tania
04-23-2012, 08:47 PM
http://up.pnu-club.com/images/sq4daxlcjgcfa50st2w.jpg
باغچه ما ، نه این که بایرباشد؛ خودت دیده ای که، همین باغچه جمع و جور و نصفه ونیمه، تابستان به تابستان چه باری می دهدتاکهایش...
حالا البته هرکه نداند، تو می دانی که وقتی می گویم (بارمی دهد)،منظورم همان چندکیلو انگوری است که فقط نوبرانه تابستان خودمان می شود و تازگی گلوی دوست و آشنایی که مهمانمان می شوند.
اما هریاقوت انگور، هزارخاطره دردل خوددارد.
وقتی دانه ها دردهانت شکافته می شود خاطره ها هم ساخته می شوند (شکرشکنی و نقل ِ تر) که می گویند مگرغیرازاین است؟
نیم صفای تابستان من و تو به انگورخوردن های عصرتابستان است .
به گپ و گفت ها.
به شکرشکنی.
تو آن انگورهای یاقوتی موی پیررا بیشتر می پسندی. می دانم. ولی همیشه می گویی: دانه هایاقوتی باشند یانه ، بهانه اند لحظه ها را ذائقه است که شیرین می کند، ذوق است که خاطره می سازد...
حالا نه این که باغچه چندمتری ما بایرباشد؛ فصلش نیست. نوبتش نیست. اما تو خوب بلدی توی خواب زمستانی هم خاطره بسازی.
تو ذوق داری .
تو دراین شب ها باغچه را می آرایی، بی گل؛ آن طور که پنجره، حکم قاب عکس پیدا کند.
تو خانه را گرم می کنی.
خاطره می سازی؛ این بار ازدانه های کشمش ، از تخمه های هندوانه؛ تو خنده را کشف می کنی ازمیان لبخند پسته ها...
باغچه ما ، نه این که بایر باشد؛ دارد خستگی درمی کند...
باغچه را
– خواب باشد یا بیدار-
حضور توست که سبز می کند...
باغچه ما ، نه این که بایرباشد؛ خودت دیده ای که، همین باغچه جمع و جور و نصفه ونیمه، تابستان به تابستان چه باری می دهدتاکهایش...
حالا البته هرکه نداند، تو می دانی که وقتی می گویم (بارمی دهد)،منظورم همان چندکیلو انگوری است که فقط نوبرانه تابستان خودمان می شود و تازگی گلوی دوست و آشنایی که مهمانمان می شوند.
اما هریاقوت انگور، هزارخاطره دردل خوددارد.
وقتی دانه ها دردهانت شکافته می شود خاطره ها هم ساخته می شوند (شکرشکنی و نقل ِ تر) که می گویند مگرغیرازاین است؟
نیم صفای تابستان من و تو به انگورخوردن های عصرتابستان است .
به گپ و گفت ها.
به شکرشکنی.
تو آن انگورهای یاقوتی موی پیررا بیشتر می پسندی. می دانم. ولی همیشه می گویی: دانه هایاقوتی باشند یانه ، بهانه اند لحظه ها را ذائقه است که شیرین می کند، ذوق است که خاطره می سازد...
حالا نه این که باغچه چندمتری ما بایرباشد؛ فصلش نیست. نوبتش نیست. اما تو خوب بلدی توی خواب زمستانی هم خاطره بسازی.
تو ذوق داری .
تو دراین شب ها باغچه را می آرایی، بی گل؛ آن طور که پنجره، حکم قاب عکس پیدا کند.
تو خانه را گرم می کنی.
خاطره می سازی؛ این بار ازدانه های کشمش ، از تخمه های هندوانه؛ تو خنده را کشف می کنی ازمیان لبخند پسته ها...
باغچه ما ، نه این که بایر باشد؛ دارد خستگی درمی کند...
باغچه را
– خواب باشد یا بیدار-
حضور توست که سبز می کند...