مشام مى‏رسيد، مى‏آيد. تا آنجا كه توانستم، خود را پنهان كردم. جوان آماده نماز شد. سپس ايستاد در حالى كه ‏مى‏گفت: اى كسى كه ملكوت همه چيز به دست توست و با جبر و ت‏خويش بر همه چيز چيره گشتى در دلم سرور اقبال بر خودت را داخل كن ‏و مرا به ميدان فرمانبردارانت ملحق فرما.
    سپس نمازش را شروع كرد. چون ديدم اندامش آرام يافته و حركاتش ‏سكون گرفت، به سوى محلّى رفتم كه او در آنجا وضو گرفته بود، ناگاه ‏چشمه جوشانى ديدم. من نيز براى نماز آماده شدم و به او اقتدا كردم. ناگهان محرابى ديدم كه گويا در همان وقت پديدار شد، او را ديدم كه هر گاه به آيه ‏اى كه در آن ذكرى از وعده و وعيد بود، برمى‏خورد با ناله ‏و زارى آن را تكرار مى‏كرد. پس چون شب رو به پايان مى‏رفت ايستاد و گفت: « اى كسى كه گم‏گشتگان او را قصد مى‏كنند، رهنمايش مى‏يابند، و بيمناكان قصدش مى‏كنند پناهگاهش مى‏يابند، و عابدان به او پناه‏ مى‏برند و او را سر پناه خويش مى‏يابند. كى آرام مى‏يابد كسى كه بدن‏ خويش را براى غير تو به زحمت انداخته و چه زمانى شاد مى‏شود كسى كه‏ جز تو ديگرى را قصد كرده است؟ معبودا! تاريكى پايان مى‏گيرد در حالى ‏كه من در خدمت به تو كارى نكرده ‏ام، و از چشمه مناجات تو سينه را سيراب نساخته ‏ام. بر محمّد و آل او درود فرست و سزاوارترين دو كار را نسبت به من به انجام رسان. اى مهربان‏ترين مهربانان». من ترسيدم او از دستم برود، و كارش بر من نهان ماند. از اين رو به او درآويختم و گفتم: تو را به خدايى كه گزند رنج و خستگى را از تو برداشت و لذّت ترس را به‏ تو عطا كرد چرا بال رحمت و كنف رقت خويش را از من دريغ مى‏دارى، كه من سرگشته و حيرانم؟ فرمود اگر توكّل تو راست باشد سرگشته نباشى. در پى‏ام روان شو. چون زير درخت رسيد. دستم را گرفت، در نظرم آمد كه زمين زير پايم كشيده مى‏شد. صبحگاهان به من گفت: مژده بده كه اين ‏مكّه است. فريادها را مى‏شنيدم وزايران خانه حق را مى‏ديدم. گفتم: به‏ خدايى كه در روز قيامت و تنگدستى به او اميدوارم تو را سوگند مى‏دهم، كه كيستى؟ گفت: حال كه قسم دادى، بدان كه من على بن الحسين بن على‏بن ابى‏طالب هستم.(23)
    آرى، امام اخگرى از پرتو خيره كننده ايمان و شراره‏ اى از آتش برفروخته رسالت بود.
    تاريكى بر خيابانهاى مدينه سايه مى‏گسترد. مردم به خانه ‏هاى خود خزيده بودند، باران مى‏باريد باد سرد زمستانى مى‏وزيد. « زهرى» گويد: حضرت زين العابدين ‏عليه السلام را ديدم كه آرد بر دوش گرفته بود و مى‏رفت عرض‏ كردم: اى فرزند رسول خدا! اين چيست؟ فرمود: قصد سفر دارم. توشه‏ اى‏ آماده كرده ‏ام تا به جايى تسخيرناپذير ببرم.
    «زهرى» گويد: گفتم: اين غلام من است اجازه ده آن بار را بر دوش‏ گيرد. حضرت نپذيرفت. گفتم: بدهيد من آن را بر دوش گيرم و شما را از بردن ‏آن آسوده كنم. حضرت‏ فرمود: زحمت ‏رساندن توشه سفر را مى‏خواهم ‏خود تحمّل كنم تا ورودم را به آنجا كه قصد كردم نيكو گردد. و افزود:
    به حق خداوند از تو مى‏خواهم كه از من جدا شوى و مرا واگذارى.
    زهرى از آن‏ حضرت جدا شد. پس از چند روز، زهرى به آن‏ حضرت ‏گفت: اى فرزند رسول خدا من از آن سفرى كه در آن شب درباره آن سخن‏ مى‏گفتى، اثرى نيافتم!؟
    امام فرمود: آرى! چنان نبود كه تو پنداشتى، مقصودم سفر آخرت بود كه براى آن آماده مى‏شدم. سپس آن‏ حضرت هدف خود را از بردن آن توشه ‏در شب به خانه‏ هاى نيازمندان، توضيح داد و گفت: آمادگى براى مرگ‏ بادورى از حرام، و ايثار در راه خير به دست مى‏آيد.(24)
    در واقع ريشه‏ هاى شخصيّت امام زين العابدين ‏عليه السلام در افق معرفت او به ‏خداوند، و يقين او به قيامت، و آگاهى‏اش به سرعت گذرايى كه ساعات ‏شبانه روزى عمر انسان را مى‏بلعد، و فراوانى واجبات و تكاليف، امتداد مى‏يافت!

  9. #9
    مهندس.كوچولو آواتار ها
    • 1,962

    عنوان کاربری
    کاربر باشگاه
    تاریخ عضویت
    Aug 2009
    محل تحصیل
    اينم سوال خوبيه!
    شغل , تخصص
    ابياري گياهان دريايي
    رشته تحصیلی
    ابياري گياهان دريايي
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    وقتى كسى از او مى‏پرسيد: چگونه صبح كردى اى فرزند رسول خدا؟ مى‏فرمود:
    « صبح كردم در حالى كه از من هشت تقاضا شده است: خداوند عمل به ‏فرايضش را از من مى‏خواهد و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم عمل به سنّتش. خانواده قوّت ‏مى‏خواهد و نفس شهوت و شيطان مى‏خواهد كه پيروى‏اش كنم و آن دو فرشته ‏نگاهبان خواستار راستى عملند و ملک الموت روح را مى‏خواهد و قبر جسد م‏را. من در ميان اين هشت تقاضا قرار دارم».(25)
    آن ‏حضرت نمودار شكوهمند اين آيه از قرآن بود:
    « الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِيَاماً وَ قُعُوداً وَ عَلَى‏ جُنُوبِهِمْ وَ يَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ‏ السَّماوَاتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هذَا بَاطِلاً سُبْحَانَكَ فَقِنَا عَذَابَ النَّار»(26).
    « كسانى كه خداى را ايستاده و نشسته و خوابيده ياد مى‏كنند و پيوسته در آفرينش آسمانها و زمين مى‏انديشند» و مى‏گويند «پروردگار اينها را بيهوده‏ نيافريدى. منزهى تو پس ما را از رنج آتش در امان نگاه دار.»
    او چنان در محبّت و عشق خدا غوطه ور بود كه رودهاى عشق و محبّت ‏به صورت راز و نيازهايى، كه تاريخ تنها گوشه اندكى از آنها را در «صحيفه» اى معروف به « سجادّيه» ثبت كرده است، بر لبانش جارى‏ مى‏شد. بياييد با هم به يكى از اين راز و نيازهاى پر شكوه و جذاب كه ‏چشمها را خيره مى‏سازد، گوش فرا دهيم:
    « همانا همّتم به سوى تو منقطع شده و رغبتم به طرف تو برگشته است پس‏ تو مراد منى نه ديگرى، و بيدارى و خوابم فقط از براى توست نه جز تو. و ديدارت پرتو و روشنى چشم من است و اتصال تو به من نفس من است، اشتياقم به توست و سرگشتگى‏ام در محبّت تو و دلباختگى ام به عشق توست. خشنودى تو آرزويم و ديدنت نيازم و در كنار تو بودن تقاضايم و نزديكى به تو منتهاى درخواست من است. آرام و راحتم در راز و نياز با توست، داروى ‏بيمارى‏ام نزد توست و شفاى تشنگى‏ام و خنک كننده سوزش درونم و رفع ‏گرفتارى‏ام همه در درگاه توست. پس در وحشتم انيس من باش، لغزشم را بكاه و بپوشان و توبه‏ ام را بپذير و دعايم را پاسخ گوى و خود نگهدار عصمت ‏من و بى نياز كننده تهيدستى‏ام باش. مرا از خود جدا و دور مكن اى نعيم‏ و بهشت من و اى دنيا و آخرت من اى مهربان‏ترين مهربانان».(27)
    كدامين قلب سرشار از ايمان است كه سرچشمه چنين سخنان پر شور و تابناكى است؟ كدامين قلب افروخته از شوق خداست كه با عشق به خدا اين گونه با او راز و نياز مى‏كند؟ آرى... تنها قلب اين امام است، كه‏ نماز، محبوب‏ترين كارها نزد اوست و ذكر خدا شغل او و عبادت صبغه و نشانه زندگى اوست! روزى بر خليفه اموى، عبد الملک بن مروان، وارد شد. عبد الملک از ديدن نشانه سجود بر پيشانى امام على بن الحسين ‏عليهما السلام ‏به شگفتى افتاد و گفت: اى ابومحمّد! آثار كوشش و اجتهاد بر تو ظاهر گشته، و خداوند نيكى و پاداش خود را براى تو تضمين كرده، تو پاره تن ‏رسول خدايى و با او نسبت نزدیک و استوارى دارى. تو بر خاندان ‏و معاصرانت صاحب فضيلت‏ بزرگ هستى و هيچ كسى مانند تو و نه پيش از تو از فضل و علم و دين و تقوا برخوردار نگشته ‏است جز نياكان گذشته ‏ات.
    عبد الملک همچنان امام را مى‏ستود كه آن‏ حضرت فرمود:
    « هر آنچه ياد كردى و وصف نمودى همه ‏از فضل خداى سبحان و تأييد و توفيق او بود پس كجا مى‏توان شكر آنچه را كه بر ما ارزانى داشته است‏ بجاى آورد.
    اى امير مؤمنان؟! رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم چنان در نماز مى‏ايستاد كه پاهايش‏ ورم مى‏كرد و چنان روزه مى‏گرفت كه از تشنگى دهانش خشک مى‏شد. به ‏او گفته شد:
    اى رسول خدا آيا مگر خداوند گناهان گذشته و آينده تو را نيامرزيد؟ فرمود:
    آيا من بنده ‏اى سپاسگزار نباشم؟ سپاس خداى را بر آنچه نعمت داد و آزمود و سپاس در انجام و آغاز.
    به خدا سوگند اگر اعضايم پاره پاره شوند و سيلاب اشک بر دامانم ‏روان گردد، هنوز شكر یک دهم يكى از هزاران هزار نعمت خداوند را كه شمارشگران، از شمارش آنها عاجزند، نتوانسته ‏ام بجاى آورم. و تمام ستايش ستايشگران نمى‏تواند با يكى از اين نعمتها برابر شود، نه به ‏خدا. خداوند مرا مى‏بيند كه هيچ چيز از سپاس و ياد او در شب يا روز، در نهان يا آشكار بازم نمى‏دارد. اگر براى خانواده ‏ام و نيز براى ديگر مردمان، از خاص و عام، بر من حق و حقوقى نبود، كه اداى آنها تا آنجا كه در توان من است بر من واجب باشد، هر آينه با دو ديده ‏ام به آسمان‏ و با قلبم به خدا مى‏نگريستم و اين نگاه ها را باز پس نمى‏گرفتم تا آنكه‏ خداوند كه بهترين داوران است كار مرا تمام سازد».
    امام گريست و عبد الملک نيز گريه سر داد و گفت: چه تفاوت بزرگى‏است ميان بنده ‏اى كه در جستجوى آخرت است و براى آن مى‏كوشد و بنده ‏اى كه در پى دنياست از هر راهى كه آن را به دست آورد، به راستى در آخرت او را هيچ بهره ‏اى نيست سپس به امام روى كرد و از نيازهايش ‏پرسيد و از مقصودى كه به خاطر آن پيش عبد الملک آمده بود و شفاعتش ‏را پذيرفت و به او انعام داد».
    وقتى « طاووس» آن ‏حضرت را در اواخر شب ديد كه بر گرد خانه كعبه ‏طواف مى‏كند از او كارهاى شگفتى مشاهده كرد، تا آنجا كه دلش به حال ‏امام مى‏سوزد. طاووس مشاهداتش را اين گونه بيان مى‏كند:
    امّا سجّاد عليه السلام را ديدم كه از شب تا سحر طواف و عبادت مى‏كرد، چون‏ هيچ كس را نديد به آسمان نگريست و گفت:
    « معبودا! ستارگان ‏آسمانهايت فرو نشستند و چشمان مخلوقاتت ‏آرام يافتند، و درهايت به روى گدايان باز شده‏ است. به سويت آمده‏ ام تا مرا بيامرزى و به‏من رحم ‏آورى و سيماى جدّم محمّد صلى الله عليه و آله و سلم را در عرصات قيامت ‏به ‏من بنمايانى».

  10. #10
    مهندس.كوچولو آواتار ها
    • 1,962

    عنوان کاربری
    کاربر باشگاه
    تاریخ عضویت
    Aug 2009
    محل تحصیل
    اينم سوال خوبيه!
    شغل , تخصص
    ابياري گياهان دريايي
    رشته تحصیلی
    ابياري گياهان دريايي
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    سپس گريست و گفت:
    « به عزّت و جلالت سوگند من با نافرمانى‏ام قصد مخالفت تو را نداشتم، و اگر عصيان تو را كرده ‏ام به تو شک نداشته و به شكنجه ‏ات نادان نبوده ‏ام ‏و خويش را در معرض مجازات تو قرار نداده ‏ام. امّا نفسم، گناهم را برايم ‏آراست، پرده پوشاننده تو بر من فرو افتاد و مرا بر اين كار يارى كرد، پس‏ اكنون چه كسى مرا از عذاب تو مى‏رهاند؟ و اگر تو ريسمانت را از دست من‏ ببرى به ريسمان چه كسى چنگ زنم؟ پس واى از فرداى بدى كه مى‏خواهم در برابرت بايستم، آن هنگامى كه به سبک باران گفته شود: بگذريد و به گرانباران‏ گفته شود: فرو افتيد پس آيا من با سبكباران خواهم گذشت، و يا با گرانباران ‏خواهم ماند؟ واى بر من، هر چه عمرم طولانى‏تر شد گناهانم افزون گشت ‏و هيچ توبه نكرده‏ ام. آيا نوبت آن فرا نرسيده كه از پروردگارم شرم كنم»؟
    سپس گريست و اين ابيات را خواند:
    أَتُحْرِقُنى بِالنَّارِ يا غايَةَ الْمُنى‏
    فَأَيْنَ رَجآئى ثُمَّ أَيْنَ مَحَبْتى(28)

    أَتَيْتُ بِأَعْمالٍ قِباحٍ رَزيتى‏
    وَ ما فِى الْورى‏ خَلْق جَنى‏ كجنايَتى(29)

    سپس گريست و فرمود:
    « منزهى تو! معصيّت مى‏شوى امّا انگار كه نمى‏بينى و شكيب مى‏ورزى‏ گويى كه معصيت نمى‏شوى. به مخلوقاتت با كارهاى نیک دوستى مى‏كنى آن‏چنان كه گويى تو به آنان نيازمندى حال آن كه سرورم تو از آنان بى نيازى».
    سپس بر زمين به سجده افتاد. طاووس گويد: به او نزدیک شدم و سرش‏ را بلند كردم و بر زانوانم نهادم و گريستم تا آنجا كه اشكهايم بر گونه ‏هاى ‏مباركش جارى شد. پس امام نشست و گفت:
    « چه كسى مرا از ذكر پروردگار باز داشت»؟!
    گفتم: من طاووس هستم اى فرزند رسول خدا اين همه زارى و شيون ‏براى چيست؟ ما بايد چنين گريه و زارى سر دهيم كه همه نافرمان ‏و گنهكاريم. امّا پدر تو حسين بن على ‏عليهما السلام و مادرت فاطمه زهرا عليها السلام ‏و جدّت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم است.
    امام به من نگاهى كرد و فرمود:
    هيهات! هيهات! اى طاووس با من از پدر و مادر و نيايم سخن مگوى.
    خداوند بهشت را براى كسى آفريد كه فرمانش برد و نكويى كند، گرچه غلامى حبشى باشد و دوزخ را براى كسى آفريد كه عصيانش كند گرچه قرشى زاده باشد. آيا نشنيده ‏اى كه خداوند مى‏فرمايد:
    « فَإِذَا نُفِخَ فِي الصُّورِ فَلاَ أَنسَابَ بَيْنَهُمْ يَوْمَئِذٍ وَلاَ يَتَساءَلُونَ(30)»؛ « پس‏ چون در صور دميده شود نه خويشاوندى ميان آنهاست و نه پرسش شوند»؟
    به خداى سوگند سود نرساند تو را فرداى قيامت مگر كردار نيكويى كه‏ پيش فرستاده ‏اى».(31)
    از آنجا كه امام زين العابدين ‏عليه السلام، خداوند را دوست مى‏داشت كار خود را به او وانهاده و كاملاً تسليم او بود. در اين باره به داستانى كه از زبان آن ‏حضرت نقل شده است، توجّه فرماييد:
    « به بيمارى سختى دچار شدم. پدرم به من گفت: چه چيزى ميل ‏دارى؟ گفتم: ميل دارم از كسانى باشم كه بر آنچه خداوند، برايم تدبير كرده راضى باشم و چيزى به او پيشنهاد نكنم. فرمود: آفرين شبيه ابراهيم ‏خليل گشتى كه وقتى جبرئيل به او گفت: آيا نيازى دارى؟ پاسخ داد: به‏ پروردگارم پيشنهادى عرضه نمى‏كنم بلكه خداوند مرا بس است و او خود خوب وكيلى است».
    بدين سان خداوند او را دوست مى‏داشت و مورد اكرام و تقدير خود قرار مى‏داد و بر مقامش مى‏افزود و به وسيله او تقدير خودش را جارى ‏مى‏ساخت و مردم را به گردن نهادن به رهبرى او ملزم مى‏كرد.
    داستان زير از غايت عشق و محبّت خداوند به امام زين العابدين‏ عليه السلام ‏حكايت مى‏كند. اين داستان را گروهى از عباد و فقهاى بصره يعنى ثابت‏ بنانى، ايوب سجستانى، صالح مرى، عتبه غلام، حبيب فارسى و مالك ‏بن دينار نقل كرده‏ اند، براى شناخت بيشتر اين افراد به نقل مطالبى درباره‏ اين گروه كه در حاشيه كتاب شریف بحارالانوار آمده است، مى‏پردازيم:
    1 - ثابت بنانى: از تابعين بود. ابونعيم در كتاب حلية الاولياء (ج‏2، ص‏268 تا ص‏333) درباره او چنين مى‏نويسد: ثابت از متعبدان ‏و متهجدان عارف بود. ابونعيم گويد: وى از بسيارى از صحابه مثل ابن ‏عمر و ابن زبير و شداد و انس روايت كرده است و بسيارى از تابعان نيز از وى روايت كرده‏ اند مثل عطاء بن ابى‏رباح و داوود بن ابى هند و على بن‏ زيد بن جدعان و اعمش و...

صفحه 1 از 4 123 ... آخرینآخرین

برچسب برای این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمی توانید موضوع جدید ارسال کنید
  • شما نمی توانید به پست ها پاسخ دهید
  • شما نمی توانید فایل پیوست ضمیمه کنید
  • شما نمی توانید پست های خود را ویرایش کنید
  •