توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : اشعار بی شاعر
mahdi271
10-20-2009, 09:07 PM
اگر شعری دارید که شاعرش رو نمی شناسید در این قسمت بزارید
mahdi271
10-20-2009, 09:10 PM
پائيز است
فصل مرگ برگ ها
فصل پايان تضاد رنگ ها
نوبت خاموشی بنفشه ها
وقت آغاز غرور سروها
...
درختی تنها
خاطراتش همه برگ
برگ هايش همه خشک
خاطراتش همه زرد،نارنجی،سرخ
خاطراتی از آواز قناری ها
از خنده دو کودک نا بالغ
از نسيم
نرگس و نيلوفر
ياد آن نهر بزرگ پشت حياط خانه شب بوها
خاطراتی از شکوه تک درخت تنها
...
فصل من پائيز است
کوچه هايم خاموش
لحظه هايم پر رنگ
با موسيقی سرخ
می تراود هر روز از قلبم
شعری زرد
آوازی نارنجی
من هر روز کوچه را از مهر تا آذر نقاشی می کنم
با رنگ غرور
دريا را قرمز
برگ ها را نارنجی
خانه ها را همه زرد
زيبا
پر احساس
کمی مغرور
پادشاه فصل ها
پادشاه زمستان،بهار،تابستان
فصل من
پائيز
mahdi271
10-20-2009, 09:10 PM
نمی دانم اين چه حسی است
که وجودم را در بر گرفته
حسی که از آن می ترسم
حسی که دنبلالم می کند
افسوس که کسی حرفانم را با ور نمی کند
کسی باور نمی کند که می بينمش
و با تمام وجود احساسش می کنم
چرا اينگونه می پندارند؟
که چون خود نمی بينند ديگر کسی نمی بيند
و ديگران کورند
آه که خود کورند و نمی دانند
***
ای وای چه به سرم آمده
آيا من ديوانه ام ؟
يا اينکه مرده ام ؟!
گويی پرواز می کنم همچون لاشخور در هوا
در انتظارطعمه ها
در حسرت خون و غذا
می سوزم از درد گناه
ميشنوم از دور من ان ناله ها
آن ناله ها نزديک و نزديک تر شدند
آن ناله های آشنا
آن ناله ها کز ظلم من سوختند و خاکستر شدند
يک باره از هر سو که بود نوری به سمتم حمله کرد
سوختم و خاکستر شدم
آنگاه من بيدار شدم
از قلب اين داستان بد
از قلب آه و ناله ها
از قلب آن شهر خراب
آه که نه ميدانم چه بود شايد
سراب بود يا که خواب
mahdi271
10-20-2009, 09:11 PM
او هرگـــــز نمی آيــد
در اطاقی تاريک؛
شعله شمع کوچکی بيداد می کند
چشم های سياه من
خود را به شهوت تاريکی تسليم می کند
به تو می انديشم
و به روزی که جانم را به آغوش گرمت خواهم سپرد،
به شعله شمع خيره می مانم
گويی دو چشم را انتظار می کشم
که مرا به سوی خود بخواند...
ساعت ريتم هميشگی را می نوازد
اما صدای ناله اش فرق دارد،
او اين بار با اندوه می خواند:
<<او هرگز نمی آيد>>
شمع کوچک نيز می گريد به حال من
آه... او هرگز نمی آيد؟
***
ثانيه ها می گذرندو شمع کوچک آب می شود
در هراس از آنم که شمع آب شود و باز نيايی تو...
mahdi271
10-20-2009, 09:12 PM
سرسختی ای غزل امشب به نام کيست
اين واژه ها که بی خبرند از خيال من ؟
تو تک صدای حنجره سبز اين دلی
ديگر نگو که می روی از لحن کال من
بردار هر چه که دارم برای تو
تنها نگاه گرم تو يک لحظه مال من
بايد بريد از همه حتی از آبرو
وقتی که می روی به گريه ز چشمان لال من
امشب کنار بغضهای مکرر نشسته ام
تا بشکنند آيينه ها را به حال من
بايد بلند بگويم مبادا که نشنود
اين آسمان که بی خبراست از زوال من
دارم به دست خويشتن از دست می روم
mahdi271
10-20-2009, 09:12 PM
دل را به کف هر که دهم باز پس آرد
کس تاب نگه داری دیوانه ندارد
گفتم مه من از چه تو در دام نیافتی ؟
گفتا چه کنم دام شما دانه ندارد
در انجمن عقل فروشان ننهم پای
دیوانه سر صحبت فرزانه ندارد
mahdi271
10-20-2009, 09:13 PM
باور نکن تنهاییت را
من در تو پنهانم تو در من
از من به من نزدیکتر تو
از تو به تو نزدیکتر من
باور نکن تنهاییت را
تا یک دل و یک درد داری
تا در عبور از کوچه عشق
بر دوش هم سر می گذاریم
دل تاب تنهایی ندارد
باور نکن تنهاییت را
هر جای این دنیا که باشی
من با توام تنهای تنها
من با توام هر جا که هستی
حتی اگر با هم نباشیم
حتی اگر یک لحظه یک روز
با هم در این عالم نباشیم
این خانه را بگذار و بگذر
با من بیا تا کعبه دل
باور نکن تنهاییت را
من با توام منزل به منزل
mahdi271
10-20-2009, 09:13 PM
"کاش"
چه روشن است روحم
گویی در خواب دیشبم
نیلوفری از آتش
به گرد اسطوره کهن اندوه
پیچیده
وآن را
از هستی ساقط کرده است
کاش امروز می توانستم
در حاشیه سبکبال ترین
آرزویم
با هوش شرقی چمن قدم بزنم
mahdi271
10-20-2009, 09:14 PM
"سخاوت"
اضلاع نگاهت
تنهایی مرا محدود می کند
به قطره اشکی
و سفره رنگ باخته ای
با تکه نان خشکی در ان
به مناسبت چاشت صبح و ظهر
و شب
به راستی
چه سخاوتی دارند
چشمان تو
در این زمستان پیش رو
mahdi271
10-20-2009, 09:14 PM
نسل من جا مانده از تاريخ
نسل من آتشفشان خفته در خاكستر خويش است
نسل من در آستان خفتن و مرگ است
نسل من باروت نم دار است
نسل من يك ناقص الخلقه ست
نسل من خسته ست
نسل من ديگر نمي داند چه بايد كرد
نسل من هر جا كه سايد دست, ريشه پوسيده ست
نسل من آوازهايش گم شده
نسل من آوازهاي نسل ديگر را مثال طوطي بي مغز مي خواند
نسل من در فاصل فرهنگ مي ميرد
نسل من آهش گريبان گير خود گشته
نسل من در تار و پود دفتر تاريخ قرباني ست
نسل من معتاد يك منجي ست
نسل من اي نسل من؟
موعود ما واهي ست !
نسل من همزاد تنهايي ست
نسل من مي بيند اما ...
من نمي دانم چرا اينگونه خاموش است ؟
زيستن با مرگ يكسان است
نسل من در آستان نقطه اي اينگونه پاييده .
mahdi271
10-20-2009, 09:14 PM
هرگاه بغض آمد و
چشمت جلا گرفت...
دستی برآر و نم زدنی از خدا بخواه...
ای من زبان دل شکنی از خدا بخواه..
روح سوار بر بدنی
از خدا بخواه....
mahdi271
10-20-2009, 09:15 PM
تو را من با زبان بی زبانی دوست می دارم
و شاید مثل یک دلدار جانی دوست می دارم
نگاهم کن نگاهت را که در من خانه دارد
برای لحظه های همزبانی دوست می دارم
وجودت را وجود بی وجودم سخت محتاج است
و همسان خدایی آسمانی دوست می دارم
تو را در خلوتی پنهان تر از آواز باران
به دور از چشم نااهلان نهانی دوست می دارم
تو را من با زبان بی زبانی دوست می دارم
و شاید مثل یک دلدار جانی دوست می دارم
نگاهم کن نگاهت را که در من خانه دارد
برای لحظه های همزبانی دوست می دارم
وجودت را وجود بی وجودم سخت محتاج است
و همسان خدایی آسمانی دوست می دارم
تو را در خلوتی پنهان تر از آواز باران
به دور از چشم نااهلان نهانی دوست می دارم
تو را ای یوسف پنهان ز سالی سخت طولانی
برای انتظاری جاودانی دوست می دارم
mahdi271
10-20-2009, 09:16 PM
در تو راه می افتم
و به اندازه ی تمام خیابانها , خیس خواهم شد ,
از بارانی که قرارمان بود ...
برای روزهایم , نقشه ای ندارم که بر باد رود ...
بر باد , همین لحظه هاییست که بی تو
خاطره خواهد شد .
* * *
چند معبد ؟
چند کتاب مقدس ؟
چه تعداد پیامبر ؟ برای خدا شدن لازم است؟
گاهی یک نگاه ساده کافیست , تا کسی الهه تو شود .
mahdi271
10-20-2009, 09:16 PM
ستاره ها را از آسمان كيش كرده ام
اسبت را بتازان بيا حالا بيا كه ماه مات است.
شرط مي بندم جايي روي حرفهايت قدم مي زني
شك نكن
بيچاره آن سينه اي كه زده اي هنوز دل ندارد...
حرفي كه به گردنم انداختي هر كجا باشم گناهكارم مي كند.
مطمئنن خودت بودي مرض كه ندارم.
متأسفانه بايد بگويم
براي پاييزي هم كه آورده اي برگی ندارم...
چقدر آسمان بغل كنم بر مي گردي ؟!...
هنوز هم يك مشت نگاهت مرا كه هيچ ، خورشيد را هم از پا مي اندازد.
ديگر مثل هميشه ها روده ام دراز نمي شود كه ببندم به خاطره ها
چشم هايم ، اين روز ها را تف مي كند
كجايي كه گونه هايم را امضا مي كني ؟!...
تكليف مرا در آسمانها روشن كن ...
mahdi271
10-20-2009, 09:17 PM
مرا ببخش
ای یار!
با صورتکی که
حتی آیینه بازش نمی شناسد
چگونه به میعادگاه بیایم.
مرا ببخش
ای یار!
دیگر توان آمدنم نیست!
با چشمانی که ندارم چگونه تو را دیدار توانم!
با دهانی که نیست چگونه بوسیدنت میسر است!
برای دوباره دیدنت هیچ ندارم.
مرا ببخش
ای صاحب همه چیز!
ای همه کس!
ای عزیز!
هرگز نخواستم که به داشتن تو عادت بکنم،
بگم فقط مال منی به تو جسارت بکنم
mahdi271
10-20-2009, 09:17 PM
ماهی همیشه تشنه ام
در زلال لطف بیکران تو
میبرد مرا به هر کجا که میل اوست
موج دیدگان مهربان تو
زیر بال مرغکان خنده هات
زیر افتاب داغ بوسه هات
ای زلال پاک
جرعه جرعه جرعه می کشم تو را
به کام خویش
تا که پر شود تمام جان من زجان تو
mahdi271
10-20-2009, 09:17 PM
به دست غم گرفتارم ، بیا ای یار ، دستم گیر
به رنج دل سزاوارم ، مرا مگذار ، دستم گیر
یکی دل داشتم پر خون ، شد آن هم از کفم بیرون
چو کار از دست شد بیرون ، بیا ای یار دستم گیر
ز وصلت تا جدا ماندم ، همیشه در عنا ماندم
از آن دم کز تو واماندم ، شدم بیمار ، دستم گیر
کنون در حال من بنگر : که عاجز گشتم و مضطر
مرا مگذار و خود مگذر ، درین تیمار دستم گیر
به جان آمد دلم ، ای جان ، ز دست هجر بی پایان
ندارم طاقت هجران به جان ، زنهار ، دستم گیر
همیشه گرد کوی تو ، همی گردم به بوی تو
ندیدم رنگ روی تو ، از آنم زار ، دستم گیر
چو کردی حلقه در گوشم ، مکن آزاد و مفروشم
مکن جانا فراموشم ، ز من یاد آر ، دستم گیر
شنیدی آه و فریادم ، ندادی از کرم دادم
کنون کز پا در افتادم ، مرا بردار ، دستم گیر
نیابم در جهان یاری ، نبینم غیر غم خواری
ندارم هیچ دلداری ، توئی دلدار ، دستم گیر
عراقی ، چون نه ای خرم ، گرفتاری به دست غم
فغان کن بر درش هر دم ، که ای غمخوار دستم گیر
mahdi271
10-20-2009, 09:18 PM
يك سبد پر ز ستاره با ماست
روي يك سفره احساس
كه بين من و تو پيداست
قلب من سخت اسير احساس
عشق تو
قطره اشكي است
كه از گوشه چشمت پيداست
روح تو يك گل سرخ تنهاست
حس من
چون يك موج
در تب و تاب درياست
دستم از دوري دستت تنهاست
چشم تو
رنگ قشنگي است
كه در برگ درختان پيداست.
mahdi271
10-20-2009, 09:18 PM
از عشق تا مرگ
از عشق تا زندگی
دفتر خاطراتم را ورق می زنم
چند شاخه گل خشک ، یک گیتار شکسته
ساعت کهنه دیواری می گوید:
زمان می گذرد، عشق تو از یاد می رود
رهسپار دیار غربت می شود
باغی در صدا، باغی در سکوت
حکایتی از غم عشق من می کند
در کوچه تنهایی
باد شعر مرا زمزمه می کند
زندگی مجهول است
روزها افسون آن افسانه اند
شبها با خود پلیدی همراه دارند
صدا می آید
این همان صدای شعر من است
صدای باد
گفتم برای چشمهایت
شعر دل انگیزی بگویم
تامعنی دلدادگی را
درعمق چشمانت بجویم
گفتم برای دستهایت
آواز پ شوری بخوانم
درباغ سبز بازوانت
تاصبح آرامش بمانم
این فصل فصل آفتاب است
فصل تپش ،فصل شکفتن
فصل چکاوکهای عاشق
فصل لطیف ازتوگفتن
تاجلوه های آرزو را
دروسعت یادتو جستم
درشط مینا رنگ مهتاب
دل رابه ایین توشستم
درجست وجویت پرس پرسان
برشانه هایت شب گذشتم
باهر نسیم خواب گردان
درکوچه های شهر گشتم
درجستجویت عاشقانه
تصویر نیلوفر کشیدم
دریا به دریا موج راندم
صحرا به صحرا پر کشیدم
ای گرم جوششش ترزچشمه
درسینه ات بوی بهار است
باخلوت بارانی دل
دردیده ات باغ قراراست
تادرنگاهم رنگ شوق است
زیباترین تصویر عشقی
درموج خیز سبز رویش
آبی ترین تفسیر عشقی
ای سینه ی مواج دریا
آرامشت را دوست دارم
ای بامن ازمن آشنا تر دل را به موجت می سپارم
Powered by vBulletin™ Version 4.2.2 Copyright © 2024 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.