-
بگو
بگو تا سلامی مجدد
بگو تا نگاهی دوباره
چقدر اشک باید بریزم
به پای هزاران سپیده
به قلب هزاران ستاره
*
بگو چند پاییز و چندین بهار
برای رسیدن به چشمان تو
بماند نگاهم در این انتظار
*
بگو این همه ابر آخر چه شد
بگو دست من بوی باران نداد؟
بگو ای بهشت خدا بر زمین
بگو چند ابر بهاری نشسته کنون
کنار تو در فصل طوفان و باد
*
بگو چند بار من بخندم ز دل
به نیلوفر دشت آبی عشق
بگو چند بار برگ زرد خزان
بیاید ولی من بمانم تو رامنتظر
*
بگو چند هزار پنجره مانده تا
گشوده شود روی چشمان تو
بگو چند صد خواب رنگی ببینم
برای رسیدن به دستان تو
*
بگو چند بار نام تو بر لبم
بیاید و باز انتظار سلام
بگو چند برف زمستانی
سفید و ملایم بیاید به بام
*
بگو چند بار شاخه ها گل دهند
تو می ایی از راه طولانی ات
بگو چند کاغذ کنم نامه ات
که آخر بیایی ز مهمانی ات
*
بگو چند بار ماه باید بیاید به بام
بگو چند بار گریه بی صدا لازم است
بگو چند آواز سرخ و بنفش
برای صدا کردنت لازم است
*
بگو تا بدانم که باز
برای رسیدن به آواز عشق
چقدر مهربانی کنم باز من
به دستان موسیقی و ساز عشق
*
بگو چند بار قلب من بشکند
میان سکوت و شب و پنجره
بگو چند بغض طلایی ناب
نشیند به یاد تو بر حنجره
*
بگو چند صد مرغ عشق
بخواند بیایی ز در بی صدا
بگو چند آهوی وحشی رود
به یاد تو بر کوه و بر ، بی ریا
*
بگو چند بار تب کنم می رسی
بگو چند گل وا شود می رسی
بگو چند بار بر لب پنجره
صدایت کنم می رسی
*
بگو چند بار دست من
رود رو به بالا و نور
بگو چند بار بشکند
دل بی قرارم ، چنین بی غرور
*
بگو تا طلوع دو چشمت چقدر
نفس مانده تا پر کشیدن بگو
بگو تا نسیم صدایت چقدر
غم و غصه باید چشیدن بگو
*
بگو تا بدانم که چیست
گناه من و این همه فاصله
بگو جرم من پس چه بود ای خدا
که تا هست باقیست این فاصله
*
بگو من بدانم که باز
برای دل خود بخوانم به ناز
بیا باز کن پرده ها را زِ راز
*
بگو تا سلامی مجدد
بگو تا نگاهی دوباره
چقدر اشک باید بریزم
به پای هزاران سپیده
به قلب هزاران ستاره
...
-
توهم
زندگی رویش بذریست
میان سبد خاطره ها
خاطراتی شیرین
خاطراتی غمگین
خاطراتی بر جا
*
مثل پرواز کبوتر در باد
مثل گنجشک و نسیم
مثل روییدن یک بوته سبز
لا به لای علف هرزه پیر
*
مثل آواز خوش چلچله ها
مثل یک خواب عمیق
مثل پیوند به دامان خدا
سبز و آزاد و رها
*
مثل بازیگر عشق
مثل تابیدن ماه
مثل یک حرف و نگاه
روی لبخنده ی آه!
*
مثل جادوی سراب
مثل یک شیشه شفاف سکوت
مثل زیبایی نور
مثل یک تنگ بلور
مثل پیوند نفس
مثل آواز قناری به قفس
*
و نمازی که تو را می برد از ورطه هوش
و صدای تپش ثانیه ها
و فراوانی روییدن صبح
و سرا پا تشویش
در کنار گذر حادثه ها
*
مثل آن لحظه که افتاد نگاهت بر من
مثل شیرینی آن بوسه و تب
مثل تاریکی شب
*
زندگی خوشتر از این هر چه که هست
زندگی خاطره است
*
نه ! گمانم که کم است
زندگی هر چه که باشد آبیست
زندگانی جاریست
*
خاطراتت برجا
گر چه خود خواهی رفت
زندگی بار دگر نیست تو را
*
پس بکوش ای همه عشق
خاطراتت رنگی
گر بپرسی از من
باز هم
خواهم گفت:
آری ! آری !
زندگی رویش بذریست
میان سبد خاطره ها
...
-
سر در گم
سوژه های شعر های منتظر
من به دنبال شماهایم کنون
*
اشک های همچو باران های سرد
من چه می خواهم چه می خواهم کنون
*
من به دنبال چه بودم روزها
روزهای ملتهب در انزوا
*
لحظه های گم شده در قیل و قال
من چرا تکرار گردم گریه را
*
من به دنبال چه می گردم کنون
من نمی دانم چه می خواهم چرا؟
*
پس بیا و بعد از این
چشم هایت را ببند
بی تفاوت شو به من
من پریشان می دوم
رو به صحرا و دمن
*
موی خود را می دهم
دست بادی هرزه گرد
دامنم را می کشم
روی گل ها و چمن
*
می روم تا گم شوم
بین دستان بهار
می روم تا بنگرم
قاصدک های بهار
*
می روم تا مست تو
تن به خواهش ها دهم
می روم تا گوشه ای
بوسه بر گل ها دهم
*
ای همیشه شعر من
سوژه های شعر من
باز هم با من بگو
این منم یا شعر من؟
....
-
تا پریشانی
سلامی به عشق
سلامی به انتظار
سلامی به باران چشمان یار
به بودن، نبودن، سکوت
به دشت تب آلوده بی قرار
*
کجایید خواب های پریشان من
که من ماندم و درد دوری یار
...
ندارم کنون جز شب و پنجره
برای رهایی رهی جز فرار
*
بیا باز کن پنجره های این خانه را
که شاید ببینم گهی سرو وگاهی چنار
*
و شاید بیاید از آن دورها
صدای خوش بلبلی یا که سار
*
کنون من همانم که روزی تو را
نشستم به پای وفا داری و انتظار
*
تو آن دور دست و من اینجا فقط
کنار دو خط شعر و یک شمع تار
*
نگفتی که آهم بگیرد تو را
تو ای نازنین دلبر و دلشکار
*
نگفتی که اشکم شود آتشی
بسوزاندم در شب تیره تار
*
نگفتی که دستی بیاید ز بام غرور
بچیند گل خنده های بهار
*
نترسیدی از خواب رویایی ام
نماند به جز نفرت و انزجار
*
نگفتی که آخر چه خواهد شود؟
فریبای تو در شب بی قرار
...
کجایید خواب های پریشان من؟
....
-
در گیر
در گیر شدم با تو
در حادثه بودن
ای بودن تو جاری
تا لحظه آسودن
*
آن لحظه زیبا را
در قاب نگاه تو
می بینم و صد افسوس
من ماندم و آه تو
*
ای مظهر زیبایی
ای نوگل باغ غم
با وسوسه رفتن
از این همه غم تا غم
*
من در تو شکوفایم
این شعر از آن توست
بر مناره قلبم
گلبانگ اذان توست
*
هر صبح خروسان را
بانگیست پر از امید
باز از شب تنهایی
خورشید به من تابید
*
من ماه شب خود را
با یاد تو می بینم
من میوه خوشبختی
با دست تو می چینم
*
ماه آمده بر بامم
من چشم تماشا را
بر پرده پندارم
آویخته غم ها را
*
من لحظه ویران را
در چشم تو می بینم
هر شب ز نگاه تو
یک ستاره می چینم
*
در گیری چشمانت
با گریه چشمانم
از خویش مرا برده
تا مستی پنهانم
*
من نغمه دلتنگی
با یاد تو می خوانم
هر صبح به یاد تو
من ترانه می خوانم
*
تا هست مرا قلبی
در کنج قفس تنها
با یاد تو می مانم
ای لحظه بی همتا
*
آن لحظه که چشمانم
آهسته به تو خندید
آن لحظه که در گوشم
آن نغمه خوش پیچید
*
در گیر شدم با تو
در حادثه بودن
ای بودن تو جاری
تا لحظه آسودن
...
-
یاران من
باز هم غربت دل
یاد تصویر تو کرد
در شب غمزده ام
باز هم چشم ترم
خواب تعبیر تو کرد
*
من به تنهایی ماه
من به ظلمتکده این همه اسرار سکوت
من به یک پنجره می اندیشم
*
تا فراسوی نگاهم برخیز
لابه لای افق سرد و کبود
دسته ای از گل یاس
روی موهای شب تیره من
تو بیاویز که شاید همه خاطره ها
رنگ چشمان تو را یاد آرد
*
ای پرنده که چنین تنهایی
لای آن ابر بلند
پشت دروازه رنگین افق
لحظه ای مکث نکردی شاید
که ببینی شبحی مثل خدا
*
رد پای همه ثانیه ها
پشت یک پرده شفاف بلور
*
و دو دستی که هوا را پس زد
و صدایی که مرا در خود خواند
*
شاهد خاموشی شمع منند
که به یاد تو دلم روشن کرد
*
در عزای همه پنجره ها
پرده ها تاریکند
و سکوت ...
و قیام ...
*
و به پرواز بلند همه چلچله ها
سر به دیوار تو من می کوبم
*
شمع خاموش من و این همه شب
باز با یاد تو من می خوانم
که نسیم هوست میوه تنهایی من
*
من و این شمع خموش
من و این پرده تاریک و سیاه
من و این پنجره بسته کور
من و این ثانیه ها
من و دستان تو در این همه تب
من و تنهایی مهتابی شب
من ودیوار فرو ریخته ساکت و سرد
برگ خشکیده نارنجی و زرد
من و پیوند حرارت با می
من و یک ناله نی
آه!...
این ها همه یاران منند
پس چرا می نالم
؟
-
آهوی دل
در میان ازدحام زائران بی قرار
در میان دست های منتظر
پشت نورانیت این همه عشق
در جوار قلب های ملتمس
*
من کبوتر شده ام
پر پرواز طوافم را باز
دور آن مخزن اسرار و جلا
صحن پیوند زمین با ملکوت
گنبد زرد طلا
...
باز کرده به فراسوی زمین می نگرم
به صمیمیت الطاف خدا
*
خاک هر رهگذرت سرمه چشم
سایه مردم کویت همه دروازه نور
ای همه جود و سخا
قلب من می خواهد
همچو آهوی فراری در دشت
رسته از دام و بلا
بگریزد در باد
*
صید صیاد نگردد هرگز
گر بیایی به نگاهی گذرا
و به یک گوشه چشم
ضامن آهوی قلبم باشی
قلب آزرده ز بیداد و جفا
....
-
زیرپا
ساعت از وقت گذشت
وقت از نیمه گذشت
نیمه از ثانیه ها
ثانیه در تپش است
دلبرم رفت که رفت
*
دست هایم چرخید
...
در خیابان فریاد
*
منتظر بود صدایم در باد
لحظه هایی که مرا می خواندند
آتشی از سر انگشت قلم هایم ریخت
*
شعله هایی که به ابعاد همه اشعارم
رود بازیگر خواهش ها را
به خدا دعوت کرد
عکس های همه خاطره ها را با خود
پاره کردم در ظهر
تا تو را نشناسم
...
*
ای خطوط اشک های تردید
یادگاری هایت
زیر پاهایم بود
تا نفس هایم را
پر کنم از افکار
*
می روم ، خواهم رفت
از دیاری که مرا غمزده کرد
لعنتی نیست به بدخیمی زخم
من دگر خواهم رفت
...
زین همه خاطره ها می گذرم
زیر لب می گویم:
دلبرم رفت که رفت
ساعت از وقت گذشت
...
و کسی نیست بخواند شعری
...
-
یک خاطره...
مشق دهقان فداکارم را
می نوشتم اما
در هوایی دلگیر
زیر بیدی مجنون
ماه فروردین بود
...
دفترم خورد ورق
و نگاهم افتاد
به خطوطی در هم
...
شعر باز باران بود
ناگهان صاعقه ای
...
و سپس باران زد
*
دفترم را بستم
*
زیر باران شادی
بازی و خنده و شور
رقص هر تکه ابر
و سپس تابش نور
*
آسمان رنگین گشت
از کمانی زیبا
من ز خود پرسیدم
دفتر مشقم ! آه!
*
من فراموشم شد
خاطرات کبری
و چه تصمیمی داشت
*
دفتری خیس ز باران دیدم
باز هم خندیدم
...
و نمی دانستم
...
صبح فردای کلاس
تا معلم آمد
جای برخیز و به پا
روزگاری هم هست
که به خود خواهم گفت
خاطراتت بر جا....
-
آسمان می داند
سفری باید کرد...
زین تبهکاری خصمان زمین
حذری باید کرد
و به اندیشه تنهایی ماه
گذری باید کرد
*
آسمان راز مرا می داند
من که از زخم پر شاپرکی می گریم
من که از بوسه خورشید به گل می خندم
*
بهترین ساز و نوا را ز درخت
می شنوم
ز هوا می بینم
چشم بر هر چه هوس می بندم
*
باد بازیگوشی
زیر گوشم می گفت:
یک نفر هست که آهسته نمازش را باز
در کنار صدف و چشمه و رود
روی نرمینه گلبرگ دعا
با صدای پرش شب پره ها می خواند
*
و سر انجام به یاد همه بسته پران
و به ذرات دعایی چون سیب
شمع می افروزد
*
آنکه بر عمق همه حادثه ها می خندد
و به آواز قناری در خواب
ماه را می بیند
...
*
و صدای همه رویش و جنبش ها را
از نگاه هوس آلوده یک میوه به دست
رازها می چیند
*
و کسی هست که در کنج بیابانی دور
با تنفس های ساده یک خار اذان می گوید
*
عطر یک لقمه نان را با عشق
به گل چادر مادر در باد
بوسه ها می بندد
*
و برای نقش یک گندم زرد
در میان صفحاتی خالی
که ندارد رنگی
رنگ خورشیدبه آن می بخشد
*
آن که دستانش را
می سپارد به نسیم
*
بقچه اش پر شده از بوی درخت
دکمه های همه پیرهنش
یاد گاری گردد
زیر یک تکه سنگ
می نویسد با اشک
گله ای نیست ز بخت
*
او که بر سنگ حیاطش باقیست
جای پاهای صداقت با یاس
اشک ماهی ها را می بوسد
*
او که از رود و سکوت و حرکت
مثل طفلی که بنوشد شیری
عشق را می نوشد
*
او که فریاد بلندش را بغض
کنج یک سینه پر درد به زندان کرده ست
از صمیمیت احساس درون
گل مصنوعی را می بوید
*
و برای همه شب زده ها
قصه ها می گوید
شعر ها می خواند
وقت دلتنگی هر رهگذری
سفره ای می چیند
*
و به آواز قشنگی شاید
بیصدا می گوید
آسمان راز مرا می داند
....