توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : سلسله هخامنشیان
Borna66
09-13-2009, 10:31 AM
نام اهورامزدا خداي پاك ايران زمين.خداي دوستدار شاديها و زيباييها
.................................................. .......... .................................................. .......... ...
نام کورش بزرگ و سرافرازی ايرانيان در امريکا جاودانه شد
برای نخستين بار بنای يادبود فرمان کورش در يک پارک عمومی برپا شد
http://pnu-club.com/imported/2009/09/1104.jpg (http://www.tinypic.com/view/?pic=166cb2c)
دكتر بديع بديع الزماني
روز يکشنبه هفتم فروردين يکهزارو سيصد و هشتاد و چهار خورشيدی برابر با بيست و هفتم ماه مارس سال دوهزار ميلادی گوئی طبيعت و خورشيد و
فلک همگی در کار بودند تا زيباترين و دلپذيرترين روز بهاری را برای گراميداشت کورش بزرگ در شهر سن ديه گو در جنوب کليفرنيا فراهم آورند.
انديشه برپائی بنای يادبود کورش بزرگ از ديرزمان در سر بسياری از ايرانيان و حتی غير ايرانيان در سراسر گيتی بوده است. آگاهيم که برخی برآنند که پيکره ای از اين ابرانسان را به بزرگی پيکره فرشته آزادی امريکا در بندر حيفا در کشور اسرائيل برپا سازند.
بزرگداشت کورش برای آن نيست که او شاهنشاه يا کشورگشا و يا بنيانگذار نخستين امپراطوری تاريخ بود. کورش را از آن به دير مغان و کليسا و کنشت عزيز ميدارند که آتش آزادگی و آزادی خواهی برای همگان را همواره در دل و جان خود زنده نگاه ميداشت. هرودوت، تاريخ نويس يونانی، از فراتر از دوهزاروپانصد سال پيش گزارش ميدهد که کورش شاهنشاهی دادگستر بود که با مردم سرزمينهای زير فرمان خود با احترام رفتار ميکرد، که فرهنگ و آداب و رسوم آنان را ارج می نهاد، که باورها، آئين ها و دينهای گوناگون آنها را محترم ميداشت و هيچگاه نميکوشيد زبان، دين وآئين و فرهنگ خود را بر آنان تحميل کند. به مردم و خواسته های آنان گوش فرا ميداد و چنانچه پيشنهاد سازنده ای ارائه ميدادند، آنان را می ستود. هرودوت می افزايد: "مردم سراسر شاهنشاهی ايران کورش را " پدر" می ناميدند.
کورش در نخستين روز پيروزی بر پادشاه ستمگر بابل، اعلام صلح نمود، مردم اقوام و تيره های گوناگون از جمله پيروان آئين يهود را آزاد ساخت، دارائی های آنانرا بديشان بازگرداند، اجازه داد هر دسته نيايشگاه خود را داشته باشد، و يوغ شرم آور بردگی را از گردن شمار زيادی از مردم دربند برداشت. دنيای آن زمان در پاسخ اينهمه آزادگی و آزادی خواهی و انسانيت کورش، کارهای وی را تا بدانجا ارج نهاد که نامش شانزده بار در تورات به نيکی برده شد وکورش
" دست راست خداوند" نام گرفت.
ياد آوری و آموختن و آموزاندن انديشه های کورش بزرگ مبنی بر آزادگی، برابری حقوق، مهربانی، تحمل و احترام به دين و آئين و عقايد و فرهنگ ديگران ديرزمانی در دل بسياری از ايرانيان شهر سن ديه گو نيز جای داشت. پس از ساخته شدن خانه ايران در بلبوآ پارک که بزرگترين پارک و گردشگاه جنوب کاليفرنيا بشمار ميرود، هموندان خانه ايران و ديگر ايران دوستان شهر همگی برآن شدند تا نمونه فرمان کورش را (که اصل آن در موزه بريتانيا نگاهداری ميشود) در جلوی خانه ايران در برابرديد همگان قرار دهند.
همکاری آغاز گشت و هر کسی گوشه ای از بار اين مهم را بر دوش گرفت: هموندان خانه ايران که در اينکار پيشگام بودند، کوشش خستگی ناپذيری را به سرکردگی آقايان مهندس عظيمي، رئيس پيشين، و محمود صنعتي، رئيس کنونی خانه، آغاز کردند. نيک مرد ثروتمندی که هميشه کوشيده است نيکوکاريهايش گمنام بماند، هزينه چند ده هزار دلاری کار را پرداخت. آقای مارودين ابراهيم زاده، هنرمند برجسته و والای پيکره ساز که از هم ميهنان گرانقدر آشوری نژاد ميباشد، با جان و دل ساختن نمونه فرمان را بدون هيچگونه دستمزد داوطلب شد. از سوی ديگر تلاش سياسی برای گرفتن پروانه را تنی چند به رهبری آقای كورش هنگ آفرين دنبال کردند.
سال پيش، بنا به درخواست نويسنده اين سطور، شهردار واعضاء انجمن شهر سن ديه گو در يک نشست رسمی بار ديگر نوروز را رسما روزدوستي ايرانيان و آمريكائيان نامگذاری کردند. در مراسم دريافت فرمان کتبی مربوطه از شهردار، نمونه ای از فرمان کورش که از سنگ منطقه آرامگاه وی در پارس ساخته شده و بر روی يک پلاک نفيس همراه با ترجمه انگليسی فرمان نصب شده بود، به نمايندگی از ايرانيان و به نشانه سپاس، به شهردار و مردم شهر اهداء شد. در سخنرانی متقابل، ضمن ابراز قدرشناسی، بار ديگر و بطور رسمی از مقامات نامبرده درخواست نمودم که از کار ايجاد بنای يادبود کورش بزرگ در پارک بزرگ شهر و صدور پروانه مورد نياز پشتيبانی کنند. اين نکته همواره در ديدارهای جداگانه با مقامات مزبور نيز هر بار به آنها گوشزد و يادآوری ميشد. سازمانهای فرهنگی و اجتماعی ديگر هم هرکدام به
گونه ای از اين کار افتخارآفرين پشتيبانی نمودند.
سرانجام روز سرافرازی فرا رسيد و شهردار امريکائی شهر ما با افتخار از بنای کورش پرده برداری کرد و بدينگونه نمونه استوانه ای شکل فرمان کورش به بزرگی بيست و يک اينچ يا نيم متر همراه با برداشتی از متن فرمان به زبان انگليسی بر روی تخته سنگ خارای صيقل شده ای بسيار زيبا برای هميشه برای ديدن ميليونها نفری که هر سال به اين پارک زيبا مي آيند، جلوه گر شد. آنچه موجب افزايش شادی بيش از يک هزار ايرانی حاظر شد اين بود که شهردار و اعضاء انجمن شهر طی فرمانی ، اين روز را "كورش بزرگ" ناميدند.
اميد آنکه سازمانها و گروه های فرهنگی و ايرانيان آزاده و پشتيبان حقوق بشر در شهرهای گوناگون در سراسر گيتی کار پيشگامانه سن ديه گو را دنبال کنند و روزی فرا رسد که پيام انسان دوستانه کوروش در پارکها و دانشگاهها و مراکز پر رفت و آمد گوشه و کنار دنيا يادآور تحمل و احترام انسانها به يکديگر و مايه سرافرازی ايرانيان گردد. نکته جالب توجه اينستکه معمولا قالب چنين آثار هنری فقط برای يک بار مورد استفاده قرار ميگيرد، اما هنرمند گرامی مارودين ابراهيم زاده موافقت نموده قالب اين اثر را برای تسهيل کار افراد و سازمانهائی که تمايل به برپائی بنای يادبود کورش بزرگ در هر نقطه دنيا دارند را آماده نگاه دارد.
Borna66
09-13-2009, 10:32 AM
وصيت نامه داريوش
تقديم به تو كه يك ايراني هستي:
وصيت نامه داريوش
اينك كه من از دنيا مي روم، 25 كشور جزو امپراتوري ايران است و در تمام آن كشورها پول ايران رواج دارد و ايرانيان در آن كشورها نيز داراي احترام مي باشند.
جانشين من خشايار بايد مثل من در حفظ اين كشورها بكوشد و راه نگهداري اين كشورها اين است كه در امور داخلي آنها مداخله نكند و مذهب و شعائر آنها را محترم بشمارد. اكنون كه من از اين جهان مي روم تو دوازده كرور در يك زر در خزانه سلطنتي داري و اين زر، يكي از اركان قدرت تو مي باشد زيرا قدرت پادشاه فقط به شمشير نيست بلكه به ثروت نيز هست. پيوسته به خاطر داشته باش كه تو بايد به اين ذخيره بيفزايي نه اينكه از آن بكاهي. من نمي گويم كه در مواقع ضروري از اين ذخيره برداشت نكن زيرا قاعده اين زر در خزانه، آن است كه هنگام ضروري از آن برداشت كنند اما در اولين فرصت، آنچه برداشتي به خزانه برگردان.
مادرت آتوسا ( دختر كورش ) بر من حق دارد و پيوسته وسايل رضايت خاطرش را فراهم كن.
ده سال است كه من مشغول ساختن انبارهاي غله در نقاط مختلف كشور هستم. من روش ساختن اين انبارها را كه با سنگ ساخته مي شود و به شكل استوانه است در مصر آموختم و چون انبارها پيوسته تهبه مي شوند، حشرات در آن به وجود نمي آيند و غله در اين انبارها چند سال مي ماند، بدون اينكه فاسد شود، و تو بايد بعد از من به ساختن انبارهاي غله ادامه بدهي تا اينكه همواره آذوقه دو يا سه سال كشور در انبارها موجود باشد و هر ساله بعد از اينكه غله جديد به دست آمد، از غله موجود در انبارها براي تأمين كسر خوار و بار استفاده كن، و غله جديد را بعد از اينكه بو جاري شد به انبار منتقل بنما و به اين ترتيب تو هرگز براي آذوقه اين مملكت دغدغه نخواهي داشت ولو دو يا سه سالي پياپي، خشكسالي شود.
هرگز دوستان و نديمان خود را به كارهاي مهم مملكتي نگمار و براي آنها همان مزيت دوست بودن كافي است چون اگر دوستان و نديمان خود را به كارهاي مهم مملكتي بگماري و آنها به مردم ظلم كنند و استفاده نامشروع نمايند، نخواهي توانست آنها را به مجازات برساني چون با تو دوست هستند و تو ناچاري كه رعايت دوستي را بنمايي.
كانالي كه من مي خواستم بين شط نيل و درياي سرخ به وجود بياورم هنوز به اتمام نرسيده و تمام كردن اين كانال ( كانال سوئز ) از نظر بازرگاني و جنگي خيلي اهميت دارد و تو بايد آن را به اتمام برساني و عوارش عبور كشتي ها از آن كانال نبايد آنقدر سنگين باشد كه ناخدايان كشتي ها ترجيح بدهند از آن عبور نكنند.
اكنون من قشوني به طرف مصر فرستادم تا اينكه در اين قلمرو ايران، نظم ايران، نظم و امنيت را برقرار كند، ولي فرصت نكردم كه قشوني به يونان بفرستم و تو بايد اين كار را به انجام برساني و با يك ارتش نيرومند به يونان حمله كن و به يونانيان بفهمان كه پادشاه ايران قادر است مرتكبين فجايع را تنبيه نمايد. توصيه من به تو اين است كه هرگز دروغگو و متملق را به خود راه نده، چون هر دوي آنها آفت سلطنت هستند و بدون ترحم، دروغگو و متملق را از خود دور نما.
هرگز عمال ديوان را بر مردم مسلط نكن و براي اينكه عمال ديوان به مردم مسلط نشوند براي ماليات، قانوني وضع كردم كه تماس عمال ديوان را با مردم خيلي كم كرده است و اگر اين قانون را حفظ كني، عمال حكومت با مردم، زياد تماس نخواهند داشت.
افسران و سربازان ارتش را راضي نگه دار و با آنها بد رفتاري نكن. اگر با آنها بد رفتاري كني، آنها نخواهند توانست معامله متقابل كنند اما در ميدان جنگ تلافي خواهند كرد، ولو به قيمت كشته شدن خودشان باشد و تلافي آنها اين طور خواهد بود كه دست روي دست مي گذارند و تسليم مي شوند تا ايتكه وسيله شكست خوردن تو را فراهم نمايند.
امر آموزش را كه من شروع كردم ادامه بده و بگذار اتباع تو بتوانند بخوانند و بنويسند تا فهم و عقل آنها بيشتر شود و هر قدر كه فهم و عقل آنها زيادتر شود، تو با اطمينان بيشتر مي تواني سلطنت كني.
بعد از اينكه من زندگي را بدرود گفتم، بدن من را بشوي و آنگاه كفني را كه خودم فراهم كردم بر من بپيچان و در تابوت سنگي قرار بده و در قبر بگذار، اما قبرم را كه موجود است مسدود نكن تا هر زمان كه مي تواني وارد قبر بشوي و تابوت سنگي مرا در آنجا ببيني و بفهمي، من كه پدر و پادشاهي مقتدر بودم و بر بيست و پنج كشور سلطنت مي كردم، مردم و تو نيز مثل من خواهي مرد زيرا سرنوشت آدمي اين است كه بميرد، خواه پادشاه بيست و پنج كشور باشد يا يك خاركن و هيچ در اين جهان باقي نمي ماند و اگر تو هر زمان كه فرصت به دست مي آوري وارد قبر من بشوي و تابوت مرا ببيني، غرور خودخواهي بر تو غلبه نخواهد كرد. اما وقتي مرگ خود را نزديك ديدي، بگو كه قبر مرا مسدود نمايند و وصيت كن كه پسرت قبر تو را باز نگه دارد تا اينكه بتواند تابوت حاوي جسد تو را ببيند.
زنهار، زنهار، هرگز مدعي و هم قاضي نشو و اگر از كسي ادعا داري موافقت كن يك قاضي بي طرف آن ادعا را مورد رسيدگي قرار بدهد و رأي صادر نمايد، زيرا كسي كه مدعي است اگر قاضي هم باشد ظلم خواهد كرد.
هرگز از آباد كردن دست برندار، زيرا اگر دست از آباد كردن برداري، كشور تو رو به ويراني خواهد گذاشت زيرا قاعده اين است، وقتي كشور آباد نمي شود به طرف ويراني مي رود و در آباد كردن، حفر قنات و احداث جاده و شهرسازي را در درجه اول sayeh---ه.
عفو و سخاوت را فراموش نكن و بدان كه بعد از عدالت، برجسته ترين صفت پادشاهان، عفو است و سخاوت، ولي عفو فقط موقعي بايد به كار بيفتد كه كسي نسبت به تو خطايي كرده باشد و اگر به ديگري خطا كرده باشي و تو خطا را عفو كني ظلم كرده اي زيرا حق ديگر را پايمال نموده اي.
بيش از اين چيزي نمي گويم و اين اظهارات را با حضور كساني كه غير از تو در اينجا حاضر هستند مستند كردم تا اينكه بدانند قبل از مرگ، من اين توصيه ها را كرده ام و اينك برويد و مرا تنها بگذاريد زيرا احساس مي كنم كه مرگم نزديك شده است.
Borna66
09-13-2009, 10:33 AM
وضعیت مذهب در دوران هخامنشیان
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
زردشت پیامبر
دولت هخامنشیان وارث تمدن های قدیم آسیا بود. در واقع مرکز این حکومت در بین النهرین و عیلام و سوریه قرار داشت و همین موضوع از بسیاری جهات کیفیت فرهنگ و تمدن هخامنشیان را معلوم می دارد.
دین در دولت هخامنشیان مانند کلیه دولتهای باستانی شرقی، نقش مهمی را ایفا میکرد. ضمن آنکه دولت هخامنشیان که ملت های مختلفی با آداب و سنن و عادات گوناگون جزو آن در آمده بودند، از لحاظ فرهنگی و اقتصادی پایه چندان محکمی نداشت و بنابراین امکان وجود یک سیستم مذهبی روشن در چنین شرایطی دشوار بود. در ایالتهای مختلف عقاید مذهبی بطور متعدد جلوه گر میشد که با آداب و عقاید موروثی هر کشوری ارتباط داشت.
وضع دشوار سیاسی دولت و قبایل مختلفی که تحت تسلط وی بودند و هم چنین وسعت اراضی کشور و اختلاف شرایط محلی، در انتخاب روش سیاست مذهبی هخامنشیان تاثیر فراوان داشت. پیروان مذهب قدیم ایران، یعنی مذهب اهورمزردا همان هخامنشیان اولیه، در بابل و فلسطین و مصر و آسیای صغیر، سنن و مذاهب محلی را پذیرفته و از آن پشتیبانی می کردند. فعالیت های کورش، کمبوجیه (پیش از بروز شورش در مصر) و همچنین داریوش اول شاهد صادق این مطالب است.
... خشایارشای اول از ترس بروز تجزیه کشورهای تحت استیلای خود در تضعیف مذاهب محلی اقدام و مذهب اهورمزدا آرتا را جانشین مذاهب مذکور ساخت. در این مذهب پاکی و بی گناهی اهمیت فوق العاده ای داشت. البته این موضوع به تاسیس عقیده یکتا پرستی که هنوز در آن مرحله از پیشرفت جامعه امکان پذیر نبود دلالت نداشت و هم چنین بر امحای کامل سایر خدایان معابد ایران نیز حکایت نمی کرد.
در این رابطه داریوش اول که پیوسته به اهورمزدا متوسل می شد و او را به اسم می نامید و دروغ را مخالف و مباین عقیده حقیقی خود به اهورمزدا می دانست، با همه این اوصاف از خدایان دیگر نیز یاد می کرد. اردشیر دوم در تمام قلمرو سلطنت خود موازی مذهب اهورمزدا، مذهب خدایان آناهیتا و میترا را نیز بوجود آورد. بطوری که از آناهیتا و میترا در کتیبه اردشیر سوم هم نام برده شده است.
مذاهب محلی و قدیم نیز به همان وضع وجود داشتند و به کار خود ادامه می دادند. به این ترتیب در دوره هخامنشیان با وجود یک مذهب رسمی و یک - وگاهی چند - خدای اصلی، که به وسیله روحانیون مغ ها حمایت می شد و بر اساس عقاید باستانی ایران پایه گذاری گردیده بود، عقاید مختلف دیگری هم وجود داشت.
اما پس از گذشت زمان مذهب رسمی بطور قطع به شکل یک دین در آمد که در تاریخ به نام "آیین زردشت" معروف است.
Borna66
09-13-2009, 10:36 AM
دهم نوامبر سال 518 پيش از ميلاد كار ساختن آبراه ميان درياي سرخ و رودنيل به منظور عبور كشتي هاي ايران از خليج فارس به مديترانه تكميل شد.
سنگنبشته هاي به دست آمده نشان مي دهد كه پس از اتمام كار هر قسمت از اين آبراه، جزئيات كار بر سنگ حك و در محل نصب مي شد كه مشروح آن دركتاب «تاريك و روشن هاي مصر باستان» تاليف مصر شناس آلماني «كارول ميسليويك» آمده است که اين کتاب توسط ديويد لورتن به انگليسي ترجمه شده و دانشكاه «كرنل» آمريكا آن رامنتشر ساخته است.
به نوشته «ديودوروس سيكولوس»، اين آبراه به تصميم داريوش بزرگ و عمدتا با هدف نظامي ساخته شده بود، که باستانشناسان و مورخان متفق القول؛ آن را از كارهاي بزرگ بشر در قرون قديم اعلام داشته اند.
مصر بسال 525 پيش از ميلادتوسط كامبوزيا (كمبوجيا ، كامبيز) پسر و جانشين كوروش بزرگ تصرف شد و تا سال 404 پيش ازميلاد (به مدت 121 سال) يك ساتراپي (ايالت) ايران بود.
خشايارشا نيز چنين آبراهي در يونان ساخت كه با حفاري هاي دهه گذشته به دست آمده است.
Borna66
09-13-2009, 10:38 AM
بنام ایزد پاک
روز نوزدهم آذر كه برابر با دهم دسامبر است را روز جهاني حقوق بشر نامگذاري كرده اند. منشور حقوق بشر در دهم دسامبر 1948 به تصويب مجمع عمومي سازمان ملل قرار گرفت و دولت ايران يكي از نخستين امضاكنندگان اين اعلاميه بود اما به خوبي مي دانيم كه نخستين اعلاميه جهاني حقوق بشر , اعلاميه حقوق بشر كوروش كبير مي باشدكه بيش از 2500 سال از عمر آن مي گذرد.اين استوانه در پي كاوشهاي باستانشناسي در شهر "اور" به دست "هرمزد رسام" از اعضاي باستانشناسي انگليسي كشف شد و هم اكنون زينت بخش موزه بريتيش ميوزيوم انگلستان است و يك نسخه كپي از آن هم در ساختمان سازمان ملل نصب شده.
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
به اين بهانه بخشی از متن منشور كورش كبير كه به عقيده آگاهان اولين منشور حقوق بشر در جهان به شمار می آيد از نظرتان می گذرد:
(( منم كوروش، شاه جهان، شاه بزرگ، شاه دادگر، شاه بابل، شاه سومر و اكد، شاه چهارگوشه جهان. پسر كمبوجيه، شاه بزرگ ... نوه كورش، شاه بزرگ ... نبيره چيش پيش ، شاه بزرگ . . .
آنگاه كه بدون جنگ و پيكار وارد بابل شدم، همه مردم گامهای مرا با شادمانی پذيرفتند. در بارگاه پادشاهان بابل بر تخت شهرياری نشستم، مردوك خدای بزرگ، دلهای پاك مردم بابل را متوجه من كرد... زيرا من او را ارجمند و گرامی داشتم.
ارتش بزرگ من به آرامی وارد بابل شد. نگذاشتم رنج و آزاری به مردم اين شهر و اين سرزمين وارد آيد.
برده داری را بر انداختم ، به بدبختی های آنان پايان بخشيدم. وضع داخلی بابل و جايگاههای مقدسش قلب مرا تكان داد...
من فرمان دادم كه هيچكس اهالی شهر را از هستی ساقط نكند. فرمان دادم كه همه مردم در پرستش خدای خود آزاد باشند و آنان را نيازارند.
مردوك خدای بزرگ از كردار من خشنود شد... او بركت و مهربانيش را ارزانی داشت . ما همگی شادمانه و در صلح و آشتی مقام بلندش را ستوديم. . .
من همه شهرهايی را كه ويران شده بود از نو ساختم. فرمان دادم تمام نيايشگاه هايی را كه بسته شده بود، بگشايند. همه خدايان اين نيايشگاهها را به جاهای خود بازگرداندم.
همه مردمانی را كه پراكنده و آواره شده بودند، به جايگاههای خود برگرداندم و خانه های ويران آنان را آباد كردم.
همچنين پيكره خدايان سومر و اكد را كه نبونيد بدون واهمه از خدای بزرگ به بابل آورده بود، به خشنودی مردوك خدای بزرگ و به شادی و خرمی به نيايشگاههای خودشان بازگرداندم، باشد كه دلها شاد گردد.
بشود كه خدايانی كه آنان را به جايگاههای مقدس نخستينشان بازگرداندم، هر روز در پيشگاه خدای بزرگ برايم زندگانی بلند خواستار باشند...
من برای همه مردم جامعهای آرام مهیا ساختم و صلح و آرامش را به تمامی مردم اعطا كردم. ))
یادآوری این نکته ضروری است که بسیاری از موارد اعلامیه جهانی حقوق بشر از قبیل برابری زن و مرد، آزادی بیان، آزادی اندیشه، آزادی کار، آزادی مسافرت، آزادی در انتخاب همسر و خیلی از آزادیهای دیگر که در منشور حقوق بشر آمده ریشه در گاتهای زرتشت دارند .
Borna66
09-13-2009, 10:38 AM
به خشنودی اهورا مزدا
مهربانی وانساندوستی کوروش سبب شد تا ایرانیان باستان او را ((پدر)) یونانیان او را(( سرور )) و ((قانونگذار )) و یهودیان نیز او را به مانند ((ممسوح پروردگار))محسوب دارند .پادشاهی به نام آستیاک که بسیار ثروتمند ومقتدر بود شبی در خواب دید که از تنها دخترش ماندانا به جای فرزند بوته ی تاکی روئیده که شاخ و برگهای آن سرتاسر آسیا را پوشانده است او هراسان از خواب بیدار شد و از خوابگزاران تعبیر آن را پرسید خوابگزار پیر به او گفت :پادشاه تندرست باشد شما آینده بیمناکی در پیش خواهید داشت و فرزند دخترتان پس از خلع شما تمتم خاک آسیا را فتح خواهد کرد و قوم ماد را به بندگی خواهد کشاند .آستیاک با خود اندیشه کرد بهتر است ماندانا را به بزرگان ماد ندهم تا خطری برای تاج و تخت من نباشد مدها گذشت و بالاخره تصمیم گرفت دخترش را به کامبیز یا کمبوجیه که از خانواده پارسی است بود بدهد کمبوجیه مردی آرام بود و احتمال هیچ خطری از او نبود هفت روز و هفت شب جشن با شکوهی گرفتند و پس از مدتی که کوروش بدنیا آمد آستیاک به یاد خوابی که دیده بود افتاد و به هارپاک فرمان داد تا کوروش را از بین ببرد هارپاک نتوانست این کار را بکند و چوپانی را به نام مهرداد را مامور اجرای این کار کرد .مهرداد مردی مهربان بود اما از ترس هارپاک و از تنگدستی مجبور به اطاعت از دستور او شد و شب هنگام کوروش را از گهواره ربود وقتی به چهره او نگاه کرد از کاری که قبول کرده بود پشیمان شد اما ناگهان به یاد حرف هارپاک افتاد که به او گفته بود ((اگر این بچه را نابود نکند خودش را بجای او میکشد))بالاخره تصمیم گرفت بچه را در بیابان رها کند . چون چند روزی به منزل نرفته بود اول سری به خانه خود زد صدای شیون و گریه می آمد دید همسرش خیلی ناراحت است به او گفت: چه اتفاقی افتاده است.همسر مهرداد گفت بچه ما مرده بدنیا آمده است و دیگر هرگز صاحب فرزند نمیشویم مهرداد گفت عجیب است و به کوروش که در پتو پیچیده بود نگاه کرد صدای گریه کوروش بلند شد و همسر مهرداد به خود آمد و متوجه بچه شد او به مهرداد گفت این بچه کیست ؟مهرداد گفت هارپاک این بچه شیر خوار را که احتمالن فرزند یکی از بزرگان است به من داد تا او را نابود کنم .همسر مهرداد بچه را بغل کرد دید پسر زیبایی است گران و رنگارنگ به تن دارد و به او لبخند میزند به مهرداد گفت تو چطور میتوانی این بچه را بکشی؟مهرداد گفت مجبورم چون جاسوسان هارپاک بی شک بدنبال من هستند تا اینکار را حتمن انجام بدهم.همسر مهرداد گفت از کشتن این بچه در گذر شاید به خاطر این کار تو بچه ما مرده است مهرداد کمی با خود فکر کرد و گفت بچه مرده کجاست لباسهای زربفت این بچه را بیرون بیاور و تن بچه مرده کن.و جسد بچه مرده را در بیابان رها کرد و جاسوسان با اطمینان خاطر برگشتند کوروش تا ده سالگی نزد مهرداد پرورش یافت او کودکی زرنگ و باهوش بود و قوی بود و با لحنی آرام حرف میزد .روزی کوروش با دوستانش بازی میکرد و از طرف دوستانش به عنوان پادشاه انتخاب شد و طبق مقررات بازی چند نفر را به عنوان نگهبان شخصی و پیام رسان خویش تعیین کرد هریک به وظایف خود عمل کردنند جز یکی از آنان به نام آرتماس که از دستور کوروش سرپیچی کرد کوروش دستور توقیف او را داد و طبق مقررات بازی او را شلاق زدنند آرتماس بسیار خشمگین شد چون او فرزند یکی از نجبای قوم بود با ناراحتی نزد پدرش رفت و از او شکایت کرد پدر آرتماس خیلی از این موضوع ناراحت شد و نزد آستیاک شکایت این توهین به بچه یک نجیب زاده را برد و خواستار بالاترین مجازات را برای کوروش گردید.پادشاه مهرداد و کوروش را به حضور طلبید و پس از عتاب و پرخاش به مهردادرو به کوروش کرد و گفت پسر حقیر و روستاییچطور به خود جرات داده که پسر یکی از مردان طراز اول دربار ما را تنبیه کند؟ کوروش با شجاعت پاسخ داد:ای پادشاه بزرگ عمل من درست مطابق عدل و انصاف بوده استدر بازی همه بچه ها من را به عنوان پادشاه خود انتخاب کردنند و در بازی باید همه بچه ها از من فرمانبرداری میکردنند اما آرتماس به فرمان من عمل نکرد و به مجازات خود رسید.آستیاک تحت تاثیر حاضر جوابی و شجاعت و بویژه چهره زیبای کوروش قرار گرفتو متوجه شد هیچگونه شباهتی بین مهرداد و کوروش نیست و عجیب شبیه کودکی دخترش است ناگهان دستخوش نگرانی شدید شد پادشاه آرتماس و پدرش را مرخص کرد و مهرداد را به نزد خود فرا خواند و بی مقدمه از او پرسید؟آیا این بچه از توست مهرداد که غافلگیر شده بود به لکنت زبان افتاد پادشاه گفت اگر راستش را نگویی در همین جا دستور میدهم پوستت را زنده زنده بکنندمهرداد مجبور شد همه چیز را بگوید پادشاه فورن دستور داد هارپاک را به دربار احضار کنند هار پاک مجبور به تایید سخن مهرداد شد.پادشاه ماد متوجه نشانه های دخالت خدا با وجود فرمان کشته شدن این بچه در خردسالگی شد و بار دیگر با خوابگذاران مشورت کرد خوابگذار پیر که متوجه تردید و محبت آستیاک به کوروش شده بود گفت خدا پشتیبان این کودک است و کنون میتوانی نگرانی را از خود دور کنید چون کوروش در میان همسالان خود پادشاه بود و خواب شما تعبیر شد و او دیگر پادشاه نخواهد شد و موجبی جهت ترس نیست آستیاک کوروش را با نه ای به نزد ماندانا فرستاد و آنها از بازگشت کوروش بسیار خوشحال شدنند.کوروش تا ۱۲ سالگی زیر نظر پدرش در پارس تحت آموزش استادان با تجربه تربیت یافت و استعداد و شجاعت کوروش باعث شد آستیاک دخترش ماندانا و کوروش را به ماد دعوت کند کوروش تا پدر بزرگش را دید او را در آغوش گرفت و او را بوسید و بعد با دقت او را نگریست برخلاف دیدار اولش چشمهای پادشاه بسیار مهربان بود که به رسم مادها سرمه کشیده بود و صورتش را آراسته و کلاه گیس زیبایی به سر گذاشته بود لباس ارغوانی زیبا و باشکوهی به تن داشت زیور آلات و طوق بسیار زیبایی دور گردن به او ابهت داده بود.کوروش از این همه شکوه و جلال خیره ماند و به مادر خود گفت پدر بزرگم چقدر زیباست .ماندانا از کوروش پرسید آیا پدر بزرگت زیباست یا پدرت؟کوروش گفت پدرم از پارسیان زیباتر و پدر بزرگم از مادها زیباتر است.آستیاک خندید و کوروش را در آغوش گرفت و شنل ارغوانی و طوق را که نشانه افتخار است به او هدیه داد.کوروش در شانزده سالگی بود که پادشاه آشور به مرز ماد یورش برد و آستیاک مجبور شد برای دفاع با سپاهیان خود بسوی آن مرز حرکت کرد.کوروش فرماندهی گروهی از سپاهیان را به عهده داشت و از خود لیاقت و شایستگی نشان دادو آشو را شکست داد.هارپاک همیشه در باطن بر ضد آستیاک بود و معتقد بود که او دیگر توانایی حکومت ندارد و مردم نیز از پادشاه پیر ناراضی بودنندبنابراین هارپاک با شناختتش از شجاعت کوروش با او مکاتبه کرد و او را بر ضد پدر بزرگش تحریک کرد و در آخرین نامه ای که در شکم یک خرگوشی گذاشته بود و پیک را بصورت یک شکار چی روانه پارس کرد نوشته بود اکثر مردم با بی صبری منتظر ورود سپاهیان تو هستند.بالاخره کوروش بسوی ماد روانه شد و شورش پارس علیه ماد شروع شد آستیاک که از ماجرا خبر نداشت فرماندهی سپاه را به هارپاک سپرد اما هارپاگ با توافق قبلی به کوروش پیوست و در نتیجه ماد ماد به تصرف کوروش بزرگ درآمد کوروش با وجود پیروزی با مهربانی و احترام فراوان پدربزگش آستیاگ ا نزد خود نگهداشتو به حکومت ۳۵ساله آستیاگ خاتمه دادکوروش با مردم با احترام رفتار کرد و به شهر هگمتانه آرامش بیشتری بخشیدچون او پادشاه دادگری بود.کوروش فرزندان و دوستان و کارگذران خود را طلبید و چنین گفت آخر زندگانی من فرا رسیده چون درگذشتم شما مرا سعادتمند بخوانیددوستانم به واسطه نیکی های من خوشبخت و دشمنانم پست گشتندپیش از من وطنم ایالتی گمنام از آسیا بود اما کنون ((ملکه آسیا)) استتمام عمرم چنانکه میخواستم گذشت هیچگاه تکبر یا شادی بیش از اندازه به خود راه ندادم اکنون که پایان عمرم است خوشبختم که شما را زنده می بینم و دوستان و وطنم سعادتمندند.همیشه به یاد داشته باشید که در وطن ما نه فقط برادر کوچکتر به برادر بزرگتر گذشت میکند بلکه در میان همشهریها هم کوچکتر به برادر بزرگتر را در راه رفتن نشستن و حرف زدن بر خود مقدم میدارد.شما ای فرزندان از کودکی آموخته اید که پیران را احترام کنید چنانکه کوچکترها هم باید شما را احترام کنندپسرم ای کمبوجیه فراموش نکن که حفظ سلطنت به داشتن عصای سلطنت نیست بلکه حقیقی ترین و مطمئن ترین ترین حافظین آن دوستان وفاداراند و بدست آوردن آنان با زور میسر نمیشودزیرا وفا ثمر نیکی است.خدا حافظ این نظم ثابت و تغییر ناپذیر عالم کهجلال و عظمت آنها فوق هر بیانی است کار یا فکرینکنید که بر خلاف دادگری و پاکی باشد.ای فرزندان چون من مردم جسد مرا در طلا نگذارید زودتر آن را به خاک بسپارید چون چیزی به از خاک نیست که شخص را با آن که بهترین چیزهای خوب و زیبا را به بار می آورد و می پرورد مخلوط گردد.به پارسها و متحدین من بگویید دور قبر من جمع نشوید وبه من تبریک گویند که بعد از این من در آرامش و دور از اثرات بد خواهم بود و به همه کسانی که در موقع دفن من حاضرند پیش از رفتن هدیایی بدهید زیرا عادت بر این است در موقع دفن شخص سعادتمند چنین کنند و آخرین سخن مرا فراموش نکنید اگر میخواهید به دشمنان زیان برسانید به دوستان نیکی کنید.پایان
((ای خدا نیایش مرا که پایان زندگانی من است بپذیر سپاسگذارم که صداهایی به من نمودی که چه باید بکنم و از چه چیزهایی باید بپذیرم مخصوصا حق شناسم از اینکه هیچگاه از یاری خود محروم نکردی خدایا از شما خواستارم همسر و فرزندانم و دوستانم و وطنم را سعادتمندبداری)) کوروش
Borna66
09-13-2009, 10:40 AM
اردشير درازدست بر تخت سلطنت
10-1- با مرگ خشايارشا ، دربار هخامنشي در يك سلسله سوء قصدهاي جنايتآميز كه در توالي نسلها شامل برادركشيها و پدركشيهاي بيرحمانه بود فرو رفت و هر روز بيش از پيش به انحطاط و انقراض گراييد. اين انحطاط كه با بازگشت خشايارشا از يونان نشانههاي آن آشكار گشت در واقع از وقتي آغاز شد كه روح جنگجويي و انضباط نظامي جاي خود را به توطئهپردازي، سياست بازي و مخصوصاً دسيسههاي حرمخانه و خواجه سرايان داد. قتل خشيارشا، كه با اين گونه دسيسههاي حرم مربوط بود، يك سلسله از اين گونه توطئهها را به دنبال خود كشاند و دربار هخامنشي را هر روز بيش از پيش در منجلاب دسيسه و خيانت و طلا و خون فرو برد و در سراشيبي يك نزاع طولاني انداخت. جانشين وي اردشير، ( ارطخشات )، كوچكترين فرزند خشايارشا - و درازدست خوانده ميشد، از آنكه دست راستش از دست چپ درازتر بود و يا چنان كه در افسانهها آمده است هر دو دستش تا به زانو ميرسيد. اردوان قاتل پدرش كه وي را به سلطنت نشاند، برادر بزرگتر او داريوش را هم با القاي اين فكر كه قاتل خشايارشا اوست و در حق وي نيز سوء قصد دارد به دست وي هلاك كرده بود، و با سلطنت اسمي كه به او واگذار كرد در واقع خودش با كمك پسرانش تمام قدرت را در دربار قبضه كرده بود. چون ويشتاسپ پسر دوم خشايارشا هم دور از تختگاه بود، وي دربار شاه را جولانگاه قدرت خويش يافت و با تسلطي كه بر اردشير جوان داشت او را بازيچهي خويش پنداشت و منتظر فرصت مناسبي براي از بين بردن او بود. اما چند ماه نگذشته بود كه پادشاه جوان از جنايت وزير، كه تا آن هنگام قتل پدر وي را به برادرش داريوش منسوب ميداشت، آگهي يافت. ظاهراً چيزي كه وي را در آغاز در قبول اتهام اردوان دربارهي داريوش از ترديد رهانيده بود سابقهي نارضايي داريوش از رفتار پدر با زن و مادرزن وي بود.
به هر حال با كشف حقيقت توطئه، ميتريدات خواجه ، به عنوان قاتل شاه توقيف و با شكنجه و زجر بسيار كشته شد. اردوان هم در زد و خوردي ك در داخل قصر روي داد با پسرانش به قتل رسيد و بدينگونه اردشير با پيشدستي بر اردوان آنچه را به احتمال قوي منشأ عنوان درازدست براي وي شده بود تحقق داد و خود را از دغدغهاي كه در داخل دربار بدان دچار بود آسوده يافت. اقدام بعدي وي، اعزام لشكري به دفع برادرش ويشتاسپ بود كه ساتراپ بلخ بود و سلطنت را حق خود ميدانست. در اولين جنگ سپاه اردشير شكست خورد، اما يك لشكركشي ديگر پيروزي او را تأمين كرد(462ميلادي) و تخت و تاج وي بيمنازع گشت. سلطنت چهل سالهي وي با آنكه چند بار مواجه با شورشهاي سخت شد روي هم رفته در صلح گذشت و امپراطوري هخامنشي بر اثر همين صلحگرايي به حال ركود و انحطاط افتاد. بر وفق روايت، وي در دربار به خاطر طبع ملايم و حالت موقرش محبوب بود، به علاوه بنابر مشهور، فوقالعاده زيبا و دلير هم بود. از قرائن برميآيد كه پادشاه، خوشطبع و تا حدي ضعيفالنفس بود و مخصوصاً به شدت تحت نفوذ مادرش آمستريس و زنش آميستيس قرار داشت.
درگيريهاي اردشير درازدست در يونان و مصر
10-2- در همان آغاز سلطنت وي تميستوكلس سردار آتن به دربار وي پناه آورد. او كه در آتن به سبب مخالفتهايي كه رفتار مستبدانه و غرور بيجايش برانگيخته بود، به رغم نام و آوازهاي كه از فتح سالاميس و پلاته به دست آورده بود، به اتهام خيانت مورد تعقيب و بر موجب حكم غيابي دادگاه شهر محكوم به مرگ بود (468)، با خانوادهي خويش به پناه اردشير آمد. پادشاه ايران هم، به رغم زيانها و گزندهايي كه او در طي جنگهاي گذشته به ايران وارد كرده بود جوان مردانه او را زنهار بخشيد. حتي با آنكه عمهي شاه، از اهل حرم، به تلافي قتل شاهزادگان هخامنشي كه در سالاميس و پلاته كشته شده بودند به اصرار طالب عقوبت و خواهان اعدام او بود، او را به عنوان مهمان و پناهنده از هر گونه گزندي پناه داد و حتي بعدها شغل مناسبي هم در آسياي صغير به او واگذار كرد و او تا پايان عمر در حمايت پادشاه ايران بود. اردشير درازدست بعد از رهايي از كشمكشهاي داخلي مواجه با شورش مصر شد (460). در آنجا اينهارو (ايناروس) نام كه خود را پسر پسامتيك و فرمانرواي ليبي ميخواند، به دعوي سلطنت برخاست و چون از اعقاب فرعونان سائيس بود در مصر سفلي از پشتيباني كاهنان نيز برخوردار شد. وي مصريهاي را كه از حكومت پارسيان ناراضي بودند گرد خود جمع آورد. از آتنيها هم براي مقابله با سپاه ايران ياري خواست. پريكلس فرمانرواي آتن نيز كه ميخواست غلهي مورد مصرف سرزمين خود را از مصر تأمين كند جهازات خود را به كمك وي فرستاد.
هخامنش ساتراپ مصر كه برادر (و به قولي عموي) شاه بود در جنگي كه روي داد به قتل رسيد. شاه كه ترجيح ميداد با نزديك شدن به اسپارت، آتنيها را وادار به خروج از مصر كند، سرانجام به سبب بالا گرفتن طغيان ايناروس مداخلهي نظامي و اعزام سپاه را ضروري يافت. فرمانده سپاه مگابيز (بغابخش) شوهر خواهر شاه بود كه از خاندان نجباي پارس و نبيرهي زوپير ، دوست و همدست داريوش اول در دفع گئوماتهي مغ بود. جنگ طولاني شد اما مگابيز سرانجام ايناروس و يارانش را مغلوب كرد (454). يونانيهايي هم كه به كمك ايناروس به مصر آمده بودند منهزم شدند و خسارات و تلفات بسيار دادند. ايناروس دستگير شد و با نزديكانش به شوش فرستاده شد - و مگابيز از جانب شاه و به دستور وي به او امان داد. آتنيها هم با تلفات بسيار به يونان بازگشتند. شاه در مصر به دلجويي عامه، و رعايت حال كاهنان پرداخت، حتي به تنوراس ، پسر ايناروس ، هم محبت كرد و از تعقيب و آزار كساني كه به ايناروس كمك كرده بودند دست بازداشت. اين طرز رفتار او در مصر بيشتر بر تدبير سياسي مبتني بود - تا بر ضعف كه بعد از غلبه بر مصر ديگر موردي نداشت. در دفع تحريكات يونانيها هم كه در ايجاد اين شورش مداخلهشان آشكار بود، اردشير سعي كرد به جاي استفاده از آهن از طلا كمك گيرد، و احوال يونان در آن ايام نيز پيشرفت اين سياست را ممكن ساخت و شاه را از دغدغهي گرفتاريهاي يونان يك چند خلاص كرد. در دنبال خاتمهي شورش مصر، سيمون سردار آتن كه از انتقام اردشير نسبت به قلمرو خويش نگران بود، تهديد قبرس را در درياي مديترانه وسيلهاي براي الزام دربار شوش به قبول مذاكرات صلح تلقي كرد. جهازات خود را هم به آنجا برد ليكن در گيرودار محاصرهي قبرس درگذشت(450).
جنگهاي پلوپونز و نفس راحت اردشير درازدست10-3- اما آتن كه مقارن آن ايام خود را به شدت معروض تهديد اسپارت هم ميديد، در صدد برآمد با صلح با ايران و رهايي از بار مخارج تجهيزات مربوط به مقابله با حملهي احتمالي ايران خود را براي درگيري اجتنابناپذير با اسپارت بيشتر آماده كند. از اين رو كالياس نام سردار و قهرمان خود را كه شوهر خواهر سيمون و از خاندان اشراف آتن بود براي مذاكرهي صلح به شوش فرستاد. مذاكرات او ظاهراً به مقاولهاي منتهي شد كه به نام او به پيمان كالياس معروف شد (ح448)، و ناظر به تعيين حدود مناطق نفوذ طرفين در امور يونان و آسياي صغير بود. در اصل وجود چنين مقاولهاي بعدها ترديد پيش آمد اما مذاكرات كالياس و مقاولهاي كه او در دنبال اين مذاكرات تهيه كرد به هر صورت كه بود مورد قبول اردشير واقع نشد. از اينكه خود كالياس هم بعد از بازگشت از شوش در آتن به پرداخت جريمه محكوم شد بر ميآيد كه مذاكرات او مورد قبول مقامات آتن هم نبود. حقيقت آن بود كه پيمان كالياس - اگر هم در واقع به صورت مقاولهاي مقدماتي تنظيم شد - منافع هيچ يك از طرفين را تأمين نميكرد و لاجرم منجر به قراري مقبول نشد. معهذا جنگهاي پلوپونز (پلوپونزوس)، كه بين طرفداران آتن و اسپارت درگرفت و تقريباً تمام يونان را درگير كرد، طي چندين سال اردشير را از دغدغهي يونان و ولايات ايوني خلاص كرد. طرفين جنگ هر دو در طي اين ماجرا با دربار شوش وارد مذاكره بودند
اردشير بار ديگر براي حمله به مصر به تجهيز سپاه پرداخت. اين بار آتن به اصرار شاه و در دنبال مذاكرات طولاني با دربار، از مساعدت به مصر خودداري كرد. بعضي شهرهاي يونان و همچنين ولايات ايونيه هم چريكهايي در اختيار شاه قرار دادند.
و پادشاه ايران، با بازيهاي سياسي ماهرانه به ادامهي جنگ كه متضمن نفع ايران به نظر ميرسيد كمك كرد. ساتراپهاي وي در آسياي صغير نيز در اين مدت، مثل سالهاي عهد داريوش در سرنوشت شهرهاي يونانينشين آسياي صغير ـ ايونيا - فرصت مداخلهي مستمر پيدا كردند. در تمام اين مدت طولاني طلاي ايران كاري را كه شمشيرش طي سالهاي اخير از عهدهي انجام دادن آن برنيامده بود به انجام رسانيد.
شورش مگابيز و سالهاي آخر اردشير درازدست
10-4- سالهاي پايان فرمانروايي اردشير مثل سالهاي پايان عمر پدرش خشايارشا در لذتهاي حرمخانه و در توطئههاي خواجهسراها گذشت. بعد از ماجراي مصر هم تنها واقعهاي كه رؤياهاي حرمخانهاش را آشفته كرد، شورش مگابيز در سوريه بود.
مگابيز كه روح سربازي و صداقت جنگاوران واقعي را حفظ كرده بود از رفتاري كه در شوش با ايناروس و همراهانش شده بود، شرافت سربازي خود را معروض اهانت يافت و از شاه به شدت رنجيد. فاتح پارسي در هنگام خلع سلاح ايناروس مصر از جانب شاه به او قول داده بود گزندي به جانش وارد نخواهد آمد اردشير هم در آغاز با او چنان كه لازمهي اين قول و قرار بود رفتار كرده بود اما به اصرار مادر كه او را قاتل فرزندش هخامنش ميدانست به قتل او رضا داد و ايناروس به دست اهل حرم به وضع فجيعي كشته شد. اين اقدام شاه، مگابيز را در سوريه به اظهار ناخرسندي و عصيان واداشت. شاه هم كه خدمات اين سردار و شوهر خواهر خويش را در كشف و دفع توطئه اردوان، قاتل خشايارشا، در خاطر داشت ظاهراً در جلب رضاي او كوشش كرد اما مگابيز از طغيان بازنيامد. پس چند بار لشكر به دفع او فرستاد و او دوباره سپاه اردشير را مغلوب و وادار به هزيمت كرد. با آنكه بعدها خود او، به اقتضاي روح سربازيش و بيآنكه مغلوب شده باشد، تسليم و مورد عفو واقع شد، بارها باز خشم ناشي از حسادت شاه و كينهي تشفيناپذير مادرزن، او را در دربار اردشير معروض تهديد ساخت.
رفتار اردشير درازدست با يهوديان
10-5- اردشير در سالهاي آغاز سلطنت غالباً در شوش ميزيست ولي پس از چندي بابل را تختگاه ساخت. رفتار او نسبت به يهود بابل چنان مبني بر تسامح و حسن سلوك بود كه بعدها او از جانب مادر به اين قوم منسوب كردند. ظاهراً در حرمسراي او در بابل زنهاي يهودي هم مثل زنهاي بابلي وجود داشت و قصهي استرومردوخا، اگر با جزئيات مذكور در تورات با زمان پدرش قابل تطبيق به نظر نميرسد، لااقل چيزي از احوال حرمخانهي پادشاه پارس را در بابل تصوير ميكند. به هر حال بر وفق روايت تورات اردشير در هفتمين سال سلطنت خويش (458) به عزرا ، كاهن قوم، اجازه داد با عدهاي از يهود بابل براي نظارت در امور معبد به اورشليم عزيمت كند. چند سال بعد هم وقتي كه اقدام قوم در بناي معبد به عنوان نشانهاي از احتمال طغيان فلسطين بر ضد سلطهي پارسيها به وي گزارش شد، در بيستمين سال سلطنت (445) هم نحميا نام، ساقي خوبروي يهود خود، را كه از خواجگان حرم و محبوب خود وي و بعضي زنانش بود دستوري داد تا باز به اورشليم عزيمت نمايد و از جريان امور گزارشي براي وي بياورد. با آنكه جزئيات روايات عهد عتيق در اين باب خالي از ابهام و اشكال نيست، رفتار اردشير نسبت به يهود از محبت شاهانهاش نسبت به اين قوم، حاكي به نظر ميآيد. شايد وي نظارت در امور اورشليم را از نظر سياسي اقدام احتياطآميزي براي حفظ امنيت مصر و سوريه تلقي ميكرده است. غير از زنان يهودي و بابلي و مادي و پارسي كه حرمسراي شاه را پر از بچههاي بزرگ و كوچك كرده بودند (لااقل هفده پسر)، شاه از يك زن پارسي به نام داماسپيا صاحب فرزندي بود كه خشيارشا نام گرفت و چون در اول سلطنت پدر به دنيا آمد، بر وفق سنت هخامنشي، جانشين و وليعهد پدر شد. شاه، كه در حرمخانه به شدت تحت نفوذ يا بازيچهي مادر خود آمستريس و خواهر خود اميتيس واقع بود، نسبت به مادر خشيارشاي خود نيز علاقهاي مفرط داشت. از عجايب آن بود كه در اوايل سال (424 ق.م)، در همان روزي كه شاه درگذشت داماسپيا هم درگذشت و حرمسراي شاه همچنان تحت نفوذ مادرش آمستريس و خواهرش آميتيس، ميدان رقابت تعداد زيادي زنان بابلي و مادي و يهودي شد - كه اكثر پسران ديگر شاه از آنها به وجود آمده بودند. دربارهي سلطنت اردشير كه در واقع آغاز انحطاط امپراطوري پارسي بود، اين اندازه ميتوان گفت كه فرمانروايي او، هم از فرمانروايي پدرش بهتر بود و هم بر سلطنت پسرانش مزيت داشت. خود او با آنكه در جواني فاقد تصميم و اراده نبود، تدريجاً زندگي حرمخانه، ارادهي او را از بين برد و با اين حال اگر مرد جنگ نبود، از تدبير سياسي هم بيبهره نبود.
پس از اردشير درازدست - داريوش اخس10-6- پسر اردشير درازدست خشيارشاي دوم كه به عنوان وليعهد جانشين او شد سلطنتي كوتاه داشت. در همان اوايل جلوس خويش درحالي كه هنوز جنازهي پدرش اردشير و مادرش داماسپيا براي تدفين به پارس حمل نشده بود، برادرش سغديان (سغديانوس) به همدستي خواجهسرايي به نام فرناك (فرناسيس) او را در خوابگاهش كشت. مدت نوبت او ظاهراً به دو ماه هم نرسيد. سغديان هم از همان آغاز سلطنت با مخالفت و طغيان برادرش اخس مواجهه شد كه والي گرگان يا باكتريا (= باختر) و مثل خود او از مادري بابلي بود. سغديان او را به دربار خواند اما او با لشكري بسيار و به قصد بر كنار كردن برادر عزيمت تختگاه وي كرد. همدستانش كه در دربار سغديان از خشونت او ناراضي بودند اقدام او را در قتل يك خواجهي بيگناه - نامش بغ اوراراس - بهانهي قيام بر ضد سغديان كردند و مقدم اخس را به گرمي پذيره شدند. اخس به سلطنت نشست، سغديان هم دستگير شد و سلطنت شش هفت ماههي او در خاكستر مرگ به پايان رسيد: با انداختنش در يك اطاق بيروزن و آكنده از خاكستر. اخس، كه مثل او از يك زن غير عقدي بابلي اردشير بود با جلوس بر تخت پدر، خود را داريوش دوم خواند. دو سلطنت كوتاه خشيارشا و سغديان در فاصلهي بين مرگ اردشير و جلوس داريوش دوم يك فترت كوتاه بيش نبود، از اين رو در الواح و دفاتر رسمي، داريوش اخس به عنوان جانشين بلافصل اردشير اول تلقي شد (423 ق.م). داريوش دوم كه سرانجام از منازعات خانگي و توطئههاي نامرئي و مخوف حرمسراي پدر پيروز بيرون آمد، نوزده سال سلطنت كرد. سلطنت او تقريباً يكسره در تحت سلطه و نفوذ ملكهاش پروشات (پروزاتس) كه خواهر و در عين حال زوجهاش بود گذشت. خواجهسرايانش هم كه با نظارت در احوال ساير زنان شاه در وجود وي نفوذي داشتند، در مقابل قدرت مخوف پروزاتس سايههايي متحرك بودند. داريوش در آغاز سلطنت با طغيان برادر ديگر خويش ارسيتس (ارشيتس) مواجه شد كه در سوريه برخاست. ارتوفيوس پسر مگابيز هم كه در آن اوقات در ولايات ماوراي فرات حكومت داشت، با او همدست گشت. نيرويي كه داريوش به دفع آنها فرستاد مغلوب شد و داريوش با صرف پولهاي هنگفت توانست سپاه آنها را غالباً چريكهاي يوناني بودند از دور آنها بپراكند. به خود آنها هم امان و وعدهي عفو داد اما بعد از تسليم، به خلاف قولي كه داده بود آن هر دو را - بيآنكه خون آنها را ريخته باشد - تسليم خاكستر مرگ كرد، بدين گونه اخس با يك برادركشي ديگر، خود را از سرنوشتي كه خود وي نصيب سغديان كرده بود در امان داشت. چندي بعد ساتراپ ليديه - نامش پيسوتنس (پشوتن؟) - سر به شورش برداشت (413)، اما پولي كه شاه به سركردهي چريكهاي تحت فرمان او پرداخت طغيان او را فرو نشاند. پسرش آمورگيس هم كه در كاريّه طغيان كرد، از همين راه سركوب شد (412).
حالت تسليم و انقيادي كه داريوش دوم در مقابل زنش پروزاتس داشت دربار وي را در تمام دوران فرمانرواييش در توطئه و جنايت غرق كرد. ماجراي تريتخمه ، ساتراپ گرگان، اوج خشونت و قساوت حاكم در دربار و حرمخانهي وي را نشان ميدهد. تريتخمه كه داماد شاه بود، در حسادت زنانهاي كه بين زنش آمستريس و خواهرش ركسانه جريان داشت متهم به علاقه به ركسانه و قصد از ميان بردن آمستريس شد، و اين اتهام او را به شدت آماج خشم و كين پروزاتس و شوهرش - كه به حق يا ناحق در حق او سوءظن پيدا كرده بودند - ساخت. آتش خشم پروزاتس نه فقط خود او و ركسانه را طعمهي مرگ فجيع ساخت، مادر و خواهر ديگرش استاتيرا - كه عروس شاه و زوجهي ارشك وليعهد وي بود - نيز از زبانهي آن مصون
مقدوني پيشنهاد صلح داريوش را كه نشان نوميدي بود رد كرد، اما خودش، براي ايمني از حملهي احتمالي ناوگان ايران به يونان، به جاي آنكه داريوش را در خط بابل و ماد تعقيب كند به تسخير سوريه، فنيقيه و مصر همت گماشت. اسكندر در صور و در غزه مقاومت اهل شهر را با خشونت و كشتاري سخت و بيرحمانه در هم شكست، و صيدا و اورشليم را بدون جنگ گرفت.
نماندند. اما سالها بعد پروزاتس در يك فرصت مناسب او را نيز به زهر انتقام خويش هلاك كرد. ضعف نفس داريوش، سلطنت وي را بازيچهي هوسهاي خشونتآميز اين زن درندهخوي كرده بود و دربار وي را به صورت قربانگاهي خونين درآورده بود. در معامله با يونانيها داريوش از سياست «تفرقه بينداز و حكومت كن» استفاده كرد. در طول مدت جنگهاي پلوپونزوس، كه آتن و اسپارت با هم درافتاده بودند وي از اسلحهي طلايي خود - پولهايي كه به موقع به هر يك از طرفين ميداد - طوري استفاده كرد كه استمرار اين جنگها را موجب آسودگي خويش از تحريكات يونانيها در آسياي صغير و نواحي مجاور يافت. اما اسلحهي طلايي او تدريجاً اسلحهي آهنينش را از اثر انداخت و سپاه پارس كه در گذشته با روح جنگجويي خود بر دنياي عصر آن حكومت ميكرد، رفته رفته بيكار شد و قدرت جنگي خود را از دست داد. شورش مصر، و بعدها شورش ولايت كردوخي، اولين نشانههاي اين انحطاط روح جنگي را در سپاه داريوش ظاهر كرد. شورش مصر كه حمايت جانبدارانه و دور از تسامح آرشام ، ساتراپ پارسي آن، از يهوديان ساكن الفانتين و مصر عليا، موجب آن شد، كاهنان درهي نيل را بر ضد ايران به حمايت از امير تنوس - مدعي سلطنت مصر - واداشت و يا آنكه در آغاز كار يك شورش عادي بود منجر به انفصال مصر از امپراطوري ايران شد (410). اين شورشگر مصري تمام پارسيها را از مصر راند. مصر را مستقل كرد و حتي فنيقيه را هم كه ولايت تابع ايران بود معروض هجوم ساخت (408).
تلاش داريوش براي فرونشاندن اين طغيان به جايي نرسيد و تا سالها بعد درهي نيل از قلمرو هخامنشي جدا ماند. اسلحهي طلايي پادشاه ايران در اين مورد كارگر نيفتاد و اسلحهي آهني وي نيز از مدتها پيش كُند شده بود. در پايان عمر داريوش با شورش طوايف كردوخي (كرد؟) در نواحي علياي دجله برخورد. در لشكركشي ناتمام يا ناموفقي هم كه براي رفع شورش به آن نواحي كرد بيمار شد. دنبالهي كار را ظاهراً به سردارانش واگذاشت و خود به بابل بازگشت.
روايت استاد زرينكوب
Borna66
09-13-2009, 10:46 AM
---------------------------------
خط میخی هخامنشی
نخستین خط ایرانی
نخستین خطی که در ایران زمین با آن یکی از زبانهای ایران باستان نوشته شده ، خط میخی هخامنشی است . آنچه از آثار کتبی زبان روزگار هخامنشیان (http://daneshnameh.roshd.ir/mavara/mavara-index.php?page=%D9%87%D8%AE%D8%A7%D9%85%D9%86%D8%B 4%DB%8C%D8%A7%D9%86) که بصورت فارسی نامیده می شود و به ما رسیده است با همین خط نوشته شده است .
این خط از چپ به راست نوشته می شود .
تاریخ خط میخی
این خط احتمالا باید در هشتصد سال پیش از میلاد مسیح به ایران راه یافته باشد اما بدبختانه از روزگار پادشاهی مادها (http://www.asrejavan.com/) که در پایان سده هشتم تشکیل یافته، هنوز آثار کتبی بدست نیامده است . به ویژه شهر همدان (http://www.asrejavan.com/) برعکس شهرهای دیگر که با فاصله از شهر ازبین رفته ایجاد می شوند ، دقیقاً بروی ویرانه های شهر هگمتانه (http://www.asrejavan.com/) (پایتخت مادها) بناشده و خود این مسئله مانع از کند و کاوهای باستان شناسی می گردد .
اولین نوشته های موجود
آثار میخی که بدست داریم همه از زمان هخامنشیان است .
بنا به نظر برخی ها نخستین خط میخی هخامنشی بدست آمده متعلق است به کوروش کبیر (http://www.asrejavan.com/) که در دشت مرغاب (http://www.asrejavan.com/) بجای مانده و در آن تنها یک جمله من هستم کوروش شاه هخامنشی نوشته شده و به زمان 529 - 559 ق.م نگاشته شده است .
نظری دیگر در مورد کتیه دشت مرغاب
برخی دیگر معتقدند این کتیبه به همراه پیکر بالدار و تاج بر سر واقع در دشت مرغاب متعلق به کوروش کوچک برادر اردشیر دوم (http://www.asrejavan.com/) است که به امید رسیدن به تاج و تخت با برادر خود جنگید و در جزء سپاهیانش سیزده هزار سرباز مزدور یونانی بودند و در کونخ (http://www.asrejavan.com/)، تقریبا در دوازده مایلی بابل (http://www.asrejavan.com/) شکست خورده و کشته شد.
البته بسیار بعید به نظر می رسد که برای او در دشت مرغاب پیکری تراشیده و به او لغب شاهی دهند . البته در این نوشته جای رد کردن یا تایید این مطلب نیست .
این مطلب تنها به این دلیل مطرح شده که به یکی از این فرضیه ها این کتیبه اولین سند از خط میخی هخامنشی است .
وضعیت خطوط دیگر این کتیبه
البته این کتیبه به دو زبان دیگر هم ترجمه شده ( زبان بابلی (http://www.asrejavan.com/) و زبان ایلامی (http://www.asrejavan.com/)که بالای خط هخامنشی نوشته شده اند .
کتیبه های داریوش
اما دو کتیبه دیگر نیز قدمتی بیش از این دارند. یکی ASH و دیگری AMHکه هر دو بنا به دلایلی به دوران متاخر هخامنشی متعلق است نه به دوران ابتدایی آن که ارشامه (http://www.asrejavan.com/) و آریارمنه (http://www.asrejavan.com/) شاهی می کردند . به هرحال می توان گفت اولین کتیبه های بدست آمده متعلق به داریوش (http://www.asrejavan.com/) بزرگ است .
پادشاهان دیگر هخامنشی که از آنها کتیبه به خط میخی هخامنشی بدست آمده عبارتند از :
داریوش (http://www.asrejavan.com/) ( 486 - 522 )
خشایارشا (http://www.asrejavan.com/) ( 465 - 486 )
اردشیر اول (http://www.asrejavan.com/) ( 424 - 465 )
اردشیر دوم (http://www.asrejavan.com/) ( 359 - 404 )
اردشیر سوم (http://www.asrejavan.com/) ( 338 - 359 )
و احتمالاً آریارمنه و ارشامه
هرودوت (http://www.asrejavan.com/) در جایی از لشکرکشی داریوش به جنگ ساکها (http://www.asrejavan.com/) skyths می گوید :
چون داریو ش به بسفر (http://www.asrejavan.com/)رسید دو ستون از سنگ سفید در آنجا بر پا کرد در یکی از آنها نام های کسانی را که با وی همراه بودند به خط آشوری (http://www.asrejavan.com/) و دیگری به خط یونانی (http://www.asrejavan.com/) کنده گری کردند ...
البته باید توجه داشت که هرودوت خط میخی هخامنشی را خطوط آشوری نامیده است.
پیدایش خط میخی
خط میخی ابتدا در سومر (http://www.asrejavan.com/) شکل گرفته به اکد (http://www.asrejavan.com/) رفته و از آنجا به بابل (http://www.asrejavan.com/) و آشور (http://www.asrejavan.com/) راه یافته است و و پس از آن به ایران رسید .
اما در ایران به اندازه ای این خط تغییر یافت که به صورت یک الفبا درآمد .
اما بعد از اردشیر سوم ( 338 - 359 ) ق.م دیگر اثری از این کتیبه بدست نیامده و چند نگین و مهر که بدست آمده همه قبل از سال 300 پیش از میلاد است .
واژه های خط میخی
روی هم رفته از تمامی آثار نگاشته شده هخمنشی کلاً چهارصد و اندی واژه از زبان پارسی باستان بجای مانده. البته این تعداد ریشه و بن شناخته شده دارند و ما با مشتقات آنها کار نداریم .
باید اشاره کرد که خط میخی با تغییری که در ایران کرد یک قسم از الفبای آریائی گردید یعنی فقط علامات این الفبا از اشکال میخی بابلی (http://www.asrejavan.com/) اقتباس شده است . در روزگار هخامنشیان خط دیگری به ایران راه یافت و رفته رفته جای خط میخی را گرفت.
Borna66
09-13-2009, 10:48 AM
منشور کورش کبیر (اولین اعلامیه حقوق بشر)
اينك كه به ياري مزدا ، تاج سلطنت ايران و بابل و كشورهاي جهات اربعه را به سر گذاشته ام ، اعلام مي كنم :
كه تا روزي كه من زنده هستم و مزدا توفيق سلطنت را به من مي دهد
دين و آيين و رسوم ملتهايي كه من پادشاه آنها هستم ، محترم خواهم شمرد و نخواهم گذاشت كه حكام و زير دستان من ، دين و آئين و رسوم ملتهايي كه من پادشاه آنها هستم يا ملتهاي ديگر را مورد تحقير قرار بدهند يا به آنها توهين نمايند .
من از امروز كه تاج سلطنت را به سر نهاده ام ، تا روزي كه زنده هستم و مزدا توفيق سلطنت را به من مي دهد ،
هر گز سلطنت خود را بر هيچ ملت تحميل نخواهم كرد
و هر ملت آزاد است ، كه مرا به سلطنت خود قبول كند يا ننمايد
و هر گاه نخواهد مرا پادشاه خود بداند ، من براي سلطنت آن ملت مبادرت به جنگ نخواهم كرد .
من تا روزي كه پادشاه ايران و بابل و كشورهاي جهات اربعه هستم ، نخواهم گذاشت ،
كسي به ديگري ظلم كند و اگر شخصي مظلوم واقع شد ، من حق وي را از ظالم خواهم گرفت
و به او خواهم داد و ستمگر را مجازات خواهم كرد .
من تا روزي كه پادشاه هستم ، نخواهم گذاشت مال غير منقول يا منقول ديگري را به زور يا به نحو ديگر
بدون پرداخت بهاي آن و جلب رضايت صاحب مال ، تصرف نمايد
من تا روزي كه زنده هستم ، نخواهم گذاشت كه شخصي ، ديگري را به بيگاري بگيرد
و بدون پرداخت مزد ، وي را بكار وادارد .
من امروز اعلام مي كنم ، كه هر كس آزاد است ، كه هر ديني را كه ميل دارد ، بپرسد
و در هر نقطه كه ميل دارد سكونت كند ،
مشروط بر اينكه در آنجا حق كسي را غضب ننمايد ،
و هر شغلي را كه ميل دارد ، پيش بگيرد و مال خود را به هر نحو كه مايل است ، به مصرف برساند ،
مشروط به اينكه لطمه به حقوق ديگران نزند .
من اعلام مي كنم ، كه هر كس مسئول اعمال خود مي باشد و هيچ كس را نبايد به مناسبت تقصيري كه يكي از خويشاوندانش كرده ، مجازات كرد ،
مجازات برادر گناهكار و برعكس به كلي ممنوع است
و اگر يك فرد از خانواده يا طايفه اي مرتكب تقصير ميشود ، فقط مقصر بايد مجازات گردد ، نه ديگران
من تا روزي كه به ياري مزدا ، سلطنت مي كنم ، نخواهم گذاشت كه مردان و زنان را بعنوان غلام و كنيز بفروشند
و حكام و زير دستان من ، مكلف هستند ، كه در حوزه حكومت و ماموريت خود ، مانع از فروش و خريد مردان و زنان بعنوان غلام و كنيز بشوند
و رسم بردگي بايد به كلي از جهان برافتد .
و از مزدا خواهانم ، كه مرا در راه اجراي تعهداتي كه نسبت به ملتهاي ايران و بابل و ملتهاي ممالك اربعه عهده گرفته ام ، موفق گرداند .
Borna66
09-13-2009, 10:52 AM
از خرابه های تخت جمشید صدایی می اید ارامگاه کوروش به لرزه در می اید و کوروش بزرگ از خواب 2500 ساله برمی خیزد !!!
سرزمینش هزار تکه شده و قلب کوروش هم هزار تکه می شود . سرزمین اریایی ، سرزمین فریاد های سرخ ، سرزمین مردان پارس ، امپراطوری پارس و ان همه شکوه و عزت حال به گورستانی از ارزوها تبدیل شده است . ارزوهایی که در دلهای بزرگ مردان و زنان کوچکی مدفون گشته اند .
کوروش بزرگ ، در خواب هم نمی دید سرزمینش اینگونه بازیچه شود که انگار عروس هزار داماد است !!!
او فکرش را نمی کرد که مردمانش ، وارثان نسل سوخته ای باشند که بوی دود و بوی جنگ همراه با صدای فریاد های مرگ بر همه !!! از جای جای سرزمینش بلند باشد و ان مردمان پارسی همه بی چشم باشند و بی گوش !!! نه ظلم را ببینند و نه فریاد مظلوم را بشنوند و حتی بی دست ! باشند و هیچ دست یاری به سمت ستمدیدگان دراز نکنند . پس کجا رفت گفتار نیک ، کردار نیک و پندار نیک ؟ پس کجا رفت ارثیه بزرگ نیاکانشان که همان عشق به میهن بود و کجا رفتند نسل هخامنش ؟ کوروش باور نمی کرد ... به خیالش هنوز در خواب است ... باور نمی کرد که اینچنین مردمانش از پشت خنجر بزنند !!! باور نمی کرد مردان پارسی قاتلین نیاکانشان را می پرستند !!! قاتلین نیاکانشان را ... قاتلین نیاکانشان را ...
کوروش بزرگ به فکر فرو رفت و در اخر به این نتیجه رسید که همان بهتر که بخوابد !!! چون نه مردمانش ، انانند که بودند و نه سرزمینش ایرانیست که زمانی از چین و ماچین تا دریای مدیترانه و هزاران نقطه جغرافیایی دیگر را در بر گرفته بود .
اری کوروش بزرگ دوباره به خواب فرو رفت اما این بار خوابش ارام نخواهد بود . کوروش بزرگ تا زمانی که من و تو ، ایرانمان را فدای عرب و عجم کنیم در خوابی نا ارام به سر می برد و این ما هستیم که می توانیم پایان بخش کابوس پدر خود باشیم .
Borna66
09-13-2009, 10:54 AM
یسنا 48_ پیروزی راستی بر دروغ
دوست گرامی این قسمت از یسنا رو بخون" کسی که نزدیک 3000 سال پیش میزیسته" تازه پیروان راستینش کتابش رو سروده های او میدادنند " و خودش " نمیگه من پیامبر خدام رو بسنج با کسی که...................
انسان خداست گر کفر یا حقیقت محض است این سخن ": اری این است حرف من " انسان خداست
خشنود گردانم اهورامزدا را
1,2_با گزینش راستی به جای دروغ , آدمی به بی ارزشی پندارسازی دروغسازان پی می برد. و با دستیاری نیکویی, سامان دل را, از مهر و فروتنی و آرامش, آکنده
می سازد.
پس ای خدای دانا
در آستانه تلاشی که در پیش است, مرا از دانستنی ها بیاگاهان, دانش و بینش فزاینده به من ارزانی دار تا در کوشش های که آغاز میکنم, پیروز باشم. باور دارم که سرانجام, راستی بر دروغ چیره می شود, چه, این خواست تو و سرانجام درست زیستن است.
3,4,5,6_خدای دانا, از راه اشا آگاهی داده است که, برای فرزانگان, راستی (اشا)بهترین راه زندگی است. همه آنان که خردمند و اهورایی هستند, از این روش درست زندگی, از راه منش نیک, آگاه می شوند و با دلبستگی با سپنتامینیو هم آهنگ
می گردند.
هر کس با گزینش خود (اختیار) به خوبی یا بدی می گراید, و گفتار و کردار و دین خود را با منش خود, به گونه ای شکل میدهد. همین چگونگی اندیشه, و همین گزینش راه است که, سرنوشت و آینده آدمی را میسازد.
پس ای خدای دانا
بشود که هرگز بدی و فرمانروایان بد, بر ما چیره نشوند.
بشود که رهبران خوب, با راهنمایی سپنتامینیو(خوبی فزاینده) و سپنتا آرمیتی( مهر و فروتنی و خدمت فزاینده) زندگانی خود را وقف آباد کردن زمین, پیشرفت راستی و پاکیزگی کنند و جهانیان را به سوی فروغ مینوی بکشانند.
بی گمان, آبادی جهان, تندرستی و فراغ روزی می آورد. خدای دانا, جهان را با همه نعمت های آن, برای زندگی و شادی داده است. آدمیان امانت دار جهان و
طبیعت اند و در برابر قانون اشا, باید جهان را سبز و آباد نگاهدارند, بهتر و نیکوتر کنند.
7_ای مردمان, خشم را از خود دور کنید. نگذارید هیچ چیز شما را به ستم و سنگدلی وا دارد . هرگز مهر و فروتنی را از دست ندهید . آگاه باشید که نیاکان, با خوبی و سازندگی فزاینده و آرامش به جایگاه راستی میرسند و با اهورامزدا همراه می شوند.
8_ای خدای دانا
بهره وری از نیروی سازندگی و نیک تو , آرزوی من است, و برای یاران و خودم, آن نیروی اخلاقی و اهورایی را درخواست دارم که به همراه آن , برکات تو به ما ارزانی میشود.
آرزوی من آن است که, همکاران و همراهانم نیز بتوانند با پیمودن راه اشا , از خواست تو آگاه شوند , در گسترش راستی و آرامش , در این جهان کار کنند و تو را در اندیشه خود دریابند.
9_ای خدای دانا
از همه توانایی تو آگاهم و می دانم آنان که با بدی رفتار میکنند و راستان را آزار میدهند , در برابر نیروی اهورایی ناتوانند .
ای خدای دانا, چگونه باید با مهر و خوبی فزاینده ی تو , به همه حتی به بدان , برکاتی راکه از دهشمندی تو ناشی میشود , نشان دهم؟
10,11,12_ای خدای دانا
کی آدمیان به هوش می آیند تا از دروغ و از هر چه زدودنده خرد است , پرهیز نمایند.
کی مردمان از گوش دادن به تبلیغات پیشوایان دروغین دین و فرمانروایان ستمکار , دست برمیدارند و کی کج اندیشی , خشم و ستم برمی افتد؟
ای خدای دانا , کی سپنتاآرمیتی, آرامش و فروتنی و مهر و داد اشا, آشتی و یکرنگی و آبادانی را به جهان باز می آورند؟ کی به بیداد و خونریزی دروغکاران پایان داده میشود ؟
و کی مردمان با عشق به سپنتامینیو در برابر دروغ و انگرمینیو خواهند ایستاد؟ این کسان بی گمان سود رسانانی خواهند بود که , به ندای سپنتامینیو پاسخ میدهند .
به مهر و فروتنی و خدمت(سپنتا آرمیتی ) می گرایند و آن چه را راستی و داد (اشا) فرمان می دهد, با دل و جان انجام میدهند .
اینان پایان دهندگان خشم و ستم و ناراستی خواهند بود و در آن هنگام , راستی بر دروغ چیره شده است.
Borna66
09-13-2009, 10:55 AM
آرامگاه کوروش
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
دارای 6 پله يا طبقه است که رو به بالا از ارتفاعشان کم میشود.
ارتفاع طبقه زيرين 65/1، طبقه دوم و سوم هركدام 05/1 متر
ارتفاع سه طبقه ديگر هركدام 5/57 سانتي متر مي باشد.
مساحت اولين طبقه صفه 35/13 * 30/12 متر مي باشد، در حالي كه مساحت طبقه ششم كه اتاق آرامگاه بر روي آن قرار دارد 40/6 * 35/5 متر مي باشد.
این بنا قبل از مرگ کوروش ساخته شده بود.
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
Borna66
09-13-2009, 11:00 AM
انجام مرمت آرامگاه كوروش با الگوگيري از معماري هخامنشي
مدير بنياد پژوهشي پارسه - پاسارگاد گفت: مرمت بناي آرامگاه كوروش در منطقه پاسارگاد با الگوگيري از معماري دوره هخامنشي در حال انجام است و اميد است تا پايان امسال به اتمام برسد.
مهندس محمدحسن طالبيان روز سهشنبه در گفت و گو با خبرنگار خبرگزاري جمهوري اسلامي افزود:عمليات مرمت آرامگاه كوروش اكنون بر روي سقف آرامگاه در حال انجام است و همه مصالح و ابزارهايي كه با مصالح اصلي ساخت آرامگاه همگوني نداشتهازجمله سيمانكاري هاو پوشش بتوني غيركارشناسي ازسقف آرامگاه زدوده شده است.
وي اظهارداشت: برخي از قطعات سنگي در اين آرامگاه جابجاشده كهدر عمليات بازسازي و مرمت اين قطعات به جاي خود بازگردانده ميشوند و سقف آرامگاه مانند آنچه از اول بوده است مرمت خواهد شد.
مدير بنياد پژوهشي پارسه - پاسارگاد خاطر نشان كرد: در مرحله نخست عمليات مرمت و بازسازي آرامگاه كوروش، حفرههاي نفوذ آب باران از سقف آرامگاه به داخل مسدود شده است.
وي خاطرنشان كرد:بعد از پايان مرمت و بازسازي سقفآرامگاه كوروش، عمليات بازسازي و پاكسازي بدنه آرامگاه آغاز ميشود و بدنه سنگي آرامگاه نيز با استفاده از مصالح سنگ طبق الگوي معماري دوره هخامنشي مرمت ميشود.
وي به اجراي طرح احياي مجموعه باغ شاهي،كاخ ها، كوشكها و آرامگاه كوروش در منطقه پاسارگاد اشاره كرد و گفت: با اجراي اين طرح باغ موسوم به" چهار باغ " در پاسارگاد احيا ميشود.
وي افزود: چهار باغ پاسارگاد باغي هندسي شكل با درختان متنوع بوده است كه لازماست پژوهشهاي گياهباستان شناسي براي شناسايي گونههايي گياهي موجود در اين باغ انجام گيرد.
وي افزود: همه بناها و مجموعههاي تاريخي موجود در منطقه پاسارگاد با هويت ايراني و با معماري دوره هخامنشي احيا و مرمت ميشوند.
آرامگاه كوروش در شهرستان پاسارگاد و در فاصله ۱۲۰كيلومتري شمال شيراز در استان فارس قرار دارد و در فهرست آثار جهاني ميراث فرهنگي به ثبت رسيده است.
Borna66
09-13-2009, 11:01 AM
متن اعلامیه حقوق بشر کوروش کبیر
اينك كه به ياري مزدا تاج سلطنت ايران، بابل وكشورهاي چهارگانه را برسر گذاشته ام اعلام مي كنم « تا روزي كه زنده هستم و اهورامزدا پادشاهي را به من ارمغان مي كند كيش و آيين و باورهاي مردماني را كه من پادشاه آنها هستم را گرامي بدارم و نگذارم كه فرمانروايان و زير دستان من كيش و آيين و دين و روش مردمان ديگر راپست بدارند ويا آنهارا بيازارند. من كه امروز افسر پادشاهي را برسر نهاد ه ام ، تاروزي كه زنده هستم ومزدا پادشاهي را به من ارزاني كرده هرگز فرمانروايي خود را بر هيچ مردماني به زور تحميل نكنم و در پادشاهي من هر ملتي آزاد است كه مرا به شاهي خود بپذيرد يا نپذيرد و هرگاه نخواهد. مراكه ، پادشاه ايران وبابل وكشورهاي رابعه هستم ، نخواهم گذاشت كه كسي به ديگري ستم كند و اگر كسي ناتوان بود و براو ستمي رفت من از وي دفاع خواهم كرد و حق اورا گرفته و به او پس خواهم داد وستمكاران را به كيفر خواهم رساند. من تاروزي كه پادشاه هستم نخواهم گذاشت كسي مال و اموال ديگري را با زور ويا هر روش ، نادرست ديگري از او بدون پرداخت ارزش واقعي آن بگيرد. من تا روزي كه زنده هستم نخواهم گذاشت كسي ،كسي را به بيگاري بگيرد وبه او مزد نپردازد.من اعلام مي كنم كه هر كس آزاد است هر دين و آييني را كه ميل دارد برگزيند ودر هر جا كه مي خواهد سكونت نمايدوبه هر گونه كه معتقد است عبادت كند و معتقدات خود را به جا آورد وهر كسب و كاري را كه مي خواهد انتخاب نمايد ، تنها به شرطي كه حق كسي را پايمال ننمايد و زياني به حقوق ديگران وارد نسازد. من اعلام مي كنم هر كس پاسخگوي اعمال خودمي باشد هيچ كس را نبايد به انگيزه اينكه يكي از بستگانش خلاف كرده است مجازات كرد واگر كسي از دودمان يا خانواده اي خلاف كرد تنها همان كس به كيفر برسد وبا ديگر مردمان و خانواده كاري نيست. تا روزي كه من زنده هستم نخواهم گذاشت مردان و زنان را به نام برده و يا نامهاي ديگر بفروشند واين رسم زندگي بايد از گيتي رخت بر بندد. از مزدا مي خواهم كه مرا در تعهداتي كه نسبت به ملتهاي ايران و ممالك چهارگانه گرفته ام پيروز گرداند.
وصيت نامه داريوش كبير
اينك كه من از دنيا مي روم، بيست و پنج كشور جز امپراتوري ايران است و در تمامي اين كشورها پول ايران رواج دارد و ايرانيان درآن كشورها داراي احترام هستند و مردم آن كشورها نيز در ايران داراي احترامند، جانشين من خشايارشا بايد مثل من در حفظ اين كشورها كوشا باشد و راه نگهداري اين كشورها اين است كه در امور داخلي آن ها مداخله نكند و مذهب و شعائر آنان را محترم شمرد .
اكنون كه من از اين دنيا مي روم تو دوازده كرور دريك زر در خزانه داري و اين زر يكي از اركان قدرت تو مي باشد، زيرا قدرت پادشاه فقط به شمشير نيست بلكه به ثروت نيز هست. البته به خاطر داشته باش تو بايد به اين حزانه بيفزايي نه اين كه از آن بكاهي، من نمي گويم كه در مواقع ضروري از آن برداشت نكن، زيرا قاعده اين زر در خزانه آن است كه هنگام ضرورت از آن برداشت كنند، اما در اولين فرصت آن چه برداشتي به خزانه بر گردان .
مادرت آتوسا ( دختر كورش كبير ) بر گردن من حق دارد پس پيوسته وسايل رضايت خاطرش را فراهم كن .
ده سال است كه من مشغول ساختن انبارهاي غله در نقاط مختلف كشور هستم و من روش ساختن اين انبارها را كه از سنگ ساخته مي شود و به شكل استوانه هست در مصر آموختم و چون انبارها پيوسته تخليه مي شود حشرات در آن به وجود نمي آيد و غله در اين انبارها چندين سال مي ماند بدون اين كه فاسد شود و تو بايد بعد از من به ساختن انبارهاي غله ادامه بدهي تا اين كه همواره آذوغه دو ياسه سال كشور در آن انبارها موجود باشد و هر سال بعد از اين كه غله جديد بدست آمد از غله موجود در انبارها براي تامين كسري خوار و بار استفاده كن و غله جديد را بعد از اين كه بوجاري شد به انبار منتقل نما و به اين ترتيب تو براي آذوقه در اين مملكت دغدغه نخواهي داشت ولو دو يا سه سال پياپي خشك سالي شود .
هرگز دوستان و نديمان خود را به كارهاي مملكتي نگمار و براي آنها همان مزيت دوست بودن با تو كافيست، چون اگر دوستان و نديمان خود را به كار هاي مملكتي بگماري و آنان به مردم ظلم كنند و استفاده نا مشروع نمايند نخواهي توانست آنها را مجازات كني چون با تو دوست اند و تو ناچاري رعايت دوستي نمايي.
كانالي كه من مي حواستم بين رود نيل و درياي سرخ به وجود آورم ( كانال سوئز ) به اتمام نرسيد و تمام كردن اين كانال از نظر بازرگاني و جنگي خيلي اهميت دارد، تو بايد آن كانال را به اتمام رساني و عوارض عبور كشتي ها از آن كانال نبايد آن قدر سنگين باشد كه ناخدايان كشتي ها ترجيح بدهند كه از آن عبور نكنند .
اكنون من سپاهي به طرف مصر فرستادم تا اين كه در اين قلمرو ، نظم و امنيت برقرار كند، ولي فرصت نكردم سپاهي به طرف يونان بفرستم و تو بايد اين كار را به انجام برساني، با يك ارتش قدرتمند به يونان حمله كن و به يونانيان بفهمان كه پادشاه ايران قادر است مرتكبين فجايع را تنبيه كند .
توصيه ديگر من به تو اين است كه هرگز دروغگو و متملق را به خود راه نده، چون هر دوي آنها آفت سلطنت اند و بدون ترحم دروغگو را از خود بران. هرگز عمال ديوان را بر مردم مسلط مكن و براي اين كه عمال ديوان بر مردم مسلط نشوند، قانون ماليات را وضع كردم كه تماس عمال ديوان با مردم را خيلي كم كرده است و اگر اين قانون را حفظ نمايي عمال حكومت زياد با مردم تماس نخواهند داشت .
افسران و سربازان ارتش را راضي نگاه دار و با آنها بدرفتاري نكن، اگر با آنها بد رفتاري نمايي آن ها نخواهند توانست مقابله به مثل كنند ، اما در ميدان جنگ تلافي خواهند كرد ولو به قيمت كشته شدن خودشان باشد و تلافي آن ها اين طور خواهد بود كه دست روي دست مي گذارند و تسليم مي شوند تا اين كه وسيله شكست خوردن تو را فراهم كنند .
امر آموزش را كه من شروع كردم ادامه بده و بگذار اتباع تو بتوانند بخوانند و بنويسند تا اين كه فهم و عقل آنها بيشتر شود و هر چه فهم و عقل آنها بيشتر شود تو با اطمينان بيشتري حكومت خواهي كرد .
همواره حامي كيش يزدان پرستي باش، اما هيچ قومي را مجبور نكن كه از كيش تو پيروي نمايد و پيوسته و هميشه به خاطر داشته باش كه هر كسي بايد آزاد باشد تا از هر كيشي كه ميل دارد پيروي كند .
بعد از اين كه من زندگي را بدرود گفتم ، بدن من را بشوي و آنگاه كفني را كه من خود فراهم كردم بر من بپيچان و در تابوت سنگي قرار بده و در قبر بگذار ، اما قبرم را مسدود مكن تا هر زماني كه مي تواني وارد قبر بشوي و تابوت سنگي من را آنجا ببيني و بفهمي كه من پدرت پادشاهي مقتدر بودم و بر بيست و پنج كشور سلطنت مي كردم مردم و تو نيز خواهيد مرد زيرا كه سرنوشت آدمي اين است كه بميرد، خواه پادشاه بيست و پنج كشور باشد ، خواه يك خاركن و هيچ كس در اين جهان باقي نخواهد ماند، اگر تو هر زمان كه فرصت بدست مي آوري وارد قبر من بشوي و تابوت مرا ببيني، غرور و خودخواهي بر تو غلبه نخواهد كرد، اما وقتي مرگ خود را نزديك ديدي، بگو قبر مرا مسدود كنند و وصيت كن كه پسرت قبر تو را باز نگه دارد تا اين كه بتواند تابوت حاوي جسدت را ببيند.
زنهار، زنهار، هرگز خودت هم مدعي و هم قاضي نشو، اگر از كسي ادعايي داري موافقت كن يك قاضي بي طرف آن ادعا را مورد رسيدگي قرار دهد و راي صادر كند، زيرا كسي كه مدعيست اگر قضاوت كند ظلم خواهد كرد.
هرگز از آباد كردن دست برندار زيرا كه اگر از آبادكردن دست برداري كشور تو رو به ويراني خواهد گذاشت، زيرا قائده اينست كه وقتي كشوري آباد نمي شود به طرف ويراني مي رود، در آباد كردن ، حفر قنات ، احداث جاده و شهرسازي را در درجه اول قرار بده .
عفو و دوستي را فراموش مكن و بدان بعد از عدالت برجسته ترين صفت پادشاهان عفو است و سخاوت، ولي عفو بايد فقط موقعي باشد كه كسي نسبت به تو خطايي كرده باشد و اگر به ديگري خطايي كرده باشد و تو عفو كني ظلم كرده اي زيرا حق ديگري را پايمال نموده اي .
بيش از اين چيزي نمي گويم، اين اظهارات را با حضور كساني كه غير از تو اينجا حاضراند كردم تا اين كه بدانند قبل از مرگ من اين توصيه ها را كرده ام و اينك برويد و مرا تنها بگذاريد زيرا احساس مي كنم مرگم نزديك شده است
Borna66
09-13-2009, 11:03 AM
دوست گرامی آتوسا" با داریوش پیوند زناشوویی داشته و حاصل آن خشایار شاه بوده" هر چند در آن زمان ازدواج ها با نزدیکان بوده" ولی این مربوط به تمام اقوام آریایی بوده است" که بعد ها از بین رفت
آتوسا (۵۵۰ تا ۴۷۵ پ.م.) از شهبانوهای (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D8%B4%D9%87%D8%A8%D8%A7%D9%86%D9% 88&action=edit) ایران بود.
آتوسا زن آسمانی و زمینی ایران قدیم آتوسا دختر کورش و همسر دو پادشاه هخامنشی کمبوجیه و داریوش و مادر خشایار شاه برجسته ترین زن در تاریخ ایران قدیم است. در ایران قدیم ازدواج خواهر و برادر مرسوم بود و علت آن هم نگه داشتن ثروت در خانواده سلطنتی بود. هوتوسا کیانی و آتوسای هخامنشی نخستین کسانی هستند که با خویشاوندان خود ازدواج کرده اند.هوتوسا علاقه مند به ازدواج با گشتاسب بود.با او ازدواج کرد و چندین فرزند به دنیا آورد.او اولین شخصی بود که به دین زرتشت گروید. زرتشت ادعا کرد که هوتوسا به آیین مزدیسنا گرویده است.سپس هوتوسا از شوهر خود گشتاسب درخواست کرد که دین زرتشت را بپذیرد. از این پس دین زرتشت به طور رسمی پذیرفته شد.. از اینجا هوتوسای افسانه ای به عنوان یک زن سیاسی و با نفوذ و با قدرت معرفی شد.از آن پس به خاطر احترام به وی پارسیان نام او را بر دختران خود می گذاشتند. از میان آن دختران مهمتر از همه آتوسا دختر کورش بود.خواهر و همسر اردشیر دوم و همسر اردشیر سوم زنان دیگری هستند که آتوسا نام داشتند زندگی سیاسی آتوسای هخامنشی هیچ زن دیگری از هم دوره های او با او برابری نمی کند. پس از آناهیتا او دومین کسی بود که لقب بانو که یک عنوان مذهبی بود، گرفت.زیرا اینچنین لقبی کمتر به ملکه ها داده می شد. آشیلوس نمایشنامه نویس قرن پنجم پیش از میلاد در یکی از نمایشنامه های خود تحت عنوان ایرانیان که اختصاص به جنگ خشایار شاه با یونانیان دارد از آتوسابه عنوان بانوی بانوان یاد می کند. آتوسا خواندن و نوشتن را به خوبی می دانست.و نقش تصمیم گیرنده در آموزش خود و دیگر درباریان داشت.کمبوجیه عاشق خواهر خود آتوسا شد و مغهای زرتشتی را جمع کرد و از آنها خواست که این ازدواج را برای او قانونی کنند.به خوبی می توان حدس زد که آتوسا علی رغم موقعیت اجتماعی و نفوذی که داشته از زیبایی نیز برخوردار بوده است.پس از اینکه کمبوجیه در مصر خودکشی می کند داریوش شاه با آتوسا ازدواج می کند. این ازدواج چند دلیل داشته است. 1- ازدواج با آتوسا که از سلاله هخامنشی بود حکومت او را قانونی جلوه می داد 2- از آنجا که آتوسا با هوش، با فرهنگ ، با قدرت و تفکر سیاسی بود در موقع لزوم کمک خوبی برای داریوش شاه به حساب می آمد.3- از آنجا که آتوسا زنی جاه طلب و قدرت طلب بود از طریق این وصلت می توانست به آرزوهای خود جامه عمل بپوشاند. از اینجاست که آتوسا لقب بانوی بانوان می گیرد . هرودوت می گوید آتوسا از قدرت فوق العاده ای برخوردار بود و در دوره جنگ با یونان که به توصیه او انجام شده بود داریوش شاه همواره از نصیحتهای او بهره می جست. او حتی علاقه مند بود که در میدان کارزار نیز شوهرش را همراهی کند.هرودوت از قول آتوسا نقل می کند که آتوسا به داریوش شاه می گوید" چرا نشسته ای و عازم جنگ نمی شوی و سرزمینهای دیگر را تسخیر نمی کنی پادشاهی به جوانی و ثروتمندی تو شایسته است که عازم جنگ شود و به پیروزیهایی نائل شود تا به ایرانیان ثابت شود مرد قابلی بر آنها حکمرانی می کند. " اگر گفته هرودوت اغراق آمیز هم باشد باز هم بیانگر نفوذ آتوسا بر شوهرش می باشد. گفته شده است که آتوسا به خوبی از اوضاع فرهنگی زمان خود اگاه بود. و از حضور یونانیان و دیگر ملیتها به دربار بسیار بهره می برد. آتوسا از صلب داریوش شاه دارای 4 فرزند شد. که بزرگترین آنها خشایار شاه بود. اما آتوسا همسر اول داریوش شاه نبود. و داریوش شاه از همسر اولش دارای پسرانی بود که همگی از خشایارشاه بزرگتر بودند.مطابق قانون سلطنت پسر بزرگ شاه پس از او به سلطنت می رسید. اما آتوسا آنقدر بر شوهر خود نفوذ داشت که توانست خشایار شاه را پس از داریوش به سلطنت برساند.در زمان سلطنت خشایار شاه آتوسا به عنوان مادر پادشاه در امور دولت دخالت می کرد.همانطور که قبلا گفتیم آشیلوس در نمایشنامه خود همواره از او به عنوان بانوی بانوان یاد می کرد. می توان گفت که در نمایشنامه آشیلوس پس از خشایار آتوسا بیشترین نقش را بازی می کند. آتوسا جنگ ایران و یونان را به صلاح نمی دانست و از جمله کسانی بود که با این جگ مخالفت کرد. وقتی خبر شکست پسرش را شنید به شدت خشمگین شد. از زمان مرگ او هیچ اطلاعی در دست نیست. تنها می دانیم تا زمانی که خشایار از جنگ یونان بر میگردد زنده بوده است. احتمالا" آرامگاه او در کنار آرامگاه داریوش کبیر در نقش رستم می باشد نوشته دکتر شیرین بیانی ترجمه: پارمیس
Borna66
09-13-2009, 11:05 AM
خشایارشا
از ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد.
Jump to: ناوبری (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AE%D8%B4%D8%A7%DB%8C%D8%A7%D8%B1%D8%B4%D8%A7#c olumn-one), جستجو (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AE%D8%B4%D8%A7%DB%8C%D8%A7%D8%B1%D8%B4%D8%A7#s earchInput)
خَشایارشا از پادشاهان هخامنشی (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%87%D8%AE%D8%A7%D9%85%D9%86%D8%B4%DB%8C%D8%A7%D 9%86) است. پدرش داریوش بزرگ (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AF%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D9%88%D8%B4_%D8%A8%D8%B2% D8%B1%DA%AF) و مادرش آتوسا (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D8%A2%D8%AA%D9%88%D8%B3%D8%A7_%D8 %AF%D8%AE%D8%AA%D8%B1_%DA%A9%D9%88%D8%B1%D9%88%D8% B4&action=edit) دختر کوروش بزرگ (http://fa.wikipedia.org/wiki/%DA%A9%D9%88%D8%B1%D9%88%D8%B4_%D8%A8%D8%B2%D8%B1% DA%AF) بود.
نام خشایارشا از دو جزء خشای (شاه) و آرشا (مرد) تشکیل شده و به معنی «شاه مردان» است.
سلطنت خشایارشا
خشایارشا در سن سی و شش سالگی به سلطنت رسید و در آغاز سلطنت شورشی را که در مصر (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%85%D8%B5%D8%B1) برپا شده بود فرونشاند و بعد به بابل (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A8%D8%A7%D8%A8%D9%84) رفت و شورشهای آنجا را نیز سرکوب کرد. در این جنگ قسمت اعظم بابل ویران گشت.
خشایارشا در صدد استفاده از اختلافات داخلی یونان (http://fa.wikipedia.org/wiki/%DB%8C%D9%88%D9%86%D8%A7%D9%86)یان نبود و نمیخواست به این کشور حمله کند. اما اطرافیان وی از جمله مردونیه داماد داریوش شکست ماراتن (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D9%85%D8%A7%D8%B1%D8%A7%D8%AA%D9% 86&action=edit) را مایه سرشکستگی ایران (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86) میدانست و خشایارشا را به انتقام فرامیخواند. یونانیان مقیم دربار ایران نیز که از حکومت این کشور ناراضی بودند از خشایارشا درخواست میکردند که به یونان یورش برد. در آنزمان در یونان حکومتهای مستقلی با عنوان دولت شهر بر هریک از بلاد این کشور حکمرانی میکرد.
حمله به یونان
سرانجام خشایارشا به قصد حمله به یونان به کاپادوکیه واقع در آسیای صغیر (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A2%D8%B3%DB%8C%D8%A7%DB%8C_%D8%B5%D8%BA%DB%8C% D8%B1) رفت و این شهر را مرکز ستاد فرماندهی خود قرار داد. وی سه سال تمام به تجهیز سپاه مشغول شد و در نهایت سپاه بزرگی که بنا به گفته هرودوت (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%87%D8%B1%D9%88%D8%AF%D9%88%D8%AA) در آن، 46 گونه نژاد و قوم مختلف حضور داشتند بسیج کرد و در بهار 480 قبل از میلاد به سوی یونان حرکت کرد. عرب (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B9%D8%B1%D8%A8)ها، هندی (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%87%D9%86%D8%AF) ها، پارس (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%BE%D8%A7%D8%B1%D8%B3)ها، ماد (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%85%D8%A7%D8%AF)ها، سکاها (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B3%DA%A9%D8%A7%D9%87%D8%A7)، فنیقی (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%81%D9%86%DB%8C%D9%82%DB%8C)ها، مصریها و حتی ساکنان جزایر خلیج فارس (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AE%D9%84%DB%8C%D8%AC_%D9%81%D8%A7%D8%B1%D8%B3) نیز در این لشکرکشی حضور داشتند. البته لازم بذکر است که مورخان یونانی در مورد تعداد افراد قشون ایران در این لشکرکشی راه مبالغه نمودهاند و گاه تا پنج میلیون نفر نیز ذکر کردهاند اما بنا به نوشته سایر مورخان تعداد افراد سپاه خشایارشا پانصدهزار نفر بوده که البته همه آنها سرباز نبوده و بسیاری آشپز و ملوان و ... در این ارتش خدمت مینمودند.
نبرد ترموپیل و تصرف آتن
به ابتکار خشایارشا پلی از قایق بر روی بغاز داردانل (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D8%A8%D8%BA%D8%A7%D8%B2_%D8%AF%D8 %A7%D8%B1%D8%AF%D8%A7%D9%86%D9%84&action=edit) ساختند که نیروی زمینی ایران توانست از روی آن عبور کرده و وارد خاک یونان شود. در ابتدا خشایارشاه با پادشاه کارتاژ (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA%D8%A7%DA% 98&action=edit)(Carthage)صلح کرد تا وی یونانیان را همراهی نکند. علاوه بر این، تعداد زیادی از یونانیان به ارتش خشایارشاه پیوستند از جمله مردم منطقه تسالی(Thessaly) اما در همین هنگام طوفانی سهمگین وزید و به کشتیهای ایران خسارت وارد کرد. سرانجام در دریای آرتمزیوم(Artemisium) بین کشتیهای دو سپاه جنگ درگرفت و یونان شکست خوردند. نبرد دیگر در تنگه ترموپیل(Thermopylae) در گرفت که به علت تنگی جا نیروی ایران با مقاومت آتن (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A2%D8%AA%D9%86)یها و اسپارت (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D8%A7%D8%B3%D9%BE%D8%A7%D8%B1%D8% AA&action=edit)یها که برای نخستین بار باهم متحد شده بودند مواجه شد. سرانجام یک یونانی به ایرانیان که در آستانه شکست بودند راهی را معرفی کرد که به پشت تنگه میرفت. یونانیان با آگاهی از این خیانت گریختند و فقط لئونیداس(Leonidas)(حاکم اسپارت) بهمراه سیصد اسپارتی برجای ماندند و همگی کشته شدند(پاورقی 1). سپاه ایران بعد از این جنگ آتن را به تصرف درآورد و کاخ آکروپولیس (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D8%A2%DA%A9%D8%B1%D9%88%D9%BE%D9% 88%D9%84%DB%8C%D8%B3&action=edit) در زمان جنگ نابود شد ولی معبدآکروپولیس (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D8%A2%DA%A9%D8%B1%D9%88%D9%BE%D9% 88%D9%84%DB%8C%D8%B3&action=edit) و خانه های شهر به دستور خشایارشاه به سربازانش سالم ماند.
جنگ در خلیج دریایی سالامیس
پس از آن یونانیان اقدام به مشورت نمودند یکی از بزرگان آتن به نام تمیستوکلس(Themistocles) معتقد بود که در جزیره سالامیس(Salamis) به دفاع بپردازند اما سایر یونانیان میگفتند که باید در تنگه کورینت(Corinth) مقاومت کرد. تمیستوکلس که دید نمیتواند نظر خود را به دیگران بقبولاند نامهای به شاه ایران نوشت و خود را از طرفداران یونان نشان داده گفت که چون آنان قصد فرار دارند وقت آن است که سپاه پارس آنان را یکسره نابود کند. خشایارشا پیغام را راست انگاشته ناوگان مصری تحت فرماندهی ایران جزیره پنسیلوانیا را تسخیر کرد. یونانیان در جزیره سالامیس گیر افتادند و لذا گفتند یا باید در همین جا مقاومت کنیم یا نابود شویم و این همان چیزی بود که تمیستوکلس میخواست.
نیروی دریایی ایران برخلاف کشتیهای یونانی که آرایش صف را اختیار کرده بودند به دلیل تنگی جا بطور ستونی اقدام به حمله کرد و ناگهان زیر آتش نیروهای دشمن قرار گرفت. جنگ تا شب ادامه داشت و در این جنگ بیش از نیمی از کشتیهای ایران نابود شد و لذا سپاه ایران اقدام به عقب نشینی کرد. یونانیان که ابتدا متوجه پیروزی خود نشده بودند در صبح روز بعد با شگفتی دیدند که از کشتیهای ایرانی خبری نیست! تمیستوکلس بعد از این پیروزی گفت: «حسادت خدایان نخواسته که یک شاه واحد بر آسیا و اروپا حکمرانی کند.»(پاورقی 2)
در همین زمان خشایارشا اخبار بدی از ایران دریافت کرد و لذا اقدام به مشاوره با سرداران خود نمود. نظر مردونیه این بود که خود وی با سیصد هزار سپاهی برای تسخیر کامل یونان در این سرزمین باقی بمانند و خود خشایار شاه به ایران بازگردد. شاه این نظر را پذیرفت ولی در زمان بازگشت تعداد زیادی از اسبان و سپاهیان وی در اثر گرسنگی و بیماری مردند.
[ نبرد پلاته
از سوی دیگر مردونیه به یونانیان پیشنهاد داد که تبعیت ایران را بپذیرند و گفت که در این صورت در امور داخلی خویش آزادند. اما آنان این پیشنهاد را رد کرده جنگ دوباره در گرفت. مردونیه آتن را باز هم به تسخیر درآورد اما در محل پلاته(Plataea) صدهزار یونانی در مقابل وی صف آرایی کردند. در ابتدا تصور میشد که ایرانیان پیروز هستند چراکه نهایت دلاوری را نشان دادند اما این گونه نشد. مردونیه در آغاز جنگ در اثر تیری که به وی اصابت کرد کشته شد و سپاه بی سردار ایرانی نبرد بی حاصلی را آغاز کرد که تنها سه هزار ایرانی از آن جان سالم بدر بردند.
نبرد دیگر، جنگ در دماغه می کیل(Mycale) است: ناوگان ایران که پس از نبرد پلاته در حال بازگشت به میهن بود، در این محل توسط سپاه دشمن منهدم شد.
[ حمله یونان به مستملکات ایران
پس از عقب نشینی ایرانیان، یونانیان به پادگان پارس واقع در یونان حمله کرده و آنجا را تصرف نمودند. چندین سال بعد نیز به مستملکات ایران یورش برده و برخی از جزایر غرب آسیای صغیر نظیر قبرس (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%82%D8%A8%D8%B1%D8%B3) را به تصرف درآوردند.
[علل شکست سپاه ایران
بنابر نوشته مورخان علل شکست ایران در تسخیر یونان به این شرح است:
زیادی شمار نفرات که تأمین آذوقه و هدایت ارتش را مشکل میساخت.
نامناسب بودن سلاحهای ایرانیان در برابر یونانیان سنگین اسلحه(به غیر از هنگ جاویدان باقی سپاه ایران از سلاحهای سبک نظیر تبر (!) استفاده میکردند.)
عدم آشنایی ایرانیان به موقعیت جغرافیایی یونان
اغفال شدن ارتش ایران در سالامیس
بازگشت ناگهانی خشایارشا
ناهمواری جلگههای یونانی و عدم عادت ایرانیان به جنگ در این سرزمینها که نیروهای دریایی و زمینی را از حمایت یکدیگر محروم میکرد.
مهمترین علت شکست ایران در این نبرد روحیه عالی یونانیان بود. چرا که آنان مردمانی استقلال طلب بودند و حاضر نبودند که تبعیت ایران را بپذیرند.
[ درباره خشایارشا
خشایارشا مردی عیاش بوده و تحت تأثیر زنان و خواجه سرایان قرار میگرفته، اما صفاتی عالی نیز داشته بطوریکه یونانیان بزرگ منشی او را ستوده اند. مشهور است که اسکندر (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%D8%B3%DA%A9%D9%86%D8%AF%D8%B1) وقتی که تخت جمشید (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AA%D8%AE%D8%AA_%D8%AC%D9%85%D8%B4%DB%8C%D8%AF) را به آتش کشید، مجسمه خشایارشا به روی زمین افتاد و اسکندر گفت: آیا باید بخاطر روح عالی و صفات نیکویت تو را از روی زمین بردارم یا بگذارم که روی زمین بمانی تا بخاطر تاخت و تازت به یونان مجازات شوی؟
خشایارشاه در تخت جمشید که بدستور پدرش داریوش ساخته شده بود قصرهای دیگری بنا کرد که بر عظمت و شکوه این اثر باستانی افزود. همین طور کتیبههایی در کوه الوند (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%D9%84%D9%88%D9%86%D8%AF) و نیز در ارمنستان (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%D8%B1%D9%85%D9%86%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86) از خود به جای گذاشت.
این پادشاه پس از بیست سال سلطنت (485 تا 465 پیش از میلاد)توسط یک خواجه به نام میترادات (مهرداد) به قتل رسید.
[ پانویس
1 - اسپارتیها بنا بر قوانین لیکورگ فرار کردن از میدان جنگ را ننگ بزرگی میدانستند و مجازات آن اعدام بود، حتی وقتی جوانان این سرزمین به نبرد میرفتند مادرانشان به آنها میگفتند:«پسرم! بر سپر یا با سپر» یعنی یا کشته شو تا جسدت را بر روی سپرها بیاورند و یا پیروز شو و با سپر برگرد. لذا در فرار یونانیها از تنگه ترموپیل اسپارتیها برجای ماندند و پس از کشته شدنشان یونانیها بر مزار این سیصد تن نوشتند: ای رهگذر به اسپارت بگو ما در اینجا خوابیده ایم تا به قوانین کشور خود وفادار باشیم.»
2 - تمیستوکلس، سالها بعد مورد نفرت آتنیها قرار گرفته و به دربار اردشیر درازدست (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%D8%B1%D8%AF%D8%B4%DB%8C%D8%B1_%D8%AF%D8%B1% D8%A7%D8%B2%D8%AF%D8%B3%D8%AA) جانشین خشایارشاه، پناه آورد که مورد مهروزی شاه قرار گرفت و حتی از طرف وی به حکومت شهری در آسیای صغیر منسوب شد و تا پایان عمر در تبعیت ایران باقی بود.
منابع و مآخذ
تاریخ ده هزار ساله ایران نوشته عبدالعظیم رضایی
کوروش بزرگ اثر ژرار اسرائل ترجمه مرتضی ثاقب
از کوروش تا پهلوی اثر دکتر حکیم اللهی.
Borna66
09-13-2009, 11:16 AM
موسیقی در دوران هخامنشی
بر اساس نوشته های هرودوت مورخ یونانی، مغان هخامنشی بدون همراهی ساز با نای سرودهای مذهبی می خواندند و از این نظر، نه مثل سرود خوانان بابلی و آشوری بودند و نه تحت تاثیر اقوام سامی. موسیقی این سرودها صرفآ موسیقی آوازی بود و نه موسیقی سازی.
مشاهده می کنید که پرهیز از استفاده از ساز و آلات در موسیقی مذهبی از ادوار گذشته تاریخی وجود داشته و اثرات آن تا به امروز هم به چشم می خورد.
مسئولیت اجرای سرودهای مذهبی با موبدان خوش آواز بوده و به قول "استرابو" دانشمند یونانی این نغمه ها منحصر به مفاخر پهلوانی و مناجات با یزدان بوده است. شایان ذکر است که امروزه بازمانده هایی از این آئین کهن هنوز هم در فرهنگ ایران دیده می شود.
هرودوت همچنین می نویسد :
"ایرانیان برای قربانی در راه خداوند و مقدسات خود، کشتارگاه و آتشکده ندارند و بر قبور مردگان شراب نمی پاشند. در عوض یکی از پیشوایان مذهبی حاضر می شود و یکی از سرودهای مذهبی را می خواند."
موسیقی رزمی
اما در دوران هخامنشی موسیقی نوع دیگری هم موجود بوده است. یکی از انواع دیگر، موسیقی رزمی با جنگی بوده است.
گزنوفون دیگر مورخ یونانی در کتاب "سیروپیدیا" می نویسد :
"کورش کبیر به عادت دیرینه، در موقع حمله به ارتش آشور سرودی را آغاز کرد و سپاهیان او با صدای بلند آنرا خواندند و بعد از پایان سرود، آزادمردان با قدمهای مساوی و منظم به راه افتادند. کورش در وقت حمله به دشمن سرود جنگی را آغاز کرد و سپاهیان با او هماهنگ شدند."
"کورش برای حرکت سپاه دستور داد سربازان با شنیدن صدای شیپور قدم بردارند و حرکت کنند، زیرا صدای شیپور علامت حرکت است."
این سروده ها برای بر انگیختن حس شجاعت و دلیری سربازان اجرا می شد و گزنوفون اضافه می کند که :
"کورش از کشته شدن سربازان طبری و طالشی مغموم شد و برای مرگ سربازان مازندرانی و طالشی سرودی خواند و این همان سرودی است که در ادوار بعد در مراسم موسوم به 'مرگ سیاوش' خوانده می شد."
این مراسم هنوز هم در بین بسیاری از طوایف ایرانی وجود دارد و بنام "سوگ سیاوشان" یا "سووشون" معروف است و بقایای این آئین قدیمی حتی در مراسم آئینی ایران بعد از اسلام نیز دیده می شود.
از دوران هخامنشی سازهایی باقیمانده است از آنجمله می تواند به کرنا، نی، شیپور، کوس (نوعی ساز ضربیhttp://pnu-club.com/imported/mising.jpg، درای و سنج اشاره کرد.
در سال 1336 هجری شمسی در کاوشهای تخت جمشید در حول و حوش آرامگاه اردشیر سوم هخامنشی، یک شیپور فلزی به طول 120 سانتی متر به دست آمد که شبیه کرنای است. قطر دهنه آن 50 سانتیمتر و جزو سازهای جنگی محسوب می شود.
موسیقی مجلسی
اما نوع دیگری از موسیقی بنام مجلسی نیز در آن روزگار مرسوم بوده است. موسیقی مجلسی یا همان بزمی از دیر باز در تمدن ایران وجود داشته است. آوازهای فراغت، سرودهای شادی و سرور، در جلسات بزم بکار می رفت و سازهای ویژه و شیوه اجرای خاص خود را داشت.
گزنوفون و هرودوت هر دو از این نوع موسیقی نام برده اند و دیگر مورخ یونانی "آتنه" در این باره نوشته است که :
"در جشن مهرگان که در حضور شاهنشاه هخامنشی برگزار می شد، نوازندگان و خوانندگان با اجرای برنامه هایی در مجلس شرکت می کردند و خوانندگان و نوازندگان در آن جشن ها سهم اساسی داشتند."
هرودوت از وجود تعداد زیادی موسیقیدان در عصر هخامنشی یاد می کند و می نویسد که آنها در دربار نیز زندگی می کردند و در روزهای جشن همچون مهرگان، سده، نوروز و ... به دربار خوانده می شدند و شادی و سرور برپا می کردند.
گزنوفون نیز می نویسد :
"کورش برای کیاخسار تعدادی از موسیقیدانها را برگزید ... اسکندر مقدونی از خزانه کورش 320 فقره اسب و آلات موسیقی را بدست آورد ..."
و جالب اینجاست که در سفرنامه فیثاغورث نیز به مراسم تاجگذاری داریوش اشاره شده است :
"حدود 360 دختر خنیاگر (نوازنده یا خواننده) به آوزاخوانی و نوازندگی می پرداختند."
Borna66
09-13-2009, 11:22 AM
سلسله هخامنشیان
http://pnu-club.com/imported/2009/09/142.jpg
کوروش کبیر
محل دفن
تاریخ درگذشت
تاریخ تولد
</SPAN></SPAN>
پاسارگاد - فارس
529 قبل از میلاد
576 قبل از میلاد
پاسارگاد - آرامگاه کوروش کبیر
http://pnu-club.com/imported/2009/09/143.jpg
</SPAN></SPAN>
</B></SPAN>
بیوگرافی و زندگینامه ُِکوروش دوم، معروف به کوروش بزرگ، (۵۷۶ - ۵۲۹) شاه پارسی, بهخاطر جنگجویی و بخشندگیاش شناخته شدهاست. کوروش نخستین شاه ایران و بنیانگذار دورهی شاهنشاهی ایرانیان می باشد. واژه کوروش یعنی "خورشیدوار". کور یعنی "خورشید" و وش یعنی "مانند". پاسارگاد: «اى رهگذر هر كه هستى و از هر كجا كه بيايى مى دانم سرانجام روزى بر اين مكان گذر خواهى كرد. اين منم، كوروش، شاه بزرگ، شاه چهارگوشه جهان، شاه سرزمين ها، برخاك اندكى كه مرا در برگرفته رشك مبر، مرا بگذار و بگذر.» تبار کوروش از جانب پدرش به پارسها می رسد که برای چند نسل بر انشان, در جنوب غربی ایران, حکومت کرده بودند. کوروش درباره خاندانش بر سنگ استوانه شکلی محل حکومت آنها را نقش کرده است. بنیادگذار دودمان هخامنشی, شاه هخامنش انشان بوده که در حدود ۷۰۰میزیسته است. پس از مرگ او, تسپس انشان به حکومت رسید. تسپس نیز پس از مرگش توسط دو نفر از پسرانش کوروش اول انشان و آریارمنس فارس در پادشاهی دنبال شد. سپس، پسران هر کدام, به ترتیب کمبوجیه اول انشان و آرسامس فارس, بعد از آنها حکومت کردند. کمبوجیه اول با شاهدخت ماندانا دختر آژدهاک پادشاه قبيله ماد و دختر شاه آرینیس لیدیه, ازدواج کرد و کوروش نتیجه این ازدواج بود. تاریخ نویسان باستانی از قبیل هردوت, گزنفون, و کتزیاس درباره چگونگی زایش کوروش اتفاق نظر ندارند. اگرچه هر یک سرگذشت تولد وی را به شرح خاصی نقل کردهاند, اما شرحی که آنها درباره ماجرای زایش کوروش ارائه دادهاند, بیشتر شبیه افسانه می باشد. تاریخ نویسان نامدار زمان ما همچون ویل دورانت و پرسی سایکس, و حسن پیرنیا شرح چگونگی زایش کوروش را از هردوت برگرفتهاند. بنا به نوشته هردوت, آژدهاک شبی خواب دید که از دخترش آنقدر آب خارج شد که همدان و کشور ماد و تمام سرزمین آسیا را غرق کرد. آژدهاک تعبیر خواب خویش را از مغها پرسش کرد. آنها گفتند از او فرزندی پديد خواهد آمد که بر ماد غلبه خواهد کرد. این موضوع سبب شد که آژدهاک تصمیم بگیرد دخترش را به بزرگان ماد ندهد, زیرا می ترسید که دامادش مدعی خطرناکی برای تخت و تاج او بشود. بنابر این آژدهاک دختر خود را به کمبوجیه اول به زناشویی داد. ماندانا پس از ازدواج با کمبوجیه باردار شد و شاه این بار خواب دید که از شکم دخترش تاکی رویید که شاخ و برگهای آن تمام آسیا را پوشانید. پادشاه ماد، این بار هم از مغ ها تعبیر خوابش را خواست و آنها اظهار داشتند، تعبیر خوابش آن است که از دخترش ماندان فرزندی بوجود خواهد آمد که بر آسیا چيره خواهد شد. آژدهاک بمراتب بیش از خواب اولش به هراس افتاد و از این رو دخترش را به حضور طلبید. دخترش به همدان نزد وی آمد. پادشاه ماد بر اساس خوابهایی که دیده بود از فرزند دخترش سخت وحشت داشت، پس زادهی دخترش را به یکی از بستگانش هارپاگ، که در ضمن وزیر و سپهسالار او نیز بود، سپرد و دستور داد که کوروش را نابود کند. هارپاگ طفل را به خانه آورد و ماجرا را با همسرش در میان گذاشت. در پاسخ به پرسش همسرش راجع به سرنوشت کوروش، هارپاگ پاسخ داد وی دست به چنین جنایتی نخواهد آلود, چون یکم کودک با او خوشایند است. دوم چون شاه فرزندان زیاد ندارد دخترش ممکن است جانشین او گردد, در این صورت معلوم است شهبانو با كشنده فرزندش مدارا نخواهد کرد. پس کوروش را به یکی از چوپانهای شاه به نام میترادات (مهرداد) داد و از از خواست که وی را به دستور شاه به کوهی در میان جنگل رها کند تا طعمهی ددان گردد. چوپان كودك را به خانه برد. وقتی همسر چوپان به نام سپاکو از موضوع با خبر شد, با ناله و زاری به شوهرش اصرار ورزید که از کشتن كودك خودداری کند و بجای او, فرزند خود را که تازه زاییده و مرده بدنیا آمده بود, در جنگل رها سازد. میترادات شهامت این کار را نداشت, ولی در پایان نظر همسرش را پذیرفت. پس جسد مرده فرزندش را به ماموران هارپاگ سپرد و خود سرپرستی کوروش را به گردن گرفت. روزی کوروش که به پسر چوپان معروف بود, با گروهی از فرزندان امیرزادگان بازی می کرد. آنها قرار گذاشتند یک نفر را از میان خود به نام شاه تعیین کنند و کوروش را برای این کار برگزیدند. کوروش همبازیهای خود را به دستههای مختلف بخش کرد و برای هر یک وظیفهای تعیین نمود و دستور داد پسر آرتم بارس را که از شاهزادگان و سالاران درجه اول پادشاه بود و از وی فرمانبرداری نکرده بود تنبیه کنند. پس از پایان ماجرای, فرزند آرتم بارس به پدر شکایت برد که پسر یک چوپان دستور داده است وی را تنبیه کنند. پدرش او را نزد آژدهاک برد و دادخواهی کرد که فرزند یک چوپان پسر او را تنبیه و بدنش را مضروب کرده است. شاه چوپان و کوروش را احضار کرد و از کوروش سوال کرد: "تو چگونه جرأت کردی با فرزند کسی که بعد از من دارای بزرگترین مقام کشوری است, چنین کنی؟" کوروش پاسخ داد: "در این باره حق با من است, زیرا همه آنها مرا به پادشاهی برگزیده بودند و چون او از من فرمانبرداری نکرد, من دستور تنبیه او را دادم, حال اگر شایسته مجازات می باشم, اختیار با توست." آژدهاک از دلاوری کوروش و شباهت وی با خودش به اندیشه افتاد. در ضمن بیاد آورد, مدت زمانی که از رويداد رها کردن طفل دخترش به کوه می گذرد با سن این کودک برابری می کند. لذا آرتم بارس را قانع کرد که در این باره دستور لازم را صادر خواهد کرد و او را مرخص کرد. سپس از چوپان درباره هویت طفل مذکور پرسشهایی به عمل آورد. چوپان پاسخ داد: "این طفل فرزند من است و مادرش نیز زنده است." اما شاه نتوانست گفته چوپان را قبول کند و دستور داد زیر شکنجه واقعیت امر را از وی جویا شوند. چوپان در زیر شکنجه وادار به اعتراف شد و حقیقت امر را برای آژدهاک آشکار کرد و با زاری از او بخشش خواست. سپس آژدهاک دستور به احضار هارپاگ داد و چون او چوپان را در حضور پادشاه دید, موضوع را حدس زد و در برابر پرسش آژدهاک که از او پرسيد: "با طفل دخترم چه کردی و چگونه او را کشتی؟" پاسخ داد: "پس از آن که طفل را به خانه بردم, تصمیم گرفتم کاری کنم که هم دستور تو را اجرا کرده باشم و هم مرتکب قتل فرزند دخترت نشده باشم". کوروش در دربار کمبوجیه خو و اخلاق والای انسانی پارسها و فنون جنگی و نظام پیشرفته آنها را آموخت و با آموزشهای سختی که سربازان پارس فرامیگرفتند پرورش یافت. هارپاگ بزرگان ماد را که از نخوت و شدت عمل شاهنشاه ناراضی بودند بر ضد آژدهاک شورانید و موفق شد, کوروش را وادار کند بر ضد پادشاه ماد لشکرکشی کند و او را شکست بدهد. با شکست کشور ماد بوسیله پارس که کشور دست نشانده و تابع آن بود, پادشاهی ۳۵ ساله آژدهاک پادشاه ماد به انتها رسید, اما کوروش به آژدهاک آسیبی وارد نیاورد و او از را نزد خود نگه داشت. کوروش به این شيوه در ۵۴۶ پادشاهی ماد و ایران را به دست گرفت و خود را پادشاه ایران اعلام نمود.
Borna66
09-13-2009, 11:24 AM
http://pnu-club.com/imported/2009/09/1105.jpg
کمبوجیه
محل دفن
تاریخ درگذشت
تاریخ تولد
</SPAN></SPAN>
522 قبل از میلاد
تصویر بازسازی شده از تخت جمشید
http://pnu-club.com/imported/2009/09/57.gif
</SPAN></SPAN>
</B></SPAN>
بیوگرافی و زندگینامه شاهنشاهی کمبوجیه(29-37)(530-522 پیش از میلاد مسیح) کورش دو پسر داشت یکی کمبوجیه که بزرگتر بود( گونه ی یونانی نام وی کامبیز است) و دیگری بردیا که کهتر بود. کورش کمبوجیه را جانشین خود کرد و وی را پس از مرگ گئوبروو گمارده ی کورش در بابل ، شاه بابل کرد. همچنین بردیا را به فرمانروایی بسیاری از کشورهای ایران خاوری گمارد. کمبوجیه با فیدایمیا دختر هوتن، یکی از بزرگان پارسی ازدواج کرد. بردیا پس از برتخت نشستن، وی را به همسری خود درآورد و برپایه ی گاهنویسان یونانی وی کسی بود که دریافت آنکه برتخت نشسته، بردیا نیست. کمبوجیه در جنگ واپسین کورش بزرگ با بیابانگردان، همراه وی بوده و پس از کشته شدن کورش به عنوان جانشین وی راهی پارس شده است. این احتمال هست که کمبوجیه برای جلوگیری از تاخت وتاز بیابانگردان چند ماه نیروهای خود را درانجا نگاه داشته است. باری پس از کشته شدن کورش ،کمبوجیه شاهنشاه شد و بردیا همچنان فرمانروای ایران خاوری ماند. پیروزی بر مصر با آگاهی از درگذشت کورش، فرعون مصر پسرش پسامتیک را برای بازیابی فلسطین و سوریه با سپاه بزرگی به آنجا فرستاد. کمبوجیه لشکرکشی خود را پس از یک تدارک جنگی و سیاسی گسترده آغاز کرد.چشمه های مصری آمدن هخامنشیان را تهاجم چندین کشور نگاشته اند، هرودت نیز می گوید بیشتر مردم کشورهای پیرو هخامنشیان، سربازانی در لشکر وی داشتند. کمبوجیه را می توان بنیادگذار نیروی دریایی ایران دانست. این ناوگان، نخست از مردان و ابزاری پدید آمده بود که از آسیای کوچک و فنیقیه گرفته شده بود، قبرس نیز به ایران پیوست که در لشکرکشی به مصر کشتی هایی فرستاد. در دریای کاسپین نیز نیروی دریایی پدید آمد تا از تاخت و تاز مردم دشت نشین فرای دریا به سرزمین های هخامنشی جلوگیری شود که درینجا ساختاری ایرانی داشت. کمبوجیه خود برای جنگ با مصریان به شام لشکر کشید. در رویارویی دو سپاه ، کمبوجیه پیروز شد و پسامتیک به فلسطین عقب نشست. درین هنگام پسامتیک از درگذشت پدرش( شاید آبان سال 33 پس از برتخت نشستن کورش یا نوامبر 526) آگاه شد و با شتاب به مصر بازگشت. کمبوجیه به دنبال وی راهی مصر شد. باری شش ماه پس از درگذشت فرعون پیشین، ارتش ایران به پلوزیم، دروازه ی مصر، در دهانه ی خاوری دلتای نیل (اسماعیلیه ی کنونی) رسید( بهار سال 34). چنین بر می آید که دریاسالار مصری و گروهی روحانی انگیزه ای برای پایداری نداشته اند چرا که جنگی دریایی روی نداده است. هم چنین فرمانده ی مزدوران یونانی لشکر مصر بر سر اندازه ی دستمزد با کارگزاران مصری به هم زده به کمبوجیه پیوست. وی رازهای لشكری مصریان را برای ایرانیان بازگو کرد. سپاه مصر در نزدیکی پلوزیم جای گرفته بود. سپاه ایران نیز در همان نزدیکی اردو زد. در نبرد پی آمد که کشته ی بسیار برای هردو سوی نبرد به همراه داشت ارتش ایران به پیروزی رسید. هرودت که هفتاد سال پس از نبرد، آوردگاه پلوزیم را دیده می گوید که هنوز می توان استخوان های سربازان را در آنجا دید. پس از آن فرعون به ممفیس پایتخت مصر عقب نشست. کمبوجبه به پیشروی ادامه داد و در نزدیکی ممفیس اردو زد. کمبوجیه فرستاده ای را با یک کشتی به ممفیس فرستاده، خواهان تسلیم آن شد، ولی مصریان کشتی را آتش زده پیک را کشتند؛ این کار نشان می دهد که فرعون امیدوار بود که در پناه دیوار سپید شهر به پایداری درازمدت بپردازد. کمبوجیه به محاصره ی شهر پرداخت و پس از چندی به شهر درآمد و پادگانی در کاخ سپید به پاکرد. مردم شهر بی درنگ امان یافتند و فرعون را دستگیر کردند. هرودت می نویسد که آیین شاهنشاهان ایران در همه جا چنین بود که شاه شکست خورده را یا یکی از فرزندان یا نزدیکان وی را به فرمانروایی آنجا می گماردند، و کمبوجیه فرعون را نزد خود نگاه داشت تا فرمانروایی مصر را به اوبازگرداند. کمبوجیه گنجینه ی فرعون را ضبط کرد. بسیاری از اموال توقیف شده ی فرعون را در گنجینه ی تخت جمشید یافته اند. با فرارسیدن تابستان همه ی مصر به پیروی کمبوجیه درآمد. در اسناد مصری کمبوجیه بنیادگذار دودمان بیست و هفتم مصر برشمرده اند و برپایه ی این اسناد وی پیروزی خود را گونه ای یگانگی مشروع با مصر برشمرده است. مردم لیبی و تونس خود به پیروی ایران درآمدند. کمبوجیه که در صدد پیروزی بر همه ی آفریقای با فرهنگ بود لشکری به سوی خوربران(غرب) مصر فرستاد ولی این لشکر در بیابان دچار توفان شده و گم شد و هیچ گاه به مصر بازنگشت. کمبوجیه به همراهی بخشی از ارتش به نیمروز(جنوب) مصر رفته و پایتخت مصر بالا، تبس را نیز گرفت. بخشی از ارتش در راستای رود نیل به سوی نیمروز تا ژرفای افریقا پیشروی کردند . گاهنویسان کلاسیک از جایی به نام انبار کمبوجیه در آبشار دوم یاد کرده اند که در روزگار رومیان نیز به همین نام خوانده می شد. همچنین پیکی برای تبعیت نوبیا یا حبشه ی کنونی به آنجا فرستاده شد و از آن پس حبشیان به دولت ایران خراج می پرداختند . آنها در نگاره های تخت جمشید نموده شده اند که برای شاه بزرگ خوشبوکننده و عاج و کاپی( جانوری مانند زرافه) می آورند. هنگامی که کمبوجیه در نیمروز مصر بود، فرعون مصر درصدد شورش برآمد که با شکست روبرو شد و پس از آن به گفته ی هرودت و کتزیاس به دستور شاهنشاه خودکشی کرد. کمبوجیه یک هخامنشی به نام آریاند را به شهربانی مصر گماشت و خود پس از سه سال ماندن در مصر به سوی فلسطین و سوریه رفت تا از آنجا به ایران بازگردد. در نوشته ی گاهنویسان یونانی کمبوجیه را بدسرشت و دیوانه برشمرده اند( برخی برین باورند که این بدگویی ریشه در دربار فرزندان داریوش دارد) که آیین مصریان را گرامی نمی داشت.ولی از داده های باستان شناسی آشکار شده است که نه تنها رفتار وی بدین گونه نبوده ، که وی آیین های مصری را به جا آورده و دستوربازسازی ویرانی هایی که بر اثر جنگ پدید آمده بود را داده است. از سندهای دیوانی سال نخست فرمانروایی کمبوجیه در مصر برمی آید که اقتصاد کشور کم ترین آسیبی ندیده است. کمبوجیه به پیروی از پدر، مصریان را در انجام آیین های دینی خود آزاد گذارد و به فرهنگ کهن سال آنان خدشه ای وارد نیاورد. در پایان شاهنشاهی کمبوجیه، فرمانروایی هخامنشی همه ی پادشاهیهای جهان آن روز را در بر می گرفت و مرزهای ایران از یک سودر خاور، به بیابانگردان و هند می رسید و از سوی دیگر شهرهای یونانی را در همسایگی داشت. در روزگار داریوش شاهنشاهی هخامنشی، همه ی جهان با فرهنگ باستان را کمابیش در بر می گرفت.
Borna66
09-13-2009, 11:26 AM
http://pnu-club.com/imported/2009/09/146.jpg
داریوش اول
محل دفن
تاریخ درگذشت
تاریخ تولد
</SPAN></SPAN>
مروردشت فارس - نقش رستم
486 قبل از میلاد
551 قبل از میلاد
مقبره داریوش در نقش رستم
http://pnu-club.com/imported/2009/09/174.jpg
</SPAN></SPAN>
</B></SPAN>
بیوگرافی و زندگینامه داريوش منتسب به يکي از خاندانهاي فرعي سلسله هخامنشي است ، جد داريوش ( ارشام ) که در آن زمان زنده بود ، عنوان پادشاهي داشت و پدر داريوش ( ويشتاسب ) در پارت از حکام بود . کمتر پادشاهي در بدو جلوس به تخت شاهي مانند داريوش با مشکلات زياد و طاقت فرسا روبرو بوده است . زيرا بعلت غيبت طولاني کمبوجيه از ايران که مدت 4 سال بطول انجاميد و اخباري که در غياب او منتشر مي شد ، به تخت نشستن بردياي دروغين و کارهاي او که در مدت 7 ماه براي جلب توجه مردمان ايالات کرده بود ، در نتيجه از نفوذ حکام مرکزي ، در ممالکي که تازه جزو ايران شده بودند کاست و حس استقلال طلبي آنها را تحريک کرد و هر کدام از ممالک تابعه در صدد بر آمده بودند که از ايران جدا شوند . هنگامي که مسئله گيومت مغ پيش آمد و به پادشاهي رسيد موجب شد ديگران نيز به فکر سلطنت بيافتند . داريوش در مدت قريب به دو سال مجبور بود با اغتشاشاتي که در همه نواحي مملکت او ايجاد شده بود بجنگد . داريوش براي جلب توجه قلوب مردم مصر ، به آنجا سفر کرد و در حدود 512 يا 513 ق. م اقدام به جنگ با سکاها کرد . لشکر عظيم ايرانيان از تنگه بُسفر گذشتند و تراکيه شرقي را مطيع ساختند و از دانوب عبور کردند . هدف اين لشکرکشي ظاهرا برقراري امنيت در مرزهاي شمالي هخامنشي بود . داريوش پس از چند هفته پيشروي در دشتهاي روسيه ناگزير بازگشت . در زمان داريوش هند غربي نيزتبعه ايران شد . مهم ترين وقايع سلطنت داريوش ، شورش شهرهاي يوناني در مقابل حکومت ايران است که منجر به جنگهاي مدي گرديد . در لشکرکشي اول کاري از پيش نرفت . در لشکر کشي دوم ، ايرانيان در ماراتن توفيقي بدست نياوردند . پيش از آنکه داريوش اقدام به جنگ سوم کندشورشي در مصر روي داد و توجه داريوش به آن معطوف شد . قبل از توضيح در مورد شورش مصر بايد گفت که قشون ايران در جنگ ماراتن شکست نخورد بلکه عقب نشيني کرد و يکي از نواقص عمده سپاهيان ايران در زمان هخامنشي اين بود که بجز آن قسمت زبده ، کع گارد جاويدان بود ، بقيه اسلحه دفاعي نداشتند . مثلا سپرهايشان از ترکه بيد بافته شده بود . سربازان جاويدان هم معمولا در قلب سپاه جاي مي گرفتند و گاهي هم ، چنان که در ماراتن روي داد قلب قشون دشمن را مي شکافتند . ولي چون جناحين لشکر ايران نمي توانستند به واسطه نداشتن سلاح همان قدر پيش روند سپاهيان جاويدان مجبور مي شدند براي مساوي داشتن صف خود با باقي جنگجويان عقب بنشينند . زيرا اگر جز اين مي کردند ممکن بود که سپاهيان دشمن آنها را محاصره کنند . در مورد جنگ ماراتن هم احتمالا چنين شده است . اما در مورد شورش مصر بايد گفت : بعضي از مورخان علت اين شورش را مالياتهاي سنگيني که بر مردم مصر تحميل مي شده دانسته اند ، اما به احتمال قريب به يقين اين علت درست نيست و اين طغيان به دو علت روي داده است : اولا مصريها بعلت داشتن تمدني قديمي و مهم ، ملتي بودند که علاقمند به آزادي و استقلال خود بودند ، يونانيها با استفاده از اين روحيه مصريها آنها را بر ضد دولت مرکزي تحريک مي کردند و علت آن اين بود که اولا يونانيها از بزرگي و ثروت دولت هخامنشي وحشت داشتند ثانيا تمام ممالک ثروتمند و آباد آن زمان در حدود دولت ايران داخل شده بود ، پس مشخص مي شود علت اصلي شورش مصريها در دوره هخامنشي احساسات ملي و مذهبي بوده که بوسيله يونانيها تحريک مي شده است . داريوش قبل از عزيمت به مصر خشايارشا را که از آتوسا دختر کوروش بود به وليعهدي انتخاب کرد و به تدارک لشکرکشي به مصر مشغول شد که در سال 486 ق . م بعد از 36 سال سلطنت درگذشت و پسرش خشايارشا جانشين او شد . مقبره وي در نقش رستم واقع است . اقدامات داريوش بزرگ 1 . تعديل نظام مالياتي ، که از ابتکارات گيومت بود را داريوش وسعت داد . پس تعديل نظام مالياتي يکي از کارهاي وي بود 2 . اصلاح قوانين دادگستري ، داريوش قوانين مالکيت را هم تعديل کرد که اگرچه بسود دولتي ها و منصوبين دربار بود اما همين تعديل از يکسري هرج و مرج ها کاست 3 . تاسيس سپاه جاويدان ، عده اين لشکر 10 هزار نفر بود و هيچگاه از تعداد آنها کم نمي شد چون فورا جاهاي خالي را پر مي کردند . بواسطه وجود اين سپاه امنيت در تمام ممالک تامين مي شد و بعلاوه يک سپاه 4 هزار نفري از پياده و سواره ، از پايتخت و قصر سلطنتي محافظت مي کردند . 4 . داريوش سيستمي را بوجود آورد به نام پيک و در واقع به معناي سيستم پستي يعني خبررساني سريع بوده است که در آن ، جاسوسان مطالب را سريعا جمع آوري کرده و به سازمان اطلاعات داريوش مي رساندند . 5 . تا پيش از داريوش وضعيت معاملات چه در داخل و چه در خارج از کشور مشخص نيست اما آنچه که مشخص است . اين سيستم ، سيستم داد و ستدي بوده است نه پولي . داريوش براي اينکه خود را با سيستم معاملات بين المللي وفق دهد اقدام به ضرب سکه طلايي بنام وِريک يا دِريک که مردم به هيچ وجه حق استفاده از ةآن را نداشتند و فقط دولت براي معاملاتش از اين سکه استفاده مي کرد . حتي ساتراپها هم از آنها استفاده نمي کردند بلکه از نقره و ساير فلزات استفاده مي کردند . 6 . تاسيس سازمان چشم و گوش ( جاسوسي ) ، يعني ماموران آن در هر کجا که بودند مثل اين بود که چشم شاه مي ديد و گوش شاه مي شنويد . آنها وضعيت پادگانها ، وضعيت مالي و ... را جمع آوري کرده و به نزديکترين دفاتر جاسوسي مي رساندند . 7 . داريوش عقيده داشت که ابتدا بايد اقتصاد را درست کرد و بدين جهت از سارد تا شوش ، جاده شاهي را بوجود آورد که طول آن 2500 کيلومتر بوده است . و در طول مسير ، بين صد تا صد و ده کاروانسرا وجود داشت ، يعني فاصله بين هر کاروانسرا 25 کيلومتر بوده است . کار اين کاروانسراها در موقع جنگ ، اختصاص به کاروانهاي نظامي پيدا مي کرد و در زمان صلح کار آنها حمايت از مال التجارهکاروانها ، دادن غذا و آذوقه به آنها و ... بود . 8 . داريوش در فاصله بين درياي سرخ و رود نيل ترعه اي بوجود آورد و در آن کتيبه اي نقش کرد . اين ترعه همان کانال سوئز است . 9 . داريوش امپراطوري هخامنشي را به 20 تا 22 ساتراپ تقسيم کرد که در نتيجه آن ، هم از موضوع منطقه اي شدن مناطق جلوگيري مي کرد و هم بيشتر و راحت تر ، مالياتها را جمع آوري مي کرد . هر بخش را به يک نفر شهربان سپرد که هم از نظر امنيتي ، دولت تامين باشد و هم از نظر مسايل ديگر . همچنين براي کمک به واليان و نيز براي اينکه کارها در دست يک نفر نباشد دو نفر از مرکز مامور مي شدند ، يکي براي فرماندهي قشون محلي يا ساخلو و ديگري به اسم سردبير و در واقع مفتش مرکز ايالات بود و مقصود از ايجا اين شغل اين بود که مرکز بداند احکامي که به والي صادر مي گردد اجرا مي شود يا نه . 10 . داريوش تعدادي از مخالفين خود را سرکوب کرد که براي تعداد آنها ، داريوش هيچگاه عدد درستي ذکر نکرده است ، اما آنچه مسلم است در زمان وي 19 منطقه طغيان کردند که داريوش مي گئيد من همه آنها را کُشتم . 11 . داريوش کاخهاي شوش و تخت جمشيد را ساخت .
Borna66
09-13-2009, 11:31 AM
http://pnu-club.com/imported/2009/09/1106.jpg
خشایارشا اول
محل دفن
تاریخ درگذشت
تاریخ تولد
</SPAN></SPAN>
مرودشت فارس - نقش رستم
465قبل از میلاد
521 قبل از میلاد
مقبره خشایارشا در نقش رستم
http://pnu-club.com/imported/2009/09/173.jpg
</SPAN></SPAN>
</B></SPAN>
بیوگرافی و زندگینامه داریوش پسران بسیاری داشت که بزرگترین آنها آرتابرزن بود که از دختر گئوبرو، همسر نخست داریوش بود، ولی خشایارشا را که بزرگترین فرزند آتوسا دختر کورش بود به جانشینی برگزید. خشایارشا در نبشته ای از تخت جمشید پس از ستایش از اهورامزدا و شناسایی خود، می گوید:" پدر من داریوش بود. پدر داریوش گشتاسپ بود؛ پدر گشتاسپ، آرشام بود. هم گشتاسپ و هم آرشام زنده بودند که پدر من به خواست اهورامزدا شاه شد. هنگامی که داریوش شاه شد کارهای نیک بسیار کرد. داریوش پسران دیگری داشت، به خواست اهورامزدا مرا مهست آنها نهاد. هنگامی که پدر من داریوش از تخت رفت، من بر گاه(تخت) پدر شاه شدم. هنگامی که من شاه شدم، کارهای نیک بسیار کردم. آنچه پدرم کرد و نیز آن چه من کردم، چیزهای دیگر را من افزودم و آنچه من و پدرم کردیم همه به خواست اهورامزدا بود" پس از خاکسپاری، تاجگذاری انجام می شد. تنها نوشته ای که ازآیین تاجگذاری برجای مانده نوشته ی پلوتارک درباره ی برتخت نشستن اردشیر دوم است، وی می گویید آیین تاجگذاری از سوی مغان در پاسارگاد انجام می شد که درآن جانشین بایستی جامه ی خود را درآورد و جامه ای را که کورش پیش از شاهی بر تن می کرد بپوشد که با این کار پیوستگی دودمانی گرامی داشته می شد. شاه برای نمایاندن نشستن برتخت باج هایی که به روزگار شاهنشاه پیش بود می بخشید. خشایارشا در 35 یا 36 سالگی به شاهنشاهی رسید. همسر وی هماچهر(شاید هم هماشهر؛ در نوشته های ایرانی در روزگار کیانیان از زنی به نام همای چهرزاد یادشده) نام داشت که دختر هوتن یکی از یاران داریوش بود. مادر هماچهر خواهر داریوش بود. خشایارشا در زمستان شورش مصر را سرکوب کرد و برادرش، هخامنش را به جای" فرداد" که چنین برمی آید که در شورش کشته شده باشد به شهربانی مصر گماشت. خشایارشا در یونان خشایارشا برای دیدار از کشورهای خوربری شاهنشاهی خود و همچنین برای گوشمالی آتنی ها راهی آسیای کوچک شد. داستان آمدن خشایارشا به آتن را داستان پردازان یونانی برای بزرگ کردن یونان چنان نوشته اند که گویا خشایارشا دست به بسیج بزرگی زده است. واقعیت آن است که خشایارشا که برای بازدید کشورهای شاهنشاهی آمده بود تنها لشکری که همراه خود آورده بود لشکر ده هزار تنی جاویدان بود. خشایارشا در بازدید از کشورهای آسیای کهتر شمار اندکی از سربازان پادگان های این کشورها را با خود همراه کرد تا آنکه هنگامی که به اروپا پاگذاشت شاید ارتش وی به پنجاه هزار تن رسیده باشد که این خود برای گوشمالی آتنی ها بزرگ می نموده است هرچند که ممکن بود کشورهای دیگر یونانی نیز به کمک آتن بشتابند، حال آنکه بیشتر کشورهای یونانی فرمانبرداری خود را از شاه بزرگ اعلام کردند. پس از گذراندن زمستان در سارد خشایارشا در آغاز سال 79 هخامنشی(480 پیش از میلاد مسیح) به سوی یونان روانه شد. ارتش ایران را نیروی دریایی پشتیبانی می کرد. آتنی ها نیز دارای ناوگانی نیرومند بودند که می توانست با نیروی دریایی ایران به جنگ بپردازد. خشایارشا بی برخورد با پایداری به سوی آتن در یونان پیش رفت تا به تنگه ترموپیل رسید که درآنجا به جهت تنگی بیش از اندازه، یونانی ها(اسپارتی ها به فرماندهی شاهشان لئونیداس) راه را بر ارتش ایران بستند. سوران ارتش به شناسایی منطقه پرداخته، میانبری که از پشت تنگه در می آمد را یافتند. پس از آن بسیاری از یونانیان از ترموپیل گریختند و تنها اسپارتیان در تنگه ماندند و همه در جنگ کشته شدند. پس از گذر از ترموپیل راه آتن به روی ارتش ایران باز شد، هنگامی که خشایار شاه از مقدونیه به آتن درآمد بسیاری از مردم آن، از شهر کوچ کرده بودند گروهی بر این باورند که خشایارشاه در آتن به تلافی آتش سوزی سارد بخشی از شهر را آتش زد. از این پس سیر روی دادها دارای پیچیدگی بسیاری است چراکه نمی توان حقیقت را از ژرفای نوشته های یونانیان بدست آورد. آنچه می توان گفت این است که آتنیان که نمی توانستند در خشکی به برابر ارتش ایران درآیند، با نیروی دریایی ایران درنزدیکی سالامین، که از روی تنگی نیروی ایران نمی توانست کشتی های بسیاری را به جنگ درآورد درگیر شدند، چون این برخورد نتیجه ای در برنداشت، تیمیستوکل رهبر آتن به همراه گروهی به نزد خشایارشا رفتند، که در طی آن توانستند که خودمختاری آتن را بدست آورند. خشایار شاه پس از آن به آسیا بازگشت. تیمستوکل تا پایان شاهنشاهی خشایار شاه رهبر آتن بود ولی پس از آن مردم بر او شوریدند و وی از راه مقدونیه به دربار ایران پناه برد. دیون خرسوستومس نوشته است( کتاب 11، بند 149) : " خشایار شاه در لشکرکشی به یونان در ترموپیل بر اسپارتیان پیروز گشت و شاه لئونیداس رادر آنجا بکشت. سپس آتن را ویران کرد ...پس از این پیروزیها برای یونانیان باج گذارد و راه اسیا را در پیش گرفت . " در فهرست سرزمینی نبشته ی دیوها که به زمانی پس از نبرد یونان تعلق دارد، نام یونانی های نزدیک دریا( کوچ نشینان یونانی آسیای کوچک)، یونانی های فرای دریا(یونانی های سرزمین اصلی) و اسکودرا( مقدونیه و تراکیا) آمده است. نوشته ای از توسیدید یادآور می شود که سرپرستی نیروهای اسپارت و آتن و همگنانشان پس از بازگشت خشایار شاه به آسیا به دست یک کارگزار یونانی به نام پاوسانیاس بود که جامه ی ارتش ایران را می پوشید و زیر دست افسر ایرانی به نام ارتاباذ کار می کرد.
Borna66
09-13-2009, 11:42 AM
http://pnu-club.com/imported/2009/09/175.jpg
سغدیان
محل دفن
تاریخ درگذشت
تاریخ تولد
</SPAN></SPAN>
نا معلوم
423 قبل از میلاد
سربازان هخامنشی - آجرلعابدار - تخت جمشید
http://pnu-club.com/imported/2009/09/188.jpg
</SPAN></SPAN>
</B></SPAN>
بیوگرافی و زندگینامه نام سغدیان به صورت سغدیانس نیز آمده ، وی پسر اردشیر اول از زنی بابلی و غیر عقدی به نام آلوگونه بود ، واز این جهت نیز یونانیها او را داریوش نوتوس یا داریوش خوانده اند ، سغدیان به اتفاق خواجه ای به نام فرناک ، شبانه برادرش خشایارشا دوم را در خوابگاهش کشت و خود قدرت را به دست گرفت . یکی از درباریان بسیار خوشنام و محبوب به نام باگورازوس مامور شد تا جنازه خشایارشا دوم و اردشیر و داماسپیا را که تقریبا" در فواصل نزدیک به هم مرده بودند ، به مقبره شاهان هحامنشی در پارس ببرد . اما همینکه باگورازوس به پایتخت بازگشت ، سغدیان که از دیرباز کینه او را در دل داشت ، به این بهانه که چرا بی اجازه بازگشته ، حکم اعدام او را صادر و بدینگونه باگورازوس سنگسار شد . با قتل باگورازوس و خشایارشا سپاهیان از سغدیان دلگیر شدند ، اما سغدیان کوشید تا ایشان را با پول و هدایا طرفدار خود سازد ، لیک نتوانست . از آنجا که سغدیان نتوانست دل سپاهیان را به دست آورد ، چنین پنداشت که از طرف برادرانش تحریکاتی می شود . پس نسبت به آنها و خصوصا" نسبت به اخس که در آن هنگام والی باختر بود ظنین شده ، اخس را به دربار احضار کرد . اما اخس که قصد سو برادرش را دریافته بود ، در رفتن تعلل ورزید و پیوسته وعده داد که به زودی خواهد امد . چیزی نگذشت که وی با فراهم آوردن سپاهی ، با ارباریوس – سردار سواره نظام - ، آرکسانس – والی مصر – و یکی از خواجه های اردشیر به نام آرتکسارس – که به ارمنستان تبعید شده بود – متحد شد و قدرت را دربابل به دست گرفت و با نام پادشاهی داریوش دوم ، تاج بر سر نهاد ، در کمتر از دو هفته بعد اخس در شوش به قدرت رسیده بود . سغدیان به دلیل همراهی نکردن سپاهیان و بزرگان با او ، ناچار از قدرت کناره گرفت و به گوشه ای گریخت ، اما داریوش دوم که نمی خواست او را به عنوان یک مدعی حکومت وقدرتی تهدید کننده ، زنده نگهدارد ، قصد دستگیری او را کرد ، پس با این مقصود ، او را نزد خود طلبید و وعده ها داد و حتی سوگند خورد که قصد سویی برای کشتن او ندارد . به رغم اینکه دوستان سغدیان او را از رفتن منع کردند ، اما سرانجام فریب خورده و از ترس به نزد او رفت ، داریوش دوم نیز او را بی درنگ دستگیر کرد ، اطاقی را پر از خاکستر ساخته ، سغدیان را پس از خوراندن خوراک و نوشابه بسیار ، بر روی تیری که بالای خاکسترها بود نهادند و چون سرانجام خوابش برد ، در خاکسترها افتاد و خفه شد . مدت حکومت سغدیان هفت ماه بود
Borna66
09-13-2009, 11:53 AM
http://pnu-club.com/imported/2009/09/175.jpg
سغدیان
محل دفن
تاریخ درگذشت
تاریخ تولد
</SPAN></SPAN>
نا معلوم
423 قبل از میلاد
سربازان هخامنشی - آجرلعابدار - تخت جمشید
http://pnu-club.com/imported/2009/09/188.jpg
</SPAN></SPAN>
</B></SPAN>
بیوگرافی و زندگینامه نام سغدیان به صورت سغدیانس نیز آمده ، وی پسر اردشیر اول از زنی بابلی و غیر عقدی به نام آلوگونه بود ، واز این جهت نیز یونانیها او را داریوش نوتوس یا داریوش خوانده اند ، سغدیان به اتفاق خواجه ای به نام فرناک ، شبانه برادرش خشایارشا دوم را در خوابگاهش کشت و خود قدرت را به دست گرفت . یکی از درباریان بسیار خوشنام و محبوب به نام باگورازوس مامور شد تا جنازه خشایارشا دوم و اردشیر و داماسپیا را که تقریبا" در فواصل نزدیک به هم مرده بودند ، به مقبره شاهان هحامنشی در پارس ببرد . اما همینکه باگورازوس به پایتخت بازگشت ، سغدیان که از دیرباز کینه او را در دل داشت ، به این بهانه که چرا بی اجازه بازگشته ، حکم اعدام او را صادر و بدینگونه باگورازوس سنگسار شد . با قتل باگورازوس و خشایارشا سپاهیان از سغدیان دلگیر شدند ، اما سغدیان کوشید تا ایشان را با پول و هدایا طرفدار خود سازد ، لیک نتوانست . از آنجا که سغدیان نتوانست دل سپاهیان را به دست آورد ، چنین پنداشت که از طرف برادرانش تحریکاتی می شود . پس نسبت به آنها و خصوصا" نسبت به اخس که در آن هنگام والی باختر بود ظنین شده ، اخس را به دربار احضار کرد . اما اخس که قصد سو برادرش را دریافته بود ، در رفتن تعلل ورزید و پیوسته وعده داد که به زودی خواهد امد . چیزی نگذشت که وی با فراهم آوردن سپاهی ، با ارباریوس – سردار سواره نظام - ، آرکسانس – والی مصر – و یکی از خواجه های اردشیر به نام آرتکسارس – که به ارمنستان تبعید شده بود – متحد شد و قدرت را دربابل به دست گرفت و با نام پادشاهی داریوش دوم ، تاج بر سر نهاد ، در کمتر از دو هفته بعد اخس در شوش به قدرت رسیده بود . سغدیان به دلیل همراهی نکردن سپاهیان و بزرگان با او ، ناچار از قدرت کناره گرفت و به گوشه ای گریخت ، اما داریوش دوم که نمی خواست او را به عنوان یک مدعی حکومت وقدرتی تهدید کننده ، زنده نگهدارد ، قصد دستگیری او را کرد ، پس با این مقصود ، او را نزد خود طلبید و وعده ها داد و حتی سوگند خورد که قصد سویی برای کشتن او ندارد . به رغم اینکه دوستان سغدیان او را از رفتن منع کردند ، اما سرانجام فریب خورده و از ترس به نزد او رفت ، داریوش دوم نیز او را بی درنگ دستگیر کرد ، اطاقی را پر از خاکستر ساخته ، سغدیان را پس از خوراندن خوراک و نوشابه بسیار ، بر روی تیری که بالای خاکسترها بود نهادند و چون سرانجام خوابش برد ، در خاکسترها افتاد و خفه شد . مدت حکومت سغدیان هفت ماه بود
Borna66
09-13-2009, 11:54 AM
http://pnu-club.com/imported/2009/09/145.jpg
داریوش دوم ( اخس )
محل دفن
تاریخ درگذشت
تاریخ تولد
</SPAN></SPAN>
تخت جمشید
404 قبل از میلاد
مقبره داریوش در تخت جمشید
http://pnu-club.com/imported/2009/09/1107.jpg
</SPAN></SPAN>
</B></SPAN>
بیوگرافی و زندگینامه از آنجا که سغدیان نتوانست دل سپاهیان را به دست آورد ، چنین پنداشت که از طرف برادرانش تحریکاتی می شود . پس نسبت به آنها و خصوصا" نسبت به اخس که در آن هنگام والی باختر بود ظنین شده ، اخس را به دربار احضار کرد . اما اخس که قصد سو برادرش را دریافته بود ، در رفتن تعلل ورزید و پیوسته وعده داد که به زودی خواهد امد . چیزی نگذشت که وی با فراهم آوردن سپاهی ، با ارباریوس – سردار سواره نظام - ، آرکسانس – والی مصر – و یکی از خواجه های اردشیر به نام آرتکسارس – که به ارمنستان تبعید شده بود – متحد شد و قدرت را دربابل به دست گرفت و با نام پادشاهی داریوش دوم ، تاج بر سر نهاد ، در کمتر از دو هفته بعد اخس در شوش به قدرت رسیده بود . سغدیان به دلیل همراهی نکردن سپاهیان و بزرگان با او ، ناچار از قدرت کناره گرفت و به گوشه ای گریخت ، اما داریوش دوم که نمی خواست او را به عنوان یک مدعی حکومت وقدرتی تهدید کننده ، زنده نگهدارد ، قصد دستگیری او را کرد ، پس با این مقصود ، او را نزد خود طلبید و وعده ها داد و حتی سوگند خورد که قصد سویی برای کشتن او ندارد . به رغم اینکه دوستان سغدیان او را از رفتن منع کردند ، اما سرانجام فریب خورده و از ترس به نزد او رفت ، داریوش دوم نیز او را بی درنگ دستگیر کرد ، اطاقی را پر از خاکستر ساخته ، سغدیان را پس از خوراندن خوراک و نوشابه بسیار ، بر روی تیری که بالای خاکسترها بود نهادند و چون سرانجام خوابش برد ، در خاکسترها افتاد و خفه شد .پس از آن یکی دیگر از برادارن داریوش دوم به نام آرستی تس در نواحی سوریه بر او یاغی شد و با پسر بازمانده بگ بوخش ، به نام ارتیفیوس – که سپاهیان مزدور یونانی را در خدمت داشت همدست شد . داریوش یکی از سرداران خود به نام اردشیر را به جنگ ایشان فرستاد و اردشیر پس از دو بار شکست و سرانجام با دادن رشوه به سپاهیان یونانی توانست ارتیفیوس را تسلیم خود سازد و پس از مدتی آرستی تس نیز خود را تسلیم نمود ، و شبی هر دو را از خواب بیدار کرده و بلادرنگ در خاکستر خفه کردند . داریوش پس از نابود کردن برادرانش به انقام از فرناک خواجه برخواست و دستور سنگسار او را داد . در زمان داریوش دوم مصر نیز دست به شورش زد و به مدت شش سال استقلال اعلام کرد اما سرانجام این شورش در سال 408 پیش از میلاد پایان یافت و مصر مجددا" مستعمره ایران گردید . داریوش دوم در سال 404 قبل از میلاد بر اثر بیماری درگذشت ، داریوش دوم به مدت 19 سال حکومت کرد . حکومت او با کشتار برادرانش آغاز شده بود ، وی در سراسر این مدت به روشنی نشان داد که هیچ شباهتی با همنام بزرگش داریوش کبیر ندارد ، عدم پایبندی به قولهایی که به مقلوبین می داد و در پیش گرفتن سیاستهای خشونت آمیز با درباریان و بزرگان ، شاید ناشی از هراس و بی اعتمادی بود که او از محیط دربار داشت ، درباری که زمام آن در دست زنان و خواجه سرایان بود ، سیاست داریوش دوم سیاست تفرقه بیانداز و حکومت کن بود ، با این همه داریوش دوم چیزی را از ایران از دست نداد .
Borna66
09-13-2009, 11:56 AM
http://pnu-club.com/imported/2009/09/1108.jpg
اردشیر سوم
محل دفن
تاریخ درگذشت
تاریخ تولد
</SPAN></SPAN>
به روایتی توسط باگواس خواجه تکه تکه شد و خوراک سگها گردید
338 قبل از میلاد
گارد جاویدان هخامنشی با نیزه و سپر و کلاه مخصوص
http://pnu-club.com/imported/2009/09/147.jpg
</SPAN></SPAN>
</B></SPAN>
بیوگرافی و زندگینامه نام اصلی او اخس بود که پس از رسیدن به قدرت خود را اردشیر نامید ، اخس با سو استفاده از کهولت و ناتوانی پدر ، دست به قتل برادرانش – اریاسپ و ارشام – زد ، به همین سبب در میان یزرگان و مردم منفور شد ، بنابرین تا مدتی با مخفی نگاه داشتن مرگ پدر ، فرامین و احکام را به نام پدر صادر می کرد . سپس در یکی از همین فرامین که تحت نام پدرش صادر کرده بود ، خود را از سوی او ولیعهد مملکت خواند و پس از ده ماه چون دید که مقامش محکم شده درگذشت پدر را به اطلاع مردم رساند .روایت است اردشیر سوم به دلیل آنکه مدعی برای قدرت نداشته باشد دست به کشتار خاندان خود زد و شاهزاده ها و شاهزاده خانمهای بسیاری را به قتل رساند . نیز عمویش را با 100 پسر و نواده در حیاطی محبوس کرده همه را تیر باران نمود (البته این روایات به دلیل دشمنی یونانیان و مصریان میتواند اغراق باشد ) .وی در زمان حکومتش شورشهای بسیاری سرکوب نمود از جمله شورش کادوسیان – شورش شهربانان – شورش فنیقیه و قبرس و مصر . در شورش فنیقیه تنّ – پادشاه صیدا – در اتحاد با منتور یونانی توانست برخی از سپاهیان دولت ایران را شکست داده ، از فنیقیه بیرون براند . در همان هنگام هر 9 شهر قبرس نیز که پادشاهانی تابع ایران داشتند شوریدند ، اردشیر سوم ، ایدریه – پادشاه کاریه – را مامور چنگ با شورشیان قبرس کرد . ایدریه نیز 40 کشتی و 8000 سپاهی را به سرداری فوسیون آتنی و اواگوراس به قبرس فرستاد. نیروی مزبور که تعداد زیادی افراد طماع نیز به طمع کسب آذوقه وافر قبرس به آن پیوسته بودند ، به محاصره سالامین – مهمترین شهر قبرس پرداخت . از سوی دیگر ، اردشیر سوم با سپاهیانش به قبرس نزدیک می شد . تنّ – پادشاه صیدا- با آگاهی از رسیدن قریب الوقوع سپاه عظیم شاه ایران ، دانست که توان پایداری نخواهد داشت . تسّالیون – گماشته محرم خود – را نزد اردشیر فرستاد و اظهار کرد که حاضر است صیدا را تسلیم سازد و به دلیل آشنایی با گدارهای نیل ، به عنوان راهنما ، در سپاه اردشیر که عازم مصر است ، خدمت کند . اردشیر سوم نیز از این پیشنهاد خوشحال گشته ، پذیرفت . اما تسّالیون از اردشیر خواست که بر طبق عادات پارسی ، دست راستش را به نشانه عهد و پیمان در دست او بگذارد . شاه ایران از این حرف که نشانه بی اعتمادی او بود سخت خشمگین شد ، دستور داد تا سر از تن تسّالیون جدا کنند ، اما بعد ار انکی از این تصمیم منصرف شد . تنّ نیز به همراه 500 نفر از شپاهیان خود ، به بهانه اینکه می خواهد به محل اجتماع فنیقیها برود ، از شهر خارج شده ، 100 نفر از بزرگان صیدا را نیز با خود برد . بدینگونه تنّ – پادشاه صیدا – به نزد اردشیر سوم آمد و آن 100 نفر بزرگان صیدا را نیز به شاه ایران تسلیم کرد . اردشیر تنّ راهمچون دوست خود پذیرفت اما دستور داد تا آن 100 نفر مانند یاغیان تیرباران نمایند . اهالی صیدا که از تسلیم تنّ و کشته شدن 100 نفر از بزرگان خود آگاه شده بودند ، هیچ چاره ای به جز تسلیم ندیدند . پس 500 نفر از معروفین را نزد اردشیر سوم فرستادند تا درباره تسلیم به مذاکره بنشینند . اردشیر سوم که می خواست زهر چشمی به اهالی صیدا نشان داده باشد ، با جلب نظر تنّ ، تمامی آن 500 نفر را از دم تیغ بگذرانند . سپس تنّ از سپاهیان مزدور یونانی مقیم صیدا خواست تا سپاه شاه ایران را به شهر راه دهند . بدینگونه شهر صیدا توسط پارسیان تسخیر شد . اردشیر سوم که پس از تصرف شهر ، دیگر نیازی به تنّ نداشت ، او را نیز به قتل رسانید . گویند اهالی شهر صیدا از شدت یاس تصمیم به خودکشی گرفتند . پس به خانه هایشان رفته درها را بستند ، منازل را آتش زدند و خودشان و زنان و اطفال در این حریق عمومی بسوختند . تعداد کشتگان این واقعه به روایات مختلف از 40000 تا 400000 دانسته اند ، اردشیر سوم نیز خاکسترها و زمین شهر صیدا را به چندین تالان به اشخاصی فروخت که قصد داشتند با حفریاتی در آن شهر به اموالی دست یابند ، ایشان نیز از این راه به طلا و نقره بسیاری دست یافتند ، با دیدن آنچه که بر سر شهر صیدا آمد ، سایر شهرهای فنیقیه سخت متوحش شدند و همگی سر تسلیم در برابر شاه ایران فرود آوردند .از دیگر کارهای اردشیر بعد از فرو نشاندن شورشها ، فتح مصر بود . دیودور روایت کرده که باگواس خواجه که سخت مورد اعتماد اردشیر سوم بود و شاه ایران با مشوذت او هیچ کاری انجام نمیداد ، به علت شقاوت بیش از حد اردشیر سوم ، طبیبی را آلت دست قرارداده ، به اردشیر زهر خورانید .حتی گفته می شود که کینه باگواس نسبت به اردشیر آنقدر زیاد بود . که پس از قتل او جسدش را ریز ریز کرده به سگها خورنید . مرگ اردشیر سوم در 338 پیش از میلاد برخ داده و مدت حکومت وی نیز 20 سال بوده
Borna66
09-13-2009, 11:58 AM
http://pnu-club.com/imported/2009/09/144.jpg
ارشک
محل دفن
تاریخ درگذشت
تاریخ تولد
</SPAN></SPAN>
336 قبل از میلاد
پرچم مخصوص هخامنشی
http://pnu-club.com/imported/2009/09/175.jpg
</SPAN></SPAN>
</B></SPAN>
بیوگرافی و زندگینامه نام ارشک به صورتهای ارسس و اوسویوس نیز ضبط شده ، وی پسر اردشیر سوم بوده است ، باگواس خواجه پس از کشتن اردشیر پسران و برادران اردشیر را نیز کشت و ارشک را که کوچکترین پسر اردشیر سوم بود به قدرت رسانید تا خود زمام امور را در دست داشته باشد ، در این زمان یعنی 336 قبل از میلاد همه شهرهای یونانی که زیر فرمان پارسیان بودند ، سر به شورش یرداشته و دم از استقلال زدند . از سوی دیگر ارشک که به دلیل جنایتهای باگواس خواجه از او تنفر یافته بود ، درصدد بر آمد که او را از میان بر دارد ، اما باگواس خواجه پیش دستی کرده و ارشک را کشت . مدت حکومت ارشک 3 سال یعنی از سال 338 تا 336 قبل از میلاد بوده
Borna66
09-13-2009, 12:05 PM
http://pnu-club.com/imported/2009/09/176.jpg
داریوش سوم
محل دفن
تاریخ درگذشت
تاریخ تولد
</SPAN></SPAN>
مقبره شاهان در پارس
330 قبل از میلاد
نقش رستم آرامگاه شاهان در فارس
http://pnu-club.com/imported/2009/09/164.jpg
</SPAN></SPAN>
</B></SPAN>
بیوگرافی و زندگینامه باگواس خواجه پس از کشتن ارشک ، چنین صلاح دید که فردی را به شاهی برگزیند که هم از خاندان هخامنشی باشد و هم فردی دور از دربار بوده باشد ، تا بتواند خودش زمام امور را در دست داشته باشد . کشتاری هم که توسط او در خاندان هخامنشی شده بود دیگر کسی را بر جای نگذاشته بود که سزاوار پادشاهی باشد . از اینرو داریوش را که از شاخه فرعی خاندان هخامنشی بود ، به قدرزت رسانید ، اما مدتی بعد داریوش حاضر به تمکین از باگواس خواجه نشد ، باگواس که انتخاب خود را اشتباه می دید درصدد بر آمد تا داریوش را نیز به قتل برساند . اما داریوش از قصد او آگاه شد و باگواس را به نزد خود خوانده ، دستور داد تا در حضور ام زهری را که تهیه کرده بودند بنوشد . باگواس نیز به ناچار چنین کرد و درگذشت . در آغاز سلطنت داریوش سوم شورشی در سال 334 قبل از میلاد به وقوع پیوست که داریوش آنرا سرکوب نمود . اسکندر مقدونی در سال 335 قبل از میلاد پس از درگذشت پدرش – فیلیپ دوم – جانشین او گشت و بدون هیچ تردیدی توانست یونان را مجبور کند او را سپهسالار کل یونان بشناسند ، داریوش بعد از درگذشت فیلیپ خیالش از بابت مقدونیه راحت شده بود ، اما چندی نگذشت که با آگاهی از فتوحات اسکندر ، داریوش به فکر جنگ افتاد ، اما هنوز تشویشی را در خود احساس نمی کرد . تشویش ضروریی که اگر در وجودش پیدا می شد ، قطعا" می توانست سرنوشت خودش و ایران را به گونه ای دیگر رغم بزند . در بهار 334 قبل از میلاد اسکندر بدون هیچگونه ممانعتی از جانب ایرانیان از تنگه داردانل گذشت و وارد آسیای صغیر شد . در اولین جنگ به نام گرانیک ، در سال 334 قبل از میلاد سپاه ایران با 20000 سواره نظام و 20000 پیاده نظام اجیر یونانی در برابر سپاه اسکندر با 35000 سپاهی قرارگرفت ، ایرانیان از غایت غرور حاضر نشدند که سواره نظام را به کار گیرند ، اما اسکندر از تمام توان خود استفاده نمود ، در ابتدا به مدد تیر انداران ایرانی پیشرفت با ایرانیان بود اما با یاری سواره نظام سنگین اسلحه وضع فرق کرد . اسکندر توانست مهرداد – داماد شاه – را بکشد ، سرانجام قلب قشون ایران شکافته شد ، و سواره نظام پارس شکست خورد و گریخت . پس از این جنگ داریوش سوم تصمیم گرفت فرماندهی سپاه را شخصا" به عهده گیرد ، پس بابل را لشگرگاه خود قرارداد ، و سپاهی 300 تا 500 هزار نفره ترتیب داد ، سپس با شکوه و جلال بسیار ، در حالیکه زنان ، خدمه ، گنجها و سپاهیانش به طرز پر طمطراقی با او بودند ، از فرات گذشت ، اما درخشندگی سپاه اسکندر تنها از آهن بود ، نه از طلا و نقره . سرانجام جنگ در دشت مجاور شهر ایسّوس از نواحی کلیکیه درگرفت که به جنگ ایسّوس مشهور گشت ، اسکندر پس از نطقی آتشین به قلب لشکر ایران همه برد و سپس به سوی گردنه شاه تاخت و اگر ایرانیان به زحمت مانع رسیدن وی به گرئنه شاه شدند ، اما در همان هنگام اسبان گردونه شاه رم کرده و داریوش متوحش بر زمین افتاد ، لیک بیدرنگ بر اسبی نشسته ، بگریخت . سپاهیان نیز با دیدن فرارشاه ، بگریختند و سپاه اسکندر پیروز شد .و حرم شاه به دست اسکندر افتاد و تمامی بستگان شاه اسیر اسکندر شدند . داریوش در نامه ای خطاب به اسکندر حاضر شد دخترش را به همسرس اسکندر درآورد و جهیزیه دخترش را نیز ممالک غربی ایران تا رود داردانل قراردهد به علاوه تا 1000 تالان برای باز خرید خویشانش – که اسیر اسکندر بودند - بپردارید ، اما اسکندر در پاسخ به سفرای داریوش گفت که تمام خزانه و ممالک داریوش از آن اسکندر است و اگر دخترش را هم بخواهد خواهد گرفت .بدینگونه اسکندر تنها راه چاره برای داریوش را تسلیم و یا جنگ قرارداد. اخرین نبرد به نام گوگمل در سال 331 قبل از میلاد رخ داد . با دراوایل جنگ به لطف ارابه های داس دار کار به نفع ایرانیان بود اما اینبار نیز اسکندر به قلب سپاه ایران زد و با نیزه گردونه شاه را هدف گرفت ، گردونه سرنگون شد ، و سپاهیان پنداشتند داریوش کشته شده اما داریوش به زحمت مجددا" در گردونه نشست ، اما بجای جنگ راه فرار را در پیش گرفت ، او عازم سفری بی بازگشت به ماد شد ، درست در همین لحظه سلطنت هخامنشی به پایان رسید ، وگرنه مرگ داریوش در اندکی بعد ، تنها در حد پدید آوردن یک صحنه درآماتیک بود وبس . پس از اسکندر رو به سوی پارس نمود و تخت جمشید و گنجینه های عظیم شاهی را تصاحب نمود ، سپاهیان اسکندر نیز به درون شهر پارسه ریخته و شروع به غارت و تجاوز و کشتار نمودند ، بسیاری از اهالی شهر با دیدن آن شهر دست به خودکشی زدند و خانه های خود را سوزاندند ، گفته می شود در جشنی که بعدا" مقدونی ها برگزار کردند یکی از زنان بدکاره آتنی به نام تائیس ، اسکندر را در حال مستی وادار کرد تا کاخ تخت جمشید را به آتش بکشد ، خواه بدینگونه بود خواه اسکندر عمدا" دست به اینکار زد ، تخت جمشید دیگر کمر راست نکرد ، اما ویرانه های آن همچنان باقی است تا برای برخی مایه عبرت گردد و برای برخی دیگر ، دریغ . اسکندر در سال330 قبل از میلاد برای به چنگ آوردن داریوش به سوی همدان رفت ، سرداران خائن داریوش که از امدن اسکندر خبر دار شدند ، در هراس افتاده ، زخمهای مهلکی به زدند ، او را در حالت احتضار رها ساخته و گریختند ، اسکندر در آخرین لحظات حیات داریوش سوم در حوالی دامغان به بالین او رسید . و بدینشکل سلسله هخامنشی با مرگ داریوش سوم به پایان رسید
Borna66
09-13-2009, 12:18 PM
http://pnu-club.com/imported/2009/09/176.jpg
داریوش سوم
محل دفن
تاریخ درگذشت
تاریخ تولد
</SPAN></SPAN>
مقبره شاهان در پارس
330 قبل از میلاد
نقش رستم آرامگاه شاهان در فارس
http://pnu-club.com/imported/2009/09/164.jpg
</SPAN></SPAN>
</B></SPAN>
بیوگرافی و زندگینامه باگواس خواجه پس از کشتن ارشک ، چنین صلاح دید که فردی را به شاهی برگزیند که هم از خاندان هخامنشی باشد و هم فردی دور از دربار بوده باشد ، تا بتواند خودش زمام امور را در دست داشته باشد . کشتاری هم که توسط او در خاندان هخامنشی شده بود دیگر کسی را بر جای نگذاشته بود که سزاوار پادشاهی باشد . از اینرو داریوش را که از شاخه فرعی خاندان هخامنشی بود ، به قدرزت رسانید ، اما مدتی بعد داریوش حاضر به تمکین از باگواس خواجه نشد ، باگواس که انتخاب خود را اشتباه می دید درصدد بر آمد تا داریوش را نیز به قتل برساند . اما داریوش از قصد او آگاه شد و باگواس را به نزد خود خوانده ، دستور داد تا در حضور ام زهری را که تهیه کرده بودند بنوشد . باگواس نیز به ناچار چنین کرد و درگذشت . در آغاز سلطنت داریوش سوم شورشی در سال 334 قبل از میلاد به وقوع پیوست که داریوش آنرا سرکوب نمود . اسکندر مقدونی در سال 335 قبل از میلاد پس از درگذشت پدرش – فیلیپ دوم – جانشین او گشت و بدون هیچ تردیدی توانست یونان را مجبور کند او را سپهسالار کل یونان بشناسند ، داریوش بعد از درگذشت فیلیپ خیالش از بابت مقدونیه راحت شده بود ، اما چندی نگذشت که با آگاهی از فتوحات اسکندر ، داریوش به فکر جنگ افتاد ، اما هنوز تشویشی را در خود احساس نمی کرد . تشویش ضروریی که اگر در وجودش پیدا می شد ، قطعا" می توانست سرنوشت خودش و ایران را به گونه ای دیگر رغم بزند . در بهار 334 قبل از میلاد اسکندر بدون هیچگونه ممانعتی از جانب ایرانیان از تنگه داردانل گذشت و وارد آسیای صغیر شد . در اولین جنگ به نام گرانیک ، در سال 334 قبل از میلاد سپاه ایران با 20000 سواره نظام و 20000 پیاده نظام اجیر یونانی در برابر سپاه اسکندر با 35000 سپاهی قرارگرفت ، ایرانیان از غایت غرور حاضر نشدند که سواره نظام را به کار گیرند ، اما اسکندر از تمام توان خود استفاده نمود ، در ابتدا به مدد تیر انداران ایرانی پیشرفت با ایرانیان بود اما با یاری سواره نظام سنگین اسلحه وضع فرق کرد . اسکندر توانست مهرداد – داماد شاه – را بکشد ، سرانجام قلب قشون ایران شکافته شد ، و سواره نظام پارس شکست خورد و گریخت . پس از این جنگ داریوش سوم تصمیم گرفت فرماندهی سپاه را شخصا" به عهده گیرد ، پس بابل را لشگرگاه خود قرارداد ، و سپاهی 300 تا 500 هزار نفره ترتیب داد ، سپس با شکوه و جلال بسیار ، در حالیکه زنان ، خدمه ، گنجها و سپاهیانش به طرز پر طمطراقی با او بودند ، از فرات گذشت ، اما درخشندگی سپاه اسکندر تنها از آهن بود ، نه از طلا و نقره . سرانجام جنگ در دشت مجاور شهر ایسّوس از نواحی کلیکیه درگرفت که به جنگ ایسّوس مشهور گشت ، اسکندر پس از نطقی آتشین به قلب لشکر ایران همه برد و سپس به سوی گردنه شاه تاخت و اگر ایرانیان به زحمت مانع رسیدن وی به گرئنه شاه شدند ، اما در همان هنگام اسبان گردونه شاه رم کرده و داریوش متوحش بر زمین افتاد ، لیک بیدرنگ بر اسبی نشسته ، بگریخت . سپاهیان نیز با دیدن فرارشاه ، بگریختند و سپاه اسکندر پیروز شد .و حرم شاه به دست اسکندر افتاد و تمامی بستگان شاه اسیر اسکندر شدند . داریوش در نامه ای خطاب به اسکندر حاضر شد دخترش را به همسرس اسکندر درآورد و جهیزیه دخترش را نیز ممالک غربی ایران تا رود داردانل قراردهد به علاوه تا 1000 تالان برای باز خرید خویشانش – که اسیر اسکندر بودند - بپردارید ، اما اسکندر در پاسخ به سفرای داریوش گفت که تمام خزانه و ممالک داریوش از آن اسکندر است و اگر دخترش را هم بخواهد خواهد گرفت .بدینگونه اسکندر تنها راه چاره برای داریوش را تسلیم و یا جنگ قرارداد. اخرین نبرد به نام گوگمل در سال 331 قبل از میلاد رخ داد . با دراوایل جنگ به لطف ارابه های داس دار کار به نفع ایرانیان بود اما اینبار نیز اسکندر به قلب سپاه ایران زد و با نیزه گردونه شاه را هدف گرفت ، گردونه سرنگون شد ، و سپاهیان پنداشتند داریوش کشته شده اما داریوش به زحمت مجددا" در گردونه نشست ، اما بجای جنگ راه فرار را در پیش گرفت ، او عازم سفری بی بازگشت به ماد شد ، درست در همین لحظه سلطنت هخامنشی به پایان رسید ، وگرنه مرگ داریوش در اندکی بعد ، تنها در حد پدید آوردن یک صحنه درآماتیک بود وبس . پس از اسکندر رو به سوی پارس نمود و تخت جمشید و گنجینه های عظیم شاهی را تصاحب نمود ، سپاهیان اسکندر نیز به درون شهر پارسه ریخته و شروع به غارت و تجاوز و کشتار نمودند ، بسیاری از اهالی شهر با دیدن آن شهر دست به خودکشی زدند و خانه های خود را سوزاندند ، گفته می شود در جشنی که بعدا" مقدونی ها برگزار کردند یکی از زنان بدکاره آتنی به نام تائیس ، اسکندر را در حال مستی وادار کرد تا کاخ تخت جمشید را به آتش بکشد ، خواه بدینگونه بود خواه اسکندر عمدا" دست به اینکار زد ، تخت جمشید دیگر کمر راست نکرد ، اما ویرانه های آن همچنان باقی است تا برای برخی مایه عبرت گردد و برای برخی دیگر ، دریغ . اسکندر در سال330 قبل از میلاد برای به چنگ آوردن داریوش به سوی همدان رفت ، سرداران خائن داریوش که از امدن اسکندر خبر دار شدند ، در هراس افتاده ، زخمهای مهلکی به زدند ، او را در حالت احتضار رها ساخته و گریختند ، اسکندر در آخرین لحظات حیات داریوش سوم در حوالی دامغان به بالین او رسید . و بدینشکل سلسله هخامنشی با مرگ داریوش سوم به پایان رسید
Borna66
09-13-2009, 12:20 PM
اقتصاد هخامنشیان
هخامنشیان (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%87%D8%AE%D8%A7%D9%85%D9%86%D8%B4%DB%8C%D8%A7%D 9%86)، یکی از سلسلههای پادشاهی در دوران پیش از اسلام بودند. داريوش اول (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AF%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D9%88%D8%B4_%D9%87%D8%AE% D8%A7%D9%85%D9%86%D8%B4%DB%8C)، سومین پادشاه هخامنشی بود كه در دوران حكومت خود، سیاستهای اقتصادی متعددی را بهكار گرفت. بسياری از این سیاستها در دنيای آن روز، سياستهایی مترقی و بديع محسوب میشدند. همچنین ضعفهایی كه اين سياستها در كنترل تورم (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AA%D9%88%D8%B1%D9%85) و بالا نگه داشتن قدرت خريد مردم داشت، در افول هخامنشیان موثر بود.
سیاست اقتصادی سلاطین هخامنشی
محدوده فرمانروایی هخامنشیان (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%87%D8%AE%D8%A7%D9%85%D9%86%D8%B4%DB%8C%D8%A7%D 9%86) در زمان داریوش (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AF%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D9%88%D8%B4_%D9%87%D8%AE% D8%A7%D9%85%D9%86%D8%B4%DB%8C)، به بیست ایالت یا ساتراپی تقسیم شد و در رأس هر ایالت، یک فرمانروا قرار گرفت. همچنین بهمنظور توسعة بازرگانی و ایجاد ارتباط بین ایالات و نیز برای تأمین هدفهای راهبردی، جادههای بزرگی ساخته شد که از آن جمله میتوان به جادهٔ شاهی (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D8%AC%D8%A7%D8%AF%D9%87%D9%94_%D8 %B4%D8%A7%D9%87%DB%8C&action=edit) اشاره نمود كه افسوس cephesel را به شوش (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B4%D9%88%D8%B4) متصل میکرد. این جاده از دجله (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AF%D8%AC%D9%84%D9%87) و فرات (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%81%D8%B1%D8%A7%D8%AA) میگذشت و طول آن نزدیک 2400 کیلومتر بود.[نیاز به ذکر منبع (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%88%DB%8C%DA%A9%DB%8C%E2%80%8C%D9%BE%D8%AF%DB%8 C%D8%A7:%D8%B4%DB%8C%D9%88%D9%87_%D8%A7%D8%B1%D8%A C%D8%A7%D8%B9_%D8%A8%D9%87_%D9%85%D9%86%D8%A7%D8%A 8%D8%B9)] جادهای دیگر، بابل (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A8%D8%A7%D8%A8%D9%84_%28%D8%AA%D9%85%D8%AF%D9% 86%29) را به هندوستان (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%87%D9%86%D8%AF%D9%88%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86) مربوط میکرد. داریوش هخامنشی (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AF%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D9%88%D8%B4_%D9%87%D8%AE% D8%A7%D9%85%D9%86%D8%B4%DB%8C)، همچنین، شبکة جاسوسی وسیعی پدید آورد که کارهای ساتراپها و فرماندهان نظامی را زیر نظر میگرفت. به عقیدة امستد (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D8%A7%D9%85%D8%B3%D8%AA%D8%AF&action=edit): «در میان پادشاهان باستانی، کمتر فرمانروایی مییابیم که مانند داریوش به این خوبی دریافته باشد که کامیابی یک ملت باید بر بنیاد اقتصاد سالم گذاشته شود.»[نیاز به ذکر منبع (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%88%DB%8C%DA%A9%DB%8C%E2%80%8C%D9%BE%D8%AF%DB%8 C%D8%A7:%D8%B4%DB%8C%D9%88%D9%87_%D8%A7%D8%B1%D8%A C%D8%A7%D8%B9_%D8%A8%D9%87_%D9%85%D9%86%D8%A7%D8%A 8%D8%B9)]
واحدهای سنجش
براساس این فکر منطقی، وی کوشید تا آنجا که ممکن است به جای پیمانهها و وزنهای گوناگون ملکداران، در سراسر شاهنشاهی پیمانهها و اوزان جدیدی معمول دارد. او برای هماهنگ کردن وزنهها، وزنة جدیدی به نام کرشه و پیمانة جدیدی به نام پیمانة شاه برقرار کرد. از وزنههایی که در گنجینة تخت جمشید (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AA%D8%AE%D8%AA_%D8%AC%D9%85%D8%B4%DB%8C%D8%AF) ، کرمان و جاهای دیگر پیدا شده، معلوم میشود که وزنهها به شکل هرم (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D9%87%D8%B1%D9%85&action=edit) کوچکی بوده که یکی از آنها وزنش کمتر از 22 پوند یعنی صد و بیست کرشه است. وزنهها، ظاهراً، پس از چندی در سراسر کشور تعمیم یافت. امستد مینویسد: « جالب است که در آن سر دیگر شاهنشاهی در « الفانتین» در مرز جنوبی مصر، سربازان مزدور یهودی وام خود را از روی سنگ (وزنه) شاه میپرداختند. کوچکترین وزنه، هلور یا حبه بود. ده هلور یک چارک میشد، چهار چارک یک شکل و ده شکل، یک کرشه بود (یک شکل تقریباً معادل یک دلار است.)[نیاز به ذکر منبع (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%88%DB%8C%DA%A9%DB%8C%E2%80%8C%D9%BE%D8%AF%DB%8 C%D8%A7:%D8%B4%DB%8C%D9%88%D9%87_%D8%A7%D8%B1%D8%A C%D8%A7%D8%B9_%D8%A8%D9%87_%D9%85%D9%86%D8%A7%D8%A 8%D8%B9)]
سکههای داریوش از طلای ناب و به نام خود او داریک نامیده میشد. ضرب سکة طلا مخصوص شاهنشاه بود و شهربانها میتوانستند برای انجام مخارج سکة نقره بزنند. کارشاه یا کرشه، هم واحد پول و هم واحد وزن بود وهر سکة طلا معادل 30 سکة نقره ارزش داشت و یک سکة نقره با بیست سکة مس برابر بود.[نیاز به ذکر منبع (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%88%DB%8C%DA%A9%DB%8C%E2%80%8C%D9%BE%D8%AF%DB%8 C%D8%A7:%D8%B4%DB%8C%D9%88%D9%87_%D8%A7%D8%B1%D8%A C%D8%A7%D8%B9_%D8%A8%D9%87_%D9%85%D9%86%D8%A7%D8%A 8%D8%B9)] ارزش مسکوکات، با گذشت زمان نقصان یافت؛ بهطوری که اگر در دوران کهن مزد یک کارگر در ماه یک « شکل» بود، با این وجه میتوانست ضروریات زندگی خود را تأمین کند، ولی در دورههای اخیر حکومت هخامنشی، ارزش پول (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%BE%D9%88%D9%84) کم شده بود و قوة خرید طبقات پایین اجتماع بیش از پیش کاهش یافته بود. تاکنون راجع به طرز تولید (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D8%AA%D9%88%D9%84%DB%8C%D8%AF&action=edit) یعنی وسایلی که مردم آن روزگار برای تولید مایحتاج خود، از قبیل خوراک، پوشاک، منزل، سوخت و دیگر ضروریات زندگی به کار میبردند تحقیق کافی نشده است؛ آنچه مسلم است نیروهای تولیدی و افزارهای کار دراین روزگار سخت ابتدایی بود و چیزهایی شبیه بیل و کلنگ و خیش در فعالیتهای تولیدی کشاورزی مورد استفاده قرار میگرفت.
تجارت و نظام دستمزد
بهموجب الواح گلی تخت جمشید، دستمزد کارگران قصور و سایر کارکنان را قسمتی به پول و قسمت دیگر را به جنس پرداخت میکردند. در بابل، قبل از استقرار حکومت هخامنشیان، مسکوک نقره، سربی، و مسی بین مردم کمابیش رواج داشت. بهطوری که از وندیداد (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%88%D9%86%D8%AF%DB%8C%D8%AF%D8%A7%D8%AF) و سایر منابع بر میآید، در ایران کهن دادوستد بیشتر با جنس صورت میگرفته است، بهطور مثال؛ در فقرة 43 دستمزد پزشکی که بیماری درمان کند، چنین تعیین شده است: «بزرگ زاده را درمان کنند به ارزش بهترین ستور، بهترین ستور را درمان کند به ارزش پست ترین ستور، ستور پست ترین را درمان کنند به ارزش یک پاره گوشت.» در تورات (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AA%D9%88%D8%B1%D8%A7%D8%AA) نیز از معامله و مبادله با نقره و کالا هر دو سخن رفته است. بهطوری که در باب بیست و سوم از صفر پیدایش نوشته شده است: « پس از آنکه ساره زن ابراهیم در سن 127 سالگی در کنعان درگذشت… ابراهیم در آنجا سرزمینی برگزید و 450 مثقال سیم با ترازو سنجید و آن زمین را خرید و ساره را به خاک سپرد.»
__________________
Borna66
09-13-2009, 12:22 PM
نظام بانکی
معمولاً درکشورهای مختلف باستانی، کالا و جنسی که بیشتر مورد نیاز عمومیبود، وسیلة داد و ستد قرا میگرفت؛ ولی پس از روی کارآمدن حکومت هخامنشی و تثبیت اوضاع اقتصادی در عصر داریوش، دربیشتر نقاط امپراتوری سکه (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B3%DA%A9%D9%87) وسیلة مبادله گردید و اندکاندک بانکها (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A8%D8%A7%D9%86%DA%A9) نقش مهمیدر فعالیتهای اقتصادی ایفا کردند. دکتر گیرشمن از یک بانکدار یهودی در قرن هفتم ق. م. نام میبرد که « امور رهنی» اعتبار متحرک و امانات را انجام میداد و سرمایة آن در مورد منازل، مزارع، غلامان، چهارپایان، کشتیهای مختص حمل مال التجاره به کار میرفت. این بانک از عملیات مربوط به حساب جاری و استعمال چک اطلاع داشت. بانک دیگری متعلق به موراشی… وجه مال التجاره را اخذ میکرد. قنوات را حفر مینمود و آب را به کشاورزان میفروخت…» ظهور بانکهای خصوصی، یکی از پدیدههای جالب اقتصادی در این دوره است. امستد مینویسد که کار وام دادن در دست پرستشگاهها بود که تنها واحد بزرگ اقتصادی بودند. وامهای کشاورزی ظاهراً بدون بهره (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A8%D9%87%D8%B1%D9%87) بود ولی قید میکردند که اگر وام سر خرمن پس داده نشود صدی 25 بر آن افزوده شود. در وامهای غیر کشاورزی نرخ بهره صدی بیست بود. اگر وام گیرنده شخص معتبری نبود جریمه ای سخت (در صورتی که وام در سر موعد پرداخت نمیشد) به آن افزوده میشد. یادداشت قرضه را ممکن بود شخص دیگری پشتنویسی (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D9%BE%D8%B4%D8%AA%E2%80%8C%D9%86% D9%88%DB%8C%D8%B3%DB%8C&action=edit) کند که در صورت کوتاهی مدیون، او پاسخگو باشد. در مورد اشخاص غیر معتبر، معمولاً وامدهنده، یک خانه یا یک تکه زمین را بهعنوان گروگان میگرفت. در این موارد، اجارهای برای گروگان و بهرهای برای پول منظور نمیشد. اگر بدهکار در پرداخت کوتاهی میکرد، بستانکار گروگان را به چنگ آورده بود. وامهای دیگری بود که هم گرو و هم بهره میخواستند و قید میکردند: « هرچه که در شهر و بیرون شهر از آن اوست، گرو است.» در وامهایی که به قصد کارگشایی به بستگان و دوستان داده میشد، نه بهره و نه گرویی مطالبه میشد. پرداخت وام به قسط نیز معمول بود. امستد مینویسد: «هر چه بیشتر این سندها را بررسی کنیم بیشتر متوجه میشویم که در این دوره اعتبار تا چه اندازه زیاد به کار رفته است. زمین و ملک و خانه و چهار پایان، حتی بردگان نسیه خریده میشدند. با مطالعة مدارک به این فکر میافتیم که بالا رفتن غیر عادی قیمتها شاید تا اندازه ای بستگی به آن چیزی دارد که امروز تورم (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AA%D9%88%D8%B1%D9%85) اعتبار میخوانیم. وقتی که میبینیم که قسط آخری یک کشتزار را نوة خریدار اولی پرداخت مینماید، در مییابیم که خرید به قسط شاید همان دشواریهایی را پیش آورد که درآخرین دورة رکود (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D8%B1%DA%A9%D9%88%D8%AF&action=edit) بازار در آمریکا دست داد.» نرخ ربح در بعضی از ممالک شاهنشاهی سرسام آور بود. از مدارکی که در کاوشهای اخیر به دست آمده، چنین استنباط میشود که بانک برادران موراشی پول را به نرخ صدی چهل قرض میداده است.
سیاستهای مالی
از مدارک و اسناد گرانبهایی که به دست آمده بهخوبی پیداست که از اواخر دورة داریوش به بعد، سلاطین هخامنشی فقط در اندیشة گردآوری مالیات (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D9%85%D8%A7%D9%84%DB%8C%D8%A7%D8% AA&action=edit) و انباشتن شمشهای زر و سیم در گنجینههای خود بودند. آنها از سیاست توأم با نرمش و گذشت کوروش (http://fa.wikipedia.org/wiki/%DA%A9%D9%88%D8%B1%D8%B4_%DA%A9%D8%A8%DB%8C%D8%B1) پیروی نمیکردند و مطلقاً در فکر بهبود حیات اقتصادی کشاورزان و دیگر طبقات زحمتکش نبودند. در حالی که هزینة خوراک و پوشاک و مسکن و دیگر ضروریات زندگی از اواخر عهد داریوش قوس صعودی طی میکرد، درآمد و مزد طبقات مثمر و فعال جامعه همچنان ثابت بود و به این ترتیب روزبهروز از قوة خرید اکثریت کاسته میشد. بدون تردید اگرسلاطین هخامنشی پولهای کلانی را که به نام مالیات از ملل خاورمیانه (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AE%D8%A7%D9%88%D8%B1%D9%85%DB%8C%D8%A7%D9%86%D 9%87) گرفته بودند، در راه عمران و آبادی و کمک به طبقات فعال جامعه به مصرف میرسانیدند، مؤدیان مالیاتی مجبور نمیشدند با نرخ صدی چهل از بانکداران پول قرض کنند. ادامةهمین سیاست غلط اقتصادی به شورش و قیام بابل و مصر د دیگر کشورهای خاورمیانه منتهی شد و زمینه را برای پیروزی سیاست اسکندر (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%D8%B3%DA%A9%D9%86%D8%AF%D8%B1) فراهم گردانید. داریوش سوم (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AF%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D9%88%D8%B4_%D8%B3%D9%88% D9%85) پس از نبرد «گوگمل» گفته بود: « بگذار این ملت حریص (مقدونی و یونانی) که از دیرگاهی تشنة خزاین من است در طلا تا گلو فرو رود.» اگر داریوش سوم و پادشاهان پیش از او به جای گرآؤری شمشهای طلا در خزانههای شوش، تخت جمشید، پاسارگاد، دمشق و هگمتانه، و ظلم و ستم بر ملل تابع، از سیاست ارفاق آمیز کورش پیروی میکردند، اسکندر فکر تجاوز به خاک ایران را بهه خود راه نمیداد. بهطوری که از کتیبههای میخی مکشوفه بر میآید، حکومت هخامنشی از دورة داریوش به بعد، اخذ مالیات و خراج نواحی مختلف کشور را به مقاطعهکارانی (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D9%BE%DB%8C%D9%85%D8%A7%D9%86%E2% 80%8C%D9%83%D8%A7%D8%B1%DB%8C&action=edit) نظیر آگیی و پسران و موراشو و پسران و عده ای دیگر واگذار میکرد و این مقاطعهکاران، خراج هر محل را به پول نقره گرد میآوردند و به خزانة شاهی تحویل میدادند.
كاستیهای سیاستهای اقتصادی هخامنشیان
اصلاحات پول داریوش در سراسر کشور عملی نشد. بلکه در جاهای دور افتاده و مرزی، دادو ستد، مانند روزگاران پیش با جنس، انجام میگرفت. گاه پیشه ورانی که در ساختمانهای شاه کار میکردند، با آنکه مزد آنها با پول حساب میشد، حق خود را با جنس میگرفتند. آنچه مسلم است رواج سکههایی با وزن و عیار معین برای طبقة بازرگان بسیار سودمند بود ولی فرمانروایان مناطق مختلف برای نشان دادن استقلال محلی و فئودالی همواره مایل بودند که خودشان سکه بزنند. ارزش فلزهای گرانبها و سکههای محلی را با سکههای رایج داریوش میسنجیدند و این ارزش گذاری غالباً به زیان مالیاتدهندگان و ملل تابعه پایان مییافت، یعنی خزانه، پولهای مالیاتی را با ارزش اظهار شده نمیپذیرفت بلکه آنها را مورد آزمایش قرار میداد و برحسب اینکه سیم ناب یا سفید، سیم درجه دو وسیم درجه سه باشد، ارزش آنها را معین میکرد. در دورة سلطنت داریوش، از برکت تمرکز و امنیت نسبی، داد و ستد و فعالیتهای اقتصادی درسراسر شاهنشاهی گسترش یافت. بانکداران به تقاضای اشخاص وام میدادند. مهمترین خانوادة بانکدار بابل خانوادة « اگیبی» (اژیبی) است که اصلاً یهودی بودند و بنیانگذار این بانک شخصی به نام « یعقوب» بود «مردوک نصیرابال» یکی از افراد سرشناس این خانواده برای داد و ستد به دو تن وام میدهد، با این قید که هرسودی که به سیم ببرند نیمیبرای او باشد. از دورة داریوش مداخلة دولت در امور اقتصادی و میزان مالیتها بتدریج فزونی میگرفت. سطح قیمتها که در آغاز شاهنشاهی بکندی و آرام بالا میرفت، از آغاز پادشاهی داریوش بسرعت رو به افزایش نهاد و همین بالا رفتن قیمتها و پایین آمدن قدرت خرید مردم، به از هم پاشیدگی اقتصادی حکومت هخامنشی در دورههای بعد کمک فراوان نمود. بهطوری که اشاره شد در دورة کورش و کمبوجیه (http://fa.wikipedia.org/wiki/%DA%A9%D9%85%D8%A8%D9%88%D8%AC%DB%8C%D9%87) قاعدة ثابتی دربارة پرداخت مالیات وجود نداشت و فقط ملل تابعه پیشکشهایی به پادشاه تقدیم میکردند ولی از دورة داریوش حصة مالیاتی هر یک از ملل تابع مشخص گردید. به همین مناسبت، هرودت (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%87%D8%B1%D9%88%D8%AF%D8%AA) مینویسد که ایرانیان آن روز « داریوش را کاسب (خرده فروش)، کمبوجیه را مستبد و کورش را پدر میخواندند.» زیرا اولی در همه چیز چانه میزد، دومیخشن و بیقید بود و سومیاخلاقی ملایم داشت و خدمتگزار خلق بود.
__________________
Borna66
09-13-2009, 12:29 PM
http://pnu-club.com/imported/2009/09/176.jpg
داریوش سوم
محل دفن
تاریخ درگذشت
تاریخ تولد
</SPAN></SPAN>
مقبره شاهان در پارس
330 قبل از میلاد
نقش رستم آرامگاه شاهان در فارس
http://pnu-club.com/imported/2009/09/164.jpg
</SPAN></SPAN>
</B></SPAN>
بیوگرافی و زندگینامه باگواس خواجه پس از کشتن ارشک ، چنین صلاح دید که فردی را به شاهی برگزیند که هم از خاندان هخامنشی باشد و هم فردی دور از دربار بوده باشد ، تا بتواند خودش زمام امور را در دست داشته باشد . کشتاری هم که توسط او در خاندان هخامنشی شده بود دیگر کسی را بر جای نگذاشته بود که سزاوار پادشاهی باشد . از اینرو داریوش را که از شاخه فرعی خاندان هخامنشی بود ، به قدرزت رسانید ، اما مدتی بعد داریوش حاضر به تمکین از باگواس خواجه نشد ، باگواس که انتخاب خود را اشتباه می دید درصدد بر آمد تا داریوش را نیز به قتل برساند . اما داریوش از قصد او آگاه شد و باگواس را به نزد خود خوانده ، دستور داد تا در حضور ام زهری را که تهیه کرده بودند بنوشد . باگواس نیز به ناچار چنین کرد و درگذشت . در آغاز سلطنت داریوش سوم شورشی در سال 334 قبل از میلاد به وقوع پیوست که داریوش آنرا سرکوب نمود . اسکندر مقدونی در سال 335 قبل از میلاد پس از درگذشت پدرش – فیلیپ دوم – جانشین او گشت و بدون هیچ تردیدی توانست یونان را مجبور کند او را سپهسالار کل یونان بشناسند ، داریوش بعد از درگذشت فیلیپ خیالش از بابت مقدونیه راحت شده بود ، اما چندی نگذشت که با آگاهی از فتوحات اسکندر ، داریوش به فکر جنگ افتاد ، اما هنوز تشویشی را در خود احساس نمی کرد . تشویش ضروریی که اگر در وجودش پیدا می شد ، قطعا" می توانست سرنوشت خودش و ایران را به گونه ای دیگر رغم بزند . در بهار 334 قبل از میلاد اسکندر بدون هیچگونه ممانعتی از جانب ایرانیان از تنگه داردانل گذشت و وارد آسیای صغیر شد . در اولین جنگ به نام گرانیک ، در سال 334 قبل از میلاد سپاه ایران با 20000 سواره نظام و 20000 پیاده نظام اجیر یونانی در برابر سپاه اسکندر با 35000 سپاهی قرارگرفت ، ایرانیان از غایت غرور حاضر نشدند که سواره نظام را به کار گیرند ، اما اسکندر از تمام توان خود استفاده نمود ، در ابتدا به مدد تیر انداران ایرانی پیشرفت با ایرانیان بود اما با یاری سواره نظام سنگین اسلحه وضع فرق کرد . اسکندر توانست مهرداد – داماد شاه – را بکشد ، سرانجام قلب قشون ایران شکافته شد ، و سواره نظام پارس شکست خورد و گریخت . پس از این جنگ داریوش سوم تصمیم گرفت فرماندهی سپاه را شخصا" به عهده گیرد ، پس بابل را لشگرگاه خود قرارداد ، و سپاهی 300 تا 500 هزار نفره ترتیب داد ، سپس با شکوه و جلال بسیار ، در حالیکه زنان ، خدمه ، گنجها و سپاهیانش به طرز پر طمطراقی با او بودند ، از فرات گذشت ، اما درخشندگی سپاه اسکندر تنها از آهن بود ، نه از طلا و نقره . سرانجام جنگ در دشت مجاور شهر ایسّوس از نواحی کلیکیه درگرفت که به جنگ ایسّوس مشهور گشت ، اسکندر پس از نطقی آتشین به قلب لشکر ایران همه برد و سپس به سوی گردنه شاه تاخت و اگر ایرانیان به زحمت مانع رسیدن وی به گرئنه شاه شدند ، اما در همان هنگام اسبان گردونه شاه رم کرده و داریوش متوحش بر زمین افتاد ، لیک بیدرنگ بر اسبی نشسته ، بگریخت . سپاهیان نیز با دیدن فرارشاه ، بگریختند و سپاه اسکندر پیروز شد .و حرم شاه به دست اسکندر افتاد و تمامی بستگان شاه اسیر اسکندر شدند . داریوش در نامه ای خطاب به اسکندر حاضر شد دخترش را به همسرس اسکندر درآورد و جهیزیه دخترش را نیز ممالک غربی ایران تا رود داردانل قراردهد به علاوه تا 1000 تالان برای باز خرید خویشانش – که اسیر اسکندر بودند - بپردارید ، اما اسکندر در پاسخ به سفرای داریوش گفت که تمام خزانه و ممالک داریوش از آن اسکندر است و اگر دخترش را هم بخواهد خواهد گرفت .بدینگونه اسکندر تنها راه چاره برای داریوش را تسلیم و یا جنگ قرارداد. اخرین نبرد به نام گوگمل در سال 331 قبل از میلاد رخ داد . با دراوایل جنگ به لطف ارابه های داس دار کار به نفع ایرانیان بود اما اینبار نیز اسکندر به قلب سپاه ایران زد و با نیزه گردونه شاه را هدف گرفت ، گردونه سرنگون شد ، و سپاهیان پنداشتند داریوش کشته شده اما داریوش به زحمت مجددا" در گردونه نشست ، اما بجای جنگ راه فرار را در پیش گرفت ، او عازم سفری بی بازگشت به ماد شد ، درست در همین لحظه سلطنت هخامنشی به پایان رسید ، وگرنه مرگ داریوش در اندکی بعد ، تنها در حد پدید آوردن یک صحنه درآماتیک بود وبس . پس از اسکندر رو به سوی پارس نمود و تخت جمشید و گنجینه های عظیم شاهی را تصاحب نمود ، سپاهیان اسکندر نیز به درون شهر پارسه ریخته و شروع به غارت و تجاوز و کشتار نمودند ، بسیاری از اهالی شهر با دیدن آن شهر دست به خودکشی زدند و خانه های خود را سوزاندند ، گفته می شود در جشنی که بعدا" مقدونی ها برگزار کردند یکی از زنان بدکاره آتنی به نام تائیس ، اسکندر را در حال مستی وادار کرد تا کاخ تخت جمشید را به آتش بکشد ، خواه بدینگونه بود خواه اسکندر عمدا" دست به اینکار زد ، تخت جمشید دیگر کمر راست نکرد ، اما ویرانه های آن همچنان باقی است تا برای برخی مایه عبرت گردد و برای برخی دیگر ، دریغ . اسکندر در سال330 قبل از میلاد برای به چنگ آوردن داریوش به سوی همدان رفت ، سرداران خائن داریوش که از امدن اسکندر خبر دار شدند ، در هراس افتاده ، زخمهای مهلکی به زدند ، او را در حالت احتضار رها ساخته و گریختند ، اسکندر در آخرین لحظات حیات داریوش سوم در حوالی دامغان به بالین او رسید . و بدینشکل سلسله هخامنشی با مرگ داریوش سوم به پایان رسید
Borna66
09-13-2009, 12:32 PM
هخامنشیان نام دودمانی پادشاهی در ایران پیش از اسلام (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%D8%B3%D9%84%D8%A7%D9%85) است. پادشاهان این دودمان از پارسیان بودند و تبار خود را به «هخامنش (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%87%D8%AE%D8%A7%D9%85%D9%86%D8%B4)» میرساندند که سرکردهٔ طایفه پاسارگاد (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%BE%D8%A7%D8%B3%D8%A7%D8%B1%DA%AF%D8%A7%D8%AF) از طایفههای پارسیان بوده است.هخامنشیان نخست پادشاهان بومی پارس (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%BE%D8%A7%D8%B1%D8%B3) و سپس انشان (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%D9%86%D8%B4%D8%A7%D9%86) بودند ولی با شکستی که کوروش بزرگ (http://fa.wikipedia.org/wiki/%DA%A9%D9%88%D8%B1%D9%88%D8%B4_%D8%A8%D8%B2%D8%B1% DA%AF) بر ایشتوویگو (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%DB%8C%D8%B4%D8%AA%D9%88%D9%88%DB%8C%DA%AF%D 9%88) واپسین پادشاه ماد (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%85%D8%A7%D8%AF) وارد ساخت و سپس فتح لیدیه (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%84%DB%8C%D8%AF%DB%8C%D9%87) و بابل (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AA%D9%85%D8%AF%D9%86_%D8%A8%D8%A7%D8%A8%D9%84) پادشاهی هخامنشیان تبدیل به شاهنشاهی بزرگی شد. از این رو کوروش بزرگ (http://fa.wikipedia.org/wiki/%DA%A9%D9%88%D8%B1%D9%88%D8%B4_%D8%A8%D8%B2%D8%B1% DA%AF) را بنیادگذار شاهنشاهی هخامنشی میدانند.
به قدرت رسیدن پارسیها و سلسله هخامنشی ( ۳۳۰-۵۵۰ قبل از میلاد) یکی از وقایع مهم تاریخ قدیم است. اینان دولتی تأسیس کردند که دنیای قدیم را به استثنای دو سوم یونان در تحت تسلط خود در آوردند. شاهنشاهی هخامنشی را نخستین امپراتوری تاریخ جهان میدانند.
http://pnu-club.com/imported/2009/09/1109.jpg (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AA%D8%B5%D9%88%DB%8C%D8%B1:Achaemenid_Empire.j pg)
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AA%D8%B5%D9%88%DB%8C%D8%B1:Achaemenid_Empire.j pg)
قلمرو هخامنشیان در دوران اوج خود
Borna66
09-13-2009, 12:37 PM
http://pnu-club.com/imported/2009/09/176.jpg
داریوش سوم
محل دفن
تاریخ درگذشت
تاریخ تولد
</SPAN></SPAN>
مقبره شاهان در پارس
330 قبل از میلاد
نقش رستم آرامگاه شاهان در فارس
http://pnu-club.com/imported/2009/09/164.jpg
</SPAN></SPAN>
</B></SPAN>
بیوگرافی و زندگینامه باگواس خواجه پس از کشتن ارشک ، چنین صلاح دید که فردی را به شاهی برگزیند که هم از خاندان هخامنشی باشد و هم فردی دور از دربار بوده باشد ، تا بتواند خودش زمام امور را در دست داشته باشد . کشتاری هم که توسط او در خاندان هخامنشی شده بود دیگر کسی را بر جای نگذاشته بود که سزاوار پادشاهی باشد . از اینرو داریوش را که از شاخه فرعی خاندان هخامنشی بود ، به قدرزت رسانید ، اما مدتی بعد داریوش حاضر به تمکین از باگواس خواجه نشد ، باگواس که انتخاب خود را اشتباه می دید درصدد بر آمد تا داریوش را نیز به قتل برساند . اما داریوش از قصد او آگاه شد و باگواس را به نزد خود خوانده ، دستور داد تا در حضور ام زهری را که تهیه کرده بودند بنوشد . باگواس نیز به ناچار چنین کرد و درگذشت . در آغاز سلطنت داریوش سوم شورشی در سال 334 قبل از میلاد به وقوع پیوست که داریوش آنرا سرکوب نمود . اسکندر مقدونی در سال 335 قبل از میلاد پس از درگذشت پدرش – فیلیپ دوم – جانشین او گشت و بدون هیچ تردیدی توانست یونان را مجبور کند او را سپهسالار کل یونان بشناسند ، داریوش بعد از درگذشت فیلیپ خیالش از بابت مقدونیه راحت شده بود ، اما چندی نگذشت که با آگاهی از فتوحات اسکندر ، داریوش به فکر جنگ افتاد ، اما هنوز تشویشی را در خود احساس نمی کرد . تشویش ضروریی که اگر در وجودش پیدا می شد ، قطعا" می توانست سرنوشت خودش و ایران را به گونه ای دیگر رغم بزند . در بهار 334 قبل از میلاد اسکندر بدون هیچگونه ممانعتی از جانب ایرانیان از تنگه داردانل گذشت و وارد آسیای صغیر شد . در اولین جنگ به نام گرانیک ، در سال 334 قبل از میلاد سپاه ایران با 20000 سواره نظام و 20000 پیاده نظام اجیر یونانی در برابر سپاه اسکندر با 35000 سپاهی قرارگرفت ، ایرانیان از غایت غرور حاضر نشدند که سواره نظام را به کار گیرند ، اما اسکندر از تمام توان خود استفاده نمود ، در ابتدا به مدد تیر انداران ایرانی پیشرفت با ایرانیان بود اما با یاری سواره نظام سنگین اسلحه وضع فرق کرد . اسکندر توانست مهرداد – داماد شاه – را بکشد ، سرانجام قلب قشون ایران شکافته شد ، و سواره نظام پارس شکست خورد و گریخت . پس از این جنگ داریوش سوم تصمیم گرفت فرماندهی سپاه را شخصا" به عهده گیرد ، پس بابل را لشگرگاه خود قرارداد ، و سپاهی 300 تا 500 هزار نفره ترتیب داد ، سپس با شکوه و جلال بسیار ، در حالیکه زنان ، خدمه ، گنجها و سپاهیانش به طرز پر طمطراقی با او بودند ، از فرات گذشت ، اما درخشندگی سپاه اسکندر تنها از آهن بود ، نه از طلا و نقره . سرانجام جنگ در دشت مجاور شهر ایسّوس از نواحی کلیکیه درگرفت که به جنگ ایسّوس مشهور گشت ، اسکندر پس از نطقی آتشین به قلب لشکر ایران همه برد و سپس به سوی گردنه شاه تاخت و اگر ایرانیان به زحمت مانع رسیدن وی به گرئنه شاه شدند ، اما در همان هنگام اسبان گردونه شاه رم کرده و داریوش متوحش بر زمین افتاد ، لیک بیدرنگ بر اسبی نشسته ، بگریخت . سپاهیان نیز با دیدن فرارشاه ، بگریختند و سپاه اسکندر پیروز شد .و حرم شاه به دست اسکندر افتاد و تمامی بستگان شاه اسیر اسکندر شدند . داریوش در نامه ای خطاب به اسکندر حاضر شد دخترش را به همسرس اسکندر درآورد و جهیزیه دخترش را نیز ممالک غربی ایران تا رود داردانل قراردهد به علاوه تا 1000 تالان برای باز خرید خویشانش – که اسیر اسکندر بودند - بپردارید ، اما اسکندر در پاسخ به سفرای داریوش گفت که تمام خزانه و ممالک داریوش از آن اسکندر است و اگر دخترش را هم بخواهد خواهد گرفت .بدینگونه اسکندر تنها راه چاره برای داریوش را تسلیم و یا جنگ قرارداد. اخرین نبرد به نام گوگمل در سال 331 قبل از میلاد رخ داد . با دراوایل جنگ به لطف ارابه های داس دار کار به نفع ایرانیان بود اما اینبار نیز اسکندر به قلب سپاه ایران زد و با نیزه گردونه شاه را هدف گرفت ، گردونه سرنگون شد ، و سپاهیان پنداشتند داریوش کشته شده اما داریوش به زحمت مجددا" در گردونه نشست ، اما بجای جنگ راه فرار را در پیش گرفت ، او عازم سفری بی بازگشت به ماد شد ، درست در همین لحظه سلطنت هخامنشی به پایان رسید ، وگرنه مرگ داریوش در اندکی بعد ، تنها در حد پدید آوردن یک صحنه درآماتیک بود وبس . پس از اسکندر رو به سوی پارس نمود و تخت جمشید و گنجینه های عظیم شاهی را تصاحب نمود ، سپاهیان اسکندر نیز به درون شهر پارسه ریخته و شروع به غارت و تجاوز و کشتار نمودند ، بسیاری از اهالی شهر با دیدن آن شهر دست به خودکشی زدند و خانه های خود را سوزاندند ، گفته می شود در جشنی که بعدا" مقدونی ها برگزار کردند یکی از زنان بدکاره آتنی به نام تائیس ، اسکندر را در حال مستی وادار کرد تا کاخ تخت جمشید را به آتش بکشد ، خواه بدینگونه بود خواه اسکندر عمدا" دست به اینکار زد ، تخت جمشید دیگر کمر راست نکرد ، اما ویرانه های آن همچنان باقی است تا برای برخی مایه عبرت گردد و برای برخی دیگر ، دریغ . اسکندر در سال330 قبل از میلاد برای به چنگ آوردن داریوش به سوی همدان رفت ، سرداران خائن داریوش که از امدن اسکندر خبر دار شدند ، در هراس افتاده ، زخمهای مهلکی به زدند ، او را در حالت احتضار رها ساخته و گریختند ، اسکندر در آخرین لحظات حیات داریوش سوم در حوالی دامغان به بالین او رسید . و بدینشکل سلسله هخامنشی با مرگ داریوش سوم به پایان رسید
Borna66
09-13-2009, 12:40 PM
کشور و سرزمین
پارسیها مردمانی آریایی نژاد بودند که مشخص نیست از چه زمانی به فلات ایران آمده بودند. آنان ازقوم آریایی پارس یا پارسواش بودند که درکتیبههای آشوری از سده نهم پیش از میلاد مسیح نام آنان آمده است. پارس ها همزمان با مادها به نواحی غربی ایران سرازیر شدند و پیرامون دریاچه ارومیه و کرمانشاهان ساکن گردیدند. با ضعف دولت عیلام، نفوذ قوم پارس به خوزستان و نواحی مرکزی فلات ایران گسترش یافت.
برای نخستین بار درسالنامههای آشوری سلمانسر سوم در سال ۸۳۴ ق. م، نام کشور « پارسوآ» در جنوب و جنوب غربی دریاچه ارومیه برده شدهاست. بعضی از محققین مانند راولین سن عقیده دارند که مردم پارسواش همان پارسیها بودهاند. تصور میشود اقوام پارسی پیش از این که از میان دورههای جبال زاگرس به طرف جنوب و جنوب شرقی ایران بروند، در این ناحیه توقف کوتاهی نمودند و در حدود ۷۰۰ سال پیش از میلاد در ناحیه پارسوماش، روی دامنههای کوههای بختیاری در جنوب شرقی شوش در ناحیهای که جزو کشور ایلام بود، مستقر گردیدند. از کتیبههای آشوری چنین استنباط میشود که در زمان شلم نصر ( ۷۱۳-۷۲۱ ق. م) تا زمان سلطنت آسارهادون (۶۶۳ ق. م)، پادشاهان یا امراء پارسوا، تابع آشور بودهاند. پس از آن درزمان فرورتیش (۶۳۲-۶۵۵ ق. م) پادشاه ماد (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%85%D8%A7%D8%AF) به پارس (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%BE%D8%A7%D8%B1%D8%B3) استیلا یافت و این دولت را تابع دولت ماد نمود.
مردم و طوایف
هرودوت میگوید: پارسیها به شش طایفه شهری و ده نشین و چهار طایفه چادرنشین تقسیم شدهاند. شش طایفه اول عبارتند از: پاسارگادیان، رفیان، ماسپیان، پانتالیان، دژوسیان و گرمانیان. چهار طایفه دومی عبارتند از: داییها، مردها، دروپیکها و ساگارتی ها. از طوایف مذکور سه طایفه اول بر طوایف دیگر، برتری داشتهاند و دیگران تابع آنها بودهاند.
پارس ها همزمان با مادها به نواحی غربی ایران سرازیر شدند و پیرامون دریاچه ارومیه و کرمانشاهان ساکن گردیدند. برای نخستین بار درسالنامههای آشوری سلمانسر سوم در سال ۸۳۴ ق. م، نام کشور (پارسوآ) در جنوب و جنوب غربی دریاچه ارومیه برده شدهاست. بعضی از محققین مانند راولین سن عقیده دارند که مردم پارسوا همان پارسیها بودهاند.
اقوام پارسی پیش از این که از میان دورههای جبال زاگرس به طرف جنوب و جنوب شرقی ایران بروند، در ناحیه پارسوآ توقف نمودند و در حدود سال ۷۰۰ پیش از میلاد در ناحیه پارسوماش، روی دامنههای کوههای بختیاری در جنوب شرقی شوش در ناحیهای که جزو کشور ایلام بود، مستقر گردیدند. بعدها با ضعف دولت عیلام، نفوذ قوم پارس به خوزستان و نواحی مرکزی فلات ایران گسترش یافت و رو به جنوب رفته اند.
مطابق منابع یونانی، در سرزمین کمنداندازان ساگارتی (زاکروتی، ساگرتی) (همان استان کرمانشاهان کنونی) مادی های ساگارتی میزیسته اند که شکل بابلی - یونانی شدهً نام خود یعنی زاگروس (زاکروتی، ساگرتی) را به کوهستان غرب فلات ایران داده اند. نام همین طوایف است که در اتحاد طوایف پارس نیز موجود است و خط پیوند خونی طوایف ماد (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%85%D8%A7%D8%AF) و پارس (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%BE%D8%A7%D8%B1%D8%B3) منجمله از منشا همین طایفه ساگارتی ها (زاکروتی، ساگرتی) است، طوایف پارس (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%BE%D8%A7%D8%B1%D8%B3) قبل از حرکت به سوی جنوب دورانی طولانی را در مناطق ماد میزیستند و بعدها با ضعف دولت عیلام، نفوذ قوم پارس به خوزستان و نواحی مرکزی فلات ایران گسترش یافت و رو به جنوب رفته اند.
طبق نوشتههای هرودوت، هخامنشیان از طایفه پاسارگادیان بودهاند که در پارس اقامت داشتهاند و سر سلسله آنها هخامنش بودهاست. پس از انقراض دولت ایلامیان (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%DB%8C%D9%84%D8%A7%D9%85%DB%8C%D8%A7%D9%86) به دست آشور بنی پال (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D8%A2%D8%B4%D9%88%D8%B1_%D8%A8%D9 %86%DB%8C_%D9%BE%D8%A7%D9%84&action=edit)، چون مملکت ایلام ناتوان شده بود پارسیها از اختلافات آشوریها و مادیها استفاده کرده و انزان یا انشان را تصرف کردند.
این واقعه تاریخی در زمان چیش پش دوم روی دادهاست. با توجه به بیانیههای کوروش بزرگ در بابل (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AA%D9%85%D8%AF%D9%86_%D8%A8%D8%A7%D8%A8%D9%84) ، میبینیم او نسب خود را به چیش پش دوم، میرساند و او را شاه انزان میخواند.
پس از مرگ چیش پش، کشورش میان دو پسرش « آریارومنه» پادشاه کشور پارس و کوروش که بعداً عنوان پادشاه پارسوماش، به او داده شد، تقسیم گردید. چون در آن زمان کشور ماد در اوج ترقی بود و هووخشتره (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%87%D9%88%D9%88%D8%AE%D8%B4%D8%AA%D8%B1%D9%87) در آن حکومت میکرد، دو کشور کوچک جدید التأسیس، ناچار زیر اطاعت فاتح نینوا بودند. کمبوجیه فرزند کوروش اول، دو کشور نامبرده را تحت حکومت واحدی در آورد و پایتخت خود را از انزان به پاسارگاد منتقل کرد.
Borna66
09-13-2009, 12:41 PM
شاهنشاهان هخامنشی
مهمترین سنگنوشته هخامنشی از نظر تاریخی و نیز بلندترین آنها، سنگنبشته بیستون (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B3%D9%86%DA%AF%E2%80%8C%D9%86%D8%A8%D8%B4%D8%A A%D9%87_%D8%A8%DB%8C%D8%B3%D8%AA%D9%88%D9%86) بر دیواره کوه بیستون (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A8%DB%8C%D8%B3%D8%AA%D9%88%D9%86) است. سنگنوشته بیستون بسیاری از رویدادها و کارهای داریوش اول را در نخستین سالهای حکمرانی اش که مشکلترین سالها حکومت وی نیز بود،به طور دقیق روایت میکند. این سنگنوشته عناصر تاریخی کافی برای بازسازی تاریخ هخامنشیان را داراست.
به واقع با وجود فراوانی منابع میانرودانی، مصری، یونانی و لاتین نمیتوان با تکیه بر آنها نسبشناسی کاملی از خاندان هخامنشی از هخامنش تا داریوش را به دست آورد. برای این منظور متن سنگنوشته بیستون فرصت مناسبی را در اختیار مورخ قرار میدهد که در آن شاه شاهان نوشته بلند خود را با تایید مجدد رابطه اش با خاندان شاهنشاهی پارسیان آغاز میکند و به تدریج اخلاف خود را نام میبرد: ویشتاسپ، آرشام، آریارمنه، چیش پش و هخامنش. این تبارشناسی به دلایل مختلف مدتهای طولانی مورد ایراد قرار گرفته بود. زیرا در این فهرست نام دو نفر از شاهان هخامنشی که پیش از داریوش حکومت میکردند یعنی کوروش کبیر (http://fa.wikipedia.org/wiki/%DA%A9%D9%88%D8%B1%D9%88%D8%B4_%DA%A9%D8%A8%DB%8C% D8%B1) و کمبوجیه اول (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%DA%A9%D9%85%D8%A8%D9%88%D8%AC%DB% 8C%D9%87_%D8%A7%D9%88%D9%84&action=edit) به چشم نمیخورد.
همین مسأله موجب شده است که مفسران سنگنوشته نسبت به محتوای سنگنوشته داریوش با شک و تردید نگاه کنند و او را غاصب پادشاهی هخامنشیان بدانند که با نوشتن این سنگنوشته سعی داشته است برای مشروعیت بخشیدن به حکومت خود از نگاه آیندگان، شجرنامه خود را دست کاری کند.
موافق نوشتههای هرودوت، لوحه نبونید پادشاه بابل (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AA%D9%85%D8%AF%D9%86_%D8%A8%D8%A7%D8%A8%D9%84) ، بیانیه کوروش بزرگ (استوانه کوروش)، کتیبه بیستون (http://fa.wikipedia.org/wiki/%DA%A9%D8%AA%DB%8C%D8%A8%D9%87_%D8%A8%DB%8C%D8%B3% D8%AA%D9%88%D9%86) داریوش اول، و کتیبههای اردشیر دوم و اردشیر سوم هخامنشی، ترتیب شاهان این سلسله تا داریوش اول چنین بودهاست: (لازم به ذکر است درستی این جدول از هخامنش (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%87%D8%AE%D8%A7%D9%85%D9%86%D8%B4) تا کوروش بزرگ (http://fa.wikipedia.org/wiki/%DA%A9%D9%88%D8%B1%D9%88%D8%B4_%D8%A8%D8%B2%D8%B1% DA%AF) مورد تردید است).
هخامنش
۱ چیش پش اول
۲ کمبوجیه اول
۳ کوروش اول
۴ چیش پش دوم
شاخه اصلی:
۵ کوروش دوم
۶ کمبوجیه دوم
۷ کوروش بزرگ (http://fa.wikipedia.org/wiki/%DA%A9%D9%88%D8%B1%D9%88%D8%B4_%D8%A8%D8%B2%D8%B1% DA%AF)(سوم)
۸ کمبوجیه سوم ( فاتح مصر )
شاخه فرعی
آریا رومنه
ارشام
ویشتاسب
۹ داریوش بزرگ (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AF%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D9%88%D8%B4_%D8%A8%D8%B2% D8%B1%DA%AF)(اول)
با تحلیل کلی تمامی منابع میتوان به این شکل نتیجه گرفت. در ربع نخست سده ششم ق.م چیش پش پسر هخامنش حکمرانی پارس را به پسر بزرگترش آریارامنه اعطا کرد در حالی که پسر کوچکترش، کوروش اول به حکمرانی انشان منصوب شد. پس از مرگ آریارامنه، پسر وی آرشام جایگزین وی شد ولی پس از کوروش اول پسرش کمبوجیه اول و پس از او نیز پسر وی کوروش دوم جانشین او شد. این رویدادها در اواسط سده ششم پیش از میلاد به وقوع پیوست.
در این دوران، کوروش بزرگ (http://fa.wikipedia.org/wiki/%DA%A9%D9%88%D8%B1%D9%88%D8%B4_%D8%A8%D8%B2%D8%B1% DA%AF) توانست ماد (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%85%D8%A7%D8%AF)ها را به تبیعت خود در آورد و به افتخار و ثروت دست یابد. مدتی بعد کوروش بزرگ (http://fa.wikipedia.org/wiki/%DA%A9%D9%88%D8%B1%D9%88%D8%B4_%D8%A8%D8%B2%D8%B1% DA%AF) بخشهای بزرگی از مناطق خاورمیانه را به تصرف خود در آورد. بعد از او نیز کمبوجیه (http://fa.wikipedia.org/wiki/%DA%A9%D9%85%D8%A8%D9%88%D8%AC%DB%8C%D9%87) راه فتوحات پدرش را ادامه داد و بر گستره شاهنشاهی هخامنشی افزود.
کمبوجیه (http://fa.wikipedia.org/wiki/%DA%A9%D9%85%D8%A8%D9%88%D8%AC%DB%8C%D9%87) در بازگشت از مصر فوت کرد. برخی دلیل مرگ وی را بیماری و برخی دیگر توطئه اطرافیان میدانند اما مسلم است که وی در مسیر بازگشت از مصر مرده است ولی دلیل آن تا کنون مکتوم باقی مانده است.
پس از مرگ کمبوجیه (http://fa.wikipedia.org/wiki/%DA%A9%D9%85%D8%A8%D9%88%D8%AC%DB%8C%D9%87) کسی وارث پادشاهی هخامنشیان نبود. ولی از شاخه دیگر تاج سلطنتی به آرشام یا پسرش ویشتاسب پدر داریوش میرسید. آنچه به نظر واقعی میرسد این است که داریوش در زمان حیات پدر و پدر بزرگش، با موافقت آنها، حکومت را به دست گرفت. چرا که در زمان ساخت کاخ داریوش در شوش در اوایل حکمرانی وی، بر اساس اطلاعات الواح مکشوفه از پی بناها، این دو زنده بودند.
کوروش بزرگ (http://fa.wikipedia.org/wiki/%DA%A9%D9%88%D8%B1%D9%88%D8%B4_%D8%A8%D8%B2%D8%B1% DA%AF)
کمبوجیه (http://fa.wikipedia.org/wiki/%DA%A9%D9%85%D8%A8%D9%88%D8%AC%DB%8C%D9%87)
بردیای دروغین (گوماته مغ (http://fa.wikipedia.org/wiki/%DA%AF%D9%88%D9%85%D8%A7%D8%AA%D9%87_%D9%85%D8%BA) )
داریوش بزرگ (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AF%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D9%88%D8%B4_%D8%A8%D8%B2% D8%B1%DA%AF)
خشایارشا (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AE%D8%B4%D8%A7%DB%8C%D8%A7%D8%B1%D8%B4%D8%A7) (خشیارشا)
اردشیر یکم (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%D8%B1%D8%AF%D8%B4%DB%8C%D8%B1_%DB%8C%DA%A9% D9%85_%28%D9%87%D8%AE%D8%A7%D9%85%D9%86%D8%B4%DB%8 C%29) (اردشیر درازدست)
خشایارشای دوم (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AE%D8%B4%D8%A7%DB%8C%D8%A7%D8%B1%D8%B4%D8%A7%D B%8C_%D8%AF%D9%88%D9%85)
سغدیانوس (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B3%D8%BA%D8%AF%DB%8C%D8%A7%D9%86%D9%88%D8%B3)
داریوش دوم (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AF%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D9%88%D8%B4_%D8%AF%D9%88% D9%85)
اردشیر دوم (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%D8%B1%D8%AF%D8%B4%DB%8C%D8%B1_%D8%AF%D9%88% D9%85_%28%D9%87%D8%AE%D8%A7%D9%85%D9%86%D8%B4%DB%8 C%29)
اردشیر سوم (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%D8%B1%D8%AF%D8%B4%DB%8C%D8%B1_%D8%B3%D9%88% D9%85_%28%D9%87%D8%AE%D8%A7%D9%85%D9%86%D8%B4%DB%8 C%29)
اردشیر چهارم (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D8%A7%D8%B1%D8%AF%D8%B4%DB%8C%D8% B1_%DA%86%D9%87%D8%A7%D8%B1%D9%85&action=edit)(ارسس)
داریوش سوم (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AF%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D9%88%D8%B4_%D8%B3%D9%88% D9%85)
__________________
Borna66
09-13-2009, 12:46 PM
شاهنشاهان هخامنشی
مهمترین سنگنوشته هخامنشی از نظر تاریخی و نیز بلندترین آنها، سنگنبشته بیستون (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B3%D9%86%DA%AF%E2%80%8C%D9%86%D8%A8%D8%B4%D8%A A%D9%87_%D8%A8%DB%8C%D8%B3%D8%AA%D9%88%D9%86) بر دیواره کوه بیستون (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A8%DB%8C%D8%B3%D8%AA%D9%88%D9%86) است. سنگنوشته بیستون بسیاری از رویدادها و کارهای داریوش اول را در نخستین سالهای حکمرانی اش که مشکلترین سالها حکومت وی نیز بود،به طور دقیق روایت میکند. این سنگنوشته عناصر تاریخی کافی برای بازسازی تاریخ هخامنشیان را داراست.
به واقع با وجود فراوانی منابع میانرودانی، مصری، یونانی و لاتین نمیتوان با تکیه بر آنها نسبشناسی کاملی از خاندان هخامنشی از هخامنش تا داریوش را به دست آورد. برای این منظور متن سنگنوشته بیستون فرصت مناسبی را در اختیار مورخ قرار میدهد که در آن شاه شاهان نوشته بلند خود را با تایید مجدد رابطه اش با خاندان شاهنشاهی پارسیان آغاز میکند و به تدریج اخلاف خود را نام میبرد: ویشتاسپ، آرشام، آریارمنه، چیش پش و هخامنش. این تبارشناسی به دلایل مختلف مدتهای طولانی مورد ایراد قرار گرفته بود. زیرا در این فهرست نام دو نفر از شاهان هخامنشی که پیش از داریوش حکومت میکردند یعنی کوروش کبیر (http://fa.wikipedia.org/wiki/%DA%A9%D9%88%D8%B1%D9%88%D8%B4_%DA%A9%D8%A8%DB%8C% D8%B1) و کمبوجیه اول (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%DA%A9%D9%85%D8%A8%D9%88%D8%AC%DB% 8C%D9%87_%D8%A7%D9%88%D9%84&action=edit) به چشم نمیخورد.
همین مسأله موجب شده است که مفسران سنگنوشته نسبت به محتوای سنگنوشته داریوش با شک و تردید نگاه کنند و او را غاصب پادشاهی هخامنشیان بدانند که با نوشتن این سنگنوشته سعی داشته است برای مشروعیت بخشیدن به حکومت خود از نگاه آیندگان، شجرنامه خود را دست کاری کند.
موافق نوشتههای هرودوت، لوحه نبونید پادشاه بابل (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AA%D9%85%D8%AF%D9%86_%D8%A8%D8%A7%D8%A8%D9%84) ، بیانیه کوروش بزرگ (استوانه کوروش)، کتیبه بیستون (http://fa.wikipedia.org/wiki/%DA%A9%D8%AA%DB%8C%D8%A8%D9%87_%D8%A8%DB%8C%D8%B3% D8%AA%D9%88%D9%86) داریوش اول، و کتیبههای اردشیر دوم و اردشیر سوم هخامنشی، ترتیب شاهان این سلسله تا داریوش اول چنین بودهاست: (لازم به ذکر است درستی این جدول از هخامنش (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%87%D8%AE%D8%A7%D9%85%D9%86%D8%B4) تا کوروش بزرگ (http://fa.wikipedia.org/wiki/%DA%A9%D9%88%D8%B1%D9%88%D8%B4_%D8%A8%D8%B2%D8%B1% DA%AF) مورد تردید است).
هخامنش
۱ چیش پش اول
۲ کمبوجیه اول
۳ کوروش اول
۴ چیش پش دوم
شاخه اصلی:
۵ کوروش دوم
۶ کمبوجیه دوم
۷ کوروش بزرگ (http://fa.wikipedia.org/wiki/%DA%A9%D9%88%D8%B1%D9%88%D8%B4_%D8%A8%D8%B2%D8%B1% DA%AF)(سوم)
۸ کمبوجیه سوم ( فاتح مصر )
شاخه فرعی
آریا رومنه
ارشام
ویشتاسب
۹ داریوش بزرگ (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AF%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D9%88%D8%B4_%D8%A8%D8%B2% D8%B1%DA%AF)(اول)
با تحلیل کلی تمامی منابع میتوان به این شکل نتیجه گرفت. در ربع نخست سده ششم ق.م چیش پش پسر هخامنش حکمرانی پارس را به پسر بزرگترش آریارامنه اعطا کرد در حالی که پسر کوچکترش، کوروش اول به حکمرانی انشان منصوب شد. پس از مرگ آریارامنه، پسر وی آرشام جایگزین وی شد ولی پس از کوروش اول پسرش کمبوجیه اول و پس از او نیز پسر وی کوروش دوم جانشین او شد. این رویدادها در اواسط سده ششم پیش از میلاد به وقوع پیوست.
در این دوران، کوروش بزرگ (http://fa.wikipedia.org/wiki/%DA%A9%D9%88%D8%B1%D9%88%D8%B4_%D8%A8%D8%B2%D8%B1% DA%AF) توانست ماد (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%85%D8%A7%D8%AF)ها را به تبیعت خود در آورد و به افتخار و ثروت دست یابد. مدتی بعد کوروش بزرگ (http://fa.wikipedia.org/wiki/%DA%A9%D9%88%D8%B1%D9%88%D8%B4_%D8%A8%D8%B2%D8%B1% DA%AF) بخشهای بزرگی از مناطق خاورمیانه را به تصرف خود در آورد. بعد از او نیز کمبوجیه (http://fa.wikipedia.org/wiki/%DA%A9%D9%85%D8%A8%D9%88%D8%AC%DB%8C%D9%87) راه فتوحات پدرش را ادامه داد و بر گستره شاهنشاهی هخامنشی افزود.
کمبوجیه (http://fa.wikipedia.org/wiki/%DA%A9%D9%85%D8%A8%D9%88%D8%AC%DB%8C%D9%87) در بازگشت از مصر فوت کرد. برخی دلیل مرگ وی را بیماری و برخی دیگر توطئه اطرافیان میدانند اما مسلم است که وی در مسیر بازگشت از مصر مرده است ولی دلیل آن تا کنون مکتوم باقی مانده است.
پس از مرگ کمبوجیه (http://fa.wikipedia.org/wiki/%DA%A9%D9%85%D8%A8%D9%88%D8%AC%DB%8C%D9%87) کسی وارث پادشاهی هخامنشیان نبود. ولی از شاخه دیگر تاج سلطنتی به آرشام یا پسرش ویشتاسب پدر داریوش میرسید. آنچه به نظر واقعی میرسد این است که داریوش در زمان حیات پدر و پدر بزرگش، با موافقت آنها، حکومت را به دست گرفت. چرا که در زمان ساخت کاخ داریوش در شوش در اوایل حکمرانی وی، بر اساس اطلاعات الواح مکشوفه از پی بناها، این دو زنده بودند.
کوروش بزرگ (http://fa.wikipedia.org/wiki/%DA%A9%D9%88%D8%B1%D9%88%D8%B4_%D8%A8%D8%B2%D8%B1% DA%AF)
کمبوجیه (http://fa.wikipedia.org/wiki/%DA%A9%D9%85%D8%A8%D9%88%D8%AC%DB%8C%D9%87)
بردیای دروغین (گوماته مغ (http://fa.wikipedia.org/wiki/%DA%AF%D9%88%D9%85%D8%A7%D8%AA%D9%87_%D9%85%D8%BA) )
داریوش بزرگ (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AF%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D9%88%D8%B4_%D8%A8%D8%B2% D8%B1%DA%AF)
خشایارشا (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AE%D8%B4%D8%A7%DB%8C%D8%A7%D8%B1%D8%B4%D8%A7) (خشیارشا)
اردشیر یکم (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%D8%B1%D8%AF%D8%B4%DB%8C%D8%B1_%DB%8C%DA%A9% D9%85_%28%D9%87%D8%AE%D8%A7%D9%85%D9%86%D8%B4%DB%8 C%29) (اردشیر درازدست)
خشایارشای دوم (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AE%D8%B4%D8%A7%DB%8C%D8%A7%D8%B1%D8%B4%D8%A7%D B%8C_%D8%AF%D9%88%D9%85)
سغدیانوس (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B3%D8%BA%D8%AF%DB%8C%D8%A7%D9%86%D9%88%D8%B3)
داریوش دوم (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AF%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D9%88%D8%B4_%D8%AF%D9%88% D9%85)
اردشیر دوم (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%D8%B1%D8%AF%D8%B4%DB%8C%D8%B1_%D8%AF%D9%88% D9%85_%28%D9%87%D8%AE%D8%A7%D9%85%D9%86%D8%B4%DB%8 C%29)
اردشیر سوم (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%D8%B1%D8%AF%D8%B4%DB%8C%D8%B1_%D8%B3%D9%88% D9%85_%28%D9%87%D8%AE%D8%A7%D9%85%D9%86%D8%B4%DB%8 C%29)
اردشیر چهارم (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D8%A7%D8%B1%D8%AF%D8%B4%DB%8C%D8% B1_%DA%86%D9%87%D8%A7%D8%B1%D9%85&action=edit)(ارسس)
داریوش سوم (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AF%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D9%88%D8%B4_%D8%B3%D9%88% D9%85)
__________________
Borna66
09-13-2009, 12:52 PM
سلطنت کوروش کبیر (http://fa.wikipedia.org/wiki/%DA%A9%D9%88%D8%B1%D9%88%D8%B4_%DA%A9%D8%A8%DB%8C% D8%B1)
هرودوت و کتزیاس، افسانههای عجیبی درباره تولد و تربیت کوروش بزرگ (http://fa.wikipedia.org/wiki/%DA%A9%D9%88%D8%B1%D9%88%D8%B4_%D8%A8%D8%B2%D8%B1% DA%AF) ( ۵۳۹-۵۹۹ ق. م) روایت کردهاند. اما آنچه از لحاظ تاریخی قابل قبول است این است که کوروش پسر حکمران انشان، کمبوجیه دوم و مادر او ماندانا دختر ایشتوویگو (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%DB%8C%D8%B4%D8%AA%D9%88%D9%88%DB%8C%DA%AF%D 9%88) پادشاه ماد (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%85%D8%A7%D8%AF) میباشد.
در سال ۵۵۳ ق. م کوروش بزرگ همه پارسها را بر علیه ماد برانگیخت. در جنگ بین لشکریان کوروش و ماد، عدهای از سپاهیان ماد به کوروش پیوستند و در نتیجه سپاه ماد شکست خود. پس از شکست مادها، کوروش در پاسارگاد شاهنشاهی پارس (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D8%B4%D8%A7%D9%87%D9%86%D8%B4%D8% A7%D9%87%DB%8C_%D9%BE%D8%A7%D8%B1%D8%B3&action=edit) را پایه گذاری کرد، سلطنت او از ۵۳۹-۵۵۹ ق.م. است.
کوروش بزرگ که سلطنت ماد را به دست آورد و بعضی از ایالات را به وسیله نیروی نظامی مطیع خود ساخت، همان سیاست کشور گشایی را که هووخشتره (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%87%D9%88%D9%88%D8%AE%D8%B4%D8%AA%D8%B1%D9%87) آغاز نموده بود ادامه داد.
کوروش بزرگ دارای دو هدف مهم بود: در غرب تصرف آسیای صغیر و ساحل بحر الروم که همهٔ جادههای بزرگی که از ایران میگذشت به بنادر آن منتهی میشد و از سوی شرق، تأمین امنیت.
در سال ۵۳۸ پ.م. کوروش بزرگ (http://fa.wikipedia.org/wiki/%DA%A9%D9%88%D8%B1%D9%88%D8%B4_%D8%A8%D8%B2%D8%B1% DA%AF) پادشاه ایران، بابل (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AA%D9%85%D8%AF%D9%86_%D8%A8%D8%A7%D8%A8%D9%84) را شکست داد و آن سرزمین را تصرف کرد و برای نخستین بار در تاریخ جهان فرمان داد که هرکس در باورهای دینی خود و اجرای مراسم مذهبی خویش آزاد است، و بدینسان کورش بزرگ اصل سازگاری بین ادیان و باورها را پایه گذاری کرد و منشور حقوق بشر (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D9%85%D9%86%D8%B4%D9%88%D8%B1_%D8 %AD%D9%82%D9%88%D9%82_%D8%A8%D8%B4%D8%B1&action=edit) را بنیان نهاد. کورش به یهودیان اسیر در بابل (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AA%D9%85%D8%AF%D9%86_%D8%A8%D8%A7%D8%A8%D9%84) ، امکان داد به سرزمین یهودیه (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%DB%8C%D9%87%D9%88%D8%AF%DB%8C%D9% 87&action=edit) باز گردند، شماری از آنان به سرزمین ایران کوچ کردند.
گسترش کشور و سرزمین
در جنگی که بین کوروش کبیر (http://fa.wikipedia.org/wiki/%DA%A9%D9%88%D8%B1%D9%88%D8%B4_%DA%A9%D8%A8%DB%8C% D8%B1) و کرزوس پادشاه لیدیه (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%84%DB%8C%D8%AF%DB%8C%D9%87) درگرفت،کوروش در «کاپادوکیه (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%DA%A9%D8%A7%D9%BE%D8%A7%D8%AF%D9% 88%DA%A9%DB%8C%D9%87&action=edit)» به کرزوس (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%DA%A9%D8%B1%D8%B2%D9%88%D8%B3&action=edit) پیشنهاد کرد که مطیع پارس شود، کرزوس این پیشنهاد را قبول نکرد و جنگ بین طرفین آغاز گردید. در اولین برخورد، فتح با کرزوس بود، بالاخره در جنگ شدیدی که در محل «پتریوم» پایتخت هیتها اتفاق افتاد، کرزوس به سمت سارد (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B3%D8%A7%D8%B1%D8%AF) فرا کرد و در آنجا متحصن شد، کوروش شهر را محاصره کرد و کرزوس را دستگیر کرد، لیدیه (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%84%DB%8C%D8%AF%DB%8C%D9%87) تسخیر شد و به عنوان یکی از ایالات ایران به شمار آمد، پس از تسخیر لیدی کوروش متوجه شهرهای یونانی شد و از آنها نیز، تسلیم به قید و شرط خواست که یونیان رد کردند.در نتیجه شهرهای یونانی یکی پس از دیگری تسخیر شدند. کوروش فتح آسیای صغیر را به پایان رساند و سپس متوجه سرحدات شرقی شد، زرنگ و رخج مرو و بلخ یکی پس از دیگری در زمره ایالات جدید درآمدند. کوروش از جیحون عبور کرد و به سیحون که سرحد شمال شرقی کشور تشکیل میداد، رسید و در آنجا شهرهایی مستحکم، به منظور دفاع از حملات قبایل آسیای مرکزی بنا کرد. کوروش در بازگشت از سرحدات شرقی، عملیاتی در طول سرحدهای غربی انجام داد. ضعف بابل، به واسطه بی کفایتی نبونید، سلطان بابل و فشارهای مالیاتی، کوروش را متوجه بابل کرد، بابل (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AA%D9%85%D8%AF%D9%86_%D8%A8%D8%A7%D8%A8%D9%84) بدون دفاع سقوط کرد و پادشاه آن دستگیر شد. کوروش در همان نخستین سال سلطنت خود در بابل، فرمانی مبنی بر آزادی یهودیان از اسارت و بازگشت به وطن و تجدید بنای معبد خود در بیت المقدس انتشار داد.
نام سرزمینهای تابع ، در كتیبه أی متعلق به مقبره داریوش كه در نقش رستم می باشد ، به تفصیل این گونه آمده است : ماد ، خووج ( خوزستان ) پرثوه ( پارت ) ، هری ب و ( هرات ) ، باختر ، سغد ، خوارزم، زرنگ ، آراخوزیا ( رخج ، افغانستان جنوبی تاقندهار ) ، ثته گوش ( پنجاب ) ، گنداره ( كابل ، پیشاور ) ، هندوش ( سند ) ، سكاهوم وركه ( سكاهای ماورای جیحون ) ، سگاتیگره خود ( سکاها (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B3%DA%A9%D8%A7%D9%87%D8%A7)ی تیز خود ، ماورای سیحون ) ، بابل (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AA%D9%85%D8%AF%D9%86_%D8%A8%D8%A7%D8%A8%D9%84) ، آشور (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A2%D8%B4%D9%88%D8%B1) ، عربستان ، مودرایه ( مصر ) ، ارمینه ( ارمن ) ، كته په توك ( كاپادوكیه ،بخش شرقی آسیای صغیر ) ، سپرد ( سارد ، لیدیه در مغرب آسیای صغیر ) ، یئونه ( ایونیا ، یونانیان آسیای صغیر )، سكایه تردریا ( سکاها (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B3%DA%A9%D8%A7%D9%87%D8%A7)ی آن سوی دریا : كریمه ، دانوب ) ، سكودر ( مقدونیه ) ، یئونه تك برا ( یونانیان سپردار: تراكیه ، تراس ) ، پوتیه ( سومالی ) ، كوشیا ( كوش ، حبشه ) ، مكیه ( طرابلس غرب ، برقه ) ، كرخا ( كارتاژ ، قرطاجنه یا كاریه در آسیای صغیر ).
مرگ کوروش کبیر
در اثر شورش ماساژتها (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%85%D8%A7%D8%B3%D8%A7%DA%98%D8%AA%E2%80%8C%D9%8 7%D8%A7)ی نیمه صحرا گرد، که یک تیره سکاها (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B3%DA%A9%D8%A7%D9%87%D8%A7) در آن طرف رودخانه آراکس (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D8%A2%D8%B1%D8%A7%DA%A9%D8%B3&action=edit) بودند، مرزهای شمال شرقی مورد تهدید قرار گرفت. کوروش بزرگ، کمبوجیه را به عنوان شاه بابل انتخاب کرد و به جنگ رفت. در ابتدا موفقیتهایی بدست آورد اما ملکه تومیریی (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D8%AA%D9%88%D9%85%DB%8C%D8%B1%DB% 8C%DB%8C&action=edit) او را به داخل سرزمین خود کشاند و کوروش درنبرد سختی، شکست خورد و زخم برداشت و بعد از سه روز درگذشت. جسد وی را به پاسارگاد آوردند و درمقبرهای دفن کردند. پس از مرگ کوروش بزرگ (http://fa.wikipedia.org/wiki/%DA%A9%D9%88%D8%B1%D9%88%D8%B4_%D8%A8%D8%B2%D8%B1% DA%AF)، فرزند ارشد او کمبوجیه (http://fa.wikipedia.org/wiki/%DA%A9%D9%85%D8%A8%D9%88%D8%AC%DB%8C%D9%87) به سلطنت رسید.
Borna66
09-13-2009, 12:53 PM
سلطنت کمبوجیه
کمبوجیه (http://fa.wikipedia.org/wiki/%DA%A9%D9%85%D8%A8%D9%88%D8%AC%DB%8C%D9%87)، هنگامی که قصد لشگرکشی به سوی مصر (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%85%D8%B5%D8%B1) را داشت، از ترس توطئه دستور قتل برادرش بردیا (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A8%D8%B1%D8%AF%DB%8C%D8%A7) را صادر کرد. در راه بازگشت کمبوجیه از مصر، یکی از موبدان دربار به نام گئومات (http://fa.wikipedia.org/wiki/%DA%AF%D8%A6%D9%88%D9%85%D8%A7%D8%AA) مغ، که شباهت به بردیا داشت، خود را به جای بردیا قرار داده و پادشاه خواند.
کمبوجیه با شنیدن این خبر در هنگام بازگشت، یک شب و به هنگام باده نوشی خود را با خنجر زخمی کرد که بر اثر همین زخم نیز درگذشت (۵۲۱ پ. م.). کمبوجیه در بازگشت از مصر فوت کرد. ولی برخی دلیل مرگ وی را بیماری و برخی دیگر توطئه اطرافیان میدانند اما مسلم است که وی در مسیر بازگشت از مصر مرده است ولی دلیل آن تا کنون مکتوم باقی مانده است. پس از مرگ کمبوجیه (http://fa.wikipedia.org/wiki/%DA%A9%D9%85%D8%A8%D9%88%D8%AC%DB%8C%D9%87) کسی وارث پادشاهی هخامنشیان نبود.
کوروش بزرگ (http://fa.wikipedia.org/wiki/%DA%A9%D9%88%D8%B1%D9%88%D8%B4_%D8%A8%D8%B2%D8%B1% DA%AF)، در بستر مرگ، بردیا را به فرماندهی استانهای خاوری شاهنشاهی ایران گماشت. کمبوجیه دوم، پیش از رفتن به مصر، از آنجا که از احتمال شورش برادرش میترسید دستور کشتن بردیا را داد. مردم از کشته شدن او خبر نداشتند و در سال ۵۲۲ پ. م. شخصی به نام گوماته مغ (http://fa.wikipedia.org/wiki/%DA%AF%D9%88%D9%85%D8%A7%D8%AA%D9%87_%D9%85%D8%BA) خود را به دروغ بردیا نامید و اعلام شاه بودن کرد. چون مردم بردیا دوست داشتند و به سلطنت او راضی بودند و از طرفی هیچ کس از راز قتل بردیا مطلع نبود، دل از سلطنت کمبوجیه برداشتند و سلطنت بردیا(گئوماتا) را با جان و دل پذیره شدند و این همان اخباری بود که در سوریه به گوش کمبوجیه رسید و سبب خود کشی او شد.
در متون تاریخی از وی به عنوان بردیای دروغین (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A8%D8%B1%D8%AF%DB%8C%D8%A7%DB%8C_%D8%AF%D8%B1% D9%88%D8%BA%DB%8C%D9%86) یاد شده است. در کتیبه بیستون (http://fa.wikipedia.org/wiki/%DA%A9%D8%AA%DB%8C%D8%A8%D9%87_%D8%A8%DB%8C%D8%B3% D8%AA%D9%88%D9%86) نزدیک کرمانشاه گوماته مغ زیر پای داریوش بزرگ (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AF%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D9%88%D8%B4_%D8%A8%D8%B2% D8%B1%DA%AF) نشان داده شده است . داریوش شاه که از سوی کوروش بزرگ به فرمانداری مصر برگزیده شده بود پس از دریافتن ماجرا به ایران می آید و بردیای دروغین را از پای درآورده به تخت می نشیند.
کارهای گوماته مغ سبب سوء ظن درباریان هخامنشی شد که در رأس آنان داریوش پسر ویشتاسب هخامنشی بود. هفت تن از بزرگان ایران که داریوش بزرگ (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AF%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D9%88%D8%B4_%D8%A8%D8%B2% D8%B1%DA%AF) نیز در شمار آنان بود توسط یکی از زنان حرمسرای گئوماتا که دختر یکی از هفت سردار بزرگ ایران بود و موفق به دیدن گوشهای بریده او شده بود پرده از کارش برکشیدند و روزی به قصر شاهی رفتند و نقاب از چهره اش برگرفتند و با این خیانت بزرگ او و برادرش و محارم او که به دربار راه یافته بودند نابود کردند و هم در آنروز عده زیادی از مغان را به قتل رساندند وبه سلطنت هفت ماهه او خاتمه بخشید.
__________________
Borna66
09-13-2009, 12:55 PM
سلطنت کمبوجیه
کمبوجیه (http://fa.wikipedia.org/wiki/%DA%A9%D9%85%D8%A8%D9%88%D8%AC%DB%8C%D9%87)، هنگامی که قصد لشگرکشی به سوی مصر (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%85%D8%B5%D8%B1) را داشت، از ترس توطئه دستور قتل برادرش بردیا (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A8%D8%B1%D8%AF%DB%8C%D8%A7) را صادر کرد. در راه بازگشت کمبوجیه از مصر، یکی از موبدان دربار به نام گئومات (http://fa.wikipedia.org/wiki/%DA%AF%D8%A6%D9%88%D9%85%D8%A7%D8%AA) مغ، که شباهت به بردیا داشت، خود را به جای بردیا قرار داده و پادشاه خواند.
کمبوجیه با شنیدن این خبر در هنگام بازگشت، یک شب و به هنگام باده نوشی خود را با خنجر زخمی کرد که بر اثر همین زخم نیز درگذشت (۵۲۱ پ. م.). کمبوجیه در بازگشت از مصر فوت کرد. ولی برخی دلیل مرگ وی را بیماری و برخی دیگر توطئه اطرافیان میدانند اما مسلم است که وی در مسیر بازگشت از مصر مرده است ولی دلیل آن تا کنون مکتوم باقی مانده است. پس از مرگ کمبوجیه (http://fa.wikipedia.org/wiki/%DA%A9%D9%85%D8%A8%D9%88%D8%AC%DB%8C%D9%87) کسی وارث پادشاهی هخامنشیان نبود.
کوروش بزرگ (http://fa.wikipedia.org/wiki/%DA%A9%D9%88%D8%B1%D9%88%D8%B4_%D8%A8%D8%B2%D8%B1% DA%AF)، در بستر مرگ، بردیا را به فرماندهی استانهای خاوری شاهنشاهی ایران گماشت. کمبوجیه دوم، پیش از رفتن به مصر، از آنجا که از احتمال شورش برادرش میترسید دستور کشتن بردیا را داد. مردم از کشته شدن او خبر نداشتند و در سال ۵۲۲ پ. م. شخصی به نام گوماته مغ (http://fa.wikipedia.org/wiki/%DA%AF%D9%88%D9%85%D8%A7%D8%AA%D9%87_%D9%85%D8%BA) خود را به دروغ بردیا نامید و اعلام شاه بودن کرد. چون مردم بردیا دوست داشتند و به سلطنت او راضی بودند و از طرفی هیچ کس از راز قتل بردیا مطلع نبود، دل از سلطنت کمبوجیه برداشتند و سلطنت بردیا(گئوماتا) را با جان و دل پذیره شدند و این همان اخباری بود که در سوریه به گوش کمبوجیه رسید و سبب خود کشی او شد.
در متون تاریخی از وی به عنوان بردیای دروغین (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A8%D8%B1%D8%AF%DB%8C%D8%A7%DB%8C_%D8%AF%D8%B1% D9%88%D8%BA%DB%8C%D9%86) یاد شده است. در کتیبه بیستون (http://fa.wikipedia.org/wiki/%DA%A9%D8%AA%DB%8C%D8%A8%D9%87_%D8%A8%DB%8C%D8%B3% D8%AA%D9%88%D9%86) نزدیک کرمانشاه گوماته مغ زیر پای داریوش بزرگ (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AF%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D9%88%D8%B4_%D8%A8%D8%B2% D8%B1%DA%AF) نشان داده شده است . داریوش شاه که از سوی کوروش بزرگ به فرمانداری مصر برگزیده شده بود پس از دریافتن ماجرا به ایران می آید و بردیای دروغین را از پای درآورده به تخت می نشیند.
سلطنت داریوش بزرگ (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AF%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D9%88%D8%B4_%D8%A8%D8%B2% D8%B1%DA%AF)
داریوش کبیر (داریوش اول، داریوش بزرگ) (۵۴۹-۴۸۶ ق. م.) سومین پادشاه هخامنشی (سلطنت از ۵۲۱ تا ۴۸۶ ق. م.). فرزند ویشتاسپ (گشتاسپ (http://fa.wikipedia.org/wiki/%DA%AF%D8%B4%D8%AA%D8%A7%D8%B3%D9%BE))بود. ویشتاسپ فرزند ارشام (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%D8%B1%D8%B4%D8%A7%D9%85) و ارشام پسر آریارمنا (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D8%A2%D8%B1%DB%8C%D8%A7%D8%B1%D9% 85%D9%86%D8%A7&action=edit) بود.
ويشتاسپ پدر او در زمان كورش ساتراپ (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B3%D8%A7%D8%AA%D8%B1%D8%A7%D9%BE) (والی) پارس بود. داريوش در آغاز پادشاهی با مشكلات بسياری روبرو شد. غيبت کمبوجیه (http://fa.wikipedia.org/wiki/%DA%A9%D9%85%D8%A8%D9%88%D8%AC%DB%8C%D9%87) از ايران چهار سال طول كشيده بود. گئومات مغ (http://fa.wikipedia.org/wiki/%DA%AF%D8%A6%D9%88%D9%85%D8%A7%D8%AA_%D9%85%D8%BA) هفت ماه خود را به عنوان بردیا (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A8%D8%B1%D8%AF%DB%8C%D8%A7) برادر كمبوجیه بر تخت مستقر ساخته و بینظمی و هرج و مرج را در كشور توسعه داده بود. در نقاط ديگر كشور هم كسان ديگر بدعوی اينكه از دودمان شاهان پيشين هستند لوای استقلال برافراشته بودند. شرحی كه از زبان داريوش در کتیبه بیستون (http://fa.wikipedia.org/wiki/%DA%A9%D8%AA%DB%8C%D8%A8%D9%87_%D8%A8%DB%8C%D8%B3% D8%AA%D9%88%D9%86) از اين وقايع آمده جالب است و سرانجام همه بكام او پايان يافت. داريوش اين پيروزیها را در همه جا نتيجهء لطف اهورامزدا (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%D9%87%D9%88%D8%B1%D8%A7%D9%85%D8%B2%D8%AF%D 8%A7) ميداند، میگوید:
«هرچه كردم بهرگونه، به اراده اهورامزدا بود. از زمانيكه شاه شدم، نوزده جنگ كردم. به اراده اهورامزدا لشكرشان را درهم شكستم و ۹ شاه را گرفتم... ممالكی كه شوريدند دروغ آنها را شوراند. زيرا به مردم دروغ گفتند. پس از آن اهورامزدا اين كسان را بدست من داد و با آنها چنانكه ميخواستم رفتار كردم. ای آنكه پس از اين شاه خواهی بود با تمام قوا از دروغ بپرهيز. اگر فكر كنی: چه كنم تا مملكت من سالم بماند، دروغگو را نابود كن...».
طبيبی بنام دموک دس (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D8%AF%D9%85%D9%88%DA%A9_%D8%AF%D8 %B3&action=edit) كه در دستگاه اریتس بود و به اسارت بزندان داريوش افتاده بود، هنگامی كه زخم پستان آتوسا (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A2%D8%AA%D9%88%D8%B3%D8%A7) دختر کورش (http://fa.wikipedia.org/wiki/%DA%A9%D9%88%D8%B1%D8%B4) و زن داريوش را درمان ميكرد او را واداشت كه داريوش را به لشكركشی بسرزمين یونان (http://fa.wikipedia.org/wiki/%DB%8C%D9%88%D9%86%D8%A7%D9%86) ترغيب كند. بايد خاطرنشان ساخت كه اين پزشك، يونانی بود و داريوش او را از بازگشت بوطن محروم كرده بود. دموك دس بملكه گفته بود كه خود او را بهعنوان راهنمای فتح يونان به داريوش معرفی كند و بگويد كه شاه با داشتن چنين راهنمايی بخوبی میتواند بر يونان چيره شود. اين طبيب يونانی خود را بهمراه هيأتی از پارسيان به روم (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B1%D9%88%D9%85) و يونان رساند و در آنجا بخلاف ميل داريوش، در شهر كرتن (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D9%83%D8%B1%D8%AA%D9%86&action=edit) كه ميهن اصلی او بود ماند و ديگر به ايران نيامد و هيأت پارسی كه برای آشنا شدن بوضع يونان و فراهم كردن زمينهء تسخير آن ديار رفته بود بینتيجه بميهن بازگشت.
داريوش پس از فرونشاندن شورشهای داخلی و سركوبی ياغيان، تشكيلات كشوری و اداری منظمی بوجود آورد كه براساس آن تمام كشورها و ايالات تابع شاهنشاهی او بتوانند با يكديگر و با مركز شاهنشاهی مربوط و از نظر سازمان اداری هماهنگ باشند.
لشكركشی داريوش به اروپا (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%D8%B1%D9%88%D9%BE%D8%A7): در ازمنهء مختلف تاريخی قبايل آريايی سكاها (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B3%D9%83%D8%A7%D9%87%D8%A7) در نقاط مختلف سرزمين وسيعی كه از تركستان روس تا كنارهء دانوب (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AF%D8%A7%D9%86%D9%88%D8%A8)، در مركز اروپا امتداد داشت مسكن داشتند. بطور كلی از نظر تمدن در مرحلهء پاينی بودهاند.
هرودت در شرح حمله داريوش به سكائيه نوشته است كه سكاها از جنگ با او احتراز كردند و بداخل سرزمين خود عقب نشستند و چون بيابان وسيع در پيش پای آنها بود، آنقدر داريوش را بدنبال خود كشيدند كه او از ترس قحطی آذوقه تصميم گرفت به ايران برگردد. اما با اينكه در اين حمله پيروزی شاهانهای بدست نياورد سكاها را برای هميشه از حمله به ايران و ايجاد زحمت برای مردم شمال اين آب و خاك منصرف ساخت.
تسخير هند (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%87%D9%86%D8%AF): داريوش متوجه پنجاب (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%BE%D9%86%D8%AC%D8%A7%D8%A8) و سند (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B3%D9%86%D8%AF) شد. در سال ۵۱۲ ق. م. ايرانيان از رود سند گذشتند و قسمتی از سرزمين هند را گرفتند داريوش فرمان داد تا كشتیهايی بسازند و از طريق دريای عمان به پنجاب و سند بروند. اين دو نقطهء زرخيز و پرثروت برای ايران آنروز بسيار مهم بود. اين چيرگی پارسيان در تاريخ هند مبدأ دوران تازهای گرديد و سرنوشت هند را دگرگون ساخت.
داريوش وليعهد خود را برگزيد و هنگامی كه آخرين تداركات خود را برای جنگ مصر و يونان ميديد پس از ۳۶ سال پادشاهی درگذشت. اين واقعه در سال ۴۸۶ ق. م. بوده است. آرامگاه داريوش اول در فاصله چهارهزار و پانصد متری تخت جمشید (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AA%D8%AE%D8%AA_%D8%AC%D9%85%D8%B4%DB%8C%D8%AF) ، در نقش رستم (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%86%D9%82%D8%B4_%D8%B1%D8%B3%D8%AA%D9%85) است.
در زمان او حدود متصرفات شاهنشاهی ايران از يك سو به چين و از سوی ديگر به قلب اروپا و افریقا ميرسيد.
__________________
Borna66
09-13-2009, 01:03 PM
سنگنوشتههای هخامنشی
میراث مکتوب شاهان هخامنشی از کوروش کبیر تا داریوش سوم، سنگنوشتههای پادشاهی و نیز هزاران لوحی است که در تخت جمشید یافت شده اند. اگر چه باستان شناسان برای بازسازی رویدادهای تاریخی 2 سده حکمرانی هخامنشیان، چیزی به جز این اسناد در دست ندارند. اما وجود منابع دیگر تاریخی که در بیرون از حوزه قلمرو امپراتور هخامنشی یافت شده اند، کمک بسیاری برای نگارش کتب تاریخی کرده است. این منابع شامل اسنادی است که در ایالاتی نظیر میانرودان و مصر به دست آمدهاند و نیز نوشتههای مورخان کلاسیک مانند هرودت، استرابون، سقیاس (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D8%B3%D9%82%DB%8C%D8%A7%D8%B3&action=edit) و جانشینان آنان در این زمینه منابع خوبی به شمار میروند، این وجود نمیتوان اهمیت سنگنوشتههای هخامنشی را نادیده گرفت. این سنگنوشتهها که اغلب به دستور داریوش ،خشایار و اردشیر روی لوح یا سنگ به رشته تحریر درآمدهاند ،نکات جالبی را در زمینه تاریخ باستانی خاورمیانه در خود پنهان دارند.
Borna66
09-13-2009, 01:04 PM
سنگنوشتههای پادشاهی
آنچه در زمینه سنگنوشتههای پادشاهی هخامنشیان در همان گام نخست جلب توجه میکند، تنوع محتوایی و جنس اشیایی است که این سنگنوشتهها روی آنها حک شده اند. غالب این سنگنوشتهها به سه زبان رسمی و رایج شاهنشاهی هخامنشی یعنی پارسی باستان، عیلامی و بابلی نوشته شده اند. برخی از این سنگنوشتهها برای شناسایی نقش برجستهها و یا محلها نوشته شدهاند و نام و عنوان پادشاه محتوای اصلی آنها را تشکیل میدهد. نمونههایی از این سنگنوشتههای ساده روی دیوارها و نقش برجستههای کاخهای کوروش و داریوش اول در پاسارگاد (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%BE%D8%A7%D8%B3%D8%A7%D8%B1%DA%AF%D8%A7%D8%AF) و تخت جمشید و نیز مهرها و برخی گلدانها دیده میشود. این سنگنوشتهها کمک میکنند تا باستان شناسان بتوانند بناهایی را که سنگنوشتهها بر روی آنها نوشته شده اند، شناسایی کنند. به عنوان مثال با قرایت سنگنوشته اردشیر دوم در شوش که روی پایه ستونها حک شده است به خوبی میتوان نام آپادانا را در آن مشاهده کرد و یا سنگنوشتهای که روی دروازه ورودی کاخ به دستور خشایار نوشته شده است، مؤید این مطلب است که داریوش آن را بنا نهاده است. شمار اندکی از سنگنوشتهها توضیحات بیشتری را به خواننده ارایه میدهند. به عنوان مثال در الواح مکشوفه از پی بنای کاخهای شوش نام تمامی ملتهایی که در ساخت بنا مشارکت داشتهاند و نیز محل اصلی که مواد اولیه تزیینات کاخها از آنجا آورده شده،نوشته شده است. برخی از این سنگنوشتهها به موضوعات فکری ،اخلاقی و مذهبی اشاره میکنند ،نظیر سنگنوشته روی آرامگاه داریوش در نقش رستم یا الواح مکشوفه از پی بنای کاخ خشایار در تخت جمشید. اما مهمترین سنگنوشته هخامنشی از نظر تاریخی و نیز بلندترین آنها، خط نبشته داریوش بر دیواره کوه بیستون (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A8%DB%8C%D8%B3%D8%AA%D9%88%D9%86) است. سنگنوشته بیستون بسیاری از رویدادها و کارهای داریوش اول را در نخستین سالهای حکمرانی اش که مشکلترین سالها حکومت وی نیز بود،به طور دقیق روایت میکند. این سنگنوشته عناصر تاریخی کافی برای بازسازی تاریخ هخامنشیان را داراست. به واقع با وجود فراوانی منابع میانرودانی، مصری، یونانی و لاتین نمیتوان با تکیه بر آنها نسبشناسی کاملی از خاندان هخامنشی از هخامنش تا داریوش را به دست آورد. برای این منظور متن سنگنوشته بیستون فرصت مناسبی را در اختیار مورخ قرار میدهد که در آن شاه شاهان نوشته بلند خود را با تایید مجدد رابطه اش با خاندان شاهنشاهی پارسیان آغاز میکند و به تدریج اخلاف خود را نام میبرد: ویشتاسپ آرشام آریارمنه، چیش پش و هخامنش. این تبارشناسی به دلایل مختلف مدتهای طولانی مورد ایراد قرار گرفته بود. زیرا در این فهرست نام دو نفر از شاهان هخامنشی که پیش از داریوش حکومت میکردند یعنی کوروش کبیر و کمبوجیه اول به چشم نمیخورد.
وانگهی بسیاری از آشورشناسان کوروش ،پادشاه انشان (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%D9%86%D8%B4%D8%A7%D9%86) و بنیانگذار سلسله هخامنشیان را با شخص دیگری هم اسم او که پادشاه پارسوماش (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D9%BE%D8%A7%D8%B1%D8%B3%D9%88%D9% 85%D8%A7%D8%B4&action=edit) بود، با هم اشتباه گرفته اند. همین مسأله موجب شده است که مفسران سنگنوشته نسبت به محتوای سنگنوشته داریوش با شک و تردید نگاه کنند و او را غاصب پادشاهی هخامنشیان بدانند که با نوشتن این سنگنوشته سعی داشته است برای مشروعیت بخشیدن به حکومت خود از نگاه آیندگان، شجرنامه خود را دست کاری کند. سر آخر این که چون کوروش عنوان پادشاه انشان، شهری در نزدیکی تخت جمشید را نیز داشت این مسأله مورد تأیید قرار گرفته است که وی نمیتوانسته است به طور همزمان دو عنوان پادشاهی یکی در انشان و دیگری در پارس داشته باشد. به واقع با تحلیل کلی تمامی منابع میتوان به این شکل نتیجه گرفت. در ربع سده نخست سده ششم ق.م چیش پشپسر هخامنش حکمرانی پارس را به پسر بزرگترش آریارامنه اعطا کرد در حالی که پسر کوچکترش،کوروش اول به حکمرانی انشان منصوب شد. پس از مرگ آریارامنه، پسر وی آرشام جایگزین وی شد ولی پس از کوروش اول پسرش کمبوجیه اول و پس از او نیز پسر وی کوروش دوم جانشین او شد. این رویدادها در اواسط سده ششم پیش از میلاد به وقوع پیوست. در این دوران،کوروش توانست مادها را به تبیعت خود در آورد و به افتخار و ثروت دست یابد. آنچه به نظر واقعی تر میرسد این است که پادشاه پارس، آرشام (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A2%D8%B1%D8%B4%D8%A7%D9%85)، تبعیت از فاتح جدید را پذیرفت و به این ترتیب پادشاهی پارس به پسر کوچکتر آریارمنه (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A2%D8%B1%DB%8C%D8%A7%D8%B1%D9%85%D9%86%D9%87) منتقل شد. مدتی بعد کوروش بخشهای بزرگی از مناطق خاورمیانه را به تصرف خود در آورد. بعد از او نیز کمبوجیه دوم راه فتوحات پدرش را ادامه داد و بر گستره شاهنشاهی هخامنشی افزود. کمبوجیه در بازگشت از مصر به طور اتفاقی فوت کرد ـ برخی دلیل مرگ وی را بیماری و برخی دیگر توطئه اطرافیان میدانند اما مسلم است که وی در مسیر بازگشت از مصر مرده است ولی دلیل آن تا کنون مکتوم باقی مانده است.
پس از مرگ کمبوجیه دوم کسی وارث پادشاهی هخامنشیان نبود. ولی از شاخه دیگر تاج سلطنتی به آرشام یا پسرش ویشتاسب پدر داریوش میرسید. آنچه به نظر واقعی میرسد این است که داریوش در زمان حیات پدر و پدر بزرگش، با موافقت آنها، حکومت را به دست گرفت. چرا که در زمان ساخت کاخ داریوش در شوش در اوایل حکمرانی وی، بر اساس اطلاعات الواح مکشوفه از پی بناها، این دو زنده بودند. اگر داریوش حکومت را به دست گرفت ،شاید به این دلیل باشد که او جوانتر و پر انرژی تر از آنها بوده است و از استعداد خوبی برای پادشاهی برخوردار بود؛ پادشاهی بر شاهنشاهی که به گفته خود وی از سکاها (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B3%DA%A9%D8%A7%D9%87%D8%A7) در آن سوی سغد (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B3%D8%BA%D8%AF) تا اتیوپی (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%D8%AA%DB%8C%D9%88%D9%BE%DB%8C) و از هند تا سارد (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B3%D8%A7%D8%B1%D8%AF) گسترده شده بود.
Borna66
09-13-2009, 01:09 PM
الواح اقتصادی
هزاران لوح اقتصادی مکشوفه از تخت جمشید (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AA%D8%AE%D8%AA_%D8%AC%D9%85%D8%B4%DB%8C%D8%AF) که مطالبی در مورد تدارکات و تأمین آذوقه در بار و نیروهای اجرایی در آنها نوشته شده است بسیاری از ویژگیهای بیهمتای تاریخ باستان خاورمیانه را معرفی میکنند. نخست این که شکل بیضوی این الواح که سمت چب آنها صاف است،خاص این الواح است که در هیچ کجای دیگر نمونههای مشابه آن یافت نشده است. همچنین این الواح رسی حول گره یک ریسمان ساخته شدهاند که از دو منتهی الیه قسمت صاف لوح خارج میشوند به گونهای که میتوان آنها را به یک چوب افقی آویزان کرد. به نظر میرسد که این شکل ساختن لوحها و قرار دادن ریسمان برای تسهیل مراجعه مکرر به بایگانی (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D8%A8%D8%A7%DB%8C%DA%AF%D8%A7%D9% 86%DB%8C&action=edit) الواح بوده است و به این صورت نگهداری میشدند. سرانجام این که غالب این لوایح دوتایی هستند. به عنوان مثال لو ح نامهای که در تخت جمشید یافت شده است به نظر میرسد که هرگز به مقصد نرسیده است اما نامه اصلی که واقعا به مقصد ارسال شده است به زبانی بابلی بر روی پوست نوشته شده بود. آن چه که در تخت جمشید پیدا شده است هفت نامه فرستاده شده است که به زبان عیلامی بر روی رس نوشته شده است. در بسیاری از این نامهها ،چیزی تحت عنوان «ضمیمه نامه» پیش بینی شده بود. که به طور ضمنی اطلاعاتی در مورد عملکرد سامانه اداری پیچیده دربار هخامنشیان به دست میدهد. یکی از نمونههای کامل این ضمیمهها به این صورت میباشد.«x فرمانی را که y اعلام کرده است ،نوشته است پس از این که x جفت z را دریافت کرد» به عبارتی دیگر کارمندی به نام x به زبان عیلامی و بر روی لوحی رسی، فرمانی را که پادشاه، دبیر یا مقام عالی رتبه به طور شفاهی یا به زبان پارسی باستان صادر کرده است، ثبت کرده است پس از این که کارمند x جفت نامه ارسال شده توسط مترجم یعنی کارمند z را دریافت کرد. این مسأله مستلزم این است که 2 جفت از یک سند در بایگانی نگهداری میشود: لوح (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D9%84%D9%88%D8%AD&action=edit) رسی به زبان عیلامی و پوست نوشته به زبان بابلی.
افراد بسیاری برای انجام یک دادوستد ساده نظیر دادن یک گوسفند به یک زرگر و طلا کار باید وارد قضیه میشدند. اما این سامانه دولتی نطفه نابودی اش را در خود به همراه داشت. به این ترتیب نامه یکی از فرماندهان عالی دربار به نام پارناکا (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D9%BE%D8%A7%D8%B1%D9%86%D8%A7%DA% A9%D8%A7&action=edit) به خوبی به ما نشان میدهد که مهر شخصی وی گم شده است. «مهری که پیشا مال من بوده گم شده است. مهری که اینک بر روی این نام حک شده است ،مهر جدید من است.» در میان این الواح میتوان به کارمندی اشاره کرد که با اسناد حسابرسی فرار کرده بود شاید میخواست به این ترتیب برخی از سوء استفادهها را پنهان کاری کند یا مسئولین بایگانی که در حسابرسی، با تأخیر چندین ساله اسناد را جمع میکردند.
Borna66
09-13-2009, 01:15 PM
رمز گشایی از نوشتههای میخی
اگر چه سنگنوشتههای پادشاهی و الواح اقتصادی درباره هخامنشی برای بازسازی تاریخی آن دوران مهم است، اما اهمیت این سنگنوشتهها برای منطقه خاورمیانه از بعد دیگری نیز قابل بررسی است. به واقع بدون سنگنوشتههای داریوش و جانشینان وی در تخت جمشید و بیستون، کسی نمیداند که آیا باستان شناسان قادر بودند خط میخ با تاریخ سه هزار ساله اش را رمزگشایی کنند یا نه. به واقع در رمزگشایی از خطی میخی نخست سنگنوشتههای هخامنشی خوانده شدند. تفاوت اصلی و مشکل عمده در سنگنوشتههای هخامنشی نسبت به سنگنوشتههای مصری در این بود که سنگنوشتههای مصری به غیر از خط هیروگلیف، متنی نیز به زبان یونانی وجود داشت که زبانی شناخته شده بود اما سنگنوشتههای هخامنشی به 3 زبان نوشته شدهاند که هر سه زبان و خط شناخته شده نبودند. کار رمزگشایی از این نوشتهها به حدی سخت بود که برای این کار گروهی از کارشناسان و متخصصان خط پس از نیم سده تلاش بی وقفه سرانجام توانستند خلاصهای از سنگنوشتهها را تهیه و ترجمه کنند. در بین این کارشناسان گروتفند Grotefend آلمانی کسی بود که با حدس و گمان توانست به نتیجه قطعی برسد. وی در مرحله اول حدس زد که خط اول در این سنگنوشتهها که علائم نوشتاری کمی نیز در آن به کار رفته است میبایستی زبانی ایرانی باشد. سپس با بررسی 2 سنگنوشته کوتاه مشکوفه از تخت جمشید وی متوجه شد که علایم مشابهی بر روی هر یک از این سنگنوشتهها وجود دارد. ازاینرو حدس زد که این علایم باید نام پادشاهان هخامنشی باشد و به این ترتیب توانست نام داریوش، خشایار و یشتاسپ و واژه پادشاه را از بین سایر کلمات جدا و شناسایی کند. این کشف اولیه برای شناخت ده حرف از مجموع چهل حرف پارسی باستان ارزشمند به شمار میرفت. ازاینرو به نظر میرسید که شناخت ده حرف از مجموع چهل حرف پارسی باستان ارزشمند به شمار میرفت. ازاینرو به نظر میرسید که مرحله اصلی برای خواندن متون سنگنوشتهها طی شده است و سرانجام در طول چندین سال، سایر حروف نیز شناسایی شدند. ازاینرو شرایطی مشابه سنگنوشتههای مصری به وجود آمد زیرا یک زبان (پارسی باستان) شناسایی شده بود. اما نوشتههای عیلامی و بابلی سنگنوشتهها به حد کافی مشکل بودند زیرا در این زبانها علایم مهم بسیاری وجود داشت که برخی از این علایم به تنهایی ارزش معنایی متعددی داشتند. راولینسون Rawlinson در این امر تلاش بسیاری را انجام داد و به موفقیتهایی نیز دست یافت. وی ضمن تایید ارزش معنایی 15 حرف پارسی باستان، کار رمزگشایی از زبان بابلی را نیز آغاز کرد که بیش از 200 علامت دارد. در سال 1857، چهار نفر از دانشمندان به نامهای راولینسون، هینکس HINKS، اُپرت Oppert و تالبوت Talbot به صورت مجزا از هم ترجمههای مشابهی از یک متن بابلی را ارایه دادند. ازاینرو به نظر میرسد که از این خط و زبان نیز رمزگشایی شده است. سرانجام زبان عیلامی در سال 1890 رمزگشایی شد. در این سال وَیسباخ Weissbach نخستین دستور زبان آن را ارایه داد. با این همه متن عیلامی سنگنوشتهها در عصر هخامنشیان آنچنان سخت و مشکل است که امروزه تنها بخشهای کوچکی از آن قابل فهم میباشد.
Borna66
09-13-2009, 01:22 PM
ابداع خط زبان پارسی باستان
در جستار سنگنوشتههای هخامنشی نمیتوان بدون پرداختن به مسأله ابداع خط زبان فارسی باستان از کنار آن به سادگی گذشت. بسیاری از متخصصان بر این باورند که خط فارسی باستان توسط داریوش اول ابداع شده است. آنها برای تایید سخن خود به بند پایانی سنگنوشته بیستون اشاره میکنند. در حالی که برداشت آنها کاملاً اشتباه بوده است. این به مسأله ترجمه اشتباه واژه عیلامی (توپیم Tuppime) بر میگردد که از واژه دوب DUB سومری و توپو Tuppu ارامی به عاریه گرفته شده است. گروهی این واژه را به غلط «خط» ترجمه کردهاند در صورتی که معنی دقیق آن «سنگنوشته» است. داریوش در سنگنوشته بیستون نمیگوید که «من خط فارسی باستان را ایجاد کرده ام»، بلکه وی میگوید که «من متن سنگنوشته را به زبان فارسی باستان به متون دیگر سنگ نبشه به زبان عیلامی و بابلی اضافه کرده ام». وانگهی پیش از وی نیز، کوروش بر روی ستونهای کاخ خود در پاسارگاد سنگنوشتههایی را به سه زبان عیلامی، بابلی و پارسی باستان به رشته تحریر در آورده است. «من کوروش هستم، پادشاه هخامنشی» و از سوی دیگر نمیتوان ارزش تاریخی این سنگنوشتهها را نادیده گرفت.
سامانه اداری شاهنشاهی هخامنشی
در پایان باید موضوع را یادآوری کنم که اگر چه سنگنوشتههای هخامنشی به سه زبان عیلامی، بابلی و پارسی باستان نوشته شده است و بایگانی امور اقتصادی انحصارا به زبان عیلامی بود، اما به نظر واقعی میرسد که زبان معمول در آن دوران بابلی بوده است. ازاینرو در روابط بین المللی آن دوران ناگزیر بودند که از زبان بابلی استفاده کنند و نیز در سامانه اداری شاهنشاهی بررسی فعالیتهای تجاری و اقتصادی زبان بابلی رایج و مرسوم بود. اما چون متون مربوط به این زبان بیشتر بر روی پوست نوشته میشد که در مقایسه با رس و سنگ به دلیل آسیبهای طبیعی در طول زمان، نسخههای کمی از آن به جای نمانده است. تنها در تخت جمشید چند سنگنوشته به زبان بابلی پیدا شده است که با جوهر بر روی هاون و دسته هاون نوشته شده اند. درباره دیگر زبانها باید گفت که تنها سنگنوشتههایی به زبان هیروگلیف بر روی تندیس داریوش و نیز چندین گلدان سنگی در کل شاهنشاهی پارس به جای مانده است. یک لوح به زبان بابلی و لوح کوچک دیگری نیز از جنس رس در بایگانی تخت جمشید (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AA%D8%AE%D8%AA_%D8%AC%D9%85%D8%B4%DB%8C%D8%AF) یافت شده است که به زبان یونانی بر روی آن نوشته شده است دو ماریس 2 marris یعنی 20 لیتر شراب در ماه تبت Tebet. اما آن چه که بدیهی است این است که دانش ما در این زمینه بسیار اندک است. از سوی دیگر سامانه مدیریتی شاهنشاهی ایجاب میکرد که زبانهای مختلفی که در آن دوران در خاورمیانه بکار برده میشد، در دربار و یا امور جاری آن بکار برود. چند زبانی در سامانه (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B3%D8%A7%D9%85%D8%A7%D9%86%D9%87) اجرایی هخامنشیان در تورات و باب استر (Esther) بیان شده است: «رونویسان و منشیان درباره به سرعت احضار شدند ... به فرمان مردخای (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D9%85%D8%B1%D8%AF%D8%AE%D8%A7%DB% 8C&action=edit) نامههایی را به یهودیان، والیان ایالت ها، فرمانداران، افسران بلندپایه ایالات شاهنشاهی از هند تا حبشه و چیزی نزدیک به 27 استان یا شهربنشین (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B4%D9%87%D8%B1%D8%A8) به رشته تحریر در آوردند و برای هر ایالت به خط آن ایالت و برای هر ملتی به زبانی که با آن حرف میزدند و برای یهودیان نیز به خط و زبان رسمی آنان نامههایی را نوشته اند.»
Borna66
09-13-2009, 01:30 PM
اقتصاد هخامنشیان
هخامنشیان (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%87%D8%AE%D8%A7%D9%85%D9%86%D8%B4%DB%8C%D8%A7%D 9%86)، یکی از سلسلههای پادشاهی در دوران پیش از اسلام بودند. داريوش اول (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AF%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D9%88%D8%B4_%D9%87%D8%AE% D8%A7%D9%85%D9%86%D8%B4%DB%8C)، سومین پادشاه هخامنشی بود كه در دوران حكومت خود، سیاستهای اقتصادی متعددی را بهكار گرفت. بسياری از این سیاستها در دنيای آن روز، سياستهایی مترقی و بديع محسوب میشدند. همچنین ضعفهایی كه اين سياستها در كنترل تورم (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AA%D9%88%D8%B1%D9%85) و بالا نگه داشتن قدرت خريد مردم داشت، در افول هخامنشیان موثر بود.
سیاست اقتصادی سلاطین هخامنشی
محدوده فرمانروایی هخامنشیان (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%87%D8%AE%D8%A7%D9%85%D9%86%D8%B4%DB%8C%D8%A7%D 9%86) در زمان داریوش (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AF%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D9%88%D8%B4_%D9%87%D8%AE% D8%A7%D9%85%D9%86%D8%B4%DB%8C)، به بیست ایالت یا ساتراپی تقسیم شد و در رأس هر ایالت، یک فرمانروا قرار گرفت. همچنین بهمنظور توسعة بازرگانی و ایجاد ارتباط بین ایالات و نیز برای تأمین هدفهای راهبردی، جادههای بزرگی ساخته شد که از آن جمله میتوان به جادهٔ شاهی (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D8%AC%D8%A7%D8%AF%D9%87%D9%94_%D8 %B4%D8%A7%D9%87%DB%8C&action=edit) اشاره نمود كه افسوس cephesel را به شوش (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B4%D9%88%D8%B4) متصل میکرد. این جاده از دجله (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AF%D8%AC%D9%84%D9%87) و فرات (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%81%D8%B1%D8%A7%D8%AA) میگذشت و طول آن نزدیک 2400 کیلومتر بود. جادهای دیگر، بابل (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A8%D8%A7%D8%A8%D9%84_%28%D8%AA%D9%85%D8%AF%D9% 86%29) را به هندوستان (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%87%D9%86%D8%AF%D9%88%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86) مربوط میکرد. داریوش هخامنشی (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AF%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D9%88%D8%B4_%D9%87%D8%AE% D8%A7%D9%85%D9%86%D8%B4%DB%8C)، همچنین، شبکة جاسوسی وسیعی پدید آورد که کارهای ساتراپها و فرماندهان نظامی را زیر نظر میگرفت. به عقیدة امستد (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D8%A7%D9%85%D8%B3%D8%AA%D8%AF&action=edit): «در میان پادشاهان باستانی، کمتر فرمانروایی مییابیم که مانند داریوش به این خوبی دریافته باشد که کامیابی یک ملت باید بر بنیاد اقتصاد سالم گذاشته شود.»
Borna66
09-13-2009, 01:34 PM
واحدهای سنجش
براساس این فکر منطقی، وی کوشید تا آنجا که ممکن است به جای پیمانهها و وزنهای گوناگون ملکداران، در سراسر شاهنشاهی پیمانهها و اوزان جدیدی معمول دارد. او برای هماهنگ کردن وزنهها، وزنة جدیدی به نام کرشه و پیمانة جدیدی به نام پیمانة شاه برقرار کرد. از وزنههایی که در گنجینة تخت جمشید (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AA%D8%AE%D8%AA_%D8%AC%D9%85%D8%B4%DB%8C%D8%AF) ، کرمان و جاهای دیگر پیدا شده، معلوم میشود که وزنهها به شکل هرم (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D9%87%D8%B1%D9%85&action=edit) کوچکی بوده که یکی از آنها وزنش کمتر از 22 پوند یعنی صد و بیست کرشه است. وزنهها، ظاهراً، پس از چندی در سراسر کشور تعمیم یافت. امستد مینویسد: « جالب است که در آن سر دیگر شاهنشاهی در « الفانتین» در مرز جنوبی مصر، سربازان مزدور یهودی وام خود را از روی سنگ (وزنه) شاه میپرداختند. کوچکترین وزنه، هلور یا حبه بود. ده هلور یک چارک میشد، چهار چارک یک شکل و ده شکل، یک کرشه بود (یک شکل تقریباً معادل یک دلار است.)
سکههای داریوش از طلای ناب و به نام خود او داریک نامیده میشد. ضرب سکة طلا مخصوص شاهنشاه بود و شهربانها میتوانستند برای انجام مخارج سکة نقره بزنند. کارشاه یا کرشه، هم واحد پول و هم واحد وزن بود وهر سکة طلا معادل 30 سکة نقره ارزش داشت و یک سکة نقره با بیست سکة مس برابر بود. ارزش مسکوکات، با گذشت زمان نقصان یافت؛ بهطوری که اگر در دوران کهن مزد یک کارگر در ماه یک « شکل» بود، با این وجه میتوانست ضروریات زندگی خود را تأمین کند، ولی در دورههای اخیر حکومت هخامنشی، ارزش پول (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%BE%D9%88%D9%84) کم شده بود و قوة خرید طبقات پایین اجتماع بیش از پیش کاهش یافته بود. تاکنون راجع به طرز تولید (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D8%AA%D9%88%D9%84%DB%8C%D8%AF&action=edit) یعنی وسایلی که مردم آن روزگار برای تولید مایحتاج خود، از قبیل خوراک، پوشاک، منزل، سوخت و دیگر ضروریات زندگی به کار میبردند تحقیق کافی نشده است؛ آنچه مسلم است نیروهای تولیدی و افزارهای کار دراین روزگار سخت ابتدایی بود و چیزهایی شبیه بیل و کلنگ و خیش در فعالیتهای تولیدی کشاورزی مورد استفاده قرار میگرفت.
تجارت و نظام دستمزد
بهموجب الواح گلی تخت جمشید، دستمزد کارگران قصور و سایر کارکنان را قسمتی به پول و قسمت دیگر را به جنس پرداخت میکردند. در بابل، قبل از استقرار حکومت هخامنشیان، مسکوک نقره، سربی، و مسی بین مردم کمابیش رواج داشت. بهطوری که از وندیداد (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%88%D9%86%D8%AF%DB%8C%D8%AF%D8%A7%D8%AF) و سایر منابع بر میآید، در ایران کهن دادوستد بیشتر با جنس صورت میگرفته است، بهطور مثال؛ در فقرة 43 دستمزد پزشکی که بیماری درمان کند، چنین تعیین شده است: «بزرگ زاده را درمان کنند به ارزش بهترین ستور، بهترین ستور را درمان کند به ارزش پست ترین ستور، ستور پست ترین را درمان کنند به ارزش یک پاره گوشت.» در تورات (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AA%D9%88%D8%B1%D8%A7%D8%AA) نیز از معامله و مبادله با نقره و کالا هر دو سخن رفته است. بهطوری که در باب بیست و سوم از صفر پیدایش نوشته شده است: « پس از آنکه ساره زن ابراهیم در سن 127 سالگی در کنعان درگذشت… ابراهیم در آنجا سرزمینی برگزید و 450 مثقال سیم با ترازو سنجید و آن زمین را خرید و ساره را به خاک سپرد.»
Borna66
09-13-2009, 01:42 PM
نظام بانکی
معمولاً درکشورهای مختلف باستانی، کالا و جنسی که بیشتر مورد نیاز عمومیبود، وسیلة داد و ستد قرا میگرفت؛ ولی پس از روی کارآمدن حکومت هخامنشی و تثبیت اوضاع اقتصادی در عصر داریوش، دربیشتر نقاط امپراتوری سکه (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B3%DA%A9%D9%87) وسیلة مبادله گردید و اندکاندک بانکها (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A8%D8%A7%D9%86%DA%A9) نقش مهمیدر فعالیتهای اقتصادی ایفا کردند. دکتر گیرشمن از یک بانکدار یهودی در قرن هفتم ق. م. نام میبرد که « امور رهنی» اعتبار متحرک و امانات را انجام میداد و سرمایة آن در مورد منازل، مزارع، غلامان، چهارپایان، کشتیهای مختص حمل مال التجاره به کار میرفت. این بانک از عملیات مربوط به حساب جاری و استعمال چک اطلاع داشت. بانک دیگری متعلق به موراشی… وجه مال التجاره را اخذ میکرد. قنوات را حفر مینمود و آب را به کشاورزان میفروخت…» ظهور بانکهای خصوصی، یکی از پدیدههای جالب اقتصادی در این دوره است. امستد مینویسد که کار وام دادن در دست پرستشگاهها بود که تنها واحد بزرگ اقتصادی بودند. وامهای کشاورزی ظاهراً بدون بهره (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A8%D9%87%D8%B1%D9%87) بود ولی قید میکردند که اگر وام سر خرمن پس داده نشود صدی 25 بر آن افزوده شود. در وامهای غیر کشاورزی نرخ بهره صدی بیست بود. اگر وام گیرنده شخص معتبری نبود جریمه ای سخت (در صورتی که وام در سر موعد پرداخت نمیشد) به آن افزوده میشد. یادداشت قرضه را ممکن بود شخص دیگری پشتنویسی (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D9%BE%D8%B4%D8%AA%E2%80%8C%D9%86% D9%88%DB%8C%D8%B3%DB%8C&action=edit) کند که در صورت کوتاهی مدیون، او پاسخگو باشد. در مورد اشخاص غیر معتبر، معمولاً وامدهنده، یک خانه یا یک تکه زمین را بهعنوان گروگان میگرفت. در این موارد، اجارهای برای گروگان و بهرهای برای پول منظور نمیشد. اگر بدهکار در پرداخت کوتاهی میکرد، بستانکار گروگان را به چنگ آورده بود. وامهای دیگری بود که هم گرو و هم بهره میخواستند و قید میکردند: « هرچه که در شهر و بیرون شهر از آن اوست، گرو است.» در وامهایی که به قصد کارگشایی به بستگان و دوستان داده میشد، نه بهره و نه گرویی مطالبه میشد. پرداخت وام به قسط نیز معمول بود. امستد مینویسد: «هر چه بیشتر این سندها را بررسی کنیم بیشتر متوجه میشویم که در این دوره اعتبار تا چه اندازه زیاد به کار رفته است. زمین و ملک و خانه و چهار پایان، حتی بردگان نسیه خریده میشدند. با مطالعة مدارک به این فکر میافتیم که بالا رفتن غیر عادی قیمتها شاید تا اندازه ای بستگی به آن چیزی دارد که امروز تورم (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AA%D9%88%D8%B1%D9%85) اعتبار میخوانیم. وقتی که میبینیم که قسط آخری یک کشتزار را نوة خریدار اولی پرداخت مینماید، در مییابیم که خرید به قسط شاید همان دشواریهایی را پیش آورد که درآخرین دورة رکود (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D8%B1%DA%A9%D9%88%D8%AF&action=edit) بازار در آمریکا دست داد.» نرخ ربح در بعضی از ممالک شاهنشاهی سرسام آور بود. از مدارکی که در کاوشهای اخیر به دست آمده، چنین استنباط میشود که بانک برادران موراشی پول را به نرخ صدی چهل قرض میداده است.
سیاستهای مالی
از مدارک و اسناد گرانبهایی که به دست آمده بهخوبی پیداست که از اواخر دورة داریوش به بعد، سلاطین هخامنشی فقط در اندیشة گردآوری مالیات (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D9%85%D8%A7%D9%84%DB%8C%D8%A7%D8% AA&action=edit) و انباشتن شمشهای زر و سیم در گنجینههای خود بودند. آنها از سیاست توأم با نرمش و گذشت کوروش (http://fa.wikipedia.org/wiki/%DA%A9%D9%88%D8%B1%D8%B4_%DA%A9%D8%A8%DB%8C%D8%B1) پیروی نمیکردند و مطلقاً در فکر بهبود حیات اقتصادی کشاورزان و دیگر طبقات زحمتکش نبودند. در حالی که هزینة خوراک و پوشاک و مسکن و دیگر ضروریات زندگی از اواخر عهد داریوش قوس صعودی طی میکرد، درآمد و مزد طبقات مثمر و فعال جامعه همچنان ثابت بود و به این ترتیب روزبهروز از قوة خرید اکثریت کاسته میشد. بدون تردید اگرسلاطین هخامنشی پولهای کلانی را که به نام مالیات از ملل خاورمیانه (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AE%D8%A7%D9%88%D8%B1%D9%85%DB%8C%D8%A7%D9%86%D 9%87) گرفته بودند، در راه عمران و آبادی و کمک به طبقات فعال جامعه به مصرف میرسانیدند، مؤدیان مالیاتی مجبور نمیشدند با نرخ صدی چهل از بانکداران پول قرض کنند. ادامةهمین سیاست غلط اقتصادی به شورش و قیام بابل و مصر د دیگر کشورهای خاورمیانه منتهی شد و زمینه را برای پیروزی سیاست اسکندر (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%D8%B3%DA%A9%D9%86%D8%AF%D8%B1) فراهم گردانید. داریوش سوم (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AF%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D9%88%D8%B4_%D8%B3%D9%88% D9%85) پس از نبرد «گوگمل» گفته بود: « بگذار این ملت حریص (مقدونی و یونانی) که از دیرگاهی تشنة خزاین من است در طلا تا گلو فرو رود.» اگر داریوش سوم و پادشاهان پیش از او به جای گرآؤری شمشهای طلا در خزانههای شوش، تخت جمشید، پاسارگاد، دمشق و هگمتانه، و ظلم و ستم بر ملل تابع، از سیاست ارفاق آمیز کورش پیروی میکردند، اسکندر فکر تجاوز به خاک ایران را بهه خود راه نمیداد. بهطوری که از کتیبههای میخی مکشوفه بر میآید، حکومت هخامنشی از دورة داریوش به بعد، اخذ مالیات و خراج نواحی مختلف کشور را به مقاطعهکارانی (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D9%BE%DB%8C%D9%85%D8%A7%D9%86%E2% 80%8C%D9%83%D8%A7%D8%B1%DB%8C&action=edit) نظیر آگیی و پسران و موراشو و پسران و عده ای دیگر واگذار میکرد و این مقاطعهکاران، خراج هر محل را به پول نقره گرد میآوردند و به خزانة شاهی تحویل میدادند.
Borna66
09-13-2009, 01:48 PM
تورم
چون مالیاتهای سنگین را از زر و سیم میگرفتند، عدة کثیری از ملکداران که قادر به پرداخت باج نبودند ناچار برای تهیة سیم و زر املاک خود را نزد وام دهندگان به گروگان میدادند. ادامة این سیاست از طرف سلاطین و زمامداران حکومت هخامنشی، به عقیدة امستد، موجب پیدا شدن تورم و بالا رفتن قیمتها و فقر مردم زیر دست گردید. یک سند مالیاتی در خزانة تخت جمشید پیدا شده که حاوی بقایای مالیاتی بانویی است که قسمتی از مالیات خود را پرداخت کرده است. بهموجب این سند، تتمة آن را داده و مفاصا حساب گرفته است… از مفاد این لوحه میتوان دریافت که سکه با قطعات نقره که پرداخت شده، سه درجه یا بیشتر بوده، و این درجه بندی برحسب خالص بودن یا خالص نبودن نقره بوده است که پس از محک به نقرة خالص احتساب و به پای بدهی مؤدی مالیاتی محسوب و سند صادر میگردیده است، و این اختلاف در عیار مسکوک شاید بهواسطة این بوده است که کشورها و استانهای تابعه حق داشتند سکه بزنند و سکههای هر محلی عیاری دیگر داشته است.
تجارت و بازرگانی
استقرار شاهنشاهی هخامنشیان در سراسر آسیای غربی و پایان دادن به قدرت فئودالها و سلاطین این منطقه، تمرکز بیسابقه ای به وجود آورد که عامل مهمیدر پیشرفت فعالیتهای تجاری و بازرگانی بود. علاوه بر این، سیاست اقتصادی داریوش و سعی او در تأمین راهها و واسایل ارتباطی و دخول مقیاسها و وزنههای جدید و رواج سکه و پول واحد در اقطار شاهنشاهی و نظارت دولت در امور اقتصادی، تحرک و جنبش بیسابقه ای در امور تجارت و بازرگانی ایجاد کرد. گیرشمن مینویسد: ((با توسعة تجارت جهانی، سطح زندگی به طور محسوسی در ایران عهد هخامنشی بالا میرفت و مخصوصاً در بابل، به قول اقتصادیون، سطح زندگی بالاتر از یونان بود… روابط تجارتی بین نواحیی که سابقاً وجود ناشت (مثلا بین بابل و یونان) ایجاد شد و توسعه یافت… اروپای جنوبی داخل در روابط اقتصادی با آسیای غربی گردید. سابقاً تجارت مستقیم از حدودی که در هزارة دوم ق. م. صورت میگرفت بندرت تجاوز مینمود. در زمان هخامنشیان بر اثر مسکوکات هم تجارت بری و هم تجارت بحری به نواحی بعید کشیده شد. این عهد، از جهت یک سلسله مسافرتها و اکتشافات بزرگ، شایان توجه است. چنانکه دیده ایم اسکیلاکس از مردم کاریاندا به امر داریوش به مسافرتی اقدام کرد که دو سال و نیم طول کشید و از دهانة رود سند تا مصر سفر کرد. یک فرمانده ایرانی به نام ستاسپه درقرن 5. م. با کشتی تا ماورای ستونهای هرکول (جبلالطارق (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AC%D8%A8%D9%84%E2%80%8C%D8%A7%D9%84%D8%B7%D8%A 7%D8%B1%D9%82)) پیش راند ملاحان یونانی. فنیقی و عرب ارتباط بین هند، خلیج فارس، بابل، مصر و بنادر بحرالروم را تأمین میکردند. تجارت جهانی بیش از پیش به نقاط دورتر کشانیده میشد و تا نواحی « دانوب» و «رن» رسیده بود و سکههای مکشوف، که در گنجینه ها موجود است، وسعت آن را نشان میدهد. حتی هندوستان و سراندیب در این عهد ادویه و پوستها و نباتات معطر و فلفل صادر میکردند. خمرههایی که در آنها شراب، روغن، دارو و عسل حمل میشد، و دلیل روباط تجارتی با غرب است، در خود ایران به دست آمده است. اشیاء مفرغی، ظروف، لوازم سفر، وسایل آرایش و مخصوصاً قزنقفلی شعبة دیگرمبادلات آن عهد را تشکیل میدهد. اجناس تجملی متعدد و فراوان بود. حجم تجارت درقرنهای ششم و پنجم ق. م بیش از پیش افزایش یافت. مبادلات بیشتر از محصولاتی بود که مورد استعمال روزانه بود و لوازم خانه و البسه در دسترس همة طبقات قرار میگرفت. پارسیان که در آغاز امر تجارت را کاری پست و بازار را کانون فریب و دروغ میشمردند، به حکم تاریخ، پس از آنکه زمام سیاست و اقتصاد دنیای قدیم را در دست گرفتند به تجارت و بازرگانی پرداختند. به گفتة گزنفون: «پارسیان و مردمانی که تابع ایشانند امروز احترامشان به خدایان و والدین و انصافشان دربارة خلق و دشمنانشان درموقع جنگ خیلی کمتر از آن است که در سابق بود. حالا گناهکاران را مجبور میکنند که طلا داده مجازت خود را بخرند.»
کانال سوئز
یکی از اقدامات جالب داریوش که ارزش اقتصادی و راهبردی دارد، حفر کانال سوئز (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%DA%A9%D8%A7%D9%86%D8%A7%D9%84_%D8 %B3%D9%88%D8%A6%D8%B2&action=edit) است. وی دربارة این اقدام شگرف در کتیبة کانال مینویسد: « من پارسی هستم، به همراهی پارسیان مصر را گشودم، امر کردم این کانال را بکنند…» ترعه ای که داریوش حفر کرد، با ترعة کنونی که در سال 1869 توسط مون فردینالد دولسیس (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D9%85%D9%88%D9%86_%D9%81%D8%B1%D8 %AF%DB%8C%D9%86%D8%A7%D9%84%D8%AF_%D8%AF%D9%88%D9% 84%D8%B3%DB%8C%D8%B3&action=edit) حفر و به اتمام رسید، کمیاختلاف دارد؛ زیرا ترعة کنونی از « پرت سعید» شروع و به خلیج «سوئز» منتهی میگردد. ولی ترعة داریوش کبیر از قدری بالاتر از «بوباستیس» شروع و به رود نیل (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B1%D9%88%D8%AF_%D9%86%DB%8C%D9%84) متصل و پس از عبور از وادی «تومیلیت» در نزدیکی سوئز به دریای سرخ (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AF%D8%B1%DB%8C%D8%A7%DB%8C_%D8%B3%D8%B1%D8%AE) ملحق میگردیده است.
__________________
Borna66
09-13-2009, 01:49 PM
در اين مقاله سعي شده با استفاده از اسناد و مدارك، مباحث گوناگون رفاه و تامين اجتماعي (دولت رفاه) را از ديدگاه جامعهشناسي براي اولين بار و به منظور آشنايي فرزندان ايران زمين با ميراث فرهنگي سرزمينشان، مورد بحث و بررسي قرار گيرد.
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
خبرگزاري ميراث فرهنگي_ دكتر امانالله قرائي مقدم، عضو هيات علمي دانشگاه _ انسان كه جزيي از هستي بيكران است، از آغاز ظهور خود تاكنون براي «زيستن» و «بهزيستن» پيوسته با كار و تلاش و به كار بردن «دست» و «فكر» يا «انديشه» كوشيده است تا زندگي بهتر و امنتري را براي خود و آيندگان بعد از خود بسازد. به همين جهت به جاي شكاركردن و گردآوري خوراك كه چندان مطمئن نبود به «توليد خوراك» (Production) پرداخت و با ابداع زبان و سخنگويي يا «انديشهورزي» Homo Sapaims و سپس خط و كتابت تغييرات عميقي را در زندگي بيروني و دروني خود پديد آورد. مهارتها، يافتهها و دانستههاي خود را به ديگران منتقل كرد و بر خلاف ساير جانوران از آنجا كه باهوشتر، چابكتر و بيناتر نسبت به ساير حيوانات بوده توانسته است در مبارزه براي بقا و زندگي بهتر و صرفهتر بر ديگران كه كمتر از اين صفات برخوردار بودند، برتري پيدا كند، طولانيتر زندگي نمايد، با محيط زندگي خود انطباق پيدا كند، همواره مناطق «غلبه انسان بر طبيعت» و وسيله حريت خود را افزايش دهد، زاد و ولد نمايد و ويژگيهاي خود را به نسل بعد انتقال دهد. و نماينده خدا در روي زمين گردد.
در ايران عزيز ما نيز از چند هزار سال قبل، گذشتگان، بزرگان و دلسوزان اين مرز و بوم به گواهي اسناد و مدارك تاريخي چنانكه در اين مقاله به طور مختصر اشاره شده است با كار و تلاش فراوان و قابل ستايشي كه به عمل آوردهاند، اقدامات زيادي در جهت تامين و رفاه اجتماعي مردم اين سرزمين مقدس انجام دادهاند كه بدون شك افتخاري براي بشريت و به خصوص ملت بزرگوار ايران است.
اين مقاله قصد دارد به طور بسيار مختصر گوشهاي از اقدامات صورت گرفته توسط ايرانيان را تنها و تنها درباره «رفاه و تامين اجتماعي» در دوره هخامنشيان را مورد بحث و بررسي قرار دهد و معلوم نمايد كه مردم ايران و حكومتهاي ايراني كه در چند هزار سال پيش و مخصوصا عصر هخامنشيان ميزيستند مردماني بسيار متمدن و كشور ايران سرزمين توسعه يافتهاي بوده است (در مقايسه با جهان آن روز). انسانهاي بيتفاوتي نبودند و همواره در جهت توسعه و رفاه نوع بشر به خصوص ملت ايران گامهاي بسيار اساسي برداشتهاند و اقدامات فراوان و گوناگوني درباره «رفاه و تامين اجتماعي» به عمل آوردهاند كه تا مدتها بعد از آنان وجود داشته و اثر آنها را هماكنون نيز در لايههاي زيرين آداب و رسوم خود درمييابيم كه به نام رفاه و تامين اجتماعي سنتي ميباشد و به جرات و با قاطعيت ميتوان گفت زماني كه بسياري از مردم دنيا در زندگي بسيار سختي بسر ميبردند نياكان بزرگوار ما در جهت رفاه و تامين اجتماعي نوع بشر گامهاي بسيار ارزشمندي برداشتهاند كه نمونه آن، «لوح حقوق بشر» كوروش كبير است.
بنابراين هدف اين مقاله، بيان تاريخ محض نيست، بلكه روشن كردن اذهان جوانان عزيز اين مرز و بوم است كه با الگو گرفتن از گذشته پرافتخارمان آينده بهتري را براي نسل آينده بسازند، چرا كه دير يا زود آيندگان درباره ما و آنها به قضاوت مينشينند و اگر دست روي دست بگذاريم و بيتفاوت از كنار مسايل بگذريم، بدون شك نسل آينده خاطره خوشي از آنها به نسلهاي بعدي منتقل نخواهد كرد.
Borna66
09-13-2009, 01:51 PM
در زمينه كسب دانش و فنون و حرفههاي گوناگون و بالا بردن سطح توليدات و تامين هر چه بيشتر نيازمنديهاي غذايي و وسايل لازم و مورد احتياج هخامنشيان اقدامات بسيار اساسي نمودند به حدي كه آموختن فنون حرفهايي به اندازهايي اهميت يافت كه بعدها، حتي آنان كه در رفاه بودند و بدان نيازي ناشتد آن را فرا ميگرفتند.11
هم چنين بسط سازمان و تشكيلات ارتش و تقويت آن چنانكه قادر به برقراري امنيت و حفظ تماميت ارضي درمقابل هر متجاوز خارجي باشد، از اهميت زيادي برخوردار بود.
بدين منظور آنان به ذخيره خواربار و حوائج ديگر و نيز تهيه و تربيت افراد جنگي ميپرداختند و با فراگرفتن اسب سواري و تيراندازي و شكار خود را براي هدف مبارزه با دشمنان آماه ميكردند. 12
در زمينه ايجاد راههاي ارتباطي، پست، ارتباطات و مخابرات همانگونه در تمدن جديد راه، تلفن، تلگراف، راديو، تلويزيون و غيره و همچنين كتاب، مجله، روزنامه از عومل ارتباط جمعي و رفاه اجتماعي است و وسيلهاي است كه باعث آشنايي و نزديكي (ذهني، علمي، فرهنگي، اقتصادي) ميان افراد يا يك قوم و جامعه با اقوام و جوامع ديگر ميباشد و در دوره هخامنشي نيز تا آنجا كه در توانايي و گنجايش علم و صنعت آن دوران بوده توجه خاص شده و نياكان ما در حد امكان براي بالا بردن سطح دانش و خواستهاي اجتماعي و تبادل فرهنگي، اقتصادي، و ... با همسايگان خود كوشش كردهاند.13
به همين سبب است كه پست و چاپار و تلگراف را بنياد نهادند. هردوت مينويسد: "مخترع پست و چاپار ايرانيان دوره هخامنشي ميباشند و هيچ انساني به سرعت قاصدهاي پارسي نميتواند مسافرت كند.14
بدين منظور علاوه بر تربيت چاپارهاي مخصوص چاپارخانهاي داير كردند(با مطالعهاي كه به عمل آورده بودند فاصلهايي كه يك اسب تندرو ميتوانست در روز طي كند تعيين كرده بودند) تا نامههاي دولتي و غيردولتي را از مركز تا نزديكترين چاپارخانه ببرد و به چاپارخانههايي كه آماده بر سر خدمت ايستاده بودند ميرساندند و او در دم حركت كرده و نامه را به چاپارخانه دوم، سوم، و ديگر تسليم ميكرد. بدين منوال چاپارها شب و روز درحركت بودند.15
سرعت و نظمي كه ايرانيان براي رساندن پست برقرار كرده بودند و ابتكارهايي كه نقل و انتقال اخبارشان دادند شهرت جهاني دارد و جالب است كه بدانيم شعار پستخانهاي آمريكا از اين گفته هردوت درباره چاپارخانههاي هخامنشي گرفته شده ست "برف، باران، يخبندان و تاريكي نميتواند ما را از ادامه رساندن نامه و سفر خويش باز دارد."
چاپارهاي ايران دوره هخامنشي فاصله تقريبا 2500 كيلومتري از بندريونانينشين افرو Ephesos در ساحل مديترانه در آسياي صغير تا سارد مركز ايالت ليدي و از آنجا به سوريه و بينالنهرين تا شوش پايتخت هخامنشي در 15 روز طي ميكردند. حال آنكه عبور از همان راه براي يك قافله نود روز طول ميكشيد.16
همچنين تنظيم امور مربوط به مخابرهي سريع اخبار وگزارشات مهم كه در حقيقت نوعي مخابره تلگرافي بصري بوده در ايران دوره هخامنشي وجود داشته است . بدين معني كه از شوش و همدان به اطراف كشور ايران با فاصلههاي منظم تپههاي طبيعي را براي مخابره معين مينمودند و در نقاط ديگر كه كوه و تپههاي طبيعي يافت نميشد، تپههاي مصنوعي بلند ساخته و بر بالاي آن نگهبان ميگماشتند كه در روز جرأت دادن دست و بيرق و يا ايجاد دود درشب با افروختن آتش اخبار فوري به فاصلههاي نسبتا دور اطلاع دهند.
آثار تپههايي از اين قبيل در نزديكي تهران هم وجود دارد كه از ري به طرف شرق و از شمال ورامين به ايوانكي ميرود و بقاياي برجهاي خبررساني عهد هخامنشي است.17
از شيوه ديگر مخابراتي مديران(تلگراف آينه)يي است كه در روز با كمك آفتاب مورد استفاده قرار ميگرفت و اين طريقه تا اين اواخر در ارتشهاي جهان سوم مورد استفاده قرار ميگرفت و اين طريقه تا اين اواخر در ارتشهاي جهاني سوم مورد استفاده بود و هنگام مخابرات توسط نور چراع انجام ميشده است. بدين طريق كه پشت بام قلعه يا خانههاي بلند در برجك مخصوص چراغ ميافروختند و با بستن و باز كردن سوراخهاي آن برجك و قطع و وصل روشني، اخبار و گزارشات لازم را به نقاط ديگر مخابره ميكردند.18
در زمينه اقدامات عمراني هخامنشيان اقدامات بسيار مهمي به نظر تاريخنويسان درسدسازي مخزنهاي آب، كاريز، ترعهها، جادهها و پلها و اقدامات زيادي در گسترش و اصطلاح كشاورزي و انتقال دانهها و قلمههاي گياهان مختلف از ناحيهاي به ناحيه ديگر نمودند و هياتهاي پژوهشي و اكتشافي كه به زمينها و درياهاي دور فرستادند مانند ماموريت فرستادن نجيبزاده ايراني براي اكتشاف سواحل آفريقا به دستور خشايار كه از جبلالطارق گذشته و كنارههاي قاره آفريقا را پيمودند صحبت به ميان ميآيد .
مثلا در ناحيه هرات درياچهاي براي كمك به كشاورزان كندند. كشت پسته و نوعي ازمو را در شام، كشت كنجد را در مصر، كشت برنج را در ميان رودان(بينالنهرين) و كشت نوعي گردو را دريونان معمول داشتند .
كوروش عوارضي را كه در بابل از آب براي كشاورزي ميگرفتند لغو كرد .
درباره راه و راهسازي كه مهمترين وسيله ارتباطي و تفهيم متقابل افكار و عقايد و كسب تجارب علمي، فني، فرهنگي، اقتصادي، سياسي و از كارهاي مهم و اساسي در جهت رفاه و تامين اجتماعي است هخامنشيان اقدامات بسيار مهمي انجام دادند.
چنانكه احداث راه شاهي به امر داريوش بزرگ از بند يونانينشين در ساحل مديترانه در آسيا صغير يا سارد مركزايالت ليدي و از آنجا به سوريه و بينالنهرين تاشوش پايتخت شاهنشاهي هخامنشي نمونهاي ازاين علاقه ايرانيان در تماس و آميزش با ملل گوناگون و برقرار ساختن يك رابطه پايدار ميان فرهنگهاي مختلف است .
Borna66
09-13-2009, 01:54 PM
در هزار و سيصد سال پيش از آنكه آبراه سوتر ميان درياي سرخ و درياي مديترانه ساخته شود به دستورداريوش با كندن تراعهاي بزرگ كه عبور آن چهار روزطول ميكشيد رود نيل را به درياي سرخ متصل نمودند و آرزوي فراعنه مصر در كندن چنين تراعهاي را برآورده ساختند . سنگ نبشتهايي كه در نزديكي ترعه سوئز پيدا شده داريوش شاه گويد .
« من يك پارسي هستم
از پارس مصر را گشودم
فرمان دادم اين كانال را بكنند
از رودخانهاي به نام نيل كه در مصر جاري است
تا دريايي كه از پارس ميرود
پس از آن اين كانال كنده شد
چنانكه فرمان دادم
و كشتيها از مصر، از ميان اين كانال به سوي پارس روانه شدند
چنانكه خواست من بود»
همچنين داريوش بزرگ هيأتي را مأمور نمود تا مسير رود سند را بررسي نموده تا از راه اقيانوس هند و درياي احمر به ايران برگرداند. پيرو اين اقدام كه به گفته « هرودت» سي ماه طول كشيد چند بندر و يك راه دريايي براي تسهيل روابط بين هندوستان و بخشهاي باختري شاهنشاهي و درياي مديترانه برقرار گرديد.
در يونان به امر خشايار شاه دو مهندس ايراني، كوه «آتوس» را بريده، ترعهاي به طول تقريباً 2500 متر و به عرض كافي براي آن كه دو كشتي داراي سه رديف پاروزن پهلو به پهلو ازآن عبور نمايند، ساختند و اين گونه راه ارتباطي آبي را بسيار كوتاه كردند.
همچنين هخامنشيان، هزاران كيلومتر جاده منظم، كاروان سراها و منزلگاهها براي تعويض اسب و مأموران لازم براي حفظ امنيت و تعميرات جادهها ميان شوش و سارد و تنكه به سفر و ازمير، در جهت مخالف تا هند و هرات و مرزهاي چين ساختند معروفترين اين راهها جادهي شاهي است كه شوش و سارد
(همانگونه كه گفتيم) به هم وصل ميكرد كه به گفته تاريخ نويسان يوناني سطح آن براي بلند نشدن گرد و خاك با نفت خام پوشانده بودند كه كشف بقاياي آن، صحت نوشتههاي يونانيها را ثابت كرده است.
براي تعمير و نگهداري جادهها از كارمنداني استفاده ميشد كه از طريق خزانه دولتي حقوق دريافت ميكردند. مسافرين دولتي و اشخاص مهم با كسب مجوز از شاهراهها استفاده ميكردند باين مجوزها را در الواح مجموعه تخت جمشيد ميتوان مشاهده كرد. در سندهايي كه يافت شده، معلوم ميشود مجوزهاي عبور و مرور در جاده شاهي و ديگر شاهراهها، جهت استفاده از جيره توسط مسافرين و نيز اطلاع از هويت افراد بوده است. جالب آنكه در اين مجوزها مقدار جيره و نام مسافر و مبدأ و مقصد آنان ذكر ميشده است.
ازجمله اقدامات ديگر، هخامنشيان ميتوان به توسعه قنات سازي در ايران اشاره كرد كه نخستين بار توسط كوروش و پس افراد توسط ديگران به صورت گستردهتري ادامه يافت «پوليوس» در كتاب تاريخ خود مينويسد: پارسيان آن هنگام كه ارباب آسيا بودند، حق بهرهبرداري از زمين را براي پنج نسل به كساني اعطا ميكردند كه آب چشمه را به مناطقي كه پيش از آن آبياري نميشد، ببرند.
داريوش در وصيت نامهاش به خشايار شاه در مورد اقداماتش ميگويد:
ده سال است كه من مشغول ساختن انبارهاي غله در نقاط مختلف كشور هستم و من روش ساختن اين انبارها را كه از سنگ ساخته ميشود و به شكل استوانه هست در مصر آموختم و چون انبارها پيوسته تخليه ميشوند، حشرات در آن به وجود نميآيند و غله در اين انبارها چند سال ميماند. بدون اينكه فاسد شود و تو بايد بعد از من به ساختن اين انبارها ادامه بدهي تا اين كه همواره آذوقه دو و يا سه سال كشور موجود باشد و هر سال بعد از اينكه غله جديد بدست آمد، از غله موجود در انبارها براي تأمين كسري خواروبار از آن استفاده كن و غله جديد را بعد از آنكه «بوجاري» شد به انبار منتقل نما و به اين ترتيب تو هرگز براي آذوقه در اين مملكت دغدغه نخواهي داشت ولو دو يا سه سال پياپي خشك ميشود.
هرگز دوستان و نديمان خود را به كارهاي ممكلتي نگمار و برايآنها همان مزيت دوست بودن با تو كافي است. چون اگر دوستان و نديمان خود را به كارهاي مملكتي بگماري و آنان به مردم ظلم كنند و استفاده نامشروع نمايند. نخواهي توانست آنها را به مجازات برساني، چون تا دوست هستند و تو ناچاري رعايت دوستي بنمايي.
كانالي كه من بين شط نيل و درياي سرخ به وجود آوردم، از نظر بازرگاني و جنگي خيلي اهميت دارد. اما مواظب باش كه عوارض عبور كشتيها از آن كانال نبايد آنقدر سنگين باشد كه ناخدايان كشتيها، ترجيح بدهند كه از آن عبور نكنند. اكنون سپاهي به طرف مصر فرستادم تا اينكه در اين قلمرو، نظم و امنيت برقرار كنند ولي فرصت نكردم سپاهي به طرف يونان بفرستم و تو بايد اين كار را به انجام برساني.
پس از كوروش، داريوش اول و كمبوجيه و ديگر پادشاهان راه او را در راه مملكت ادامه دادند و تخت جمشيد و شهر پارسه از بزرگترين بناهايي است كه توسط وي در سال 518 (ق.م) بنيانگذاري و توسط شاهان پس از او تكميل شد.
بيش از 30000 لوح خشتي و تعدادي لوح سنگي كه در سال 1312 توسط باستان شناسان در گوشه شمال غربي تخت جمشيد كشف شده به خوبي و روشني نشان ميدهد كه كارگران در تخت جمشيد (برخلاف كارگران سازنده اهرام مصر) نه تنها در تخت جمشيد بلكه در تمامي اماكن و تأسيسات دولتي، حقوق كافي دريافت ميكردهاند و علاوه بر آن از « جيره ماهنامه» برخوردار بود و شگفتآورتر از آنكه همه آنها «بيمه» بودند.
در تخت جمشيد نه تنها مردان و پسران بلكه دختران و زنان مشغول به فعاليت بودند، هم چون مردان از حقوق و مزاياي كافي برخوردار بودند. دستمزد كارگران براساس سن و مهارت تقسيمبندي ميشد و مادران از مرخصي و حقوق زايمان و نيز حق اولاد استفاده ميكردند. دستمزد كارگراني كه دريافت اندكي داشتند با جيرههاي ويژه، ترميم ميشد تا گذران زندگيشان آسودهتر باشد.
«پير بريان» مينويسد:
«در مورد جيرههاي غذايي كارگران، الواح و مستندات گوناگوني از تخت جمشيد بدست آمده.
جيزه غذايي شامل: گندم، جو، شراب، نان گوشت و ديگر مواردي بود كه با حسابرسي دقيق با توجه به سن، مهارت و جنس و وضعيت كلي كارگر يا استفاده كار و كارمند به او پرداخت ميشد.
جالب توجه اينكه حتي به حيوانات متعلق به كارگران كه در تخت جمشيد كار ميكردند از سوي «دربار» جيره نقدي تعلق ميگرفت كه بيشتر غله بود.
Powered by vBulletin™ Version 4.2.2 Copyright © 2025 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.