«بنام خدا»
بر خلاف طب جديد، قدما و طبيبان گذشته براي درك بهتر ازمحيط اطراف خود و تقسيم بندي مفاهيم از علومي همچون طبيعيات كمك ميگرفتند.

بر اين اساس نيازمند به دانستن فلسفه و آميختن آن با طب بودند كه اتفاقاً بدين وسيله خيلي بهتر و مي‌توانستند به اهداف خود برسند.

بر اين اساس به بررسي پاره‌اي از اين مفاهيم مي‌پردازيم.
هر مفهومي كه به ذهن آدمي برسد، وجود يا عدم وجود آن 3 حالت مي‌تواند داشته باشد:
1 – وجودش ضروري و عدم وجود آن محال و ممتنع است مثل خالق جهان كه آن را واجب الوجود گويند.
2 – وجودش محال و ممتنع و عدم آن واجب است مانند شريك براي خداوند كه اين را ممتنع الوجود گويند.
3 – وجودش و عدمش ضرورتي ندارد و مي‌تواند باشد يا نباشد مثل تمام اشياي اطراف ما كه اينها را ممكن الوجود گويند.

ممكن الوجود‌ها از 10 مقوله خارج نيستند كه اين 10 مقوله را مقولات عشر گويند.
1 – مقولة اول جوهر است و جوهر چيزي است كه به خودي خود وجود دارد و وجودش وابسته به وجود چيز ديگري نيست.

جوهر خود بر 5 قسم است كه به آن‌ها جواهر پنج‌گانه گويند و عبارتند از:
الف – جواهر مادي: شامل: 1 – جسم 2 - هيولي 3 – صورت
ب – جواهر مجرّد (مفارق) شامل : 1 – نفس 2 – عقل

الف – جواهر مادي:
1 – جسم، جوهري است كه بتوان براي آن ابعاد 3 گانة طول و عرض ارتفاع را در نظر گرفت.

2 – هيولي يا مادة المواد يا ماده همان اجزاي غير قابل تجزية هر جسم هستند. در واقع جوهري است كه جسم به آن بالقوه مي‌تواند موجود شود و تحقق يابد در واقع هيولي، جوهري است كه استعداد تبديل شدن به جسم را دارد. اگر جسم را صندلي فرض كنيم، مادة المواد آن چوب است.

3– صورت، جوهري است كه جسم بوسيلة آن به فعليت مي‌رسد. در واقع مادة المواد يا هيولي وقتي ابعاد مي‌پذيرد و طول و عرض و ارتفاع پيدا مي‌كند، صورت جسميه پيدا مي‌كند.

هيولي و صورت جسميه لازم و ملزوم هستند و نمي‌توان ماده‌اي داشت بدون صورت جسميه و نمي‌توان صورت جسمي تصور كرد بدون اينكه ماده داشته باشد.

صندلي صورت جسميه‌اي است كه از ماده چوب تشكيل شده است. صورت جسميه را بايد از صورت نوعيه و شكل افتراق دهيم.

انسان، درخت و كبوتر از نظر صورت جسميه همگي يكسان هستند يعني همگي داراي طول و عرض و ارتفاع هستند اما از نظر صورت نوعيه با هم متفاوت هستند، انسان داراي صورت نوع انسان و درخت داراي صورت نوع درخت است. به عبارتي مي‌توان گفت نوع چينش اجزاي هر جسمي صورت نوعيه آن را ايجاد مي‌كند. گاهي چينش اجزا، صورت انسان و گاهي صورت درخت را ايجاد مي‌كند.

همه انسان‌ها داراي صورت نوعية نوع انسان هستند اما شكل انسان‌ها متفاوت است.

ب – جواهر مفارق (مجرّد): مجرد از ابعاد 3 گانه هستند
1 – عقل: در عمل احتياج به ماده ندارد 2 – نفس: در عمل به ماده احتياج دارد.
مقررات دوم تا دهم، همگي عرض هستند يعني خودشان به خودي خود نمي‌توانند وجود خارجي داشته باشند بلكه روي جوهر سوار مي‌شوند فرضاً قرمز بودن يك عرض است و بدون شي، قرمزي معنا ندارد. وقتي رنگ قرمز روي يك شي اضافه شود معنا پيدا مي‌كند.

پس اعراض 9 تا هستند كه عبارتند از:
1 – كم يا همان كميّت يا مقدار: عرضي است كه قابل تقسيم باشد كه اين تقسيم مي‌تواند به مساوات يا غير مساوات باشد. مثلاً مي‌گوييم 5 تا درخت كه مي‌توانيم آن را تقسيم كنيم به 2 و 3 درخت.

2 – كيف يا كيفيت: عرضي است كه قابل تقسيم نيست مثل غم يا ترس يا سياهي و سفيدي

كيفيت به چهار نوع تقسيم مي‌شود:
1 – كيفيت محسوس: كيفياتي كه با حواس 5 گانه درك مي‌شوند و 5 قسم هستند: 1 – ديدني‌ها 2 – شنيدني‌ها 3 – بوييدني‌ها 4 – چشيدني‌ها 5 – لمس‌كردني‌ها

2 – كيفيات نفساني: كيفياتي كه در نفس ايجاد مي‌شود مانند غم و شادي كه ممكن است سريع الزوال باشند مانند خشم در شخصي كه عموماً بردبار است. و ممكن است بطئ الزوال باشند كه ملكه ناميده مي‌شوند مانند خشم در كسي كه هميشه عصبي است.

3 – كيفيات استعدادي مانند حافظة قوي داشتن يعني استعداد حفظ كردن.

4 – كيفيات مختص به كميات يعني كيفياتي كه فقط عارض كميات مي‌شوند مانند زوج بودن كه عارض اعداد مي‌شود.

3 – اَين مكان: عرضي است كه بودن جسم در مكاني را مشخص مي‌كند مانند ماست در كاسه.
مكان مي‌تواند حقيقي يا غير حقيقي باشد. مكان وقتي حقيقي است كه چيز ديگري در آن نگنجد مثلاً كاسه پر از ماست باشد و چيز ديگري در آن جا نشود.

مكان غير حقيقي مثل خانه‌اي كه علي در آن است كه چيزهاي ديگري هم در آن جا مي‌شود.

4 – متي: زمان: عرضي است كه بودن جسم در زماني معين را مشخص مي‌كند مانند بودن جرجاني در قرن 5 و 6 هجري. زمان مي‌تواند حقيقي يا غير حقيقي باشد. زمان حقيقي مثلاً زمان تولد تا مرگ جرجاني است كه عمر مخصوص او را مشخص مي‌كند و عمر شخص ديگري دقيقاً بر آن منطبق نمي‌شود.
زمان غير حقيقي مثلاً قرن 5 و 6 است كه عمر خيلي افراد ديگر در آن واقع شده است.

5 – وضع: نسبت هر جزء از اجزاء جسم نسبت به جزء ديگر يا نسبت به اجزاي جسم ديگر را وضع مي‌گويند.
وقتي يك گلدان را سر جاي خود مي‌چرخانيم وضعيت آن را تغيير داده‌ايم اما مكان آن تغييري نكرده است.

6 – جده يا ملك يا له: بودن جسم براي كسي يا چيزي مالكيت است مثل مداد علي.

7 – فعل: اثر كردن تدريجي چيزي در چيز ديگر يا به عبارت ديگر عرضي است به معني انجام شدن كاري روي جوهري. مانند عمل دوختن كه به روي لباس صورت مي‌گيرد.

8 – انفعال: عرضي است كه تاثير گرفتن تدريجي جوهر را نشان مي‌دهد. مانند دوخته شدن لباس.

9 – اضافه: ماهيتي است كه تصور آن وابسته به تصور امر ديگر است مثلاً وقتي علي را پدر تصور مي‌كنيم، تصور پدر بودن بدون داشتن فرزند ممكن نيست و بايد فرزندي وجود داشته باشد تا علي پدر باشد.

دو نوع اضافه وجود دارد:
الف – اضافه متكرره: دو امر مضاف و مضاف اليه از يك نوع هستند. وقتي علي دوست رضا است، رضا هم دوست علي است.

ب – اضافه غير متكرره: مضاف و مضاف اليه از يك نوع نيستند. وقتي علي پدر رضا است، رضا پدر علي نيست.

از خواص اضافه اين كه مي‌تواند عارض همة مقولات شود. يعني وقتي مي‌گوئيم كتاب رضا هم مالكيت را مشخص كنيم و هم رضا به كتاب اضافه شده است و مضاف اليه آن است.